RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
سلام دوستان.
فقط اومدم اینجا بگم که اتفاقایی داره میفته که نمیدونم خوبه یا بد.
واسطه ای که دوتا خانوده رو بهم معرفی کرده، از دوستای خانوادگی ما هست. با همسرش اومد و با پدرم صحبت کردن.
درست وقتی که من حدود 99 درصد موضوع رو فراموش کرده بودم.
نمیدونم قراره چی بشه. برام دعا کنید.:72:
یه نتیجه هایی هم گرفتم.
اینکه اگه من حرفی نزنم و با پدرم در این مورد صحبت نکنم، انگار بهتره. واقعاً دارم میبینم اینو!!
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
سلام دوستان.
فقط اومدم اینجا بگم که اتفاقایی داره میفته که نمیدونم خوبه یا بد.
نمیخوای بیشتر توضیح بدی ؟
واسطه ای که دوتا خانوده رو بهم معرفی کرده، از دوستای خانوادگی ما هست. با همسرش اومد و با پدرم صحبت کردن.
درست وقتی که من حدود 99 درصد موضوع رو فراموش کرده بودم.
نمیدونم قراره چی بشه. برام دعا کنید.:72:
یه نتیجه هایی هم گرفتم.
اینکه اگه من حرفی نزنم و با پدرم در این مورد صحبت نکنم، انگار بهتره. واقعاً دارم میبینم اینو!!
ا
ین نتیجه رو قبل از اینکه این تاپیک رو باز کنی
و حتی قبل از اینکه تو این تالار باشی گرفته بودی
پس چیزی عوض نشده !!
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
نقل قول:
نمیخوای بیشتر توضیح بدی ؟
هنوز جواب قطعی داده نشده. اما معلومه که پدرم از اون همه قاطعیت کوتاه اومده و گفته بذارید 1 هفته فکر کنم.
جالب اینجاست که دیگه پدرم از اون بهونه های قبلی حرفی نزده!
البته بهونه زیاده. شاید دیگه حرفی از بهونه های قبلی به میون نیاد اما یه سری بهونه های جدید اضافه بشه:)
خانمی که واسطه هست، هم خانواده ی ما رو خیلی وقته میشناسه هم خانواده اونا رو. سعی کرد به پدرم اطمینان بده که از هر نظر تایید شده هستن.
حالا نمیدونم دیگه چی میشه.
ضمناً من نمیدونم صبر اون خانواده تا کجاست:) اگه من جای اونا بودم که برام عجیب بود این همه تعلل اونم بعد از فقط یک جلسه:)
از یه طرف هم الان دقت کردم دیدم در حال حاضر، پدرم حرف برادر وسطیم رو بیشتر از بقیه قبول داره. برادر وسطیم شخصیت جالبی داره. اصلاً حرف نمیزنه! جایی که خیلی خیلی واجب باشه در حد یک جمله یا یه کمی بیشتر حرفشو میزنه. (البته لحن گفتنش بعضی وقتا تنده بعضی وقتا آروم) و جالبه که معمولاً پدرم جلوش موضع خاصی نمیگیره.
شاید واقعاً این روش برای ارتباط با پدرم مناسب باشه!
اینایی که گفتم رو الان و بعد از تاپیک فهمیدم. وقتی که روی حرف دوستان، فکر کردم که حرف زدن با پدرم باید چه قلقی داشته باشه.
سر خواستگارای قبلیم، همون شب یا فرداش سر صحبت باز میشد و در موردش بحث میکردیم. که گفتم چی میشد دیگه. اما سر این یکی، حتی وقتی که پدرم جواب منفی داد، دلم نمیخواست حرفی به میون بیاد.چون هنوز با خودم کنار نیومدم که بتونم اونجوری که شما میگید با پدرم حرف بزنم، توی این موقعیت بهتره هیچی نگم.
الان مثل برادرم اگه خیلی خیلی واجب شد (که مطمئنم پدرم خودش این موقعیت رو بوجود میاره)، سعی میکنم درست و با رعایت اون چیزایی که گفتید، یه مکالمه ی جرئت مندانه داشته باشم. نه منعلانه، نه پرخاشگرانه.
نمیدونم چرا وقتی که ما یه بحثی رو عنوان میکنیم، پدرم جبهه گیری میکنه. نگید که شاید طرز عنوان کردنتون بد بوده. با لحن های مختلف امتحان کردیم. اما همیشه جبهه میگیره پدرم!
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
دختر مهربون عزیز؛ ازت خواهش می کنم در مقابل جبهه گیرهای پدرتون همدلی کنید و به هیچ عنوان در اون لحظه که ایشون مخالفت میکنند؛ شما جبهه نگیرید؛ برعکس تاییدش کنید و وقتی از لحاظ احساسی آروم تر شد؛ حرف خودتون رو با لحن مناسب و جراتمندی بیان کنید!
شما فقط نظرتون رو میگید؛ به هیچ عنوان در مقابل حرفهای ایشون مخالفت نمی کنید!
مطمئن باشید که جواب میگیرید!
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
سلام.:72:
امروز سر یه موضوع دیگه (که حتی یه بار سرش تقریباً بحث و دعوا پیش اومده بود)، تونستم خیلی با حفظ آرامش، حرفمو به پدرم بزنم.
با برخورد خیلی خوبی مواجه شدم.
خیلی منطقی!
میخواستیم دوتا خانواده رو دعوت کنیم خونمون که یه کدورتی بین دو تا خانواده از بین بره. پدرم مدام اون رو به عقب مینداخت و بهونه میاورد. قبول داشت که باید دعوتشون کنیم. اما نمیدونم چرا هر هفته، مینداخت برای آینده! وقتی که بحثش پیش اومد، دیدم فرصت خوبیه برای اینکه امتحان کنم ببینم چقدر میتونم حرفمو اون جوری که شما گفتید بزنم. من پیشنهاد کردم که فردا وقت مناسبیه. و اگه بیشتر طولش بدیم، روابط بدتر میشه. آخرش، به پیشنهادی که داده بودم عمل کردیم. و دعوتشون کردیم. (البته هرچند که اون خانواده قبول نکرد و اوضاع به همون منوال موند. اما کاری که از عهده ما برمیومد همین بود و باید زودتر انجام میشد. مهم اون تجربه ایه که من بدست آوردم.)
نمیدونم اثر ِحال ِخوب پدرم بود یا چی!!
ازتون ممنونم:72:
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
عزیزم درست گفتی اما تکه اولش حال خوب خودت بود. حال خوب دختر مهربون ----> حال خوب پدر. قانونش اینه.
ضمن اینکه یک فوت کوزه گری دیگه اینه که اگر می خواهی حرفت اثرش بیشتر بشه تکرارش نکنی سریع یکبار فقط بگی و رد شی و دنبالش رو نگیری.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
تو بي نظيري دختر مهربون
و اين از توانايي هاي فوق العاده ي توست . :104:
يادت باشه اگر ما حالمان خوب نباشه و يا با طرف مقابل مكالمه ي دروني داشته باشيم امواجي كه از ما به سمت غير ميره و هميبنطور زبان بدنمان تاثيري كه نبايد را، قبل از اينكه دهان باز كنيم روي فرد مي گذارد و در نتيجه به شكل كاملا پنهان پيامها ارسال مي شود و به خود ما بر مي گردد و...............
تاثيرات شگفت انگيز ارسال انرژي مثبت و افكار و احساسات و اعمال مثبت را تجربه كردي .ظرافت و شگفتي تجربه ات را درياب.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
سلام.
جریانی که باید خیلی زودتر تموم میشد، دیروز تموم شد.
نمیدونم چرا نمیخواستم قبول کنم که از همون اول جواب بابام منفیه و عوضم نمیشه.
چون نمیخواستم بپذیرم، خیلی برام سنگین بود قبول کردنش.
دارم به خودم میقبولونم که همه ی این مدت (از عید فطر تا دیروز) الکی امیدوار بودم که نظر بابام عوض میشه.
کاش زودتر تموم میشد. این همه مدت درگیرش بودم. کارم سخت شده.
حداقل همون دفعه ی پیش. یک هفته با افکار و ذهن خودم کلنجار رفتم، خودم رو مجبور کردم فراموش کنم همه چیز رو. بعد دوباره همه چیز از نو شروع شد. حالا دوباره با خودم و افکارم درگیرم!
خیلی خسته شدم توی این مدت. از این همه فکر و درگیری ذهنی.
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
خدایا! چرا اینجوری داره میشه!
هنوز اعصابم از اتفاقی که دیروز افتاده، خورده، دارن یه خواستگار دیگه رو راه میدن!
قرار هم میذارن واسه خودشون؛ بعد میگن تو که جایی کلاس نداری؟ بیان امروز بعد از ظهر دیگه!!!!!!
(اینجور سوال پرسیدن، یعنی این یه جمله ی خبریه. چه بگی موافقم چه بگی مخالفم، حرفت مفت هم نمی ارزه. ما قرارمون رو گذاشتیم!)
خدایا!
بابای من که اینجوری نبود، هر مورد رو دو ماه لفت میداد تا پاشون برسه به خونه!!
نه به اون که شونصد روز معتلشون کردن! نه به این که هنوز زنگ نزده راشون دادن تو خونه!
حداقل نمیذارن دو روز بگذره اعصابم بیاد سر جاش! با یه اصرار، گفتن باشه تشریف بیارید!!!
فقط شانس بیارم بتونم یه لبخند زورکی از اول تا آخر جلسه امروز روی صورتم نگه دارم. اونم فقط به خاطر آبرو داری. نه هیچ چیز دیگه!
بیشتر از همه از دست خودم اعصابم خورده! مثل یه موجود زبون بسته شدم!!
RE: مشکل من در مشورت با خانواده در مورد خواستگار
دختر مهربون لازمه يك دعواي حسابي باهات بكنم دختر خوب :46:
چرا اينقدر حساس و زود رنجي ؟
آرام باش و از لحظاتت استفاده كن و لذت ببر .
اينقدر دنبال نقد و بررسي رفتارهاي بابا نباش و با خودت مكالمه راه نينداز .
بابا اگر آنجوري رفتار كنه تو نازاحتي اگر اينجوري رفتار كنه باز تو ناراحتي و اگر يك مدل ديگر رفتار كنه باز تو ناراحتي .....
به خودت نگاه كن . چرا دنبال بهانه هستي ؟!
تو زياد مسائل را جدي مي گيري . اينها فقط خواستگار هستند و هر خواستگاري قرار نيست مورد جد ي باشد و تو به خودت فشار بياري .
دختر خوب و خانمي مثل تو ممكن است روزي هزار تا خواستگار داشته باشد قرار نيست كه تو به دليل هر يك از اين خواستگارها خودت را اذيت كني . لذت ببر كه اينقدر خوب و خانم و دوست داشتني هستي كه مي تواني و قابليت اين را داري كه گزينه اي براي فكر كردن و ديده شدن و .....باشي . بخند عزيزكم .
از قديم گفتند دختر خوب روي شانس نشسته است . و اين اتفاقات همه به تو ثابت مي كند كه چقدر خوب و مورد توجه و دوستداشتني هستي .
حال خودت را نگير . خوش بدرخش و لذت ببر و .....تو فوق العاده اي گلم و توانايي هاي شگفت انگيزي داري .
البته به غير از غر زدن :311: :311:بقيه محاسنت به لحاظ ظاهري و باطني فوق العاده است :104::227::310::46::43: