RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سلام دلناز جان
ببین اینجا همه می تونن نظراتشونو بگن حرفاشونو بزنن حالا تو از بعضی هاشون خوشت می یاد وازبعضی هاشون دلگیر می شی این هنر شماست که ازز بین این حرفا بتونی راهی برای خودت پیدا کنی
بعدشم عزیزم اولا باید افتخار کنی به خودت که تو شرایطی که شوهرت بهت نیاز داره تکیه گاه خوبی براش هستی درسته که حس می کنی اون وظایفشو فراموش کرده یا گاهی اوقات از این همه فشار خسته می شی ولی عزیزم زندگی مال هردوی شماست کم کم با سیاست های زنانه جوری که همسرت فکر نکنه داری سرش منت می زاری یه سری چیز ها رو بر عهده ی اون بزار و اگه چیزی برات می خره سعی کن جوری برخورد کنی که از خریدنش لذت ببره و بخواد که دوباره این کارو تکرار کنه مثلا آگه برات شامپو می خره و می گه من 6 تومن پول شامپو دادم نگو همیشه من می دادم یه بارم تو این برخورد خیلی بده می تونی بجاش بگی به نظرم این شامپویی که تو خردیدی خیلی بهتر از اونی بود که خودم خریده بودم بهش بگو تو هر وقت برام خرید می کنی خیلی با کیفیت در می یاد تو خوب خرید می کنی من مثل تو نمی تونم خوب خرید کنم و این حرفایی که بهش ثابت بشه مرده خونست و حتی تو خرید توانایش از شما بیشتره این که شما به همسرتن بها بدین اونو در نظر بگیرین خیلی مهمه هیچ وقت با کسی مقایسه اش نکنین هی نگین همه ی مردا دارن کار می کنن خرج زنو بچچه شونو می دن تو چرا نمی دی مردا از مقایسه بدشون می یاد
در مورده مادرتون هم باید بگم که از اول باید زندگیتونو مستقل می کردین اون حسی که شما به مادرتون دارین انتظار نداشته باشین شوهرتون هم داشته باشه چند لحظه جاتونو با همسرتون عوض کنین آیا حاضر بودین با مادرشوهرتون توی یک خونه زندگی کنین ولو اینکه اون خرجتونو بده
اینم بگم فکر نمی کنم همسرتون هم زیاد از این قضیه خوشحال باشه که نمی تونه خرج بده مطمئن باشیداونم داره عذاب می کشه
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
BLOOM عزيز من حرفهات رو كاملا قبول دارم مادر من زن بسيار مهربونيه كه تابش نور مهربوني هاش غريبه و خودي نمي شناسه اما گاهي خودم هم خيلي دلم مي خواد مستقل بودم و حالا كه شرايطش رو ندارم حالا كه مي دونم اون در حقمون داره لطف مي كنه دلم نمي خواد بي احترامي بهش بشه شايد باورش سخت باشه اما وقت هاي زيادي خانواده همسرم بهم در قالب كنايه يا بي محلي بي احترامي كرده ان اما من مجددا ً با ادب و احترام باهاشون مراوده برقرار كرده ام و سعي كردم توي خونه ام ميزبان خوبي باشم و توي خانه شان ميهماني كور و كر كه احمقانه همه چيز رو مي فهمه اما سكوت مي كنه
هرگز با خانواده شوهرم بلند صحبت نكرده ام توي صورتشون ناراحتي هام رو بروز نداده ام اما همسرم اين چنين نيست وقتي هم بهش گفتم (قبلاً) تو با مادر خودت هم اينطور برخورد مي كني گفت: من با مادرم زندگي نمي كنم كه رفتارهاش برام اهميت داشته باشه اما با مادر تو يه زندگي داريم و دلم نمي خواد از غريبه ها نقاط ضعفش رو بشنوه حرفش كاملا منطقي بود اما مي شه با زبون مهربوني هم حرف زد البته مامان هم مي گه تو به مسأله ما كاري نداشته باش ما خودمون مي دونيم چه مي كنيم ام گاهي هم دلش مي شكنه
اما اون چه مسلمه همسرم اطمينانش به مادر من خيلي بيشتر از مادر خودشه هميشه وقتي دلش از خانواده اش مي گيره و من خونه نباشم پيش مادرم گلايه مي كنه اما خيلي هم عصبيه .
مطمئنم اگر خونه ام جدا بود اون احترامش به مادرم بيشتر مي شد . تو رو خدا برام دعا كنيد.
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سعی کن زیاد رو روابط همسرتو مادرت حساس نشی اگه هی به همسرت بگی چرا احترام نذاشتی فکر می کنه داری اونو میندازی و مادرتو بر می داری
مادرتون به احترام بیشتر از تشکر نیاز داره به جای تشکر کردن سعی کنین احترامشو نگه دارین فقط همین اگه شما حساسیتونو کم کنین شوهرتونم روی رفتارها ریز نمیشه مطمئن باشین
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
چرا پيش يه مشاوره خانواده نميريد؟
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
مشاوره زماني درسته كه شرايط لازم رو داشته باشي من كه فعلا نمي تونم مستقل بشم از طرفي همسرم هميشه مي گه يا دو تا آپارتمان توي يه مجتمع مي گيريم يا يه خونه دو طبقه من مي دونم كه اون مي فهمه كه مادرم چقدر زحمت مي كشه اما اين روزها قدرنشناسه ببين واضح بگم زورم مي ياد وقتي مادرش ماه پيش مادرش بعد از عمري نيم كيلو شيريني گرفت و آورد خونه من و وقتي به شوهرم گفتم اينها رو مادر آورده از ته دل گفت دستش در نكنه اما وقتي مادر من دو روز بعدش نزديك 50 هزار تومن لباس براي بچه هام گرفت فقط وقتي پسرم لباس رو پوشيد گفت چه قشنگ شدي بابا اما يه تشكر از مامان نكرد .
بعد از مدتي هم گفت تو چرا نمي ري خونه بابام وقتي مادرم با شيريني اومده يعني مي خوا اختلاف ها حل بشه
حالا اين نيم كيلو شيريني شده مشكل گشا .
من هم گفتم ايشون به جاي شيريني مي تونست بگه عروسم آخر هفته بيا خونه دور هم باشيم وقتي تعارف هم نمي كنه من چطور پاشم برم
البته يه اختلافي به وجود اومده وگرنه من براي رفت و آمد احتياجي به تعارفشون نداشتم.
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
سعي مي كنم خاله زنك بازي وي زندگي ام روا پيدا نكنه اما گاهي چه ديوانه وار غرق مي شم توي اين منجلاب
البته امروز اين بحث توي اين تاپيك پيش اومد اما كلا همسرم مدام تشويقم مي كنه به بي تفاوتي و حالا من نسبت به اونها نسبت به همه كساني كه گاه بي دليل و با دليل آزارم مي دهند بي تفاوتم در ابتدا ته دلم مي سوزه اما لبخندي كه ناخود آگاه بر لبم مي شينه از ستم و دشمني ناخواسته مردم بر خود و ديگرون التيام بخشي است بد عميق .
مي دونم مطمئنم همه چيز درست مي شه هميشه در روي يكپاشنه نچرخيده امروز هم نمي چرخه فردا هم بدين سان
كار شوهرم بهبود پيدا مي كنه زندگي ام مستقل ميشه درسم تموم مي شه كارم رونق پيدا مي كنه روند زندگي با خانواده شوهر با سياست درست عروس درست مي شه آرامش به زندگي ساده و بي آلايشم دوچندان سريز مي شه كودكانم بي عقده خالي از محبتي بزر مي شوند و من پير ميشوم و نگاهم به گذشته آه حسرت باري به چشمم نخواهد آورد .
من مي ميرم و نوزادي ديگر ترانه زندگي سر مي دهد .
تاپيكم رو از اول و با دقت خوندم نه من اشتباه مي كردم بي دليل مشوش شده بودم نوشته هاي همه دوستانم به من فهماند كه بي جهت حساسم به من فهماند زن يعني صلابت به من فهماند همسرم حق زندگي دارد به من فهماند كه مي توانم دوستان خوبي داشته باشم كه كوچكترين مشكل من برايشان غمي است بزرگ .
امروز كارم تمام مي شه مي رم خونه و زندگي رو بهتر از پيش سر مي گيرم . خدايا تورا به واسطه هر آنچه تو به من دادي و من ناسپاسم شكر مي گويم . يا حق
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دلناز عزیز خوشحالم که به همچین احساسی رسیدی امیدوارم این احساس خوب رو از دست ندی
:72:
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
خدایا تورا به واسطه هر آنچه که به من دادی و من ناسپاسم شکر میگویم.
خیلی دعای زیبایی بود دوسته من.
منم همراه شما آمین میگم.
RE: همسرم را دوست دارم ولي...
دلناز جان من نظرم اینه که هر چه زودتر با شوهرت صحبت کنی
شوهرت هم باید احساس مسئولیت کنه