خودمم نمیدونم .شاید فقط خواستم یه جوری به اشتباهم اعتراف کنم و خودمو سبک کنم .واقعا نمیدونم که چی میخوام
نمایش نسخه قابل چاپ
خودمم نمیدونم .شاید فقط خواستم یه جوری به اشتباهم اعتراف کنم و خودمو سبک کنم .واقعا نمیدونم که چی میخوام
من به شخصه چيزي ندارم بهت بگم مگر اينكه تو داري از امكانات شوهرت در زندگي استفاده مي كني و محبت و شادابي و سرزندگيتو به پاي كس ديگه مي ريزي. فقط به اين فكر كن شوهرت راضيه يا نه. مطمئن باش اگر بفهمه مثل يك ببر زخم خورده دمار از روزگارت در مياره كه روزي صد بار آرزوي برگشتن به همين زندگي فعلي ات رو داشته باشي!
شما علاوه بر اينكه به پسر و شوهرتون خيانت كردين. به زندگي يك زن و شايد بچه هم تعرض كرديد.
اون مرد هم كه با شما ارتباط برقرار كرده مثل شما به خانوادش خيانت و به شوهر و بچه شما تعرض كرده.
اين كارتون نفرت آوره نفرت آور. مي فهمين.
بهتره خلاء هاي عاطفي و روحي و رواني خودتون را با چيزهاي ديگه پر كنيد. مثل كار، ادامه تحصيل، ورزش، دوستان و ..................................................
شنيده بودم زني كه بچه دار مي شه اينقدر احساس و عاطفه نسبت به بچه اش پيدا مي كنه كه همه را (اعم از خواهر، برادر، پدر، شوهر، مادر و . .................) را فراموش مي كنه و براش در درجه دوم قرار مي گيرند.
با اين تفاسير من اينطور برداشت كردم كه اين شماييد كه بي احساس و سرديد نه شوهرتون. مشكل از شماست نه شوهرتون.
منطقی فکر کنی تهش از 2 حالت خارج نیست.شک نکن.
1-طلاق میگیری و اون آقا رابطش رو باهات ادامه میده و بعد 1 مدت اگه زندگیش تحت خطر باشه ولت می کنه یا اگه صیغه کنید هر وقت دعواتون میشه این کارتون رو می کوبه تو سرتون .چون واسه مردا اون قدری که واسه 1 زن زشته این کار بد نیست.تهش میگه من مردم و میتونم چند زن بگیرم اما تو نه.و هزار تا مشکل دیگه.ضمن اینکه این عطش که بیشتر شبیه هوس هست بعد ازدواجتون می خوابه و زندگی بدتر از اینی که هست میاد سراغتون.دوری از بچه و تحمل حس تنفری که بچت ازت داره رو هم بهش اضافه کن..از تویی که مادرشی و خونت تو رگاشه.حتی حاضر نیست ببینتت.چون فروختیش به هوس.یا همون عشقی که میگی.خودت رو بزتر جای بچت.اون درک می کنه عشق یعنی چی؟نه.اون میفهمه اون دو راهی که توش بودی یعنی چی؟نه.فکر می کنی راحت زندگی می کنی؟نههههههههههههه.فکر کردی اون حق رو به تو میده ؟نه.
2-اگه هم ادامه بدین و لو برین قانون از این قضیه نمیگذره و عواقب بدی واستون هست.مطمئن باش بچه تو هم نه درکت می کنه نه حاضره این مادر رو ببینه که حالا به هر دلیلی زندگی اون رو تباه کرده و به قول خودت خودخواه بوده و به خودش فکر کرده.1 لحظه احساس رو بزار کنار و ماجرای خودت رو بخون و فکر کن این مشکل 1 نفر دیگست.
واسه حل مشکل زندگیت راه کار هست.برو مشاوره حضوری.هم برای بهبود وضع زندگی الانت در برابر شوهرت و هم فراموش کردن اون آقا.مرور زمان واست همه چی رو مشخص می کنه.
من نمی گم بمون.نمی گمم برو.هر کاری دوست داری بکن.اما میگم این رویای زیبایی که ساختی و حسرت می خوری که کاش میشد باهاش ازدواج می کردم... کاش طلاق می گرفتم و مانعی واسه این کار نبود و معشوقم می رسیدم و وای چه زندگی زیبایی: همش توهمه."آوای دهل شنیدن از دور خوش است ..."
واقعا خودت فکر کن مردی.آیا حاضری زندگیت رو خراب کنی اونم با 2 بچه.بری با عشقی زندگی کنی که شوهر و بچش رو رها کرده فقط واسه اینکه تو رو دوست داره؟مردا مثل زنا احساساتی نیستن.به این مسائل منطقی نگاه می کنن تا احساساتی.خداییش با منطق به این سوال جواب بده.با منطق 1 مرد. با خودت نمی گی شاید 2 فردا دیگه عاشق یکی دیگه شد و من رو ول کرد.؟اصلا شاید الان با کس دیگه باشه.اینا طبیعی هستن.پس فکر نکن و نگو که نه ما فرق داریم.اون درصدی که احتمال خوشبختی هست 1% بیشتر نیست.آیا می خوای جزو اون 1% باشی؟
از طرفی می خوام درکت کنم.از طرفی نمی تونم.چون معتقدم ازدواج کردی باید هوای احساست رو بیرون از خونه داشته باشی.عشق خیلی مقدس هست.اگه زندگی خوبی نداشتی باید طلاق می گرفتی و بعد عاشق میشدی...تعهدی که زن و شوهر موقع عقد به هم میدن خیلی با ارزش هست.حتی اگه اون ازدواج خواسته قلبت نباشه...من نه درصد دارم نه به اندازه بچه های با تجربه تالار اطلاعات دارم.اما این رو میدونم که راهت اشتباست.توجیهت اشتباست.خودخواهیت اشتباست...خوب فکر کن.بعد تصمیم نهایی رو بگیر و این راه رو انتخاب نکن که پیش بریم ببینیم تهش چی میشه.
الان خدا بهت فرصت داده و وقت داری .... یهو دیدی دیر شد...دیگه وقت نداری...
با سلام به دوراهی عزیز
دوستان همه گفتنی ها رو گفتند و شما هم به همه اون حرفها آگاهی کامل دارید .
به نظر من مشکل خود شما هستید. شما نمی گوئید که شوهرتون چه رفتارهای بدی دارند ولی در همین حد هم گه گفتید بد نیست. هم به شما اجازه تحصیل دادند و هم اجازه اینکه سرکار بروید و درآمد داشته باشید و دلیل اینکه اجازه می دهند تنها بروید ماموریت اینکه بسیار بسیار به شما اعتماد دارند و هم متاسفانه به اون آقا ولی بنده خدا غافل از اینکه هیچ کدام ظرفیتش رو نداشتید . به قول سرافراز عزیز شما داری از همه امکانات شوهرت استفاده می کنی و آرامش و عشقت رو جای دیگه می بری واقعا طرز فکرتون اشتباه هست و خیلی خیلی زود به یه مشاور حضوری بروید و دست از این دور باطل که اسمش رو عشق و آرامش گذاشتید بردارید. چرا ما زنها همیشه محبت رو گدایی می کنیم .
ممنونم از همه ی شما که همه ی ناگفتنی ها رو گفتید و ازتون تشکر میکنم .پس بزارید من جور دیگه بهتون بگم که عقده ی من از کجاست .همه ی شما درست میگید من مشکلم با خودمه یا شاید از تنهایی خودم .تو پیامای قبلی بهتون گفتم که متاسفانه من خانواده ی درست و حسابی از نظر فرهنگ نداشتم و وقتی تا خواستم به خودم بیام به زور شوهرم دادن و از همه بدتر اینکه شوهرم خیلی قبل از این حرفا به من خیانت کرده .خیانت معنیش فقط این نیست که بری با کسی دیگه ارتباط داشته باشی خیلی چیزا و کارا خیلی بدتر از داشتن ارتباط با کسی دیگه اس .وقتی با نقشه شناسنامه اتو ببرن محضر به اسم صیغه و بعدش بفهمی که بهت نگفته عقدت کردن چه حالی بهتون دست میده .وقتی بهش بگی که من نمیخوامت و به خواسته ات اهمیت نده و با تمام خودخواهی تو رو مال خودش کنه چه حالی بهت دست میده .وقتی حتی خودتو بخوای نابود کنی و جلوی چشماش ذره ذره آب بشی و بازم خودخواهانه تو رو مال خودش کنه باز چه حالی میشی .وقتی بخاطر خانواده ی بدرنخورت راه پس نداشته باشی و بخوای بمونی به اینی که خدا مقدر کرده و پای همه چی وایسی و بعدش بی توجهی ببینی باز چه حالی بهتون دست میده .همون روز اول که خواستم اینجا مشکلم رو حل کنم حدس میزدم که همه فکرشون به هوس و رابطه جنسی من با اون آقا میره ولی بازم خواستم باهاتون درددل کنم و یه کم از بدبختی هام بگم و سبک شم .و از همه ی اونایی که ربطه ی منو و یا به قولی عشق منو به پای هوس گذاشتن متاسفم خیلی قضاوت بدی در حق من بود .من گفتم که سست ایمانم ولی نه اونقدر که بخوام نه تنها به شوهرم بلکه به تن خودم خیانت کنم .تنها گناه من اینه که با بودن کسی دیگه اونم در حد چند تا پیام و اونم بخاطر اینکه تمام محبتش رو حالا چه از روی هوس و یا هرچیزی دیگه و یا دلسوزی بهم میرسونه ارامش پیدا میکنم .شمایی که گفتی محبت گدایی میکنم راست میگی من محبت گدایی میکنم چون از هیچ کس حتی از همسرم محبت ندیدم .شما که میگید طلاق بگیرم بهتون بگم که من تا پای طلاقم رفته ام ولی طلاقم نداد قبل از اینکه بچه دار بشم .بهش گفتم که اگه روزی حس کنم با کسی دیگه آروم میشم میرم سمتش و بازم با تمام خودخواهی که داره میگه هر کاری دوست داری بکن .من نمیدونم شما ها چند سالتونه و چطور زندگی میکنید ولی من همش 25 سالمه سنی ام ندارم و تازه دارم خودمو میشناسم ولی انقدر انصاف دارم که آینده ی بچه امو که خودم خواستم بیاد تا شاید عشقی که ندارم تو وجود اون پیدا کنم به خطر نندازم .من بعد 5 سال که به هر دری زدم که ازش جدا شم و قبول نکرد بچه دار شدم که با اون آروم بشم و عشقمو تو وجود اون پیدا کنم ولی نمیدونستم که عشقی که یه مادر به بچه اش داره با عشقی که من دنبالش بودم و هستم فرق داره و اونم نمیتونه جایگزین خلا من باشه .نمیخوام کارم رو توجیح کنم و به اشتباهی که دارم میکنم دامن بزنم ولی اینو بدونید من هر کاری تونستم واسه این زندگی کردم و بازم میکنم و فقط بخاطر بچه ام .تو پیامای قبلی ام گفتم که هیچوقت نه به فکر ازدواج با اون آقا بودم و نه هستم و نه خواهم بود و نه اون از من همچین تقاضایی داشته و نه خواهد داشت .حتی اگه مجبور بشم با یاد عشق اون زندگی میکنم ولی بخاطر دلم نمیذارم اسم بچه ی طلاق بخوره رو پیشونی پسرم / قبل از اینکه من به شوهرم خیانت کنم اون به من خیانت کرده و منو وارد زندگی کرده که خواسته ی دل خودش بوده نه من .با تمام اینها هیچوقت از محبتم بهش کم نذاشتم و واسه خودش و زندگیش از خودم گذشتم و اون در عوض با تمام خودخواهی ذره ای توجه و محبتی که من ازش میخوام رو ازم دریغ میکنه .تازه فهمیدم که تا کسی جای خودت نباشه نمیتونه درکت کنه و از همهی شما بخاطر همدردی و قضاوتهاتون ممنونم و از همتون بابت اینکه این چند روز وقتتون رو گرفتم معذرت میخوام .از این به بعد سعی میکنم درد دل خودم رو جز با خدا به کسی نگم
عزیزم دوستان اینجا قصدشون توهین به شما نبوده. چون شما گفتید اراده کمی دارید فکر می کنم خواستند با این حرفها ارادتون رو زیاد کنند که گویا موفق نبودند. دوستان شما که خانم داملا رو اینقدر خوب راهنمایی کردید چرا؟
نازنینم. من شما رو جای خواهر کوچک خودم می دونم و درکتون می کنم (خودمم جای شما بودم) که وقتی بچه بیاد درسته خودت عاشق بچتی اما بچه که نمی تونه به شما مجبت کنه و به نحوی شاید نیاز به محبت دیدن بعد از مادر شدن بیشتر بشه. در واقع همه انسانها به دنبال محبت هستند یا به قول دوستان گدایی مجبت می کنند. ولی من فکر می کنم برای اینکه در اینده سرنوشت پسر عزیزت هم مثل خودت نباشه (خانواده پاشیده ای نداشته باشه که مجبور باشه محبت رو در خارج خانواده پیدا کنه) این رابطه رو قطع کن و این میسر نمی شه جز با دور شدن و ندیدن اون اقا. باید تمام راههای ارتباطیت رو قطع کنی. اگر توکل به خدا کنی به امید خدا یک کار خوب دیگه یه جای دیگه پیدا می کنی. و بعد بیای به دنبال راهی برای اینکه چطور مجبت همسرت رو به طرف خودت جلب کنی. برای این کارم می تونی یک تاپیک جداگانه باز کنی.
موفق باشی.
سلام دوراهی عزیز:72:
یک نفس عمیق بکش و سعی کن همیشه مشکلات زندگی رو حل کنی نه تفسیر . عزیزم من هم تقریبا همسن خودت هستم حالا یه دوسه سال بیشتر مشکلات زندگی هم بسیار دارم هیچ زندگی بدون مشکل نمی شه یه قول معروف دل بی غم در این عالم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد.
دوراهی جان من خودم هم مادر هستم و بچه کوچیک دارم مشکلات هم تا دلت بخواد تجربه کردم که اگه براتون بگم اصلا تعجب می کنی که چطور تا حالا زنده ام. ولی خواهر خوبم جواب مشکلات و بدیها رو که با بدی حل نمی کنند من از مشکلات زندگیم درس گرفتم و می تونم به جرات بگم که یک زن موفق هستم خیلی موفق چون خودم رو باور کردم نه اینکه در مقابل مشکلات خودم رو ضعیف نشون بدم و له کنم . من اصلا نگفتم می خواهید خیانت کنید من اصلا در مورد شما قضاوت نکردم اگه منظورتون من هستم یه بار دیگه پست منو بخونید خواهش می کنم برو بالا و بخون.
خواهرم شما راهی که دارید می روید بیراه هست نه دوراهی یعنی حتی اگه برای کوتاه مدت حتی اگه از طریق تلفن حتی سالی یکبار هم که باشه اشتباه هست و کار اشتباه، اشتباه هست و هیچ توجیهی نداره .
زن ایرانی باید قوی و مصمم باشد زن ایرانی باهوش هست و باید از هوشش استفاده کنه زن ایرانی، ایرانی باید باشد نگاهی به زنهای موفق ایرانی بینداز حتی همین الان هستند زنهایی که شرایط خیلی بدتر شما دارند ولی خیلی موفقند.
شوهر شما هر بدی که بهتون کرده مال قبل بوده و اگه می خواهید انتقام بگیرید نمی دونم مختارید ولی نیمه پر لیوان رو ببین عزیزم شما دارید درس می خونید از این آزادی که شوهرتون داده استفاده مثبت کنید سعی کنید سطح علمی تون رو بالا ببرید و محیط کاری خوب و تثبیت شده ای برای خودتون داشته باشید تا بتونید درامد خوبی داشته باشید و با تغییر طرز فکرتون کیفیت زندگیتون رو بالا ببرید و بتونید در شوهرتون تاثیر مثبت ایجاد کنید .
خلاصه کلام اینکه امیدوارم در زندگیتون موفق باشید.:72:
شما حتما به مشاوره حضوری مراجعه کنید[color=#C71585]
سلام. هر چند که دوست نداشتم پیام بزارم و بازم بخوام دوستای خوبم رو ناراحت کنم ولی باور کنید حرفای بعضی از دوستان مثل پتکی بود که خورد به سرم .وقتی دیدم بعضی از دوستان منو محکوم به هوس و این حرفا کردن حالم خیلی بد شد .من تمام حرفای شما رو قبول دارم و میدونم که راهی که دارم میرم اشتباه حتی اگه در حد یه پیام و یا مکالمه تلفنی با اون آقا باشه .دو این دو روز خیلی به حرفایی که دوستان زدن فکر کردم و هر روز میومدم چندین بار میخوندمشون .ولی باور کنید برای تک تک حرفای شما ارزش قائلم و واسه خاطر همینم برای بار دیگه از فرید خواستم که همه چی رو تموم کنه .میدونید یکی از مشکلاتی که من نمیتونم خودم برای جدایی توجیح کنم حد و حدود رابطه ی من با اون آقاست .من به شما گفتم که همسرم اجازه ادامه تحصیل بهم داده ولی نگفتم که همین راضی کردن همسرم هم کار فرید بوده .اون ازم خواسته که در کنار کارم بخوام درسمو بخونم .اونم ازم خواسته که در کنار تمام مشکلاتی که دارم خودم رو فراموش نکنم و خودم رو دوستداشته باشم .نمیخوام با این حرفا توجیحش کنم ولی باور کنید هم من و هم اون فقط بودنمون برامون مهمه .امروز به خواسته ی تمام دوستان که بهم گفته بودن این رابطه رو به طور کامل تموم کنم بهش زنگزدم و ازش خواستم که همه چی رو تمومش کنه .حتی بهش گفتم که اگه تمومش نکنه بر خلاف میلم مجبورم که ازش شکایت میکنم و حالا من تمام حرفایی که بین منو اون رد و بدل شده رو بدون هیچ کم و کاستی مینویسم تا ببینید واقعا چرا باید با این وجود اونو تو زندگیم نداشته باشم .
گفتم :امروز میخوام برای چندمین بار ازت یه چیزی بخوام و ازت میخوام که نه نگی .
گفت : چیه باز باز شروع نکن من تو نگفته بهت میگم که نه .من در این مورد قبلا باهات اتمام حجتمو کردم و دیگه حرفی برای گفتن نمونده .
گفتم : ایندفعه جدی میگم میخوام واقعا تمومش کنم .نمیخوام دیگه باهات باشم .
گفت :همچین میگی نمیخوام باهات باشم هرکی ندونه فکر میکنه انگار باهام بودی .ببین خانومم هر چند که تو خانم رسمی من نیستی ولی تو رویام من تو رو بدون احساست و روابط جنسی و تو خیالم خانوم خودم و مال خودم میدونم و به هیچ قیمتی هم نمیتونم و نمیخوام که از دستت بدم .حالا تو هر چی میخوای بهم بگی بگو
گفتم : اینارو تو میگی ولی بیرون از رویا چیزی دیگه است این رابطه به دور از رویا و و این حرفاست .من بریدم فرید نمیتونم با خودم کنار بیام .حس عذاب وجدان داره اذیتم میکنه .نمیتونم دیگه باهات باشم .
گفت : مگه خطایی کردی که عذاب وجدانم داری.مگه نگاه من بهت ناپاک بوده که این حس رو داری .تو یکی رو دوست داری و دوست داشتنم گناه نیست حالا هر کی تو هر شرایطی که باشه .منم تو رو دوست دارم و از گفتنش هیچ ابایی ندارم و نمیترسم هر کی هم با عشق من مشکل داره خودش مشکلشو با خودش حل کنه .عشق تو برای من مقدسه و بدون هیچ هوسی پس خواهش میکنم دیگه حس عذاب وجدانتو رو عشقمون نذار.
گفتم : ای بابا از این حرفا زیاد زدی ولی من دیگه نمیخوام با تو کار کنم .اصلا نمیخوام با هیچ کسی دیگه ام کار کنم .فقط ازت خواهش میکنم منو به حال خودم بزار وگرنه مجبور میشم مشکلم رو تو سایت شرکت اعلام کنم و نه دیگه آبرویی برای من بمونه نه تو .
گفت ک منو از چی میترسونی فوقش میخوان از شرکت عذرم بخوان خب بخوان .من از هیچی نمیترسم اگه گفتم دوستت دارم دروغ نگفتم اگه گفتم عشقمی دروغ نگفتم .جایگاهی که تو توی دلم داری زنم آرزوشو داره اونجا باشه و هیچوقت نتونست و تو فقط میتونی اونجا باشی .اگه میخوای شماره خونه رو میدم زنگ بزن به زنم بگوکه دست از سرت برنمیدارم اونم اگه نتونست با این وضعیت کنار بیاد میزاره میره .
گفتم : چرا انقدر خودخواهی تو چرا فکر هیچ کس رو نمیکنی چرا فکر بچه هاتو نمیکنی .اصلا تو که وقتی انقدر از بچه هات و زنت که ده سال باهات داره زندگی میکنه پایبند نباشی چطور میخوای به عشق من پایبند بمونی
گفت : من هر طور دوست داشته باشم زندگی میکنم .من رو هوا حرف نمیزنم که میگم میخوامت .من حق دارم که هر جور دوست دارم و با خیال کسی که واقعا میخوامش زندگی کنم و به کسی ام ربطی نداره .من هم واسه بچه ها و هم واسه زنم چیزی کم نذاشتم و نمیزارم و تو بارها بهت گفتم فقط واسه تنهایی های توی دلمی و وجود تو ربطی به کسی نداره و به کسی هم لطمه نمیزنه.
گفتم : من میرم و توام هیچکاری نمیتونی بکنی اگه میخوای بیای جلوی در خونه ابروم رو ببری ببر مهم نیست .با تو که باشم آبروم دیر یا زود میخواد بره همون بهتر که الان بره
گفت : ببین دیوونه حرص منو در نیار فکر نکن دروغ میکم میام جلوی در خونتون تا خود صبح میشینم و نمیرم بزار هر کی هر چی میگه بگه بزار شوهرت زنگ بزنه 110 بین منو ببرن .ولی بازم میگم که نمیزارم ازم جداشی و این حق رو بهت نمیدم که با احساس من بازی کنی .توام اگه به فکر زندگی منو خودت هستی بزار همه چی همینطور که هست بمونه .با رفتنت همه چی رو خراب میکنی .بعدش داد زد گفت .دیوونه چرا نمیفهمی مگه من ازت چی میخوام .بهت میگم بمون و کارتو کن .من که ازت چیزی نخواستم .چرا نمیزاری زندگیمون رو بکنیم .چه مرگت میشه یه روز در میون این چرندیات رو تحویلم میدی .بس کن دیگه .
گفتم : چته روانی چرا داد میزنی میگم نه میخوام باهات کار کنم و دیگه اینکه باهات رابطه ی عاطفی داشته باشم توام هر کاری میکنی بکن
بعدش گوشی رو قطع کردم و باورتون نمیشه یکساعت نکشید زنگ در خونمون رو زد و بهم گفت میشینم همین جا تا شوهرت بیاد .
اولش باورم نشد ولی از پنجره که نگاه کردم دیدم نشسته تو ماشینش جلوی در خونمون .فقط شانسی که اوردم این بود که هم کوچه خلوت بود و هم صاحبخونه امون نبود وگرنه آبروم واقعا میرفت .
رفتم پایین بهش گفتم احمق دیوونه واسه چی اومدی مگه خل شدی .گفتم تو رو خدا برو فردا میام شرکت با هم حرف میزنیم.گفت تمام گفتنی ها رو پشت تلفن گفتی و حالا وقت عمل کردن حرفای منه .بزار هر چی میشه بشه .بعد جلوی چشمام زنگ زد به زنش و بهش گفت امشب شاید نیام خونه و برام مشکلی پیش بیاد اگه نیومدم نگرانم نشو خانومشم گفت مگه چی شده کجا میخوای بری .گفت اگه برام مشکلی پیش بیاد زنگ میزنم توام باشی لازمه که باشی اگه زنگ زدم بچه هارو بزار پیش عزیز زود بیا .تا بهت زنگ نزدم بهم زنگ نزن
باورم نمیشد این دیوونه اینکارو کنه بیچاره زنش انقدر نگران شده بود که صداش میلرزید
منم بهش گفتم با اینکارات داره حالم ازت بهم میخوره .چرا با اون بیچاره اینطوری میکننه .چرا بخاطر خواسته ی دلت نگرانش میکنی .گفتم آخه تو چه موجودی هستی
گفت از ماشین پیاده شو برو خونه کم چرت و پرت بگو من منتظر میمونم شوهرت بیاد و بعدش زنگ میزنم به زنم اونم بیاد.مثل اینکه تو حالیت نمیشه هر چی بهت میگم یا تو یا هیچکس .
انقدر التماسش کردم که گفتم فرید جان من برو نزار بدتر از این بشه زنگ بزن به زنت بهش بگو که میری خونه گناه داره به خدا نگرانت میشه
گفت به تو ربطی نداره از ماشین پیاده شو. گفت من باید بدونم که تو رابطه ی منو تو چی بوده و چی هست و چی میخواد باشه که همش حرف زا عذاب وجدان میزنی
گفت من با اینکه میخوامت تا حالا به خودم اجازه ندادم زل بزنم تو چشمات بهت بگم چقدر دلم میخواد واسه یه بارم شده دستتو بگیرم .گفت انقدر خری نمیفهمی من چشم احساسم رو به تو بستم و از تو فقط بودنت رو میخوام و توام هر روز واسه من ادا در بیار .اصلا بیخود کردی گذاشتی که من بهت دلببندم .مگه من مسخره توام .من یه بار حرفامو بهت زدم و حالا بقیه اش به پای خریت خودته .از ماشین پیاده شو وگرنه میرم میشینم جلوی درتون رو زمین
اومدم خونه و بهش پیام دادم گفتم غلط کردم به جون فرید دیگه نمیگم از هم جدا شیم .تو رو خددا پاشو برو الان اونم از راه میرسه .اگه دوستم داری برو .بخدادیگه بهت نمیگم از هم جدا بشیم
گفت بارها اینو بهم گفتی و بازم داری میگی .من نمیرم
گفتم به جان پسرم دیگه ازت نمیخوام که جدا بشیم باشه کنارت میمونم .بخدا تنهات نمیزارم .فقط برو خونه و نزار خانومت نگرانت بشه
گفت : بیا پایین کارت دارم
رفتم پیشش زنگ زد به خانومش گفت که باهاش شوخی کرده و الان برمیکرده خونه .
بعدش بهم گفت ببین خانومم من ازت هیچی نمیخوام فقط میخوام حس کنم که باهام هستی .اصلا اگه دوست نداری منو ببین باشه نبین من تمام فایل هارو برات یا ایمیل میکنم و یا اینکه با پیک میفرستم .اگه دوست نداشتی بهم پیامم نده .اصلا زنگم نزنم .فقط بدونم که هستی برام کافیه .به من حرفی از رفتنت نزن چون نمیتونم بدون بودنت بمونم .هیچیم ازت نمیخوام نه الان و نه بعدها و خیالت راحت باشه من بخاطر هوس نیست که میخوامت تو واسه من تو کارم برکتی و از وقتی باهام هستی کارام بهتر شده با اعصاب راحت کار میکنم و کارمم پیش میره .فقط بمون تا منم بتونم با عشقت زندگیمو بهتر اداره کنم .فکر نکن بعد یه مدت ازت خواسته های نامعقول میکنم من تا 50 سال دیگه ام همینم .گفت تا حالا جون پسرتو قسم نخورده بودی حالا که خوردی باید پاش وایسی .حالم پیاده تا برم
اینارو گفت و بعدش رفت .
من کاری که شما ها گفتید رو کردم و اینم اتفاقی بود که امروز افتاد . دیگه نمیدونم چطور باید ازش دور باشم .تازه بعد اینکه شوهرم اومد بهش گفتم که امروز با مهندس حرفم شد و دیگه نمیخواستم باهاش کار کنم و اونم مخالفت کرد .گفت چرا ؟گفتم آدم مضخرفیه .نمیخوام باهاش کار کنم .اونم گفت ببین اگه اینکارتو از دست بدی درستم باید تعطیل کنی بعدشم اون خیلی ام آدم خوبیه و تو لیاقت نداری .اگه از پیش اون بیای بیرون و باهاش کار نکنی حق کار کردن تو هیچ جا رو نداری باید بمونی خونه .
منم گفتم باشه میمونم ولی اگه لازم باشه باهاش کار نمیکنم اونم گفت بیخود
واقعا دیگه نمیدونم باید چیکار کنم .اگه قیافه مو ببینید شبیه علامت سوال شدم ؟:311: