به نظر شما من چی کار کنم.می خواستم برم پیشش نذاشت.حتی نمی دونم باید منصرفش کنم یا نه؟؟؟؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
به نظر شما من چی کار کنم.می خواستم برم پیشش نذاشت.حتی نمی دونم باید منصرفش کنم یا نه؟؟؟؟؟؟
رایحه جان آروم باش
نمیدونم راه درست چی هست ولی به نظر من بذار مادرت کار خودش رو بکنه دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.قراره چی بشه که از این وضعیت بدتر باشه؟
شاید پدرت از داییت حرف شنوی داشته باشه اگه احتمالش ده درصد هم باشه ارزشش رو داره بالاخره از دست رو دست گذاشتن بهتره.
شما هم که جای مادرت نیستی حتما دیگه همه درها رو بسته دیده که به این راه متوسل شده.
با تمام حرفهایی که زدی هم من اگه جای شما بودم حتما با پدرم صحبت میکردم اگه ادعا میکرد دارم ترک میکنم بهش میگفتم بابا میدونم داری تلاشت رو میکنی (الکی) ولی ترک باید از راه علمی و درست باشه تا هم عوارض نداشته باشه هم انجامش راحت باشه و هم احتمال برگشت کم باشه بالاخره با تکرار مداوم این حرفا پدرت متوجه میشه که داره همه رو با این رویه عذاب میده و حداقل شما تلاشت رو کردی.
الان من اگه جای شما بودم فعلا هیچ تماسی با مادرم نمیگرفتم تا به راهی که به نظرش رسیده عمل کنه تا حداقل بعدا افسوس نخوره چرا این کارو نکرده
و خودم هم مینشستم کمی دعا میکردم که ان شا الله هر چی خیره پیش بیاد الان برو یه کم قرآن بخون و قلبا از خدا بخواه که این راه یه تاثیری روی پدرت داشته باشه هم خودت آروم میشی و هم ان شا الله دعات تاثیر میذاره:72::72:
رايحه عشق عزيزم...
نميدوني چقدر دلم برات تنگ شده بود،هر وقت ميومدم تالار خدا خدا ميكردم يه پستي ازت توي تاپيك خاطرات يا جزيي ترين كارها ببينم،امروزم كه ديدم ناراحتي خيلي دلم گرفت وبرات ازصميم قلب آرزوي شادي وشادكامي كردم...
و اما دوست خوبم...تاپيك قبليتونو كه درش آقاي sciراهنماييت كرده بود خوندم،نفهميدم در اين مدت آيا پيشرفتي داشتين،چه كارهايي انجام دادين؟تونستين پدرتونو به يك پزشك كه در زمينه ي ترك تبحرداره ببريد؟مشكل جنسي ودرخواست بچه دار شدن مادرت به كجا انجاميد؟(اگه يه كم در مورد تلاشهايي كه كردين وبازخوردهايي كه ديدين بگي راحت تر ميشه نظرداد)
رايحه جان...يه كم صبر كن،يه كم توضيح بيشتر بده،در مورد اينكه داييتون بره يا نره نميشه دقيق نظري داد،چرا كه ازنظر من فرآيند ترك خيلي زمانبر هست،و اگه حتي درش قدمهاي اشتباهي هم برداشته بشه درصورتيكه بتونيم كل مسيرو هدايت كنيم چندان ناراحت كننده نيست؛الان بيشتر از همه اين مهمه كه به خودت مسلط باشي،نتيجه گرايي صرف رو بزاري كنار(چون فكر ميكنم يه جورايي چشم اميد بستيد به داييتون،اما احتمال اين كه اين موضوع هم جواب نده متاسفانه هست)،اميدوار باشي و به خدا توكل كني....
وقتي آرومتر شدي بيا برامون بنويس...
موفق باشي دوست خوبم:46:
رایحه عشق
سلام
خودت را از این بازی بکش بیرون و بی دلیل غصه و درد برای خودت درست نکن . این راه نوازش گیری ناسالم است . پدر و مادر تو هم بازی هم هستند و از این بازی نفع و سود می برند . از بازی معتاد بگیر ( که البته خودت هم در این بازی نقش داری ) تا بازی جنسی سردمزاج و .... تا ببینید من چه دختر خوبی هستم تو و.........
تو اگر قصد کمک به زن و مردی که گرفتار هستند داری خودت را از رابطه ی احساسی خارج کن . دست این مرد را بگیر و به یک مرکز ان ای معرفی کن .
به تکرار تاپیک بازی ها را بخوان .
سلام رایحه عزیز :72:
از خوندن تاپیکت خیلی ناراحت شدم.
من حرفی برای گفتن ندارم.راه حلی نمیتونم بدم،فقط در حد همدردی چند جمله ای مینویسم.
نمیدونم اون تاپیک درد دل منو خوندی یا نه.من مشکلم مثل شما نیست ولی این نگرانی برای مادرتو خوب میفهمم.این نگرانی برای برادرت.این که نمیتونی نسبت به وضع خونتون بی تفاوت باشی و ذره ذره آب شدن مادرتو میبینی و نمیتونی کاری کنی.شرایط سختیه ولی دوست من، به شرایط بدتر از این فکر کن.به این که همین پدر اگه دست بزن داشت چی میشد؟؟؟به این که هردفعه میرفتی خونه پدرت میدیدی که یه جای بدن مادر یا برادرت کبود شده.خیلی چیزای بدتر رو هم میشه تصور کرد(که خیلیا هستن که درگیرش).نمیخوام بگم مشکلت کوچیکه،نه،اصلا منظورم این نیست.میخوام به این چیزا هم فکر کنی تا راحت تر خدارو شکر کنی.هرقدر آدم فکر کنه مشکلش بغرنجه،حل کردن و کنار اومدن براش سخت تر میشه.
این حرف آنی عزیز رو هم که تو اکثر تاپیک ها توصیه میکنن من اصلا نمیتونم قبول کنم.
یه جورایی تو کتم نمیره :) آخه یعنی چی خودتو از این بازی بکش بیرون؟مگه این مسائل مربوط به چنتا غریبه است؟مگه پسرخاله خواهرشوهر همسایه بغلی این مشکلو داره که میگید بی دلیل برای خودت غصه و درد درست نکن؟پدر و مادرن.عزیز ترین کس آدم.چطور میشه بی تفاوت بود؟؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
من تاپیک بازی هارو نخوندم.الان میرم میخونم شاید قانع بشم! و البته یه چیزی یاد یگیرم.
رایحه جان امیدوارم پدرتون به خودش بیاد و برای حل مشکلش اقدام بکنه (البته با همراهی شما)
از ما جز دعا کاری بر نمیاد،دریغ نمیکنیم :46:
فکور عزیز من با پدرم صحبت کردم ولی پدرم پرخاش نمی کنه ولی گوش هم نمیده.از دیروز بگم که مادرم به دائیم زنگ زده و پشت تلفن یه چیزایی گفته و ازش خواسته بره خونشون ولی چون دائیم کلاس زبان داشته نتونسته بیاد.
می دونید مادرم واقعا خیلی هیجانیه از یه طرف جرئت انجام خیلی کارها رو هم نداره.(فکر می کنم منم به اون رفتم)
دیروز که حرفای مادرمو شنیدم گفتم مادرم حتما می ذاره می ره ولی از یه طرف چون نزدیک ترین جا خونه ماست یا خونه داداشش نمی تونه .......
خلاصش بازم مادرم شد آتش زیر خاکستر.
زن امیدوار واقعا دل به دل راه داره.تو یکی از کسانی هستی که با پشتکار و تلاشت زندگیتو حفظ کردی و همیشه واسم الگویی.مادرم خیلی دکتر رفت آخرش هم پزشک زنان گفتند که مشکل از پدرمه و راه درمانی نداره.ولی مادرم باز نا امید نشد.حالا پدرم یه مشکلی داره که هفته بعد قراره عمل بشه ولی حالا باروریش برگرده یا نه معلوم نیست.
باور کن منم به مادرم می گم اینقدر عجول نباش ولی خوب ..........
آنی عزیز ازم نخواه بی تفاوت باشم واقعا نمی تونم باور کن نمی تونم.می دونی قسمت سختش اینه که زیاد ناراحتیمو پیش مادرم بروز نمی دم.گاهی مادرم می گه تو که عین خیالت نیست ازدواج کردی رفتی و ............
اگه ناراحتیمو بروز بدم مشکلشو بزرگتر می کنه.در مورد اینکه پدرمو به یک مرکز ان ای معرفی کنم باور کن باید پدرمم خودش بخواد تا نخواد کسی نمی تونه کاری کنه.منم تاپیک بازی ها رو میخونم
راحیل عزیز اول بگم که آواتورتو خیلی دوست دارم به آدم امید می ده.همه حرفاتو قبول دارم.می دونم زندگی هایی بدتر ازین هم هست به مادرمم می گم.وقتی ازین حرفا بزنم مادرم دربرابرم جبهه می گیره.مادرم وقتی می بینه پدرم بهش کم توجه و شایدم بی توجه شده وقتی می بینه پدرم سلامتیش در خطره.وقتی دیگه روابط جنسیشون تو سن حدود 37 سال تموم شده.خوب صبرش تموم می شه دیگه.
مادرم می گه این همه غصه از دوست اشتنه وگرنه می تونستم فقط بگم اینکه واسم پول می یاره هر بلایی سر خودش می یاره بیاره.
از همه ممنونم.
دیشب که با مادرم تنها شدم باهام درد و دل کرد و منم هیچی واسه گفتن نداشتم و فقط گوش کردم.
مادرم گفت الان ما یه ساله که مثل خواهر و برادر زندگی می کنیم.پدرت خیلی عوض شده.یه زمان بود وقتی جائیم درد می کرد می نشست بالا سرم گریه می کرد ولی الان فقط بی توجه از کنارم رد می شه.دیگه اتاق خواب برامون معنی نداره.هر کدوم هر جا خوابمون برد می خوابیم.مادرم گفت وقتی خانوما درباره مسائل زناشوئی شوخی می کنن بغض گلمو می گیره مثل عقده ای ها شدم.
واقعا نمی دونستم به مادرم چی بگم.امید واهی بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا نا امیدترش کنم؟؟؟
من باید چی بگم وقتی باهام درد و دل می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رایحه جان من واقعا نمی دونم برای مشکلت چه کار کنی و فقط می تونم باهات همدردی کنم عزیزم. اما یه چیزی رو فکر می کنم لازم باشه بهت یاداوری کنم. آنی نگفت یا من اینطور متوجه نشدم که گفته باشه که نسبت به مشکل والدینت بی تفاوت باشی. گفت وارد بازی احساسی نشی. یعنی احساساتتو وارد ماجرا نکنی. چون با احساسات نمی شه به مشکلشون کمک کرد که هیچ به خودت و زندگی خودت هم خدشه وارد می کنه. ببین اگه روانشناسا و روانپزشکا می خواستن نسبت به مراجعینشون احساسی برخورد کنن و واقعا بخوان همه ی احساس اونا رو درک کنن که هرروز هزار و یه بار می مردن و هیچ کمکی هم به مراجعشون نمی تونستن بکنن و یکی هم باید به خودشون کمک می کرد! این یعنی احساساتی نشی که به خودت صدمه نزنی و بتونی بهشون کمک کنی. که هر بار که مامانت دردل می کنه باهات خودت داغون نشی و بتونی بشنوی حرفاشو. راهش اینه که از نیم ساعت یا حتی از صبحش که بیدار می شی به خودت هی بگی که مثلا در مورد مشکلات مامان بابات احساسی برخورد نمی کنی. یعنی در قلبتو به روی اونا در زمانی که مشکلاتشونو دارن برات می گن و یا عینی نشونت می دن (با دعوا یا هرچی) ببند و فقط از عقلت کمک بگیر که بتونی راه براشون پیدا کنی.
هیچی مجبور نیستی بگی. فقط داره دردل می کنه. فقط گوش کن. در دلتو ببند اینوقتا و احساسی نشو که خودت داغون نشی. بعدا هم به حرفاش فکر کن ببین راه حلی واسه هیچکدوم از مشکلاتش پیدا می شه یا نه. مثلا برای بابات همونطور که انی عزیز گفت می تونه یه راه حل بردن ایشون به یه مرکز درمانی یا مرکزی که کمکش کنه باشه. اما اینکه خودت غصه بخوری هم به اونا کمکی نشده هم خودت اعصاب خورد شدی عزیزم.
فکر می کنم منظور انی این بوده باشه. می دونم خیلی خیلی خیلی سخته و توی نوشتن و گفتن اسونه ولی سعیتو بکن تا حداقل خودت کمتر اسیب ببینی عزیز.