RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
[size=medium]جالا خنگ یا باهوش هر چه که هست امیدوارم بعد از 40سالگی ات که دیگر زیبایی به کارت نیامد هنوز هم چیز دیگری داشته باشی در چنته برای بردن دل آدمها...که حتما داری ...
مریم جان من اگر زیبایی برایم ابزار بود 10 سال از بهترین سالهای جوانی و زیبایی ام را در اوج تنهایی به پای کسیکه فقط ذره ای امید داشتم اصلاح شود و به زندگی برگردد نمی گذاشتم !! نه الان که حتی حوصله خشک کردن موهایم را هم ندارم!!!!!!!!!
تلخی یک حرف اهمیتی ندارد ..مهم اینست که تلخی آن از واقعیت و قضاوت عادلانه برخاسته باشد که متاسفانه......[/size]
تلخی یک حرف اهمیتی ندارد ..مهم اینست که تلخی آن از واقعیت و قضاوت عادلانه برخاسته باشد که متاسفانه......
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
خانم MaryamP
1-...
2-چگونه اون مردی رو که به خانم F-Z ،پس از جدایی ایشون از همسرشون، به طور رسمی و عرفی و با اطلاع خانواده خانم، بهشون پیشنهاد ازدواج داده،نشناخته متهم به سوء استفاده از ایشون میکنین؟ خدا به شما علم غیب اعطا کرده؟
3-خانم F-Z شما هم باید پاتونو از زندگی یک خانواده دیگه بکشید بیرون ....اون مرد هنوز با خونوادشه و بین اون ،زنش و فرزندش هنوز هم کم و بیش پیوندهای عاطفی برقراره...بی شک اگه شما به رابطتتون با اون مرد ادامه بدهید اون خانواده با سرعت بیشتری از هم پاشیده میشه و شما در برابر اون زن وفرزندش مسئوول هستین و بالا تر از همه در محکمه عدل خدا چه توجیهی برای کارتون میتونید داشته باشید.؟؟؟؟
4-برای فرزندتون همچون یک مادر قهرمان باشین .تا همیشه به شما بباله و صد البته خودتونو از ازدواج مجدد محروم نکنین.چه حال چه اینده....
حذر از پیروی نفس که در راه خدای .............مردم افکن تر از این غول بیابانی نیست
ما کشته نفسيم و بسي آه برآيد................از ما به قيامت که چرا نفس نکشتيم؟!
ايام جواني چو شب و روز برآمد...................ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
دوستان عزیز،
لطفاً در تاپیک ها فقط روی مشکل مراجع و صاحب تاپیک تمرکز کنید.
از بحث با یکدیگر و به خصوص از توهین و بی احترامی پرهیز کنید.
با تشکر از شما.
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان...
یادت هست موقعی که شوهرت زندان بود ...آن 3 سال را؟ از تو پرسیدم دلت تنگ نمی شد؟ چند وقت به جند وقت ملاقاتش می رفتی؟ گفتی 3 ماه یکبار یا جتی بیشتر...دلیل برایم آوردی...را دور،مرخصی نمی دادند،بچه و....اما همان لحظه با خودم گفتم تو این مرد را دوست نداری...او هم تو را دوست نداشت...این را به روشنی روز می شود دید...نه تو او را دوست داشتی...نه او تو را...تو ماندی نه به امید اصلاح... بلکه به صلاح! او دست و دلباز بود...پولش به درد می خورد اگر نه خودش...او خودش را به پول فروخت...پول که آمد به زندگی اش فلسفه اش هم برای زندگی تغییر کرد...او تو را طلاق نمی داد چون یک ویترین می خواست...ویترینی که در آن همه چیز از بیرون خوب است...زندگی هست...زن هست...بچه هست ...خانواده هست...سرزنش نیست...کسی مطلقه نیست...هرکه برای خودش حال می کند...همزیستی مسالمت آمیز شاید اسمش را بشود گذاشت...تو ماندی...آن ویترین را حفظ کر دی ....بهایش هم را دادی ...پول شوهرت را هم گرفتی بابت کمک به حفظ آن ویترین...تو همان کاری را می کردی که شوهرت می کرد...تو قربانی نبودی...نقش قربانی را بازی کردی تا لذت ها به دهانت زهر نشود...که خودت را آرام کنی وقتی آرامشت را با آغوش های نالایق بر باد دادی...می دانم که سال های اول زندگی ات سخت گذشت ...دختر باز ی هایش...خیانت هایش...اما بار اولی که به تو خیانت کرد او را مقصر می دانم اما بارهای دیگر تو را! چون تو اجازه اش را دادی ...تو خواستی که ادامه پیدا کند چون فقط می صرفید...تو صبر کردی نه آنکه اصلاج کنی ...که او را مچاله کنی...انتقام بگیری...زجر کش کنی...به استقلال مالی برسی....حق طلاق بگیری و بعد او را دور بیاندازی....تو موفق شدی....تو بردی...او تاوان همه ی سالهایی را که خوش گذراند و تو را آزار داد پس داد اما تو هم این وسط خیلی چیزها را باختی...تو الان پول داری...استقلال داری ....بچه د اری ...اما له له می زنی برای همان عشقی که سبک زندگی تو هرگز آن را به تو هدیه نخواهد کرد...این زندگی که تو انتخاب کردی تو را به پول می رساند...به لذت می رساند...به منفعت می رساند ....اما به عشق نه...به هیچ کدام از آن مفاهیم قشنگی که که دنبالش هستی نمی رسی چون وجودت آماده ی دریافت مفهموم عشق نیست...این فائزه ای که من می بینم هرگز مردی صادقانه عاشقش نخواهد شد...نه شوهرت...نه هیچ کدام از آن دو مرد ...نه هیچ مرد دیگری...چون تا وقتی در دیگران دنبال منفعتی و انتظار داری آنها به فکر منفعت در تو نباشند و خودت را گول می زنی که آنها صادقند اگر هم تو نیستی....هیچ کس عاشقانه در تو نگاه نخواهد کرد...چون آنها هم از جنس تو هستند ...تو عشق نمی خواهی...تو عاشق این موش و گربه بازی ها هستی...اینهاست که در تو هیجان ایحاد می کند و با عشق هیجانت را اشتباهی می گیری....عشق موهبتی ست شبیه نبوغ که هر کسی از آن بهره مند نیست...تو یک طمع سیر نشدنی پیدا کردی ...به همه چیز... به پول...به کشاندن آدمها دنبال خودت...خوددوستی تو خیلی شدت گرفته و خودت هم متوجه نیستی...و کسی که قادر نیست لحظه ای از این خود بگذرد و دو دستی آن را چسبیده هرگز توان درک عشق را نخواهد داشت...
همه ی میوه ها با رسیدن توت فرنگی نمی رسند...انگور را از یاد بردی دوست من...
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
سلام فائزه جون
از اون جا که تو دوست صمیمی من هستی شاید من شتاختی رو نسبت به تو دارم که با شناختی که بقیه دارند زمین تا آسمون فرق داره....و امروز بخاطر تمام روزهایی که تو سنگ صبورم بودی می خوام رک راجع به شناختی که از تو دارم حرف بزنم...
1-فائده عزیز شاید به جرات بگم که شما ضزیب هوشیت از90 درصد و یا بیشتره کسایی که توی این تاپیک واست نظر می دن بیشتره! اینو به جرات می گم...و اونقدر حریفی که هر دوی این آقایون رو روی سر انگشتت بچرخونی! در تمام پروسه ای که حقوق مالیت رو از شوهرت گرفتی،اون هم نه شوهری که بیاد دو دستی تقدیم کنه بلکه تو .....> ازش گرفتی! و در تمام اون 13 سال من فکر می کنم این منفعت تو بود که با شوهرت بمونی...و در اون 13 سال ساپرت مالی او رو داشتی و در کنارش عشق هم داشتی...که اون عشق شوهرت نبود البته...که من اصلا سرزنش نمی کنم...من امثال تورو به اون زنهای ضعیفی که می گم مهرم حلال و جونم آزاد ترجیح می دم!
2-تو با اون آقای مجرد ازدواج اگر کردی مسلما از سر دلسوزی نخواهد بود...او موقعیت مالی خوبی دارد...عالیست! اما اگر با تو اردواج کرد اولین چیزی که از تو دور خواهد کرد پولش است! چون او دوست شوهرت بوده...او از نزدیک دیده تو چطور شوهر سابقت را کله پا کردی...او بلافاصله بعد از طلاقت به تو پیشنهاد ازدواج داد...پس او در تمام مدتی که دوست شوهرت بود هم به تو نگاهی دیگر داشت یعنی به همسر دوستش...او بیشتر به نظرم شبیه کفتار است فائذه تا انسانی مومن که به پای زن مرده اش سوگوار نشسته باشد....
3-در رابطه با اون آقای متاهل حرفهای شعار گونه و قشنگ قشنگ به شکل موعظه برایت ندارم...چون از پست های زیبایی که برای مهراب آزاد و چهره ساز می زدی [/color] کاملا پیداست تو بر کاری که می کنی واقفی...اما چیزی که تو را به این سمت سوق می دهد فقط یک چیز است....> تو انسان لذت گرایی هستی
همه ی ما به دنبال لذت بیشتریم اما همه ی ما به هر بهایی آن را نمی خواهیم...پس تصمیم با توست...
4- شخصیت تو این است...تو آن کاری را که می خواهی می کنی حتی با وجود تمام موعظه ها...تمام حرفهای قشنگ...و مطمئنم هر کدام از این آقایان را انتخاب کنی تو قربانی نخواهی شد....تو قربانی هوس این دو مرد و هیچ مرد دیگری نخواهی شد...چون باهوشی...تو قربانی هوس خودت هم نخواهی شد...تو اصلا قربانی نخواهی شد...تو زندگی خواهی کرد ...> بر اساس لذت،منفعت، ...و این وسط آسیبی هم نخواهی دید...اما خوب مثلا برای آدمی مثل من مهم است روی دیگران قدم نزنم تا به لذتم برسم...برای تو هم مهم است؟ هست ؟
5-فربد را هم ببوس...ببخش اگر تلخ حرف زدم...آدم انهایی را که دوست دارد با تحکم باز می دارد چون از سقوطشان بیشتر می ترسد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryamp
فائزه جان...
یادت هست موقعی که شوهرت زندان بود ...آن 3 سال را؟ از تو پرسیدم دلت تنگ نمی شد؟ چند وقت به جند وقت ملاقاتش می رفتی؟ گفتی 3 ماه یکبار یا جتی بیشتر...دلیل برایم آوردی...را دور،مرخصی نمی دادند،بچه و....اما همان لحظه با خودم گفتم تو این مرد را دوست نداری...او هم تو را دوست نداشت...این را به روشنی روز می شود دید...نه تو او را دوست داشتی...نه او تو را...تو ماندی نه به امید اصلاح... بلکه به صلاح! او دست و دلباز بود...پولش به درد می خورد اگر نه خودش...او خودش را به پول فروخت...پول که آمد به زندگی اش فلسفه اش هم برای زندگی تغییر کرد...او تو را طلاق نمی داد چون یک ویترین می خواست...ویترینی که در آن همه چیز از بیرون خوب است...زندگی هست...زن هست...بچه هست ...خانواده هست...سرزنش نیست...کسی مطلقه نیست...هرکه برای خودش حال می کند...همزیستی مسالمت آمیز شاید اسمش را بشود گذاشت...تو ماندی...آن ویترین را حفظ کر دی ....بهایش هم را دادی ...پول شوهرت را هم گرفتی بابت کمک به حفظ آن ویترین...تو همان کاری را می کردی که شوهرت می کرد...تو قربانی نبودی...نقش قربانی را بازی کردی تا لذت ها به دهانت زهر نشود...که خودت را آرام کنی وقتی آرامشت را با آغوش های نالایق بر باد دادی...می دانم که سال های اول زندگی ات سخت گذشت ...دختر باز ی هایش...خیانت هایش...اما بار اولی که به تو خیانت کرد او را مقصر می دانم اما بارهای دیگر تو را! چون تو اجازه اش را دادی ...تو خواستی که ادامه پیدا کند چون فقط می صرفید...تو صبر کردی نه آنکه اصلاج کنی ...که او را مچاله کنی...انتقام بگیری...زجر کش کنی...به استقلال مالی برسی....حق طلاق بگیری و بعد او را دور بیاندازی....تو موفق شدی....تو بردی...او تاوان همه ی سالهایی را که خوش گذراند و تو را آزار داد پس داد اما تو هم این وسط خیلی چیزها را باختی...تو الان پول داری...استقلال داری ....بچه د اری ...اما له له می زنی برای همان عشقی که سبک زندگی تو هرگز آن را به تو هدیه نخواهد کرد...این زندگی که تو انتخاب کردی تو را به پول می رساند...به لذت می رساند...به منفعت می رساند ....اما به عشق نه...به هیچ کدام از آن مفاهیم قشنگی که که دنبالش هستی نمی رسی چون وجودت آماده ی دریافت مفهموم عشق نیست...این فائزه ای که من می بینم هرگز مردی صادقانه عاشقش نخواهد شد...نه شوهرت...نه هیچ کدام از آن دو مرد ...نه هیچ مرد دیگری...چون تا وقتی در دیگران دنبال منفعتی و انتظار داری آنها به فکر منفعت در تو نباشند و خودت را گول می زنی که آنها صادقند اگر هم تو نیستی....هیچ کس عاشقانه در تو نگاه نخواهد کرد...چون آنها هم از جنس تو هستند ...تو عشق نمی خواهی...تو عاشق این موش و گربه بازی ها هستی...اینهاست که در تو هیجان ایحاد می کند و با عشق هیجانت را اشتباهی می گیری....عشق موهبتی ست شبیه نبوغ که هر کسی از آن بهره مند نیست...تو یک طمع سیر نشدنی پیدا کردی ...به همه چیز... به پول...به کشاندن آدمها دنبال خودت...خوددوستی تو خیلی شدت گرفته و خودت هم متوجه نیستی...و کسی که قادر نیست لحظه ای از این خود بگذرد و دو دستی آن را چسبیده هرگز توان درک عشق را نخواهد داشت...
همه ی میوه ها با رسیدن توت فرنگی نمی رسند...انگور را از یاد بردی دوست من...
مریم عزیز
بالاخره من نفهمیدم شما از فائزه خانم تعریف کردید و یا سرزنش .
فکر نمی کنید خیلی صحبتهاتون متناقض بود ؟!؟!:163:
نمی دونم شاید من :302:
و اما شما فائزه عزیز
شما برای اون آقایی که عاشقش هستید حکم کبریت بی خطر رو دارید
و آن با داشتن شما چیزی رو ازدست نداده و نمی دهد
جز اینکه یک معشوق باوفا برای روزهای سخت و تنهاییش در زندگی شخصیش داره.
ولی شما تمام احساس قلبی و عواطفتون را با اون آقا شریک کردید
در ضمیر ناخود آگاه و یا ضمیر خود آگاهتون (با وجودیکه فعلا هیچ رابطه ای موجود نیست)
و همچنین تا اندازه زیادی فرزندتون هم از این رابطه و علاقه بین شما آگاه هست
که مطمئنن او را در آینده دچار مشکل خواهد کرد و نسبت به خانمها بی اعتماد.
امیدوارم با درایت و کمک الهی بهترین مسیر رو انتخاب کنید.
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
وقتی تمام پست های این تاپیک رو خوندم به این نتیجه رسیدم که این تاپیک بهونه ایی شد برای همه امون که در لفافه همدردی و یا انتقاد و اصلاح نداشته های خودمون و یا زندگی خودمون رو به یه زبون دیگه بیرون بریزیم.
فائزه عزیز ببخشید اگه تاپیکت رو منحرف کردم ولی برام این موضوع خیلی جالب بود. بعضی ها از حرص دختران به قول خودشون بزک و دوزک کرده که فکر می کنند -به اشتباه-باعث نابودی اخلاقی جامعه و خانواده ها هستن به شما توپیدن..بعضی ها اینه خودشون رو در شما دیدن...مهریه رو به زور گرفتن و تحسین استقامت خودشون و تحقیر کسانی که حقشون رو بخشیدن ..حتی به ازای 8 ماه زندگی کردن و این رو رویه عالی دیدن برای تمامی زنای در شرف طلاق ..و مقایسه با تو که 13 سال زندگی کردی و یه بچه داری....
حالا برگردیم به تاپیکت
اگه می خوای حتما کاری انجام بدی باید صبر کنی فقط همین ....یه مدت استراحت به خودت...هرچیزی که مال تو باشه بعد از این صبر هم به تو می رسه نگران نباش...اگه مال تو هم نباشه چه بهتر که بره. بیشتر از این از این تاپیک بهره ای نخواهی برد.
پی نوشت: قصدم توهین به کسی نبود. حتی خود من هم تو این تاپیک ممکنه شرایط خودم رو دیده باشم و طبق اون نظر داده باشم.
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
دوست عزیز
هر کسی از ظن خود شد یار من...
قرار نیست ما اینجا فائذه رو به باد نقد یا سرزنش صرف بگیریم...که ایشون اگر از خبلی زوایا لایق سرزنش هستند اما از بسیاری زوایای دیگه هم قابل ستایش...مثل هر انسان دیگه ای...و حتی پست اول من شاید طعنه ای تلخ بود که بعضی دوستان گمان کردند تحسین است...اما همه ی ما که در این تالار جمع شدیم آدمهایی هستیم که هر کس تاپیک خودمون رو بخونه دوست عزیز بگه ای وای پس اون حرفهای قشنگ قشنگ چه شد؟
هدف من در کل از زدن این پست ها این بود به عنوان کسی که واقعا فائذه برای من هم صحبت بسیار خوبی بوده و من خیلی جاها شنوده بودم و فقط او گفته اما جسارت نداشتم حرفهای دلم رو که سنگینی می کرد بازگو کنم ...با زدن این تاپیکش به من اون جسارت رو داد ...
ما به مشکلات دیگران از دید یک پرنده نگاه می کنیم ...از بالا( bird eye view) اما به مشکلات خودمون مثل یک خزنده مثل یک کرم....از پایین(worm eye view) ...از بالا تمام زوایای امر بیشتر مشهود هست...از پایین فقط جلوی چشممون رو می بینیم...این برای همه ی ما صدق می کنه...
باور می کنی sanjab عزیز که من خیلی از حرفها و پست هایی که توی این تالار برای خیلی ها می گذرام تازه با خودم فکر می کنم چرا توی زندگیم زود تسلیم شدم....چرا این همه حرف های قشنگ پدرم و مشاورهای دیگه به دردم نخورد...چرا تحصیلاتم به کمکم نیومد؟ چرا خیلی جاها اینقدر ناشیانه زندگیمو خراب کردم...چرا مشاوره ی هیچ روانشناسی زندگی منو نجات نداد و چرا حالا شدم ی همدرد شاید تو همدردی....
خیلی فکر کردم و دیدم خیلی چیزها در مریم نهادینه شده...این شخصیت سالهاست اینجوری شکل گرفته و خیلی رفتارها ی من به ژنتیک من بر می گرده ...و واقعا سخته تو یه موقعیت سخت عاقلانه رفتار کردن...زیر یک عالمه فشار و استرسی که اون موقعیت به تو وارد کرده تو حتی گاهی گوشهات هم خوب نمی شنوه که مشاوره ی دیگران رو به کار بگیری...من اینو به عینه توی زندگی خودم دیدم...که بارها تصمیم گرفتم ی مریم دیگه باشم....که عاقلانه تر زندگی می کنه اما باور می کنی نهایت زور می ردم و 2 هفته می شدم اون مریم ...بعد برمی گشتم به اصل خودم...سخته...همدردی می دیم ولی انتظار تغییر داشتن اون هم با چند تاپیک و پست واقع گرایانه نیست...
حرف من اینه
فکر کنم من حرفهام رو روی این تاپیک زدم...از نظرات دوستان از این به بعد استفاده می کنیم...
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
تراست عزیز
خانم F-Z شما هم باید پاتونو از زندگی یک خانواده دیگه بکشید بیرون ....اون مرد هنوز با خونوادشه و بین اون ،زنش و فرزندش هنوز هم کم و بیش پیوندهای عاطفی برقراره...بی شک اگه شما به رابطتتون با اون مرد ادامه بدهید اون خانواده با سرعت بیشتری از هم پاشیده میشه و شما در برابر اون زن وفرزندش مسئوول هستین و بالا تر از همه در محکمه عدل خدا چه توجیهی برای کارتون میتونید داشته باشید.؟؟؟؟
چند بار این مساله رو گفتم که من و ایشون با هم ارتباطی نداریم .من به اون آقا اعلام کردم که حاضر نیستم بعد از بازگشت همسرش به زندگی ادامه بدم .مدتی براش سخت بود اما در نهایت من با تعویض شماره ام و محل کارم حرفمو به کرسی نشوندم ..شاید باور نکنید اما واقعا و قلبا خوشحالم که اون خانواده متلاشی نشد ..اگه اونها توی زندگیشون شادن یا غمگین این هیچ ارتباطی به من نداره ..من از این معادله اومدم یبرون ..الان ماههاست این رابطه رو تموم کردم و براشون آرزوی خوشبختی کردم ..این حسی که میگم نسبت به ایشون دارم یه حس قلبی هست .حسی که واقعا تا بحال توان از بین بردنش رو نداشتم ..شاید چون اون تنها کسی بود که توی دوران زندگی و جوونیم واقعا بهم عشق داد..عشق یا هوس و یا هر چیزی که از دید شما اسمش بود چیزی بود که منو متوجه کرد که چقدر بدبخت بودم .برای همینه که هنوز توی ذهنم حک شده ..من اون زمان تشنه محبت بودم و اونم تشنه عشق ..الان اون دوران گذشته و من گذاشتمش کنار و از این بابت خیلی هم خوشحالم اما دلم رو نمی تونم بازی بدم ...
مریم جان :
..این فائزه ای که من می بینم هرگز مردی صادقانه عاشقش نخواهد شد...نه شوهرت...نه هیچ کدام از آن دو مرد ...نه هیچ مرد دیگری...چون تا وقتی در دیگران دنبال منفعتی و انتظار داری آنها به فکر منفعت در تو نباشند و خودت را گول می زنی که آنها صادقند اگر هم تو نیستی....هیچ کس عاشقانه در تو نگاه نخواهد کرد...چون آنها هم از جنس تو هستند ...تو عشق نمی خواهی...تو عاشق این موش و گربه بازی ها هستی...اینهاست که در تو هیجان ایحاد می کند و با عشق هیجانت را اشتباهی می گیری....عشق موهبتی ست شبیه نبوغ که هر کسی از آن بهره مند نیست...تو یک طمع سیر نشدنی پیدا کردی ...به همه چیز... به پول...به کشاندن آدمها دنبال خودت...خوددوستی تو خیلی شدت گرفته و خودت هم متوجه نیستی...و کسی که قادر نیست لحظه ای از این خود بگذرد و دو دستی آن را چسبیده هرگز توان درک عشق را نخواهد داشت...
واقعا حرفات منو آزار میده.......نمی تونم ببخشمت .. ..من نیازی به پول ندارم ..نه قدرت و نه ثروت و نه هیجان و نه عشق ...همه اینها را دارم و تجربه کردم ..من فربدی دارم که با تمام وجودم عاشقش هستم و لذت بودن با اون بازی باهاش بردنش بیرون نقاشی کشیدن باهاش و پیاده روی رو با هیچ چیزی توی این دنیا عوض نمی کنم ..من نیاز مالی ندارم فقط توی مقطعی بعد از طلاق مدیریت مسایل مالیم به شدت دچار بحران شد و بخاطر شرایطی که شوهرم به من تحمیل کرد دچار گیجی و سر در گمی عجیبی شدم ...متاسفم برات اما من احساس می کنم چون زندگی کوتاهی داشتی مفهوم درستی از عشق نداری.من اگه عشق پول داشتم شوهرم در خرج کردن برای من هیچ مشکلی نداشت ..زندگی مرفهی داشتم .بجز اکثر زمان هایی که ایشون زندان بود و یا فراری بود و من خودم خرج خونه رو می دادم.خودم اندازه مهریه ام ازش گرفتم و بعد از 14 سال که همه تلاش هامو کردم حاصلش شد یه خونه آپارتمانی دو خوابه100 متری!! و از زندگیش اومدم بیرون..
الان هم شرایط خوبی ندارم اما قلبا خوشحالم که شوهرم رو بیشتر بازیچه بی علاقگیم به زندگیش نکردم ..فکر نکنم بفهمی عشق یعنی چی !! در این شکی ندارم .همیشه ما توی تیوری قوی هستیم و عملی............
خیلی موضوع ساده بود ..من خواستگاری دارم که برای ازدواج با من مصر هست ..خانواده منو کاملا می شناسه و ارتباطش با اونا خیلی منطقی هست .همه خانواده این شخص رو پذیرفتن و بهش اعتماد دارن ..تحقیقاتشون کامل و شفاف ایشون رو تصد در صد تایید کرده.از همه لحاظ در حد معقولی هست ..آدم خود ساخته و پخته ای هست ..مسلما اصلا براش مهم نیست که من از لحاظ مالی توی چه سطحی هستم ..انسان مومن و معتقدی هست و همه روش حساب ویژه دارن .خیلی رسمی پیشنهادش رو مطرح کرده و من با اینکه صد در صد آمادگی ازدواج ندارم اما بخاطر صحبت ها و مشاوره های اطرافیان دچار تردید شدم که رد کنم یا نه ..البته اینکار رو تا بحال 3 بار انجام دادم اما ایشون با رفتارش نشون داده که به این راحتی ها عقب نشینی نخواهد کرد ...
دلم و عقلم می خوان که ایشون رو رد کنم اما بازهم ذره ای تردید دارم که کارم اشتباه هست یا اقلا به این مساله زمان بدم تا و بذارم زمان خیلی از مسایل رو حل کنه ؟؟آیا این بازی دادن یه انسان نیست؟؟ هر چند که خودش به همین هم راضی هست...
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
فائزه جان من راجع به شما قضاوتی نمی کنم به خودم اجازه نمی دم
فقط توی اولین ارسالم گفتم حالام می گم فائزه خانم پسرت
پسرت پسرت تنها کس واقعیت اونو دریاب جایی بین ارسال های شما زیاد ازون ندیدم
به قول خودتون آقایی که عاشقشی گفته تا بزرگ شدن و مستقل شدن پسرم صبر کن ولی شما چطور اصلا به فکر پسرت هستی
متاسف شدم وقتی دیدم گفتی فرید پسر عاقلیه و به حرف من گوش میده با این حرفت عمق غم رو تو وجود پسرت دیدم اون حرف گوش کن نیست اون غمگینه اینطور نیست؟
شما توجیه خوب می کنی الان می دونم می گی اتفاقا پسرم خیلیم......... و ادامه ولی مطمئنا با این بلاها که شماو پدرش سرش اوردین نمی تونه شاد باشه
وقتی آنی می گه پسرت رو از اون آقا دور کن و شما متاسفانه میگی اون اقا با کل فامیلم در ارتباطه و فقط پسرم نیست حتی اون موقع هم متوجه نیستی منظور آنی محترم پسرته که وابسته به اون اقا نشه و بعد ضربه نخوره نه چیز دیگه. شما می گین من با اون اقا به خاطر نزدیگ شدنش به پسرم بارها بحث کردم و بعد خودتون می گین با جلسه ای که با اون اقا داشتم فرید رو با خودم بردم و بعد از احوالپرسی فرستادمش رفت خانم محترم این بچه باید از این دو تا آقا دور باشه متوجه هستینبه نظر من نه قربانی شمایی نه اون دو تا اقا چون همه شما ها تصمیم گیردنه هستین می تونین اینجوری نباشین قربانی پسرته اون بچه معصومی که شماها دارین سرنوشتشو رقم می زنین ای کاش می دیدین که دارین باهاش چه می کنین
RE: نمی خوام باز م اشتباه کنم .
سلام خانم فائزه
من همه پست هاتون رو نخوندم. سرم گيج رفت از اين همه نوشته! فقط يه پيشنهاد:
اين كه وقتي اين همه نوشتي معلومه ذهنت درگيره. پس تصميم ت درست نخواهد بود. باهوشي ولي اگه ذهنت درگير باشه عين يه احمق رفتار مي كني و راه رو بيراهه مي ري.
خودت رو رها كن. يه چند دقيقه خودت رو بسپار دست خدا بگو راه درست رو نشونم بده.
لازم نيست با حجاب باشي ووو
خدا سر در خونه ش ننوشته اين آدم بياد تو اين نياد.
مي خواي وارد بازي بشي مطمئني مي ببري؟ قبول ازش بخواه كه بازي رو نبازي.
خدا اگه ببينه اين بازي برات خطرناكه خودش كاري مي كنه وارد بازي نشي. برات بن بست مي ذاره. اگه نفهميدي سيلي مي زنه تو صورتت كه ديگه بفهمي و وارد باز نشي.شايد جاي سيلي ش رو صورتت بمونه ولي عوضش ارزش داره. حداقل دنيا زير پا له ت نمي كنه طوري كه ديگه نتوني بلند شي.
تو هر چه قدر باهوش باشي كه هستي، ضعيفي! اگه دست خدا تو دستت نباشه ضعيفي.
خودت رو رها كن. خودت رو بسپار به خدا. چند دقيقه چشمات رو ببند و ازش بخواه كه كمكت كنه.عين رفيق باهاش حرف بزن.
ذهنت آروم مي شه.
همه چي روبراه مي شه. نگران نباش ...
وقتي ذهنت آروم باشه وقتي دوباره نوشته ها رو بخوني مي بيني چند نفري كه باهات تند صحبت كردن چقدر دوستت داشتن وگرنه انقدر محكم و صريح نمي نوشتن كه جلوي خطا كردنت رو بگيرن.
و اين كه ببخشيد تو خطابتون كردم. فقط براي اين كه احساس نزديكي كنم و راحت تر بنويسم.