RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
شمیم جان دوست خوبم سلام
از اینکه روزت خراب شد متاسفم
ولی اسم این رفتار همسرت نذار دورویی بذار حفظ ابرو
من و خیلی های دیگه بارها و بارها تو شرایط خیلی بدتر قرار گرفتیم و تازه همسرمون حفظ ابرو نکرده و نیمده
حالا حداقل همسرت یکم حفظ ابرو می کنه
من فکر میکنم وقتی مهارت وتمرینات انجام میدی همسرتم رفتارش بهتر میشه ولی تو یهو از کوره در میری خسته میشی
البته حق داری ادم گاهی کم میاره کلافه میشه ولی مسایلت بنحوی نیست که فکر طلاق بکنی دختر خوب
:72: شرایط هرروز بهتر میشه فقط اروم باش و مهارت هارو انجام بده
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
صحرا جون مرسی که برام نوشتی
از صبح چشمم خشک شد که یکی یه خط برام بنویسه
صحرا جان تو زندگی هر کدوممون چیزهایی هست که اون یکی آرزوشو داره
ولی میخوام بدونم چرا میگی زندگی من داره بهتر میشه؟
من همیشه احساس میکنم دارم تو یه دایره زندگی میکنم و چند وقت یکبار میرسم سر دایره و دوباره همه چی تکرار میشه
یه روزایی فکر میکنم زندگیم خوبه ولی دوباره مشکلات قبلی به شکل دیگه تکرار میشه
واقعا این زندگی خوبه؟
صحرا جون به خدا حفظ آبرو نیست
فقط دوست داره تو چشم باشه
اگه نباید برای برادرم کاری انجام بدیم که خب یه چیز همیشگیه، نه وقتی ایشون صلاح میدونه
مگه من بچم که اجازه نداشته باشم قول کاری رو به کسی بدم؟
فقط دلم میخواد یه موردی پیش بیاد که مثلا بگه برای خانوادش بریم چیزی بخریم، اونوقت منم بهش میگم من وقتمو برای کسی نمیزارم و مسئول انجام کارهای دیگران نیستم
تا حالا همیشه هرکاری خواسته برای خانوادش انجام بده ازش حمایت کردم اینم دستت درد نکنشه
از حالا به بعد میشم مثل خودش
واقعا این راه درسته یا مثل احمقها اون منو عذاب بده و من ازش حمایت کنم؟
واقعا کدوم درسته؟
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
شمیم، خواهر عزیزم،
اگر وقت کردی پست 28 همین تاپیک رو بخون و بگو این دو زوج چه خطاهای رفتاری مشخصی دارند؟
لطفا دقیق بخون
فهرست کن
و بگو چی کار کنند؟
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام شمیم جان
به من قول دادی که اینقدر راحت سر مسائلی که ممکنه تو زندگی همه باشه حرف طلاق و جدایی رو نیاری ولی..
تو حق داری ناراحت باشی ولی نباید تا اینجا پیش بری....
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
جناب Sci می نویسم
اقلیما جان، من دختری بودم که سر هر مهمونی یا عروسی اونقدر شاد بودم که به همه انرژی مثبت میدادم، سر هر مهمونی اونقدر سر زنده بودم که بهم خوش میگذشت
اما الآن مدتهاست ، یعنی از عقدمون، هیچ مهمونی یا عروسی و تولد بدون استرسی نرفتم
جسمم درگیر شده، روحم آزرده شده
من یه سوال ازت دارم
حد تحمل تا کجاست؟ باید چی بشه که آدم به فکر طلاق بیفته؟ دل آدم چقدر باید بشکنه و چقدر باید تحقیر بشه تا از طرف مقابلش متنفر بشه؟
به نظرت هنوز جایی برای تحمل دارم؟
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
شمیم خواهر خوبم سلام
من فکر میکنم زندگیت بهتر داره میشه و قطعا" هم شده از روی پست های خودت پست های روزهای اولت بخون یادم میاد از بی توجهی همسرت از سکوتاش ... خیلی تو عذاب بودی ولی حالا مهارت هارو یاد گرفتی و تا جایی که انجام میدی خوبم جواب میگیری وقتی بیخیال میشی دوباره میشه شرایط قبل ببین ساده بهت بگم اگه تصور میکنی همسرت الان باید بشه ایدهال تو در اشتباهی ولی همین که قدم به قدم به ایده الات نزدیک میشه این خیلی خوبه ولی تو تو یه دایره نیستی و سوار یه موج Sin شدی وقتی منحی بالا میره میگی vaoooooooooo زندگیم بهترین وقتی این منحنی رو به پایین خودتم روش میشینیو سر میخوری سریع پایین . شمشم جان خیلی بهتره اگه این موج از دور نظاره کنیو و سوارش نشی
ببین شمیم تو اسمش بذار تو چشم گذاشتن قبول حالا بمن بگو اگه اونروز تولد نمیومد یا نه میومد تولد عصرم خیلی سرد خداحافظی میکرد بهتر بود؟؟؟؟ اینکه با وجود مشکل یه جوری جلو بقیه وانمود میکنه که همه چی ارومه ... این خیلی خوبه چون مشکلات شما فقط و فقط مال شماست
گفتی که تو حق داری قول بدی بله کاملا" درست ولی فقط و فقط از سمت خودت نه همسرت یا کسه دیگه من اگه جای تو بودم بی دعوا بی بحث اونروز بهش میگفتم میتونیم یکم زودتر منزل پدرت بریم یه لقمه با اونها بخوریم بعد بیایم خونه ما و با اونام باشیم که دل هردورم بدست بیاریم اونموقع عکس العمل همسرت خیلی متفاوت بود . یا خودم تنها میرفتم به قولم عمل میکردم و هدیرو می خریدم
ببین شمیم جان نه خودت واسه کسی بکش نه از اونور بگو دیگه ازشون متنفرم و کاری نمی کنم واسشون و... حد تعادل بهترین چیز تا با این یه جمله محبت های قبلت بردی زیر سوال من الان به این نتیجه رسیدم برای کارایی که برای اطرافیانم میکنم حد و مرز داشه باشم که نه یهو برخورد اونا حالم بد کنه نه قطع کار من حال اونارو بد کنه عشق محبت فداکاری همه و همه خوبه بشرطی که بدون توقع باشه بی چشمداشت باشه حالا که ماها به اون ظرفیت هنوز نرسیدیم پس بهتر کنترل شده انجامش بدیم البته این نظر من
واقعا این راه درسته یا مثل احمقها اون منو عذاب بده و من ازش حمایت کنم؟
یه جمله ای یه بار sci بهم گفت خیلی واسم جالب بود و تو ذهنم موند خیلی جاهام بهم کمک کرد منم اعتراض کردم مثل تو گفتم چرا همش من باید تلاش کنم سعی کنم این روند بهتر کنم بعد sci یه پاسخ کوتاه داد گفت چون تو موثرترین ادم تو این زندگی هستی حالا شمام همینی قرار نیست هر رفتار اشتباهیو حمایت کنی و تایید ولی قرارم نیست قهر کنی یا پرخاشگری فقط فقط ااعتبار سازی + رفتار جراتمندانه
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
جناب SCi
تقصیر من اینجا بود که تو حالت تب و لرز و داروی خواب آوری که میخوردم، ذهنم یاری نکرده بود به ایشون اطلاع رسانی کنم که مهمونی ظهر هست، و ظاهرا گناه بزرگیه ولی ایشون که فراموش میکنه و من مجبور میشم بخاطر نگفتنش برنامه ای رو به هم بزنم مهم نیست و پیش میاد
ولی همسرم
تو شرایط سخت منو تنها میزاره ، تو یه محیط پر از تنش و مثل یه بچه تنبیه میکنه
عید که رفتیم به باباش اینا سر بزنیم، تو خونشون یه دفعه دیدم یکی یه پاکت به مامان و باباش داد و من روحم خبر نداشت، اینقدر بهم بر خورد، اینقدر ناراحت شدم که یه تصمیمی تو زندگیم گرفته میشه ولی من مثل بقیه که تو جمع غافلگیر میشن منم غافلگیر میشم
یا اگه تصمیمی برای زندگیم در آینده قراره گرفته بشه همه میدونن غیر از من
مثلا از زبون مادرم شنیدم که گفت میخواین باغچه بخرین؟ من گفتم یعنی چی؟ گفت شوهرم به برادرم گفته طرف دماوند و اینا یه باغچه چه قیمته؟
یعنی با من صحبت نمیکنه ولی با همه مشورت میکنه
اینا هیچکدوم باعث دلخوری نیست نه؟
یا وقتی روز مادر یه دفعه در حالیکه کادو خریده بهم میگه تولد باباشه ، من به جای اینکه به روش بیارم به عنوان زنش حق دارم بدونم قراره این اتفاق بیفته باهاش همراهی میکنم و کلی وقت میزارم برای خرید کیک و آخرشم نمیرسم به مادر خودم سر بزنم اصلا مهم نیست و وظیفم و زن زندگی هستم ؟ ولی ایشون حق داره به راحتی ناراحت بشه و بهش بر بخوره و تلافی کنه؟
بازم بگم؟
بگم چه کارهایی کرده ولی من به جای اینکه آزارش بدم تو خودم ریختم و سعی کردم بهش خوش بگذره؟
دیگه خسته شدم
چرا همش من؟
نمیخوام سنگ زیرین آسیاب باشم
نمیخوام
این گناهه؟ من محکومم که همیشه توهین بشنوم و استرس داشته باشم و شرایط و برای شوهرم آماده کنم که به زندگی دلگرم بشه؟
جای من تو زندگی کجاست؟
میشه یکی برام توضیح بده؟؟
صحرا جان سلام
بازم مرسی که برام نوشتی
من یه سوال ازت دارم، واقعا اگه برام توضیح بدی ممنون میشم
سوال من اینه که چرا من آدم خوبه این زندگی باید باشم؟
تو آزمایش سالیانم نشون داره پرولاکتین خونم بالاس، معدم گاهی درد میگیره، اینقدر لاغر شدم که چشمام گود افتاده و همه اینا از زمان عقدمون شروع شد و از سر رفتارهای استرس زای شوهرم
ما عقد کرده بودیم ، اسفند ماه و همسرم میگفت فروردین عروسی کنیم
در حالیکه ما 10ماه نامزد بودیم و هروقت بهش گفتم عقد کنیم یا تاریخ تعیین کنیم میگفت حالا بزار ببینیم چی میشه و منم به این فکر میکردم که سر فرصت و با رضایت دو طرف عقد کنیم
ولی بعد عقد سریع تاریخ عروسی رو تعیین و اصرار میکرد و من خیلی ناراحت شدم که چرا وقتی میگم عقد کنیم به راحتی میگه بزار برای بعد و من باید به دلش راه بیام و وقتیم میگه زود عروسی کنیم بازم من باید به دلش راه بیام و مهم نیست که میگم فرصت میخوام برای جهیزیه و آمادگی خودم
بعد دو هفته عمم ما رو پاگشا کرد و همه رو دعوت کرد
با مصیبت راضیش کردم بیاد، چون ایشون میگفت به جای مهمون بازی برو دنبال کارات که به فروردین برسیم و منم بهش گفتم مهمونی ربطی به کارهای ما نداره و من کلا برای فروردین آمادگی ندارم و باید قبلا فکرشو میکرد همون زمانی که من اصرار داشتم روی عقد
و با دعوا و مصیبت اومد، نشست و به پدر مادرم بی محلی و بی احترامی کرد تو جمع و بدترین مهمونی عمرمو البته بهتره بگم اولین مهمونی استرس زای عمرمو برام رقم زد
ولی هر هفته پنج شنبه جمعه پدر مادرش یا خواهرهاش ما رو دعوت میکردن و ما میرفتیم
صحرا جان بازم برات بگم؟
وقتی میگم خسته شدم به دو تا تاپیکی که اینجاست استناد نکن
همیشه یه دلم اشک بوده و یه دلم خون
همیشه وقتی یکی ما رو دعوت میکنه ، البته از طرف خودم، یعنی خانواده یا بستگانم عصبی میشم
چون میدونم کلی ماجرا و اعصاب خوردی دارم که برم و تو جمع باید منتظر هر چیزی باشم
ولی ایشون قبل و بعدش اعصاب منو خورد میکنه و تو جمع اگه نشینه و بی محلی کنه سعی میکنه به دل همه راه بیاد که آخرش بگن وای خوش به حال زنش
من تا کجا باید تحمل کنم؟
چرا من نباید آرامش و شادی باطنی داشته باشم
میگی باید خودم میرفتم هدیه برادرمو میخریدم
من میخواستم اینکارو بکنم، تو پستی که دادم هم نوشتم، ولی یه سوال
زندگی مشترک یعنی چی؟
اگه قراره من همه خواسته ها و آرزو ها و کارهامو خودم انجام بدم ، پس زندگی مشترک کجاست؟ ببخشید، فقط تو همون یه موردی که یه نفری نمیشه انجام داد؟
چرا تو هر جریانی من باید حمایتش کنم و از نظر همه حتی بچه های این سایت و حتی خود تو این حمایت باعث استحکام زندگی و اصل زندگی مشترکه و لی در مورد خواسته های من یه خواسته و انتظار اضافیه؟
تو رو خدا اینا رو برام توضیح بدین
من نمیفهمم
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام دوستان خوبم
دو شبه همسرم که میاد خونه، یه سلام و والسلام
برعکس همیشه که اگه دلخوری یا قهری پیش میومد میرفتم جلو و سعی میکردم حرف بزنم و کم کم دلخوری حل بشه، اینبار اصلا دلم نمیخواد حرفی بزنم
خیلی ناراحت و دلشکسته هستم
اصلا برام مهم نیست دیر بیاد، اصلا باهاش حرف نمیزنم، فقط جواب سلامشو میدم
اینبار میخوام تا هرجا هم طول بکشه اون بیاد جلو، چون من به اندازه تقصیرم ازش عذر خواهی کردم ولی اون سعی کرد به تنبیه و عذاب دادن من، دیگه نمیخوام کارهاشو تحمل کنم و میخوام بهش بفهمونم که اگه 6سال کوچکتر هستم دلیل نمیشه بخواد باهام اینطوری برخورد کنه
برام بنویسین
دوست دارم نظراتتونو بخونم
منتظرم
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
شمیم جان سلام
ببخشید که دیر پاسخ دادم
سوال من اینه که چرا من آدم خوبه این زندگی باید باشم؟
قرار تو ادم موثر زندگیت باشی ادم خوب باشی نه ادم مظلوم این زندگی !!!! وقتی نقش تو میشه مظلوم نقش طرف مقابلتم میشه ظالم ولی وقتی تو ادمی موثر باشی معنیش این نیست که همیشه باید فلان رفتار خاص داشته باشی معنیش اینکه هر رفتار و برخوردیو به فراخور زمان و مکان و موقعیتش داشته باشی . راستش نمی دونم چقدر ایدم درسته ولی من شخصا" تصمیم دارم هنرم بخودم حداقل ثابت کنم و کنترل زندگیم دست خودم باشه اجازه ندم اخم طرفم گریم در بیاره و خندش به اسمونام ببره دارم سعی می کنم از مهارت هایی که دارم اینجا یاد میگیرم استفاده کنم تمام تلاشمم می کنم ولی اگه نشد یک لحظم واسه ادامه زندگیم تردید نمی کنم و با ارامش رها میکنم ولی کافیه تو این مدت نمودار زندگیم صعودی باشه اونوقت هرچی لازم باشه تلاش می کنم چون این زندگی من و نمی خوام براحتی ببازمش . ببین شمیم جان این مشکلاتی که مطرح کردی اگه بری تاپیک 1 منم بخونی خیلی خیلی حادترش منم داشتم و دارم راه حلیم واقعا" براش ندارم و بلد نیستم یعنی اگه الان 4 سال پیش بود خیلی هنرمندانه حلش کرده بودم ولی حالا که به اینجا رسیده نمیدونم چی کار کنم ولی سعیم می کنم قدم به قدم مسایل کمرنگ کنم . شمیم یه چشم ما اشک بوده یکی خون این خوب نیست این هنر نیست کسی به ما مدال افتخار نمیده که به به شماها چه صبورید راحت بگم اسممون میشه یه ادم بی مهارت که عرضه نداشته زندگیش و سرو سامون بده روح و جسممونم از بین میره پس این روند و توام تمومش کن ! و یه فرصت زمانیو واسه خودت تایین کن و همه تلاشتم بکن اگه دیدی روند زندگیت بهتر شد پس امید داشه باش به خوب شدن زندگیت ولی خواهشا" ببیا توام قول بده عکس العمل های فضایی نشون ندی 0 و 1 نباشی یا الکی کوتاه بیای یا وایسی گیر بدی تعادل یاد بگیریم و از مهارت هایی که اینجا یاد میگیریم کمال استفادرو ببریم :72:
([color=#FF0000]اگر میخوام قواعد بازیو عوض کنم اول قواعد رو یاد می گیرم)
RE: دلم میخواد مشکلاتم حل بشه، دارم تلاش میکنم ولی هنوز نیاز به کمک دارم
سلام صحرا جان
مرسی که نوشتی
دیشب رسیدم خونه، رفتم تو آشپزخونه مشغول کار شدم که دوستم زنگ زد بهم و شروع کردیم به صحبت
یه دفعه شوهرم اومد (یک ساعت زودتر از حالت عادی و دو ساعت زودتر از این دو شب اخیر)
درو باز کردم داشتم با دوستم صحبت میکردم
دیدم یه دسته گل خریده (معمولا برای میز ناهار خوری گل میخریم که البته همیشه وقتی با گل میاد اینطوری تلقی میکنیم که برای من خریده و منم خیلی ذوق گل طبیعی دارم) اینقدر دلم گرفته بود که اصلا اهمیت ندادم و فقط یه سلام کردم البته دستمم به غذا بود و تمیز نبود و گل رو از دستش نگرفتم و البته اونم تلاشی نکرد که بهم بده
من رفتم مشغول آشپزی شدم و وقتی کارم تموم شد اومدم از کنار میز ناهار خوری رد شم، دیدم یه کارت دوستت دارم روشه
همیشه وقتی این چنین چیزی رو میدیدم حتی اگه قهر بودیم ، میرفتم بوسش میکردم و همه چی رو فراموش میکردم ولی ایندفعه اینقدر غرورم بد شکسته که فقط بهش گفتم بابت گل ممنون، کارت روشو الان دیدم، قشنگه
بعد
باخودم حرف زدم و راضی شدم باهاش صحبت کنم
یکی دوتا تیکه پروندم که با اوهوم جواب داد و یه جوری انگار خیالش راحت بشه از بخشیده شدنش دوباره دست پیش گرفتو یه جوری رفتار میکرد انگار همه اشتباهات از من بوده
منم حرصم گرفت
دیگه ادامه ندادم
فقط موقع خواب بهش شب بخیر گفتم
راستش تا الآن به راحتی از همه چیز چشم پوشیدم و گذشتم ولی واقعا دلم نمیخواد باهام مثل یه بچه کوچولو رفتار بشه برای همین میخوام بهش ثابت کنم وقتی مقصره اون باید جبران کنه نه من
به خدا همیشه بخاطر غرورش و مرد بودنش کوتاه اومدم و اینم نتیجشه که حس کنه من بچم، میخوام بهش نشون بدم منم غرور دارم و حق نداره هرکاری دلش میخواد انجام بده و با یه دسته گل خشک و خالی و بدون عذر خواهی یا محبت بتونه همه چی رو فیصله بده
حتی اگه محبتو تو کارت دوستت دارم هم ببینیم
برای چی وقتی کوتاه اومدم و دارم باهاش حرف میزنم بی محلی میکنه؟
یعنی در هر صورت باید حق به جانب باشه و من باشم که منت میکشم؟
خیلی سنگین بود برام