RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سابینا،
می خواستم برای شما چندی پیش بنویسم.. فرصت بسیار کم بود و این روزها تا چشم بر هم می زنی زمان می گذرد
هر چند حال و روز خوبی هم نداشتم.
می خواستم بنویسم و توصیه اکید بهت کنم که به طلاق به عنوان یک آپشن جدی فکر کنی اما نخواستم، چون هنوز فرصتهای زیادی دیدم که شما دو نفر هنوز ندیده اید!
ببین خواهر گلم،
نکته اول:
___________________
اول می خواستم اشاره کنم به پست شماره نه
نقاط ضعفی که برای همسرت نوشتی... اگر واژه "من" از این نقاط ضعف حذف بشود.. چی می مونه؟
دوم نقاط مثبت که در همون پست اشاره کردی
اگر از این نقاط قوت واژه "من" رو حذف کنی چی؟؟
پس می بینی چیز زیادی نمی مونه... یعنی ایشون بدون شما هیچ نقطه ضعف و قوتی ندارن؟ پس خودش کجاست؟
نکته دوم
_______________
یک موضوعی که در این تالارها تکرار می شه و واقعا من جای اون رو تو زندگی خیلی ها از جمله شما خالی می بینم تعریف درستی از ازدواج و زندگی مشترک است... زندگی مشترک واقعا به چه معنی است؟
آیا انتظار داریم که فردی که با ما ازدواج می کنه همه زندگی ما باشه و همه نقصانها و کاستی های ما رو جبران کنه... حتی اگر کمی دقیق بشیم می بینیم که انتظار داریم که کارهایی که تا دیروز خودمون برای خودمون انجام می دادیم ایشون برای ما انجام بده... در صورتیکه این اصلا صحیح نیست! این تعریف که از اون به زندگی مشترک یاد می شه و اشاره داره که همه چیز باید مشترک باشه... کاملا اشتباهه!
ما می تونیم از طریق این فرد که به عنوان همسر انتخاب کردیم که متاسفانه نه معصومه و نه کامل و نه بی اشتباه و نه ماهر و نه خبره و نه عالم و عقل کل، فقط و فقط و فقط قسمتی کوچکی (چیزی حدود نهایتا 20 درصد) از نیازهامون رو تامین کنیم و بقیه نیازهای ما باید از راههای دیگری تامین شوند...
پس باید در این مساله کوچکی که گفتم تامل کنید... اگر خواستید باز هم بیشتر باز می کنم
نکته سوم
_____________
شما دو مشکل عمده برای شوهرتون فهرست کردید.. البته این روزها فقط این کار رو کردید و من دقیق شما رو زیر نظر گرفتم... یعنی فقط فهرست کردن مشکلات برای اینکه طلاق رو برای خودتون قابل قبول کنید.
این دو مشکل یا سه مشکل اینها بودند:
1. بی توجهی
2. مشکل جنسی
3. بی کاری و بی مسئولیتی
اما واقعا در مورد مشکل اول و دوم نمی تونیم فقط ایشون رو مقصر بدونیم... شما هم مقصر هستید و البته هیچ پلانی برای رفع اونها ارائه نکردید... خیلی منتظر پلان شما بودم.. قبلا قرار بود کارهایی انجام بدید
مشکل سوم ایشون ناشی مسائل تربیتی ایشون هست... ایشون متاسفانه شخصیت منفعلی داره و شما هم شخصیت منفعلی ندارید... می دونید نتیجه می شه عدم صمیمیت! اگر دقت کنید محمد مثل کسی که داره تو دریا غرق می شه هی دست می اندازه... یه بار به خواهر... یه بار به مادر.. یه بار به پدر... اون مشکلی که داره به دلیل انفعاله... و البته این شخصیت منفعل در برابر شخصیت شما، دامن زده می شه! شما شخصیتی جرات مند دارید که بعضی مواقع پرخاشگر هم می شه... محمد عملا در برابر شما کم میاره و می ترسه! نمی تونه خودش رو نشون بده و این احساس بدی به ایشون می ده و برای همین هم اصلا راضی نیست! شما هم راضی نیستید... این شیوه ارتباطی که یکی منفعل باشه و دیگری جرات مند یا پرخاشگر، عدم صمیمیت تصاعدی را بهمراه خواهد داشت که شده حلقه مفقوده زندگی شما... ایشون می تونه با کمک شما و مشاور ارشد روانشناسی ، خیلی زود جرات مند بشه و راه دومی برای زندگی نداره! در این شرایط مشکلات اول و دوم ایشون، بخصوص دوم که کاهش تمایلات جنسی هست که از ویژگیهای افراد منفعله، از بین خواهد رفت... اما چیزی نیست که براش طلاق بگیرید...
این رو هم بگم که اگر فکر می کنید که یک مرد جرات مند کامل وجود داره و شما بد شانس هستید، اشتباه می کنید... چون شما شخصیت کامل و جرات مندی دارید و بعضی مواقع پرخاشگر، اگر شخص مقابل کمی هم منفعل باشه در کنار شما به انفعال کامل می ره/ اما اگر شما شخصیتتون کاملا جرات مند باشه، این انفعال آرام به جرات مندی تبدیل می شه
نکته چهارم
__________
با توجه به اینکه این بار دوم شماست که طلاق می گیرید... به نظرم با تمام قوا مصمم باشید که از راه اصولی زندگیتون رو نجات بدید.. ببینید خواهرم، نه شما بچه هستید و نه همسرتون! نیازی نیست کسی غیر از شما تصمیم بگیره.. مادر و پدر ها ، برادر و ... رو لطفا فاکتور بگیرید! این افراد اگر مشاور روانشناسی هم باشند افراد شایسته ای برای تصمیم گیری در مورد زندگی شما نیستند چرا که هیجان زده عمل خواهند کرد و بیشتر نگران هستند... نگران چیزی که در آینده آن هیچ دخالتی نخواهند داشت.. و ضمنا ما در جامعه ای زندگی می کنیم که طلاق همینطوری بار منفی داره... وقتی دوبار پیش می آد، بی شک این بار منفی تره!
هر چند اگر واقعا لازم باشه باید انجام بشه... اما به نظرم هنوز برای زندگی شما ضروری نیست.
اون چیزایی که به ترکی نوشته بودید رو بلد نبودم بخونم... اما فهمیدم که به نوعی نتیجه درد و رنج و آزردگی خاطر شماست..
الان با خیال آسوده بخوابید... و بدونید که در زندگی همه ما انسانها این اتفاقات می افته ولی انتظار می ره به جای روشهای هیجان مدارانه، از روشهایی استفاده کنیم که هم سازگار باشه و هم به حل مساله ما منجر بشه
باز هم سوالی بود بپرسید تا چشمام بازه جواب می دم...
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
از سابینای عزیز معذرت می خوام که اینجا...........
ولی sci عزیز نگرانتون شدم
حالتون خوبه؟
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
با سلام خدمت جناب SCI
میشه لطفا در مورد :
نکته دوم
_______________
یک موضوعی که در این تالارها تکرار می شه و واقعا من جای اون رو تو زندگی خیلی ها از جمله شما خالی می بینم تعریف درستی از ازدواج و زندگی مشترک است... زندگی مشترک واقعا به چه معنی است؟
یک کم بیشتر توضیح بدهید؟
فکر کنم این مسئله مشکل خیلی از ما باشه
حداقل من که این مشکل رو دارم و چون خانوادم فکر میکنن زندگی مشترک یعنی همه جا و هر موقع و در هر شرایط همسرم باید کنارم باشه (منو همیشه برسونه ببره بیاره همیشه توی همه مهمونی ها باشه همیشه همه خریدهارو اون انجام بده من اصلا نباید تنها جایی برم تنها با دوستام تفریح کنم چون متاهلم و وظیفه شوهرمه) خیلی مشکل دارم و گاهی خودمم تو تعریف این زندگی مشترک گیج میشم
ممنونم
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
من خیلی خسته هستم
دلم می خواد زندگیم تموم میشد و من نبودم
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا نشد که من هم یک زندگی نورمال و شوهر و بچه داشته باشم؟ مگه خواسته زیادی داشتم؟ دلم که هیچی احساس می کنم تمام وجودم در هم شکسته ....
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سابینا جان واقعا شرایط سختی داری ایشالا خدا آرامش و قوت قلب بهت بده
نتیجه هر چه باشه امیدوارم خیرش در خوشبختی و آسودگی خاطرت باشه :323:
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سلام
من هیچ وقت توی تاپیک شما نظری ندادم چون هیچی از روابط بین زن و شوهر نمی دونم
اینارو هم فقط برای این می نویسم که شما بدونید کسای دیگری هم هستند که سرنوشت شما براشون مهمه و ناراحتی شما اونا رو ناراحت می کنه!
براتون خیر ترین دعا ها رو میکنم.
خودتو بسپر به خدا! خیلی آرومت می کنه:43::46:
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
من خیلی خسته هستم
دلم می خواد زندگیم تموم میشد و من نبودم
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا نشد که من هم یک زندگی نورمال و شوهر و بچه داشته باشم؟ مگه خواسته زیادی داشتم؟ دلم که هیچی احساس می کنم تمام وجودم در هم شکسته ....
خيلي خوب دركت مي كنم دوست گلم. باور كن همه ما انقدر از اين مسايل داريم كه خدا مي دونه. درك مي كنم كه شرايطتت سخته ولي باور كن علت تمام مشكلات تو عدم تصميم گيري و بلاتكليفي اته. ببين بايد تصميم بگيري. يه دندون يا درد مي كنه مي كني اش يا ميري ترميم اش مي كني. با درد دندون نمي توني تا اخر عمرت زندگي كني.
من نمي گم جدا شو نمي گم بمون. مردم روانشناسي ات مي كنن مي گن حالا سلطه گري يا پرخاشگري ولي تو اين هستي و در هر حال حاضر و با اين همه مشاوره كه رفتي هم نتونستي به نقطه ايي برسي. هركسي خويي داره كه منحصر بفرده بعضي از ادما دوست دارند مردشون قوي باشه رو باي خودش ايستاده باشه. تو هم يه مرد مي خواي و شوهرتو اون چيزي نيست كه تو مي خواي. هردوتون هم عوض نمي شيد. تمام. اين واقعيت لخته كه بايد ببيني....مي دوني نظرات مختلف تو رو گيج كرده...مشاور..همين سايت...اعضاي خانواده..دوستان ..سابينا و دل و عقلش...همه اش در حال جمع كردن داده ها هستي ولي زمان نتيجه گيري ايه عزيز من... تا كي مي خواي اين بلاتكليفي رو تحمل كني... يا با اين اخلاقاي شوهرت مي سازي با همين ها نه اون حرفاي تئوري كه اين كار رو كني خوب ميشه..نه...يه سري چيزا و اخلاقا درست نميشه. انفعال درست نميشه ..بداخلاقي درست نميشه..بي مسئوليتي درست نمي شه..اينا عجين با ادماست..اگه مي سازي برو سر خونه زندگي ات عروسي بگير و خونه ات رو بچين و برو....
نمي توني تحمل كني ..باهاش احساس كمبودمي كني..شخصيت ضعيفش رو دوست نداري... جدا ميشي ..و خودت رو اماده ميكني براي شرايط بعد از جدايي.... حركت مي كني... راكد موندن گندابه ...برگ برنده ات اينه كه هنوز خونه ات نرفتي و زن مطلقه انچناني محسوب نمي شي...
ببين خوشگلم هر راهي سختي خودش رو داره تو نمي توني بشيني و از خدا شكايت كني... همه تو زندگي اشون چالش دارن ولي مديريت مي كنن. من از طلاق و طلاق كشي واقعا ناراحت ميشم. اين روزها متاسفانه بسياربسيار زياد شده...و اين خيلي براي جامعه گيج كننده است چون طرح جامعه عوض مي شه ولي از طرفي وقتي يه زندگي پيش نميره پيش نميره ديگه...زوري كه نمي شه .تو فكر مي كني تا چند سال در 28 سالگيت ميموني در جواني ات...فكر اين رو كردي كه با اين دست دست كردن به 30 سال هم ميرسي...ولي هنوز اندر خم يك كوچه ايي.... انتخاب كن راهتو و بهش معتقد باش... ازخدا كمك بخواه كه راه درست رو نشون بده و به صداي قلبت هم گوش كن...
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
سابینا جان من هم همیشه تاپیکهات دنبال کنم و با وجود شما بود که با همدردی آشنا شدم که می توانستم حرفهان بزنم و دوستهای خوبی داشته باشم - براتون همیشه خیلی دعا می کنم که را درست زندگی پیش رویتان قرار گیرد و به آرامش برسید- به نظرم تمام این مشکلات ما برای این است که خودمان را بهتر و بیشتر بشناسیم واین همان هدف خلقت است نگران نباشد خدایی که بنده هایش را آفریده بهفکرشان است وهمیشه برلیشان بهترینها راخواسته فقط ما کمی عجولیم- با آرزوی بهترینها برایتان :310:
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
از سابینای عزیز معذرت می خوام که اینجا...........
ولی sci عزیز نگرانتون شدم
حالتون خوبه؟
مشكلي بود كه منجر شد به زندگي بهتر و خوشحال تر... امروز كه مي نويسم خوشحال ترم و روحيات بهتري دارم... از اينكه نگران من بوديد ممنونم
من را از دعاهاتون بي نسيب نگذاريد...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yekta_b
با سلام خدمت جناب SCI
میشه لطفا در مورد :
نکته دوم
_______________
یک موضوعی که در این تالارها تکرار می شه و واقعا من جای اون رو تو زندگی خیلی ها از جمله شما خالی می بینم تعریف درستی از ازدواج و زندگی مشترک است... زندگی مشترک واقعا به چه معنی است؟
یک کم بیشتر توضیح بدهید؟
فکر کنم این مسئله مشکل خیلی از ما باشه
حداقل من که این مشکل رو دارم و چون خانوادم فکر میکنن زندگی مشترک یعنی همه جا و هر موقع و در هر شرایط همسرم باید کنارم باشه (منو همیشه برسونه ببره بیاره همیشه توی همه مهمونی ها باشه همیشه همه خریدهارو اون انجام بده من اصلا نباید تنها جایی برم تنها با دوستام تفریح کنم چون متاهلم و وظیفه شوهرمه) خیلی مشکل دارم و گاهی خودمم تو تعریف این زندگی مشترک گیج میشم
ممنونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
من خیلی خسته هستم
دلم می خواد زندگیم تموم میشد و من نبودم
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا نشد که من هم یک زندگی نورمال و شوهر و بچه داشته باشم؟ مگه خواسته زیادی داشتم؟ دلم که هیچی احساس می کنم تمام وجودم در هم شکسته ....
در جواب يكتا:
اين مبحث بي ارتباط با اين تاپيك نيست. كمي بيشتر توضيح مي دهم...
و تقريبا مي شه گفت مشكل بسياري از زن و شوهرهاست... پير و جوون هم نداره آقا جون!
- چرا ازدواج مي كنيم؟
چرا يك پسر و يا يك دختر علاقه مند مي شود و با يك نفر ازدواج مي كند... گاهي اين موضوع احساسي است.. گاه عشق و احساس و گاه سنت... اما در همه آنها احساسي به نام كامل شدن محسوس است... حالا سوال اينجاست كه وقتي مي خواهيم يك وسيله يا قطعه و يا هرچيزي را كامل كنيم با چه چيز كامل مي كنيم؟ با چيزي شبيه خودش؟؟ آيا ممكنه؟ متاسفانه نه ممكن نيست و بايد با نقصانش اون رو كامل كنيم... پس بدون شك شخصي كه با ما ازدواج خواهد كرد نه تنها مثل ما نخواهد بود كه بسياري از رفتارهاي ما رو هم نخواهد داشت... پس ما با كسي كامل نمي شويم كه خود كامل است... بلكه او بسياري از مواردي كه ما مي دانيم را نمي داند و مواردي كه او مي داند را ما نمي دانيم .. پس ازدواج در جهت تكميل عواطف، احساسات، تجربيات و .. رخ مي ده چرا كه احساس مي كنيم نقصاني ناخودآگاه ما رو به اين سمت مي بره... اما!!!! يك اما دارد كه در زير به آن اشاره خواهد شد!
-يه پيش فرض:
هرگز دو نفر در اين دنيا عين هم نيستند... حتي دو قلوها! مثل هم فكر نمي كنند و نمي پسندند و با هم برداشت يكساني از يك موضوع ندارند...
- يه پيش فرض ديگه:
بايد بدانيم كه هيچ كس كف دستش رو بو نكرده و حدس هم نمي تونه بزنه و از تو چشم هاي قشنگ و زيباي شما هم نمي تونه بخونه كه چي تو ذهنتونه جز اينكه بگيد و بخواهيد...پس اعلام نظرات شما بصورت صريح و ساده و شفاف و البته محترمانه در زمان خودش مي تونه به اين سير تكاملي كمك كنه... خب پس مشخص شد كه هيچ كدام از دو زوج كامل نيستند و اميدوارند در كنار يكديگر كامل شوند... چيزي كه به دليل تواقعاتي كه از هم دارند و بر حسب عرف، تربيت اشتباه و آموزه هاي نا بجا، نه تنها اتفاق نمي افتد كه تبديل به توقعاتي مي شود كه زوج را تا به حد طلاق پيش مي برند.
- نكته مهم اينجاست!
شما به عنوان يك زن، (و يا حتي شوهر شما) چقدر انتظار داريد كه نقصانهايي كه در بالا گفته شد توسط همسرتون تكميل بشه و آيا امكانش هست!!! بي شك نيست! يك نفر نمي تونه همه زندگي شما باشه... هرچند در ابراز محبتها گفته مي شه " تو همه زندگي مني!" اما واقعا نمي تونه يك مرد، تمام زندگي يك زن باشه...(يا برعكس) به چند دليل:
1/ شما كه كل نقصان نداريد كه ازدواج مي كنيد، شما در بسياري موارد قابليتهايي داريد كه بواسطه اون قابليتها،استعدادها و توانايي ها براي تكميل شخص ديگري برگزيده شده ايد! ازدواج يك امر اتفاقي نيست...يك امر انتخابي است! پس هر چه ان قابليتها رو تقويت كنيد مي توانيد بر اين انتخاب دقيق صحه بگذاريد! چه بسيارند زنان و مرداني كه نه تنها اين قابليتها رو از دست مي دهند بلكه اونها رو ناخودآگاه از همسرشون توقع دارند.. قابليتهايي كه همسرشون اگر داشت اصلا ازدواج نمي كرد... و چه بسيارند همسراني كه سعي مي كنند قابليتهاي خودشون رو به همسرشون منتقل كنند و در خودشون تعطيل كنند... تا همسرشون مثل خودشون شود! هر دو با نقصانها و قابليتهاي مشترك!!! آيا در اين شرايط مفهومي براي ازدواج مي شه قائل شد!
2/ اون فرد كامل نيست! براي همين نمي تونه همه زندگي ما باشه و همه آنچه ما نياز داريم يك باره در اين فرد جمع نشده... اون فرد نقصانهايي داره و خودش هم اومده كامل بشه.. او نقصانهاي تربيتي داره! چيزايي كه ناخودآگاه ابراز مي كنه و يا ناآگاهانه ابراز نمي كنه... مثلا همين محمد عزيز، اصلا دوست نداره شخص منفعلي باشه، اما هست!
در اين مقطع وظيفه يك همسر خوب با هوش هيجاني EQ زياد؛ اينه كه نيازها و عواطف همسرش رو بشناسه ، بدونه اين عواطف ناشي از چه افكاريه و اون افكار تفاسير چه موقعيتهايي، و بتونه با كنترل و مديريت موقعيتها اون افكار رو كنترل كنه و در نهايت عواطف بهتر و مثبت تري رو ايجاد كنه...
مثلا اگر سابينا به جاي انتقاد و سرزنش، متوجه باشه كه شوهرش در مواردي احساس سرخوردگي داره! فورا برگرده ببيني چه فكري كرده كه اين احساس رو داره! فكر مي كنه ديگران دارن براش تصميم مي گيرن... خب اين فكر نتيجه چه موقعيتي بوده... اون موقعيت رو ديگه بوجود نمي آوريم... يا بر عكس در جايي بسيار شادابه! اين شادابي ناشي از چه فكريه و و اون فكر تفسير چه موقعيتي... مي شه موقعيت مناسب رو دوباره ايجاد كرد...
3/ اون فرد فقط مي تونه در حالت خوشبينانه و سعادتمندانه 20 درصد از نيازهاي ما رو پاسخگو باشه... اما بايد توجه داشته باشيد كه اين بيست درصد، توسط هيچ موجود ديگري در اين دنيا نمي تونه پاسخ داده بشه!(پس نمي تونيم بگيم ما براي 20 درصد چه كاريه! ازدواج نمي كنيم!) اما هنوز 80 درصد از نيازهاي ما باقي مونده اند كه ما بايد از طريق پيگيري اونها در جاهاي ديگه ،افراد ديگه، دوستان صميمي، خانواده، محل كار، علاقه مندي ها، سرگرمي ها و ... تامين كنيم.
متاسفانه بسياري سعي مي كنند
4/ به دلائلي كه گفته شد تمام آنچه كه اون فرد مي پسنده با ما يكسان نيست! ما شايد در 30 تا 40 درصد موراد داراي علاقه منديهاي يكساني باشيم... پس چيزي كه 30 درصد علاقه مندي ما رو تامين كنه! مي تونه همه زندگي ما باشه؟؟ به هيچ وجه و چنين توقعي خيلي نابجاست... مثلا ما به آشپزي علاقه منديم اما ايشون آشپزي رو دوست نداره...او به نواختن ويلن علاقه مند است و ما از شنيدن صداي ويلن هم لذت مي بريم... نه از نواختنش!!!اينها دلائل عدم تفاهم نيست...
5/ الزاما نمي تواند در تمامي موارد با ما تفاهم داشته باشد و صفحات ذهني ما الزاما بر هم منطبق نيست! يعني بر خلاف تصور، الزاما اون چيزي كه ما از اتفاق، احساسات و حوادثي كه پيرامونمون رخ مي ده برداشت مي كنيم مشابه برداشت همسرمون نيست! پس ما كاملا متفاوت مي انديشيم... چون دو نفر انسان متفاوت هستيم... اما مي توانيم با سوال، شناخت عواطف و سعي در نزديكي اين عواطف به جاي سرزنش، تحقير و ... اون صفحات ذهني رو به هم نزديك كنيم تا جائيكه حداقل 40 درصد هم رو بپوشانند... هرگز 100 درصد همپوشاني نخواهيم داشت! پس نمي توانيم ملزم كنيم ايشون رو كه من هر چه امروز دوست دارم تو هم دوست داشته باش! و گله كنيم كه اي داد... چرا دوست نداره!!!!
پس با توجه به چكيده بالا، كه قسمتي از پاسخ بود، مي شود گفت كه بايد در زندگي با شخصي به نام همسر، (كه اصلا مشترك نيست! چون ما زندگيمون رو نمي تونيم شريك بشيم... ) بايد توقعات خودمون رو متناسب با واقعيات اين نوع زندگي تعديل كنيم. و بايد بدونيم كه مهمترين دليلي كه شخص همسر رو از ديگران متمايز مي كنه اينه كه ما احساس خوب و خوشايندي از اين فرد داريم و عاشقش هستيم... و اولويت اول زندگي ماست! توجه كنيد اولويت اول!!!!
فكر كنم جواب سابينا كه سراغ زندگي نرمال رو گرفته بود را تا حدي داده باشم..
RE: با ترس هایم روبرو شده و برای ازدواجم تصمیم می گیرم: جرقه ای در ذهنم زده شد
امروز به یک مشاور دیگه مراجعه کردم
مشاور لب کلامش این بود که از بس خانواده این حمایتش کردن دیگه این تبدیل به یک آدم خود محور و راحت طلب شده ، گفت که خوب شدن محمد یه کار تیمی هست مثلا خانواده کلا حمایتش نکنن، تازه اونم به علت نیاز مالی شاید اصلا از خط قرمزهای اجتماعی و تعهدات هم دور بشه ، که اونم غیر ممکنه خانواده از حمایتش دست بکشن. منم با محبت و زبون خوش نمی تونم کاری بکنم چون این کار رو مادرش به شدت داره انجام میده و حتی به کارهای اشتباهش صحه می ذاره، مادرم هم اومد تو و به مادرم هم گفت که این درست بشو نیست و اصلا اصلاح نمیشه. به من هم گفت خیلی از طلاق می ترسی و این نکته ضعف تو هست . بعد به من گفت برو تصمیمتو بگیرو بعدا بیا تا در جهت اون تصمیم راهنماییت کنم ولی محمد درست بشو نیست و تغییری نخواهد کرد. در بهترین حالت فقط یک مقدار جزئی ممکنه تغییر بکنه.