RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
چون من مرد نیستم با اجازت از شوهرم پرسیدم گفت: زن فقط باید به افراد دیگه غرور داشته باشه اما در برابر شوهرش نباید غرور داشته باشه.اون می گه اصلا دست رو دست نذار چون مرد غرور داره می گه بهتره زنگ بزنی بگی می خوام بیام خونه اگه تو اجازه بدی و احتمالا باز مستقیما نمی گه بیا اما چراغ سبز می ده و تو خودت باید گیرندت ضعیف باشه.
راجع به برگشت عشق به نظرم رفتی خونه از هر فرصتی استفاده کن و از دوران خوش زندگیت یاد کن والبته به همسرتم تعریف کن.نه اینکه با غم و غصه بگی یادش بخیر اون روز این طور شد ولی الان چی بلکه با خنده بگو یادت چی گفتی بهم نمی دونی چه حالی بهم دست داد.به نظرم این روش خیلی موثر باشه:43:
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
دوست عزيز اتفاقا از اول هم در جريان اين تايبيك و هم تايبيك قبليتون بودم بستي هم كه زدم بر اساس سوال خود شما و بستهاي خودتون بود كه سوال كرده بوديد كه ايا سواي اخلاقيات ميشه صرفا بخاطر مسايل مالي جدا شد ؟و حتي تا جند بست بعدتر هم موضعتون همين بود كه به نطر من جدايي بخاطر مسايل مالي درست نبود و من نظرمو كفتم جون خداي نكرده شوهرتون خلافي كه نكرده دجار يه بد شانسي شده و وسط راه تنها كزاشتن بخاطر مشكلات مالي به نظرم درست نيست
و الان هم بهتون تبريك ميكم كه براي حل مشكلاتتون داريد تلاش ميكنين :72:
در مورد بركشتتون به نظرم بهتر باشه غير مستقيم بهش اشاره كنيد مستقيم نكيد كه ميخوام بيام خونه مثلا ابراز دلتنكي كنيد براش ءوري رفتار كنين كه دلش براي ديدنتتون كم بياره
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
پست 16 بالهاي صداقت فكر كنم الانم بدردت بخوره:43:
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام امروز روز چندان خوبی نبود اما من همه اش سعی کردم که اخلاقم خوب باشه.
با همسرم صحبت کردم نمیتونم بگم صحبت خوب و سازنده ای بود اما حداقل توش جنک و دعوا نبود.همسرم به شدت نگران مسایل مالیه(منم بهش حق میدم) و منم بهش گفتم هر تصمیمی تو بگیری من حمایتت میکنم اما انگار به جای این که از این حرف خوشحال شه ناراحت شد(چون عملا انتظار داره مثله دفعات پیش من کمکش کنم) و گفت پس من میرم فلان جا یه خونه 50 متری میگیرم تو هم باید بیای و با این شرایط بسازی!منم گفتم باشه میام بعد یه کم عصبانی شد و بحثمون به بیراه کشیده شد(البته من میخاستم براش مثال اوایل زندگی خیلی ها رو که حتی رفته بودن 2 تا اتاق اجاره کرده بودنو بزنم که الانم خیلی خوشبختن و حتی خونه خریدن اما فوری ذهن خوانی کرد و گفت منظورت چیه و فلان و بهمان) آخرشم حرف دلشو زد که پس خانواده ی تو چی؟مگه نگفتی مثله همیشه حمایت میکنن(راست میگه من قبل از این که با این تالار آشنا بشم و بدونم این حمایتهای افراطی به ضرر هر دومونه این حرفا رو زده بودم) منم راستشو گفتم که اونا حرفی ندارن و من هرچقدر بخام کمک میکنن اما من نمیخام.میخام این دفعه خودمون زندگیمونو بسازیم.
بعد بازم شروع کرد از جنس مغازه و غیره گفت که جنس نداره و اگر داشت روزی فلان و بهمان قدر میفروخت (آخه من قبلا قول پول جنس جورکردنو هم داده بودم.میخاستم برم از طلاهام بفروشم:302:) منم گفتم میتونی بری قرض کنی.
آخرشم راجع به برگشتن به خونه حرف زدیم(البته الان که فکر میکنم شاید وقت مناسبی برای این حرفا نبود اما منم دلم تنگ شده برای زندگیم) و من خیلی قاطع گفتم قرار بود بعد از این که بری مشاوره من برگردم اونم گفت من الان اصلا پول ندارمو و باید برم با صاحب مغازه حرف بزنمو فردا میخام برم پیش مامانم ببینم پول داره ازش قرض بگیرم و از این حرفا.منم گفت خوب اینا چه ربطی به اومدن من داره اونم زیر بار نمیرفت و میگفت من اصلا الان پول ندارم(قبلا تو این شرایط من همیشه پول میبردم خونه مثلا 300 400 هزار تومن واسه خرج دم دستی) و چون آب پاکیو که دیگه نباید از من انتظار پول داشته باشه رو ریخته بودم رو دستش تمام این حرفها رو با عصبانیت و داد و بیداد میگفت.آخرشم با یه لحن خیلی بدی بهم گفت خوب بیااااااا منم ناراحت شدم و دیگه چیزی نگفتم(با عرض پوزش از بالهای صداقت عزیز که قبلا به من گفته بود منطقی باش اما من ناراحت شدم آخه بالاخره همسرمه.یه زمانی عاشق هم بودیم حالا باهام این جوری رفتار میکنه و همه اشم منو مقصر میدونه ناراحت میشم.)
خلاصه همین.
حالا من براش ناراحتم چون بار دومم که زنگ زدم و میخاستم آرومش کنم احساس کردم داره گریه میکنه ولی چون گفت اگه میشه بعدا صحبت کنیم منم بهش گیر ندادم خداحافظی کردم.
خیلی شرایط سختی داره پاش شکسته تو گچه.نمیتونه بره سر کار.مفازه اش خالی از جنسه.تو خونه تنهاست هیچ کس پیشش نیست خیلی دلم براش میسوزه ولی وقتی عملا به من میگه نیا چی کار کنم؟
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
چرا ابراز دلتنگی نمی کنی؟مگه تو زن نیستی؟پس کی از عاطفه ات می خوای استفاده کنی؟خوب معلومه نمیگه بیا .چون تو همه چیزو قراردادی می کنی چون غیر مستقیم بهش گفتی تو گفتی بعد مشاوره بیام توئی که به من احتیاج داری.یکم ازین رسمی بودن بیا بیرون.
نبینم باز نا امید بشی با این روحیه می خوای رفتار بد شوهرتو تحمل کنی؟.خوبه خودت گفتی بدون اینکه انتظار محبت از همسرت داشته باشی بهش محبت می کنی؟
نباید بگی هر تصمیمی بگیری حمایتت می کنم باید بگی شکایت نمی کنم.یا هر چی تو بگی.
هر چه زودتر برگرد خونه نذار به ندیدن هم دیگه عادت کنید
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
سلام امروز روز چندان خوبی نبود اما من همه اش سعی کردم که اخلاقم خوب باشه.
آفرین ، این من و تو هستیم که با ارزیابی مون از وقایع می تونیم روزهای خوب و یا بد رو بیافرینیم
با همسرم صحبت کردم نمیتونم بگم صحبت خوب و سازنده ای بود اما حداقل توش جنک و دعوا نبود.
آفرین ، درست داری پیش می ری
صحبت کردن بدون جنگ و دعوا ، :104:
حالا در این جهت قدم بردار که از هر گفتگویی حتی شده از یک نکته کوچک بهره برداری کنی
یعنی چی؟
یعنی گه قبل از هرگفتگویی هدفت از اون گفتگو برای خودت روشن باشه ( عزیزم مردها زمان می برند تا یاد بگیرند چگونه تنها شنوده درد و دل های ما بشوند ، پس تا زمانی که همسرت این ویژگی رو یاد بگیره شما درصدد درد و دل کردن با او نباش و سعی کن ایم هم حسی رو از جای دیگری مثل این تالار ، یک دوست خوب ، خوندن کتاب و یا پیاده روی و صحبت با خودت در ذهن کسب کنی )
ببین خانومی روش و اصول صحبت کردن با مرد خیلی ظریف هست
و با تمرین و ممارست زیاد بدست میاد
پس در هرلحظه تلاش کن و از این تلاش ناامید نشو
هرچقدر بیشتر تلاش کنی
به موفقیت زودتر میرسی
همسرم به شدت نگران مسایل مالیه(منم بهش حق میدم) و منم بهش گفتم هر تصمیمی تو بگیری من حمایتت میکنم اما انگار به جای این که از این حرف خوشحال شه ناراحت شد(چون عملا انتظار داره مثله دفعات پیش من کمکش کنم)
تاپیک من رو که خوندی
خستگی شوهر از مسئولیت زندگی
دقیقا شما باید پیش بینی می کردی که همسرت چنین انتظاری رو داره
و شما می بایست از طریق همین تالار و خوندن راه حل ها ، گفتگوی مناسب رو در ذهنت می چیدی
که در هنگام عمل بتونی صحبت هاتون رو مدیریت کنی
این میشه همون بهره برداری از نکات
نکات یعنی مسائل زندگیتون که مهم هستند ، مثل مسائل مالی ريال مثل رفت و آمد با دیگران ، مثل زمان بچه دار شدن ف مثل خرید نوع برنج ، مثل رنگ امیزی خونه ، کلا هر نکته ای که برای تو و همسرت مهم هست از ریزش بگیر تا درشتش
بنابراین
اول ) قصدت رو از هر گفتگویی با همسرت روشن کن
دوم) از قبل نحوه گفتگو و جملاتت رو با خودت تنظیم کن
سوم) هنگام گفتگو با همسرت بی نهایت آرام و صبور باش ، سعی کن بیشتر شنونده باشی تا گوینده
در صدد نباش از شوهرت در خصوص نظراتت تایید بگیری
صرفا نکته رو بگو و رد شو ( اصطلاحا کلید نکن)
هنگامی که با موضوعی مخالف هستی سریع موضع نگیر ، خشمت رو کنترل کن .
چهارم) سعی کن بیشتر مواقع با قدردانی از نکات مثبت همسرت گفتگو را خاتمه دهی
چرا؟
چون وقتی از مردی قدردانی میشه ، تشویق به ادامه می شود ، یعنی علاقه مند میشه دوباره با تو گفتگو کنه و این یعنی فرصت که بتونی نکات مورد نظرت رو با سیاست پیاده کنی
زندگی مثل بازی شطرنج هست پس برای هر حرکت باید پادحرکتش رو داشته باشی
و خدایی نکرده نشی مصداق این پست مدیر:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام
یه sms طنز دیدم به این مضمون:
زندگی مثل یک شطرنج هست..... تو که بچه ای برو منچتو بازی کن! :58:
به نظرم اومد بعضی طنزها چقدر می تونند جدی باشند!
این طنز برایم
این مقاله را تداعی کرد.
نظر شما در خصوص این sms چیه؟!
آیا شما هم موارد مشابهی از طنز های گزنده ای که می تونه فرد را به فکر وادار کنه سراغ دارید؟
و گفت پس من میرم فلان جا یه خونه 50 متری میگیرم تو هم باید بیای و با این شرایط بسازی!منم گفتم باشه میام بعد یه کم عصبانی شد و بحثمون به بیراه کشیده شد(البته من میخاستم براش مثال اوایل زندگی خیلی ها رو که حتی رفته بودن 2 تا اتاق اجاره کرده بودنو بزنم که الانم خیلی خوشبختن و حتی خونه خریدن اما فوری ذهن خوانی کرد و گفت منظورت چیه و فلان و بهمان)
آهان
ببین
وقتی همسرت می بینه که باید برای زندگی مسئولیتش رو به عهده بگیره ، سختش شده؟
چرا؟
چون حمایت افراطی ، درماندگی می آموزد
حالا الان چی کار کنیم
آرام آرام باید اشتباهت رو جبران کنی ، یادت بهت گفتم حداقل شش ماه تا یکسال بدون چشم داشت برو جلو و یک تنه محبت کن؟
یادت هست گفتم توی این راه خیلی سختی ها هست
یادت گفتم ناز شوهرت رو بکش و لحن عاطفی داشته باش؟
====
سخن درست می تونه این باشه
تو هم باید بیایی و با این شرایط بسازی
ابتدا به ساکن نگو باشه میام یه کم حرفت رو بپیچون توی زر ورق
می دونی که دوست دارم
و با تو بودن برام خیلی ارزشمند هست جوری که با هیچ چیز توی دنیا عوضش نمی کنم
خونه 50-60 متری چیه
تو فقط یک اشاره بکن بریم قله قاف چادر بزنیم ببین من با سر می دوم ، چون بودن با تو و زندگی در کنار تو رو با تمام وجودم می خواهم ، چون با تو خوشبختم ، چون با تو آرامش دارم ، چون تو عشقمی ، زندگیمی ، عمرمی ، جونمی
:305: ببین جملات بالا یعنی باشه میام تو برو خونه رو بگیر ، اما با ظرافت زنانه ، لحن گفتنت هم باید محبت آمیز باشه ، گفتم حرف و عمل باید یکی باشه = ذهن و رفتار باید یکی باشه
آخرشم حرف دلشو زد که پس خانواده ی تو چی؟
پس این پیش زمینه ذهنی رو هم داشتی لذا ناخواسته وناخودآگاه گفتگوتون توری مدیریت شد که به اینجا ختم بش
مواظب باش دختر دیگه درست مدیریت کن!
مگه نگفتی مثله همیشه حمایت میکنن(راست میگه من قبل از این که با این تالار آشنا بشم و بدونم این حمایتهای افراطی به ضرر هر دومونه این حرفا رو زده بودم) منم راستشو گفتم که اونا حرفی ندارن و من هرچقدر بخام کمک میکنن اما من نمیخام.میخام این دفعه خودمون زندگیمونو بسازیم.
خراب کردی
هر راستی رو که نمی گن دختر جان! همیشه راست بگو اما هر راستی رو نگو
آهان درستش کردی
در این خصوص سعی کن قدرت مردت رو ببری بالا و بهش اطمینان و شجاعت بده
حمایت کن ( اگه بخواهم مثال بزنم پستم طولانی میشه ، اشکال داشتی بپرس)
بعد بازم شروع کرد از جنس مغازه و غیره گفت که جنس نداره و اگر داشت روزی فلان و بهمان قدر میفروخت (آخه من قبلا قول پول جنس جورکردنو هم داده بودم.میخاستم برم از طلاهام بفروشم:302:) منم گفتم میتونی بری قرض کنی.)
اگر فکر می کنی فروختن طلاهایت برای زندگیت به درد می خورد
طلاهایت رو بفروش
بسنج ... نسخه هر زندگی برای اون زندگی مناسب هست ... نکات مثبت هر زندگی رو بگیر و با زندگی ئ شرایط خودت بسنج و بد اجرایی اش کن اون جوری که مناسب زندگی خودت باشه
من 60 میلیون تومن آپارتمانم رو فروختم واسه سرمایه کار دادم به شوهرم
شوهرم ماشینش رو فروخت زد به کار
ماشینم رو به نامش کردم انداختم زیر پاش
دو سال هست از این اقدام من می گذرد ... حقیقتا ضرر نکردم .... من کسی بودم که عمرا یه همچین فداکاری هایی برای زندگیم بکنم ها :311:
فکر کنم پستم خیلی طولانی شد :302: :316:
بذار دوباره میام می نویسم
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
منم گفتم میتونی بری قرض کنی.
عزیزم ، قرض کردن به نوعی غرور یک مرد رو خدشه دار می کنه
اگر با پیشنهاد تو قرض بگیره .... از طرف خانواده تو قرض بخواد تو رو میندازه جلو که میشه همون روال اشتباه قبلی
اگر از شخص دیگری قرض بگیره خدایی نکرده مشکلی پیش بیاد تو رو مواخذه می نی و اعصابت رو داغون
خوب پس چی کار کنیم
مهره های شطرنجمون رو جوری حرکت بدهیم که از زبان خودش بشنویم که برم از فلای قرض بگیرم ... و وقتی شنیدیم ، بگیم هر جور خودت صلاح می دونی ، می دونم فکرها و برنامه های تو همیشه به نفع زندگیمون هست ، شوهرم هر تصمیمی بگیره من گوش می کنم ، یه موقعی هم چیزی به ذهنم برسه فقط می گم ولی تصمیم نهایی با خودت هست عزیزم و من همیشه در کنارت هستم
آخرشم راجع به برگشتن به خونه حرف زدیم(البته الان که فکر میکنم شاید وقت مناسبی برای این حرفا نبود اما منم دلم تنگ شده برای زندگیم) و من خیلی قاطع گفتم قرار بود بعد از این که بری مشاوره من برگردم اونم گفت من الان اصلا پول ندارمو و باید برم با صاحب مغازه حرف بزنمو فردا میخام برم پیش مامانم ببینم پول داره ازش قرض بگیرم و از این حرفا.
ببین تشخیص اولت درسته بوده
ولی تسلیم احساساتت شدی ... زنگ خطر ..
خانم امیدوار اگر به توصیه ها عمل نمی کردی بی برو برگردد الان شعله دعواتون شعله ور تر شده بود و دیگه نمی نوشتی در آستانه جدایی و مسائل مالی ، بلکه شده بودی تصمیم به طلاق
ببین عزیزم هوش هیجانی ات بالا هست( یعنی توانایی بالای در درک احساسات دیگران داری و همچنین با کمی تلاش می تونی واکنش های درستی در هنگام شرایط احساسی بروز بدهی .. در خصوص هوش هیجانی eq حتما مطالعه کن) و تقویتش کن
قرار بود قاطعانه بگی اما مهربان و لحن عاطفی
وقت مناسب و درست ، جوری که احتمال می دهی همسرت سرحال تر هست ( حتی می تونستی از قبل بپرسی ، عزیز جان یه صحبت مهم باهات داشتم کی وقتش رو داری ... اگه کفت بگو ، همین الان ... بگو نه در خصوص قول و قرارهای قبلیمون هست می خواهم در کمال آرامش حرف دلم رو بهت بزنم ... خودم هم دوست دارم بگم منتها هر موقع شما شرایطت مهیا بود بهم خبر بده .... و صبر کنی تا خودت احتمال بدهی که شروع گفتگو به نتیجه مثبت میرسه)
عزیزم آروم تر شدی رفتی مشاوره ؟
سکوت و اجازه درد و دل به همسرت
در خصوص اون حرفی مهم که می خواستم بهت بگم
راستش ، میدونی چیه ( با ناز ) قرارمون این بود بعد از رفتن به مشاوره برگردم پبشت .... ببین دلم برای زندگیمون تنگ شده ... واسه تو تنگ شده ... خونه مامان و بابان نه اینکه بد باشه ها ولی کنار تو بودن برای من آرامش داره ... من به حضور تو احتیاج دارم ، به دیدنت نیاز دارم ، دلم می خواد صدای نفس هایت رو شب ها بشنوم ....
حالا هم طبق قرارمون می خواهم (مثلا پس فردا بیان خونه)
و سکوت تا حرفهاش رو بزنه
هر چی گفت ... اراه یا نه
خونسرد و با ارامش
آخه خودت بهم گفتی بعد از مشاوره بیام .... من این همه مدت صبر کردم تا مشاوره ات رو بری ... عزیزم از اینکه توی اون موقعیت که پای تو شکسته هست من تو رو تنها گذاشتم دارم ، خیلی ناراحتم ...
ببین همسرم می دونم کاستی هایی داشتم و الان که از تدور بودم و فکر کردوم متوجه اونها شدم .... و اینکه تو بهم گفتی بعد از مشاوره بیام خیلی توی دلم خوشحال شدم ....
الان هم منتظرم به حرفت عمل کنی ....
به همین خاطر گفتم پس فردا میام ....
سکوت و اجازه صحبت شوهر
و در نهایت اگر باز هم جوابش منفی بود
باشه دیگه اصراری ندارم ..... و خداحافظی سرد ..... و دیگه بدون احساس شدن و در انتظار ناز کشیدن شوهر .... به محض اینکه کوچکترین چراغ سبز رو دیدی
می گی اگر باز هم از همدیگه دور باشیم و به قرارمون عمل نکنیم نمیشه که به نظر تو میشه ؟
میشه من و تو قول و قرار بذاریم ولی حتی خودمون برای قرارمون احترام قائل نشیم؟
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار
.منم گفت خوب اینا چه ربطی به اومدن من داره
خیلی ربط داره
چون نگران زندگی تو هست
چون دوست داره
چون نمی خواد به تو سختی بده
چون میترسه نکنه نتونه برای تو زندگی فراهم کنه
چون مترسه بخوره زمین و زمین خودرنش رو خدایی نکرده تو ببینی
چون غرور داره
چون نمی تونه بهت بگه دستم خالی هست ، نمی تونم خرجی یک هفته رو هم بدهم
......
اونم زیر بار نمیرفت و میگفت من اصلا الان پول ندارم(قبلا تو این شرایط من همیشه پول میبردم خونه مثلا 300 400 هزار تومن واسه خرج دم دستی) و چون آب پاکیو که دیگه نباید از من انتظار پول داشته باشه رو ریخته بودم رو دستش تمام این حرفها رو با عصبانیت و داد و بیداد میگفت.آخرشم با یه لحن خیلی بدی بهم گفت خوب بیااااااا
ببین اینجا دو حالت داره
اگر ظرفیتت اونقدر جا داشت که بری پیشش و واقعا با محبت بی نهایت می تونستی زندگیت رو بسازی
می رفتی و یه مدت کم محلی ها و کنایه ها و تکیه هایش رو تحمل می کردی تا کم کم به راه بیاد که زیاد پسندیده نیست و به هرحال یه آتو می شد دست اون
و یه راه دیگه همون راه حل گفتگوی قبلی .. بااین نقدمه که خیلی خوب الان عصبانی هستی ... ببخش که عصبانیت کردم و ادامه اینکه بعدا که آروم شدی بهم زنگ بزن ... و دیگه کشش ندادن و انتظار تلفن مجدد و مدیریت صحبت جدید بینتون
منم ناراحت شدم و دیگه چیزی نگفتم(با عرض پوزش از بالهای صداقت عزیز که قبلا به من گفته بود منطقی باش اما من ناراحت شدم آخه بالاخره همسرمه.یه زمانی عاشق هم بودیم حالا باهام این جوری رفتار میکنه و همه اشم منو مقصر میدونه ناراحت میشم.)
خلاصه همین.
ببین الان زمان مناسبی نیست که همسرت رو متوجه تقصیرتاش کنی
تا حالا که به توصیه هام فکر کردی و بعضی ها رو عملی کردی ؟
چگونه ارزیابی می کنی ؟
اگر قبولم داری
پس این رو هم بپذیر که
الان فرصت مناسبی برای اینکه شوهرت بفهمه رفتارهایش اشتباه هست و اون هم باید تغییر کنه نیست
من می دونم و یقین دارم اشتباهات همسرت حتی بیشتر از تو هست به موقعش بهت میگم کی و چگونه اشتباهات همسرت رو بگی و چگونه شوهرت رو هم به تغییر رفتار واداری
نترس دیر نمیشه
بابا جان سه سال زندگی کردی غلط
یک سال زندگی کن درست
اگر شوهرت و زندگیت اونی شد که می خواستیکه خوب ادامه می دهی
و گرنه برای جدایی دیر نمیشه بلکه دیگه اون وقت راه نرفته نخواهی داشت
در ضمن ببین شوهرت اونقدر هم منفعل نیست
وقتی دیده تو کمک نمی کنی گفته برم از مادرم قرض بگیرم
هرچند اون هم کار درستی نیست
ولی باز هم یه قدم از اشتباه فاصله گرفته
شوهرت داره به تغییرات تو پاسخ میده
تو باید صبوری پیشه کنی
حالا من براش ناراحتم چون بار دومم که زنگ زدم و میخاستم آرومش کنم احساس کردم داره گریه میکنه ولی چون گفت اگه میشه بعدا صحبت کنیم منم بهش گیر ندادم خداحافظی کردم.
اینکارت غیرقابل بخشش هست
گریه یک مرد یعنی خوندن فاتحه برای اون زندگی
میگی نه
جرات داری یک بار دیگه امتحان کن .... این همه ناراحتش کردی ... دیگه نکی خواست با تلفن آرومش کنی .. حداقل دو رکعت نماز می خوندی براش دعا می کردی
بابا جان چرا اینقدر عجول؟
شوهرت بی نهایت حساس و عاطفی شده
تنهایی داره داغونش می کنه و نمی بایست اجازه بدهی این مشکل تنهایی رو خودش حل کنه
چون عادت می کنه به تنها بودن
خیلی شرایط سختی داره پاش شکسته تو گچه.نمیتونه بره سر کار.مفازه اش خالی از جنسه.تو خونه تنهاست هیچ کس پیشش نیست خیلی دلم براش میسوزه ولی وقتی عملا به من میگه نیا چی کار کنم؟
آره
یادت هست بهت گفتم ... دلت براش تنگ شده ... می دونم ... اگر می تونی الان شوهرت رو دریاب
با سبکتکین در ارتباط باش
اون الان خیلی چیزها میدونه و خوب میتونه کمکت کنه
تاپیکت رو می خونم
جاهایی که لازم هست میام
ولی خودت داری کم کم یاد می گری جوری که می تونی از پس زندگیت بر بیایی
نگران نباش و توکل کن به خدا
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
سلام مرسی که با این دقت راهنمایی میکنی واقعا خدا خیرتون بده:72:
اما چند نکته:در خصوص فروختن طلاها چون این اولین بار نیست که این کار رو میکنم و قبلا هم به این نتیجه رسیدم که فروختنشون سودی نداشته و عملا فقط نتایج مشکلاتو به تعویق انداخته نمیخام ایم کار رو بکنم.در ضمن تصمیم گرفتم حالا که با فوق لیسانس نصفه نیمه ام نمیتونم کار گیر بیارم برم آرایشگری یاد بگیرم و برای خودم یه آرایشگاه باز کنم.به خاطر همین به پول طلاهام برای رفتن به کلاس و در نهایت باز کردن آرایشگاه نیاز دارم.نمیخام این فرصتو از خودم بگیرم(حالا صرف نظر از این که نتیجه زندگی مشترکم چی میشه)
در مورد قرض کردن خودش از قبل بارها و بارها گفته بود برم با مامانم صحبت کنم(یعنی مادر همسرم) و ببینم میتونم ازش قرض بگیرم ومنم با این پیش زمینه ی ذهنی که خودشم قبل این حرفو زده گفتم میتونی بری قرض بگیری.اما حالا که فکر میکنم شاید بهتر بود میگفتم هر کاری صلاح میدونی انجام بده.
در مورد برگشتن به خونه به این نتیجه رسیدم که کلا مطرح کردنش اشتباه بودو متاسفانه احساسات به من غالب شد که مطرحش کردم.
واما...
از دیشب که باهاش حرف زدم تا حالا حال خیلی بدی دارم.حالا درک میکنم که وقتی بالهای صداقت عزیز میگفت باید خیلی صبر داشته باشی یعنی چی.واقعا مهربون بودن علی رغم رفتار سرد و تندی که همسرم پیدا کرده خیلی سخته.
به خاطر این که تقریبا توی یک سال گذشته من هیچ چیزی به عنوان خرجی از همسرم نگرفتم اون کلا باورش شده که نیازی نیست به من خرجی بده(من خرج خودم از مغازه که اکثر سرمایه اش مال من بود و یا از پس انداز قبل از ازدواج یا تدریس ساعتی زبان و .... میدادم.و حتی گاهی توی خرید خونه هم کمک میکردم) و حسابهای منم کاملا خالی شده و اونم که مدام میگه ندارم ندارم ندارم(نه که فکر کنید مثلا من بهش گفتم بیا برام فلان طلا رو بخر یا فلان مدل ماشینو بلکه حتی واسه خونه برنجم نمیخره.تلفن خونه دو طرفه قطع.موقعی که بار آخر با قهر اومدم خونه فقط پولی که از قبل تو کیفم بود رو داشتم و هنوزم همونو دارم که به زحمت به دویست هزار تومن میرسه) اعصاب من حسابی بهم ریخته.و وقتی که دیشب بهش گفتم برای برگشتن حالا هر موقعی که باشه نیاز به پول دارم با کمال پر رویی گفت ندارم.البته لحنم شاید سرشار از عشق و محبت نبود(چون واقعا برام سخته به کسی بگم بهم پول بده چون یه جورایی تو خونه ی پدرم همیشه پول زیر دستم بود و واقعا درخواست پول حتی از همسرم غرورم خدشه دار میکنه و مخصوصا وقتی میگه ندارم خیلی ناراحت تر میشم چون میدونم که حتی بر اساس شرع هم نفقه حق شرعی یه خانمه و براساس وضع ظاهر و تحصیلات و نحوه ی زندگیش تو خونه ی پدریش مشخص میشه مثلا من که تو خونه ی پدرم خدمتکار داشتم الان همسرم شرعا وظفیه داره برام کلفت بگیره اگرچه اون حتی حاضر نیست و وظیفه ی خودش نمیدونه که مثلا 100 هزار تومن واسه بلیط به زنش بده) اما خیلی محترمانه و دوستانه بود واین جوابهای ندارم ندارمش اعصابمو بهم میریزه.
یه چیز دیگه مشاور بهش گفته بود برو و فکر کن که تو زندگیت هیچ مشکلی با خانمت نداری و همه چی از وضع مالی گرفته تا اخلاق تا سکس تا همه چی خوب و اوکی هستش بعد ببین زندگیت چه جوریه.زندگیتو دوست داری یا نه.اونم روز بعد که رفته بود مشاور گفته بود نمیدونم! واین نمیدونم خیلی برام سنگینه یعنی اگه همه چی هم اوکی باشه نمیدونه زندگی با منو دوست داره یا نه:302:
میدونم خیلی درهم برهم نوشتم و شاید از خیلی جاهای صحبتام بوی ناامیدی بیاد اما باور کنین دارم بیشترین تلاشمو میکنم تا بهترینها برای هم خودم و همسرم اتفاق بیافته
بززگترین اشتباه من دیشب این بود که لحنم عاشقانه نبود اما...فقط کافی بود بگه بیا...به خدا خیلی سخته.میدونم اگه ازش جداشم شاید بتونم تنهایی شروع کنم و شاید زندگی بهتری تو ده سال آینده در انتظارم باشه.شاید بتونم تحصییلاتمو ادامه بدم و استاد دانشگاه شم.آخه من تو دوره لیسانس شاگرد ممتاز بودم فوقو بدن کنکور رفتم و اگه این همه برام مشکل پیش نمیومد الان دانشجوی دکتری بودم اونم تو دانشگاه تهران.اما من حاضرم از همه شون بگذرم حتی برم آرایشگاه باز کنم تا آخرش از این که همه ی تلاشمو نکردم پشیمون نباشم.اما.........خیلی سخته.خیلی......
بالهای صداقت سبکتکین و بقیه ی دوستان خواهش میکنم نظر بدین.حالم اصلا خوب نیست میترسم دوباره برگردم سر خونه اول
RE: مسایل مالی در سرنوشت یک ازدواج چقدر دخیلند؟
شما هنوز نمی دانی خواست اصلی ات چی هست
>>>>نمی دونی ایا واقعا می خواهی یکبار دیگه به خودت نه به همسرت فرصت ساختن زندگی خوب و صحیح رو بدهی یا نه
>>>>نمی دونی ایا حاضر هستی به خاطر خواستت ، از همه چیز بگذری و مدتی سختی و رنج رو تحمل کنی یا نه
>>>>حتی هنوز نمی دانی ایا واقعا طلاق برایت بهتر هست یا نه
لذا تا خواست خودت برای خودت روشن نباشه نمیشه بهت کمک کرد
اگر می خواهی طلاق بگیری و همه راه های ممکن رو رفته ای و بهتریت راه برایت طلاق هست ، پس اینقدر این شاخه اون شاخه نپر
من نمی دونم شما چرا مبنای حرفهات ، رفتارت، تصمیماتت رو روی واکنش های شوهرت بنا می کنی؟
یعنی چی؟ اگه شوهرت خوب و سرحال باشه شما هم آرام هستی و منطقی
اگر شوهرت بداخلاق و لجباز باشه شما هم بی منطق می شوی خشن
اینکه نشد زندگی که
به هرحال قبلا هم گفته ام باز هم می گویم خود دانی!
زندگی خودت هست هر جور که می خواهی زندگی کن
=================
در ضمن توصیه های زیر صرفا مخصوص خوانندگان این تاپیک هست ( نه خانم امیدوار)
1- برای یک مرد گفتن پول ندارم خیلی سخته و سخت تر از اون برخوردن به خانومش با شیندین این حرف
مثل این می مونه که همسرت قصد رابطه با شما رو داشته باشه و بهتون ابراز کنه و بعد شما در حال گذروندن سندرم ماهیانه تون باشید و بهش بگید الان شرایطش رو ندارید و اون وقت به شوهرتون بربخوره
اخه من می خوام بدونم اون وقت نمی گید شوهرتون از درک کردن شما عاجز هست و هیچی نمی دونه و توقع بی جا داره؟
2- خانوم های محترم که توی خونه ننه باباتون حمام شیر می گرفتید و گوشت آهو می خوردید و پیراهنتون نخش از طلا بود و دکمه هاش از جواهر و روی بر گل قدم می گذاشتید .... حالا خوب یا بد درست یا نادرست مردی رو که واسه زندگیتون انتخاب کردید و شوهرتون نام دارد ، برده تون نیست ، نوکرتون نیست ، باربر و مسئول خرید و تعمیرکار و ...نیست
شوهرتون هست ، و اگر هر خدمت و محبت درست و به جایی بهش بکنید ، راه دوری نمیره ، اگر مردتون مشکل حادی نداشته باشه ، همه خوبی هاتون رو به موقع پاسخ میده
3- سه تا پست قبلی من ، در خصوص پاسخ ها در گفتگو های خانوم امیدوار و شوهرش نشون دادن صحبت کردن از نوع دیگر هست ... تمام موقعیت های زندگی زمانی بحران ساز می شود که برخوردی عجولانه و واکنشی هیجان مدار داشته باشیم .... نکاتی رو که عنوان کردم بخونید ، بارها و بارها بخونید .... اینها حاصل آموختن من از مهارت های کلامی و لحن عاطفی یک زن هست .... از تجربه های دیگران نهایت استفاده رو بکنید
4- خوش به حال تو دختر مجردی که باهوش و عاقل هستی و از تک تک نکات و راهکارها راه خودت رو مشخص می کنی و به جا و درست از همه تجربه ها با درک شرایط خودت استفاده می کنی تا یک زندگی عاشقانه برای خودت بسازی