من امتحان کردم :)
هر چی بگی ،گوش نمیده عزیزم. :)
ازش آرامش بخواه:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
من امتحان کردم :)
هر چی بگی ،گوش نمیده عزیزم. :)
ازش آرامش بخواه:72:
سلام نوشين
همين كه در لحظات سخت و بحراني به فكر كارها و امور روز بعد زندگي هستي يعني اينكه تو دختر مسئوليت پذير و متعهد و ظيف شناس هستي .
پس دختري با اين روحيه و خصوصيات خوب و عالي ، توانايي هاي فوق العاده اي هم مي تواند داشته باشد كه لحظات سخت و بحراني را مديريت كنه ....
خوشحالم كه چنين روحيه ي قوي داري و در اوج ناراحتي و فشار مسئوليتهايت را فراموش نمي كني و براي آن برنامه ريزي داري و به آن فكر مي كني .
دختر خوب، همه ي اين خصوصيات مثبت در تو يعني اينكه تو بي نظيري
برگشتي تعريف كن ببينم دختر گل ما رو چي ناراحت كرده ؟!
خانم نوشین
کل تاپیکتون رو نخوندم اما معتقدم مشکلتون هر چقدر هم که بزرگ باشه نباید از رحمت خدا ناامید باشید و کم بیارید و آرزوی مرگ کنید.
درسته که به فرموده امام علی(ع) باید دعا کنیم که خداوند مرگ رو همواره پیش چشممون قرار بده و یاد مرگ باشیم اما تا این حد هم نترسیدن از مرگ و پس از مرگ دست نیست.
شما چقدر به اندوخته ها و توشه آخرتت مطمئنی که آرزوی مرگ میکنی؟؟!!
به جای اینکه مدام به خودتون و دیگران بگید مشکل یا مشکلاتم بزرگه به مشکلاتتون بگید " خدای من بزرگه"!!
من چند ماه پیش پدرم رو از دست دادم، 3 هفته پیش هم مادرم رو اما هیچوقت آروزی نکردم و نمیکنم و برعکس خدا رو شکر کردم که بهم صبر داده و میتونم کارهای حکیمانه اش رو بپذیرم.اگر مرگ نباشه کار نعوذُ بالله خدا نقص پیدا میکنه درحالیکه خدا بی عیب و نقصه! پس مرگ باید باشه همونطوری که تولد هست!هیچکدامش هم دست ما نیست پس باید قبول کرد باید محکم بود و صبور که صبر کلید پیروزی ست.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند : آرزوی مرگ نکنید اگر نیکوکارید ، شاید بر آن بیفزایید و اگر بدکارید شاید ازآن بکاهید.
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید : «هیچ یک از شما به خاطر زیانی که به او رسیده آرزوی مرگ نکند چرا که اگر نیکو کار است شاید نیکی هایش را فزون کند و اگر بدکار است شاید توبه کند»
در حدیث دیگری روایت شده است که پیامبر «ص»می فرماید :
«و اگر ناگزیر باید آرزوی مرگ نماید باید بگوید :خدایا مرا زنده بدار مادامی که می دانی زندگی برای من نکو ست و مرا بمیران وقتی که مرگ برای من بهتر باشد »
سلام نوشین جان.
بی مقدمه میگم:
دوستی دارم که چند سال پیش روز و شبشو با مشکلات بزرگی سپری میکرد. چون براش مقدور نبود حرف هاشو به کسی بزنه، تنها کسی که باهاش هم صحبت بود من بودم و خب متعاقبا از وضعیت بحرانیش تنها من آگاه بودم و بس.
کار این دختر هر روز و هر شب گریه بود. شدیدا آرزوی مرگ میکرد. و بدتر این که اعتقادی به خدا نداشت که به او پناهش ببره. بارهاو بارها خودم از مرگ برگردوندمش. و جالبتر اینکه نفرینم میگرد. میگفت : خدا لعنتت کنه، چرا نمیذاری راحت شم؟!!!!!! هیچ دنیایی اونور نیست. بذار برم.
بماند که از غم اون کار من هم هر شب گریه بود.
یه روز ازش خواستم: تو که این همه به این در و اون در زدی و نتیجه نگرفتی. یه بارم به خدای ما اعتماد کن. باورش کن و درخواستتو بگو. اگر جواب نداد، قول میدم مانعت نشم.
من در دلم ایمان زیادی نداشتم، فقط به خاطر اینکه ازش مهلت بگیرم گفتم. خودم هم شک داشتم که اگر اوضاعش درست نشه.....
قبول کرد. فقط 40 روز!
زندگیش به یک دفعه چنان تغییر کرد، که خودشم باورش نمیشد. اصلا از این رو به اون رو شد. انگار با یه نیروی عجیب تمام مشکلاتش یکی یکی حل میشد. و من متحیر که حرفی زدم که خودم بهش ایمانی نداشتم.
امروز اون یه دختر فوق العاده آروم و صبوره که خدارو با یه معنای زیباتری نسبت به خیلی ها درک میکنه. من شاهد بودم که مشکلاتش اونو به کمال رسوند. حالا دیگه تو خداشناسی یه پا استاده.
هنوز هم مشکلاتی در زندگیش هست. اما حالا ایمان و توکلی داره که هیچ چیز آرامششو مختل نمیکنه.
اینو گفتم تا بدونی، نه اعتماد و توکل به خدا دروغه، و نه حکومت غم بر ما پایداره. بی خودی آینده ای رو که شاید توش هزاران زیبایی هست خراب نکن.
میگن دنیای بعدی کسی که خودکشی کنه جهنمه. ما کاری به صحتش نداریم، اما، میشه باهاش آزمون و خطا کرد.
اگر اینجا آخرین دنیا باشه، پس نابود میشی و نه از رنج و نه از شادی خبری نیست.
اما اگر حقیقت داشته باشه.... اونوقت....؟
مسلما عاقلانه تر اینه که جایی برای صحت یافتن مورد دوم هم بذاریم و بی گدار به آب نزنیم.
اما رنج خانواده رو هم نباید نادیده گرفت.
برادر من خودکشی کرد، البته نجات یافت. تو ماشین قرص خورده بود و درو بسته بود. دوستاش متوجه شدن، شیشه رو شکستن و بردنش بیمارستان. بعد از چند روز مرخص شد. اما تا چندین ماه، حتی تو راه رفتنش تعادل نداشت. میخورد به در و دیوار، غش میکرد، گیج بود، نمی تونست حرف بزنه و .....
خودکشی کرد، فقط برای چیزایی که حالا به همشون رسیده.
این میان فقط سهم ما شد، نگرانی اون. هنوز که هنوزه، کابوس خودکشیش منو رها نمی کنه. با این که حالش فوق العاه هم خوبه.
نخواستم با این حرفا داستان بگم. خواستم یه سری حقایق برات روشن شه. خوب به حرفام فکر کن.:72:
نوشین عزیز سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط shabe barooni
من با حرفای شب بارونی عزیز موافقم جون خودم با اینکه تردید داشتم 10 روز دم اذان صبح
میرفتم خالصانه 2 رکعت نماز میخوندم و بعد یه دعای مخصوص و بعد سوره یس...با هیچکی
هم تا این کارا رو نمیکردم هر روز صبح حرف نمیزدم...بعدش دعا می کردم...2روز اول از خدا
حاجت میخواستم اما 8 روز بعد فقط دلم می خواست این کار رو بکنم بدون هیچ حاجتی...
باورت میشه؟...الان حاجتی ندارم ولی باز دارم اینکار رو تکرار می کنم..چنان تاثیری داشته تو
زندگیم و چنان آرامشی بهم داده که واقعا وصف ناشندنیه...نوشین عزیز باور کن اگه ما
خودمون رو خالص کنیم واسه خدا جواب میده...من تازه فهمیدم همه مشکلات ما و بی قراری
ما غافل شدن از یاد خداست...شما که همه راه ها رو رفتی...یک بار هم این راه رو برو
موفق باشی
خانم نوشین،
با نیامدنت ما رو نگران کردی.
امیدوارم زودتر ما رو از حالت با خبر کنی.
سلام
به یاد دارم 3 سال پیش بود،شب ها و روزهای خیلی سختی داشتم،جدا" استانه تحملم خیلی کم شده بود، اون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم،تمام وجودم این را احساس کرد، جنون، بارها گفته ام آن شب من تا مرز جنون رفتم، به قدری فشار روانی رو یمن بود که با خودم میگفتم الانه که قلبم تپش آخرش رو بزنه، الانه که سکته بهم دست بده، حتی یاد اون شب برام عذاب آوره، خوابم نمیبرد، هوا روشن شده بود ،بارون میبارید،رفتم بیرون تو یه پارک یه گوشه ای نشستم .خیس شدن زیر بارون،اما من جسمم اونجا بود ،به یه نقطه میخ میکردم و نمیدونم چند دقیقه نگاهم به اونجا بود،مثل یه دیوانه،انگیزه ای نداشتم، بی هدف بودم ، گاهی وقتها از سر اصرار با دوستان میرفتم یه چرخی میزدم و مابقی مدام در اتاق تاریک نشسته بودم. بعد از ظهر همون روز من هنوز اونجا بودم، یکی از دوستام بهم زنگ زد و حالم رو پرسید ،گفتم پسر داغونم ،بی رمق و خسته،خیلی خسته،اونم اومد پیشم ،خیلی باهام حرف زد،این حرفها بی فایده بود،چون آدم تا خودش نخواد هیچ چیز تغییر نمیکنه
من رو برد یه جای دیگه ،اونجا یه آهنگ گذاشته بودن،گفت هر چی تنهاتر بشی دنیا تو رو کمتر میخواد
نوشین اینها شعار نیست
باور کن با کریمان کارها دشوار نیست
من خواستم و زندگیم خیلی بهتر از اون چیزی شده که انتظارش رو داشتم
خیلی چیزها بدون اینکه من حتی تصورش رو بکنم برام پیش اومد،اتفاقات خوب
مهم نیست که تو چقدر زنده ای,مهم اینست که تو چقدر زندگی میکنی, مهم نیست که تو چقدر داری مهم اینست که تو چقدر می بخشی, مهم نیست که تو چقدر درد میکشی,مهم اینست که تو چقدر صبر میکنی,مهم نیست که برای تو چه اتفاقی می افتد,مهم اینست که تو چه تصمیمی میگیری.نقل قول:
نوشته اصلی توسط نوشین خسته
تو مهمی
متاسفانه زنده ام
بیشتر از قبل دلم میخواد بمیرم.
دعا کنید برام که بمیرم:323:
ولی ما خوشحالیم که هنوز زنده ای:)و دعا میکنیم نوشین خانوم خسته دیگه خسته نباشه و انشالله زندگی بهتری با تلاش خودش و توکل بخدا داشته باشه:323:.
شاید من نتونم اونطور که باید و شاید درکت کتم،مشکلاتی که تو زندگیت هست،مرگ برادرت و ..
ولی عزیزم با غصه خوردن چیزی که درست نمیشه هیچ،
بدتر روح و روانت بیشتر اسیب میبینه.
دوستان حرفای خوبی زدن،چیزی برای من نمونده،
ولی شما دائم این حرفو تکرار کن با خودت،اثراتشو که یکیش ارامش هست رو میبینی.
بعضی مشکلات هست که ما نقشی تو بروزش نداشتیم،مثلا شما نقشی در اعتیاد برادرت نداشتی،نباید انقدر برای برادرت غصه بخوری که ارزوی مرگ خودتو داشته باشی،ولی میتونی مشوق باشی برای ترکش و دعاگوش باشی.اگه محیط خونه غمزده هست اگه توانشو داری خب تو شادش کن.نقل قول:
به جای اینکه مدام به خودتون و دیگران بگید مشکل یا مشکلاتم بزرگه به مشکلاتتون بگید " خدای من بزرگه"!!
کاری نکن که که درد و غم دیگه ای به غصه های خونوادت اضافه بشه.
بیا اینجا بیشتر از خودت بگو،دوستان حتما کمکت میکنن،نمیدونی دیروز که نیومدی بچه ها و من چقدر نگرانت شدیم.
نوشین خانوم به ادامه زندگی فکر کن نه خاتمه اش!
سلام. خوشحالم که سالمی.
نوشین جان نازنینم،
از تو می خوام معنای حضورت رو در این دنیا درک کنی.
حتما لازمه ی خلقت بودی که خلق شدی.
یک دنیا.... با این همه عظمت، بدون تو ناقص میشه عزیز دلم.
اصلا انسان و دنیا با رنج معنا می یابه. دنیایی که عین کماله، چه جایی برای انسانه؟
دل نگه دار که خداوند هیچ کس رو جز به اندازه تواناییش تکلیف نمی کنه.
توکل کن که پیروزی از آن توست.:46: