RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
ملاحت عزیزم سلام
امشب خیلی گریه کردم میدونی چرا؟...چون عشقم اومد امروز عصر بعد مدتها شرکت به دیدنم :302:....نمیدونی چه
حالی شدم وقتی در اتاق باز شد و اومد تو بهم سلام کرد...باورم نمیشد ، فکر کردم دارن خواب می بینم...فشارم از
هیجان زیاد به شدت افتاد...اما دوستام به دادم رسیدن و گفتن محکم باش...وقتی چهره خسته و گرفتشو دیدم غم
عالم به دلم نشست...به بهانه بیرون رفتن با دوست مشترکمون اومده بود بالا تا منو ببینه....حال و احوال کردیم یه 10
دقیقه ای که یهو این دوست مشترک خنگمون که اتفاقا قراره شوهر خواهرمم بشه گند زد به همه چی..میگی چه
جری؟ بهت میگم...به نامزد جان گفتم چای می خوری؟...با کمال میل پذیرفت که این آقای زگیل خان گفت پاشو بریم
کفشایی که سفارش داده بودی واست آوردن و منم ضایع بود اگه زیاد اصرار میکردم...طفلی خیلی دلش میخواست
بی مزاحم باهام دردو دل کنه انگار اما نشد...ملاحت وقتی که رفت دست خودم نبود...بغضم ترکید و های های
زدم زیر گریه...وحشتناک دوسش دارم...گفتم خدا آخه چرا؟...من که دیگه داشتم کنار میومدم؟...چرا دوباره آتیش
دلمو شعله ور کردی؟...اینم بگم که دوست داره دوباره با ما بیاد کوه...من موندم چه کن؟ آخه ماکوهنورد بودیم...
درسته منم باهاشون برم؟؟؟؟؟...ملاحت عزیز خیلی دعام کن...نمیدونی چه حالیم...
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزیزم خیلی سخته می فهمم.از خدای مهربون می خوام اگه مصلحت هست شما به عشقت برسی عزیزم.به نطر خودت امکانش هست که اوضاع درست بشه؟اگه باهاشون بیرون بری وابستگی ات بیشتر نمی شه گلم؟
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
tasnime_elahi عزیز گیج گیجم...هنوز فکر می کنم خواب دیدم...خوب برگشتش نشون میده
نتونسته فراموشم کنم...منم از خدا همینو خواستم...باورت میشه نمیدونم اوضاع چطور میشه..
فقط میدونم جز توکل و کنترل احساسات کاری نمیتونم بکنم...تسنیم عزیزم دعام کن لطفا...
دلتنگیم واسه اینه که دور از من داغون شده و آب شده واقعا و اون به اصطلاح مادر انگار نمیبینه
آب شدن پسرش رو...اما میدونم اگه خدا بخواد کاری بشه هیچکی یارای مقابله باهاش رو نداره.
التماس دعا
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزیز میدونم که منو میشناسی تا حالا بارها بهت گفتم بازم میگم این ره که تو میروی به ترکستان است
به آقایون برنخوره ها اما هیچ مردی تاکید می کنم هیچ مردی تو این زمونه ارزش اشکها و دل مهربون هیچ زنی رو نداره این به معنیه بد بودن مردها نیست عزیزم ، به معنیه لایق عشق بودنه
اینو بفهم عزیزم بارها بهت گفتم گوش ندادی اومدم اینجا عضو شدم و برات پیغام گذاشتم. گفتم به خدا توکل کن که به حرفم گوش دادی حالا ازت میخوام با وجود خوب بودن و مثبت بودن طرفت یه کم منطقی تر باشی، عاشق هستی باش دوسش داری داشته باش اما توروخدا زندگیت ، عمرت ، جوونیت و آینده کاریت رو فدا نکن
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
بهار عزيزم دلم
يادته راجع به اركيده گفته بودم؟.من هرگز يه قطره اشك اركيده رو نديدم. نه به خاطر اين كه دختر سخت دلي بود يا..بلكه به خاطر اين كه نيرومند بود. و از انتظار برا خودش يه كابوس نساخت.توقعات و اهدافشو دانش اش در مورد خواست خودش يه اندازه بود. وقتي يكي از دوستان صميمي تر ازش پرسيد اگه بهش نرسي چي ميشه. گفت من دارم زندگي مو ميكنم با.. يا بدون اون.. خوشبختم و كاملم اما دوست دارم اگر ازدواج ميكنم يا اون باشه يا مردي با خصوصيات نزديك به اون.. .
اگه قرار باشه در جريان اين ماجرا هرچه كه هست تو هر روز اينقدر بشكني و آسيب ببيني اون وقت منم مثه دوستان ديگه ناگزير ميشم بگم فراموش كن و سعي كن كه..
اما اگر قراره اين فرصتي دوباره باشه چند تا شرط داره و اولين ارزشمند ترين شرط اون اينه كه اين شرط به بهاي آسيب ديدن تو تمام نشه عزيزكم!
اول زندگي كن و و به قول آفتابگردان عزيز در كنارش عاشق هم هستي باش. عشق شعله مقدسيه قبول .. اما قرار با اين آتش خودمونو كامل كنيم به قول مامان بزرگ مرحومم خودمونو بپزيم نه اين كه بسوزونيم . باشه؟
و اما بعد ظاهرا مخاطب شما هم اونقدر تحت فشار روحي بوده كه تصميم گرفته راه هايي رو براي ديدن گهگاه تو پيداكنه. اين به خودي خود هنوز نه خوبه نه بد .
بده اگر بخواد يه ارتباط بي ضمانت رو كه ميدونه نميتونه در قبالش جوابگو باشه بوجود بياره.. عادت به اين رابطه بدون آينده مشخص دل هردوتونو بيشتر از قبل ميشكنه.
خوبه اگر اين بار تصميم بگيره به ازاي هر قدم به سمت تو يه قدم هم براي ازدواج با تو برداره .به هر حال يه آقاي سي ساله بايد كم كم تصميم بگيره كه چطور بين خواستهاي خودش و بين كساني كه دوست داره هماهنگي و مرافقت ايجاد كنه.
در مورد كوه مي دونم كه شايد فرصتي باشه براي تازه كردنم ديدار.هم خوب و هم بد .
خوب چون شايد ايشون تو رو از تصميمات تازه اي كه گرفته آگاه كنه. و بد چون ممكنه فقط قصد درد دل كردن داشته باشه. گرچه دردل كردن به ما فرصت ميده واضحتر به جهان اطرافمون نگاه كنيم مشكلمونو براي يكي بازگو كنيم و ابعادشو بسنجيم اما دردل كردن به تنهايي اونم بعد از همه موادي كه پيش اومده ممكنه به قول دوستمون تنسيم فقط وابستگي تو رو بيشتر كنه گلم.در اين كه براي كوه رفتن يا هر قدم بعدي چه تصميمي ميگيري به درايت خودت واگذار ميكنم.چون ميبينم چقدر خوب درباره دوستان به دور از حب و بغض نظر ميدي و برا خودت خانم معقولي هستي.
وابستگي براي يه قلب عاشق سمه.. برخلاف دلبستگي. وقتي من دلبسته كسي ام باشه يا نباشه خوشحال و. خوشبختم اما تو دلبستگي مثل عشقه خواهم بود كه بدون تكيه گاهم نميتونم رشد كنم بالا برم و خودمو به خورشيد برسونم.عزيزكم!
دلبسته باش نه وابسته و اگر دلبسته اي بهتر كه دلبسته اون باشي كه قادر باشه با احترام از عشق تو دفاع كنه.. اووه چقدر حرف زدم . همچنان دعات ميكنم .خداوند بهترين راه رو پيش پات بذاره.:72:
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ملاحت1
بهار عزيزم دلم
يادته راجع به اركيده گفته بودم؟.من هرگز يه قطره اشك اركيده رو نديدم. نه به خاطر اين كه دختر سخت دلي بود يا..بلكه به خاطر اين كه نيرومند بود. و از انتظار برا خودش يه كابوس نساخت.توقعات و اهدافشو دانش اش در مورد خواست خودش يه اندازه بود. وقتي يكي از دوستان صميمي تر ازش پرسيد اگه بهش نرسي چي ميشه. گفت من دارم زندگي مو ميكنم با.. يا بدون اون.. خوشبختم و كاملم اما دوست دارم اگر ازدواج ميكنم يا اون باشه يا مردي با خصوصيات نزديك به اون.. .
ملاحت عزیز ، خواهر خوبم سلام
نمیدونی حرفات به قلبم چه آرامشی داد ، انگار خدا یک فرشته رو مامور نجات من کرده..ازش
سپاسگزارم به خاطر همچین دوستی که نصیبم کرده...ممنون عزیزم ، امیدوارم لایق تعریف
هایی که ازم کردی باشم...بهار دیگه میخواد زندگی کنه...با همه وجودم پس از صلاح
مشورت با خدا این تصمیم رو گرفتم...توکل یعنی همین دیگه...یعنی همه چیز رو بسپری
دست خود خدا و با آرامش کارهاتو انجام بدی...یه معامله 2 سر سوده معامله با خدا....
کوه باهاش فعلا نمیرم تا احساساتم دوباره بی منطقم نکنه..اما ارتباط دورادور کاریم رو باهاش
حفظ می کنم تا سررشته رو نگه دارم...من الان دلبستشم نه وابسته چون تعریف از خود
نباشه تنهایی یه شرکت رو می چرخونم...اما تو یه شرایطی آدم نمی تونه جلوی اشک ها و
احساساتشو بگیره...هر موقع تونستم احساساتم رو بیارم تحت منطق و عقلم باهاش کوه هم
میرم...نظرت چیه؟ دارم درست عمل می کنم؟
مرسی بابت دعاهات...من هم همیشه به یادتم
التماس دعا:72:
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام بهار عزیز
قبل از هر چیز از اینکه رک و بدون رودر بایستی باهاتون حرف می زنم ، معذرت می خوام ، ولی به نظرم رک بودن و صحبت های هر چند تلخ ولی صادقانه الانم بیشتر براتون مفید است تا تایید اشتباهاتتان
تا کی می خواین به این رویه ادامه بدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق و انتظار!!!!!!!!!!!!
واقعا برای چی؟ تکلیفتون با این انتظار چه خواهد بود؟ تا کی منتظر خواهی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنی این انتظار نتیجه بخش خواهد بود؟ آیا دید لاینی برای انتظار خود در نظر گرفته اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما الان 26 سالتونه ، فکر می کنین همیشه به اندازه الان خواستگار خواهید داشت؟ چشم بهم بزنین جونی تموم شده و ما می مونیم و نتیجه تصمیم هایی که گرفته ایم:300:
شما می گین وابسته نیستین ، پس این اگر وابستگی نیست ، چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با خودتون رو راست باشید
موفق باشید:72:
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gole maryam
عشق و انتظار!!!!!!!!!!!!
واقعا برای چی؟ تکلیفتون با این انتظار چه خواهد بود؟ تا کی منتظر خواهی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنی این انتظار نتیجه بخش خواهد بود؟ آیا دید لاینی برای انتظار خود در نظر گرفته اید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شما الان 26 سالتونه ، فکر می کنین همیشه به اندازه الان خواستگار خواهید داشت؟ چشم بهم بزنین جونی تموم شده و ما می مونیم و نتیجه تصمیم هایی که گرفته ایم:300:
شما می گین وابسته نیستین ، پس این اگر وابستگی نیست ، چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گل مریم عزیز سلام
حالا چرا منو میزنی؟ :72: ...دوست گلم من دارم زندگیمو می کنم و انتظار چیزی رو نمیکشم.
عزیزم من هنوز 26 سالم نشده 4 ماه مونده ... من به خدا توکل کردم و چیزی که صلاح باشه
واسم رقم میزنه...نمیتونم عشق و دلبستگی بهش رو از یاد ببرم...بله dead line هم گذاشتم
و اگه بعد از مدتها خداوند تصمیم دیگه ای برام گرفت مثل ارکیده دوست ملاحت عزیز با
کسی ازدواج می کنم که شبیه آقا باشه...اگه وابسته بودم که کار و زندگیم رو تعطیل
می کردم و همش غصه میخوردم..اسمش دلبستگی به قول ملاحت عزیز...من الان آرامش
دارم ، شادم ، خوشبختم و کار می کنم و 1 خانواده خوب دارم اما باید به خودم فرصت بدم
حداقل 2 سال زمان میبره...به قول ملاحت انتظار اگه سازنده باشه اثر بخشه...این انتظار من
رو بزرگ کرد و منو رشد داد...میدونم حرفات از سر دلسوزیه ولی من که کاری بدی نمی کنم
چند ماهی منتظر می مونم که ببینم داره چکار می کنه هرچند که از گوشه کنار خبرای
خوبی بهم می رسه....وقتی آدم مناسبی اطرافم نمیبینم چه اشکالی داره زندگیم رو بکنم؟
مگه همه باید ازدواج کنن؟ من اگه آدمی رو مثل نامزد سابقم وشبیه به اون پیدا نکنم
ازدواج نمی کنم....از طرف من هرگونه تماس تلفنی یا غیره مدتهاست قطعه اما من همکار
ارزشمندی مثل ایشون رو هرگز از دست نمیدم...
ممنون و موفق باشی
راستی اینم بگم که من تونستم احساساتم رو کنترل کنم اما اگه بخوام با احساسات بجنگم
مطمئنم منطقم رو مغلوب می کنه پس بهتره منطقی برم جلو تا کم کم منطقم بر اساس شرایط
مجابم کنه!!!
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
سلام بهار عزیز
خوب داری پیش میری
سعی کن فاصلت رو حفظ کنی
تو دلم بهت افرین گفتم وقتی دیدم تصمیم گرفتی نری کوه.واقعا تصمیم درستی گرفتی با این که میدونم سخته و تو دلت دوست داری ببینیش.:104:
افرین عزیزم به زندگیت برس و قدر چیزهایی که خدا بهت داده بدون
من میگم وقتی تو رو شناخته پس از دستت نمیده منتها طرز رفتار تو هم خیلی موثره
فقط فاصلت رو باهاش حفظ کن و به کارت برس و بهش فکر نکن ومیدونم سخته ولی میشه
ارتباطتو همون طور که گفتی با خدای مهربونمون داشته باش.
امیدوارم هر چی که به صلاحته واست اتفاق بیفته
صبر هم داشته باش.
یک جمله از حضرت علی میگم الان به ذهنم رسید فکر میکنم جالب باشه:
اطمینان را با امیدواری مبادله نکنید.
موفق باشی عزیزم
RE: چجوری طاقت بیارم فقدان همچنین عزیزی رو؟
گیتی عزیز بسیار سپاسگارم از شما
جالبه که هرچی من دوری می کنم اون نزدیکتر میشه...دوست مشترکمون می گفت که اونم
نرفته کوه و دل درد رو بهانه کرده اما میدونم چون من نرفتم اونم نرفته!..میدونم اگه ببینمش دوباره
فیلم یاد هندوستان می کنه واسه همین گفتم نمیام!!!...انگار به این شرایط عادت کردم و دوست
ندارم یک شرایط ناپایدار آرامش من رو بهم بزنه چون هیچ وقت از دوستی بین دختر و پسر خوشم
نمی اومده و نمیاد چون تهش تباهیه و اون تنها وقتی میتونه پیش من برگرده که واقعا بخواد با من
ازدواج کنه...حوصله ندارم دوباره اون روزهای سخت واسم تکرار بشن...اون باید قوی بشه و پای
خواستش بایسته...من فقط واسش دعا می کنم...راستی سخن جالبی بود اما درست معنیش
رو نفهمیدم...معنیش یعنی چی؟