RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
سلام خانوم مهتاب
خیلی خوشحال شدم
اول برای اینکه شما رو بعد مدتها دیدم که استاد مائید
دوم مادر میشیدمن همون سیاوش ایکس هستم نمی دونم شاید یادتون رفته باشه
ببینید من در جریان ازدواجتون و نوع ازدواج و مراحل شناخت و ..... نیستم و نبودم
البته من شاگرد شما و بقیه هستم
ولی با خصوصیاتی که شما از شوهرتون گفتید ایشون فتنه تشریف دارن
حالا کم یا زیادش بمونه
اصول برخورد با همسرتونو نمی دونید
و همچنین اصول صبر و بردباریو
ببینید همچین آدمهایی اگه تو هر جا و هر مرحله از زندگی جلو راهتون سبز بشه باید رفتارتون وسیاستتون طوری باشه که جذبی باشه
اگه تو محل کارت رییست اینجوری باشه باید همیشه وانمود کنی که در حال یادگیری از اونیو ارزششو بالا ببری تا احساس با ارزش بودن بکنه
حالا که ایشون شوهر شماست(البته من در باره ایشون قضاوت نمی کنم و برچسب نمی زنم) یعنی شریک زندگی شما و بابای بچتون
خوب یا بد شوهرتونه
چرا با اینکه ایشون با زبان بی زبانی به شما میگه چه جوری باهاش برخورد کنین نمی کنین؟
چرا بهش حس با ارزش بودنو نمیدین و بر عکس غرور مردانشو له می کنید
با چی؟ با این کار که حس می کنه شما مرد اونید و اونو بی عرضه میدونید و حسابش نمی کنید
من فکر می کنم حتی اون به این هم راضیه که الکی ازش تعریف کنید و حس مرد بودنوبهش بدید
زبون بریزید
اگه انتقادی دارید اول ازش کلی تعریف کنید بعد انتقادو بگید
معذرت می خوام معذرت می خوام خرش کنید
چرا نمی گیرید که ایشون قلقشون اینه و این کارا نیاز به مهارت و صبر داره
یعنی باید اول خودتونو بسازید واسه محبت کردن بی منت
یعنی یه راهیه که ممکنه طول بکشه
ولی شما نه صبرشو دارید نه اعصلبشو
نمونش همین قضیه زن برادر و ....
شما حتی اگه حقتون هم خورده بشه فعلا هیچی نگید و آروم باشید
خلاصه حرف من ساده شده ی حرف مدیر و فرشته و دوستانه
نقل قول:
شما نیازهایت را در کمال محبت بخواه و دنبال نکن . گوشزد کردنها و مرتب یادآوری وظایف به مرد ، پیام ناتوانی و ضعف را در خود به همراه دارد که خود به خود آنرا به همسر تلقین می کند . بهتره شما را یک زنی که واقعاً بهش تکیه کرده و ایمان داره که تکیه گاه محکمیه ببینه ( حتی اگه درونت اینو باور نداشته باشه ، تو نقشش را بازی کن ) و اینکه خیالت راحته که چیزی کم نمیگذاره پس نیازی نیست دغدغه داشته باشی و بهش چیزی را یادآوری کنی .
نقل قول:
کسی رو میشناختم که شوهرش حتی جلوی دیگران زنش رو میزد و بعنوان خادم خانوادهاش به این زن نگاه میکرد. اما این زن با محبت (در طی چند سال) و مهارت و صبر الان چنان زندگیشو کن فیکون کرده که همه انگشت بدهن موندند. راجع به مهارتها این سایت بانک جامعی از مقالات و مشاوره ها رو داره.
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
[size=medium]سلام
قراره بزودی برادرشوهرم عروسی بگیره.
باید اعتراف کنم از الان ناراحتم.
آخه خانواده شوهرم برای هیچ مراسم ما هیچ کمکی نکردن.
حالا منظورم مادی نیست.
تو همه مراسما مثل مهمون نشستن.
برای چیدن جهیزیه من نیومدن.
منم از الان فکرم مشغول اینه که اگه برعکس ما برای برادرشوهر و جاریم اینطور نباشن
من خیلی غصه میخورم
البته میدونم که برای اونا کمک خواهند کرد.
چه مادی چه کار کردن برای مراسماشون چه جهیزیه بردن و .......
منم موندم چطور تحمل کنم.
برای ما هیچی هیچی کمک نکردن که هیچ.
کمی هم مشکل تراشی میکردن.
اما الان واسه اینا...
آخه عزیز دلم
چرا این همه به خودت و بچه ات آسیب میزنی ، پیشاپیش ذهنت رو درگیر چی کردی ؟ حیف نیست ؟ که سلامتیت به مخطره بیافته ؟ ارزشش رو داره ؟
نقل قول:
کلا میگین چطور ایت تفاوت گذاشتنشونو تحمل کنم؟؟
1 - ذهنت رو از این همه زوم کردن و جزیی نگریها دور کن ( بهره گیری از توقف فکر )
2 - هیچ توقعی از هیچ کس نداشته باش ( آرامش فکر و روح و روان و سلامت جسم از بیماریهای روان تنی نتیجه تضمینی بی توقعی است )
نقل قول:
آخه تو خونه شونم بین منو جاریم فرق میذارن.خیلی هوای اونو دارن.
خوب بزارند ، مگه مهمه ، تبعیض نشونه ضعفه ، و غصه خوردن از آن نشانه ضعف شدید تر ، چرا تو می خواهی ضعیف تر از اونها باشی ؟!!!!
نقل قول:
فکر کنم واسه اینکه از برادرشوهرم بیشتر از شوهر من حساب میبرن.
واسه همین هوای زنشم بیشتر دارن.مخصوصا مادرش.
اینها یعنی ذهن خوانی و علاجش هم توقف فکره
نقل قول:
منم خیلی اذیت میشم.
اشتباه می کنی ، اشتباه می کنی ، اشتباه می کنی که اینهمه خودتو اذیت می کنی . تو و بچه ات امانتی در دست خودت هستید ، چرا امانت داری نمی کنی و امانت را به مخاطره می اندازی .
نقل قول:
چکار کنم بنظرتون؟؟؟؟؟؟
آرامشت رو حفظ کن ، و به فکر سلامتی خودت و بچه ات باش . با توقف فکر و بی توقعی .
مهتاب جان تمام رفتارها و حالات روحیت را بچه ات دریافت می کند ، اگر می خواهی در تربیت بچه ات بعد از تولد موفق باشی و بچه ای نمونه داشته باشی ، از حالا تربیتش رو شروع کن . با کار کردن روی خودت ، و رفع ضعفها و تقویت قوتها ( مطمئن باش جنین دریافت می کند ) می خواهی بچه ات چطور بچه ای بشه در آینده ؟ همانگونه رفتار کن تا او دریافت کند ( فندانسیون شخصیت بچه ات اکنون ریخته می شود ، مواظب باش درست پی ریزی کنی ).
.
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
سلام به سیاوش عزیز
یادم اومد شما رو.
سیاوش گرامی واقعا شرمنده میکنید با حرفاتون.یه وقت اعضا جدید فکر میکنن من کی هستم؟؟
ببینید اتفاقا میتونم بگم تنها چیزی که همسرم و خانواده ش از من میخوان اینه که مقابلشون سکوت کنم و دست به سینه باشم.
خیلی سعی میکنم به شوهرم احساس با ارزش بودن بدم.اما واقعا وقتی حرف خانواده ش میشه،وقتی خانواده محترمش امر میکنن کاری بکنه...
دیگه اونموقع هست که همه چیز بهم میریزه.اون در مقابل خانواده ش خیلی مطیعه.حتی مقابل خواسته های غیر منطقی.اونم از روی ترس و نه هیچ چیز دیگه...اینو مطمئنم.
فرشته مهربان متشکرم عزیزم
با این یه مورد هم که گقتم فعلا دارم میسازم.سعی میکنم پیگیر نباشم تا اگه فرقی هم گذاشتن متوجه نشم.
سعی میکنم جاریمو دوست داشته باشم و البته برادرشوهر عزیزمو که واقعا هم دوست داشتنی هستن مخصوصا برادرشوهرم و بهشون محبت کنم و حتی میخوام تا جاییکه میتونم کمکشون هم بکنم.
خواهش میکنم منو ببخشید خیلی آزرده خاطر هستم از دست خانواده همسرم.
به هیچ عنوان نمیتونم ببخشمشون.واقعا ازشون متنفرم.یعنی تک تک خاطراتی که برام درست کردن تنفرانگیزه.
همدردای گلم
بهتون چندبار گفتم شوهرم به حرف پدر مادرشه.
واقعا تو زندگی مشترکمون احساس پوچی میکنم.احساس میکنم فقط یه ابزار هستم تو این زندگی.
آخه همش به خودم میگم جای من کجای این زندگیه؟؟
ولی به هیچ جا نمیرسم.
خدا رو شکر میکنم خانواده همسرم نظر سویی به زندگی مشترک ما ندارن.وگرنه با اشاره گوشه چشمی میتونستن از هم بپاشن زندگیمونو.
من تو این زندگی جایی ندارم.این مسئله روز بروز بیشتر از قبل آزارم میده.بطوریکمه دائما بهش فکر میکنم و گاهی بشدت کنترلمو از دست میدم.و واقعا میخوام بزنم زیر همه چیز.
خیلی بده که احساس کنی هیچ نقشی تو زندگی مشترکت نداری و یکی دیگه هست که از بیرون زندگی شما دستور میده و تو و شوهرت باید تسلیم باشین.
مثل عروسکای خیمه شب بازی.من برای چی دارم زندگی میکنم؟؟واقعا استقلالی حس نمیکنم.
هرچی میگذره تعیین تکلیفا از نظر کمیت و کیفیت بیشتر میشن و شوهر من گوش به فرمان تر...
واقعا از روی ماهتون شرمنده هستم.که اینقدر سرتونو درد میارم.
اگه نیاز بود بخواین تا بیشتر و با مصداق توضیح بدم این اوامر غیر منطقی و بیجای خانواده همسرم رو.
به خودم میگم اونا به کنار.
اگه شوهر من بتونه خوب مدیریت کنه مسئله اینقدر حاد نمیشه.
خیلی هم که تاکید کنم رو این موضوع حرف آخری که میشنوم اینه که :به تو مربوط نیست.......
اگه به من مربوط نیست پس به کی مربوطه؟؟
پس اونوقت من این وسط چه کاره هستم؟؟
اومدم خونه داری برای شوهرم بکنم و براش بچه بیارم؟؟
واقعا از نظر شما تعریف زن اینه؟؟تعریف زندگی مشترک اینه؟؟
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سعی میکنم پیگیر نباشم تا اگه فرقی هم گذاشتن متوجه نشم.
:104::104: این یعنی تمرکز نکردن روی آنچه که نسبت به آن حساسی . آفریــــــــــــــن ، اینو به طور جدی ادامه بده .
نقل قول:
سعی میکنم جاریمو دوست داشته باشم و البته برادرشوهر عزیزمو که واقعا هم دوست داشتنی هستن مخصوصا برادرشوهرم و بهشون محبت کنم و حتی میخوام تا جاییکه میتونم کمکشون هم بکنم.
:104::104: آفرین ، بسیار خوبه و همین کار را انجام بده که بسیار عاقلانه هست .
نقل قول:
به هیچ عنوان نمیتونم ببخشمشون.واقعا ازشون متنفرم.یعنی تک تک خاطراتی که برام درست کردن تنفرانگیزه.
عوارض این نفرت فقط به خودت برمی گرده ، یعنی اعصاب خوردگی ، زجر و ناراحتی .... آنها آسیبی از تنفر تو نمی بینند این تویی که آسیب می بینی . پس این تنفر را از خودت دور کن .
نقل قول:
واقعا تو زندگی مشترکمون احساس پوچی میکنم.احساس میکنم فقط یه ابزار هستم تو این زندگی.
آخه همش به خودم میگم جای من کجای این زندگیه؟؟
چرا این همه تلقین منفی برای خودت داری ؟؟ حیف نیست ؟
عزیز دلم ، هیچ کس جای ما رو تو زندگی و موقعیت ها نمیتونه تعیین کنه الا خودمون .
تا وقتی ما پیش خودمون و برای درون خودمون جایگاه قابل قبولی نداشته باشیم دنبال این هستیم که در نظر دیگران جایگاه مقبول و مورد توجهی داشته باشیم . به عبارتی نازنینم این حال شما یک فرافکنی است . فکر کن که چرا باید دنبال این باشی که نزد شوهرت و خانواده ات جایگاهی در این زندگی داشته باشی . چرا نزد خودت و خدای خودت جایگاهت روشن نباشه . که رضایت حقیقی همینجاست . جایگاه هایی که افراد یا موقعیت های مادی بخواهد به ما بدهد با داوام نیست چون هیچکدوم از آنهایی که جایگاه ما وابسته به آنهاست دوام ندارند . اما خودت و خدای خودت همیشه برای خودت هستید .
از این وابستگی به اعتبار یافتن نزد شوهرت و خانواده اش بیرون بیا . تو قابلیت این را داری که عزیر خودت و خدایت باشی . هر کس نزد خودش عزیز باشد ، مطمئن باش دیری نمی گذرد که دیگران هم جذبش می شوند بی آنکه وابسته به این مجذوبین و تاییداتشان باشد و و غره از آن شود .
نقل قول:
خدا رو شکر میکنم خانواده همسرم نظر سویی به زندگی مشترک ما ندارن.
این کم چیزی نیست ، چرا روی اینگونه نقاط مثبتشون متمرکز نمی شوی و فکر نمی کنی که راستی اگر این ویژگی مثبت را نداشتند چه می کردی ؟؟؟؟
نقل قول:
من تو این زندگی جایی ندارم.این مسئله روز بروز بیشتر از قبل آزارم میده.بطوریکمه دائما بهش فکر میکنم و گاهی بشدت کنترلمو از دست میدم.و واقعا میخوام بزنم زیر همه چیز.خیلی بده که احساس کنی هیچ نقشی تو زندگی مشترکت نداری
هرچه بیشتر روی این مسئله تمرکز کنی و برجسته اش کنی به شوهرت هم با امواجی که میفرستی همین را تلقیتن می کنی و بدتر از بد می شود .
از تمرکز بر این نگاه منفی بیرون بیا . اعتبار و جایگاه تو ابداً وابسته به همسرت و دیگران نیست .
نقل قول:
من برای چی دارم زندگی میکنم؟؟واقعا استقلالی حس نمیکنم.
این سئوال خیلی خوبیه ، حتماً روی اون تمرکز کن و جواب منطقی و درست براش پیدا کن .
آیا برای شوهرت زندگی می کنی ؟ ، برای تایید شدن از سوی او و خانواده اش ؟ ، برای دیده شدن ؟ برای چی ؟
نقل قول:
هرچی میگذره تعیین تکلیفا از نظر کمیت و کیفیت بیشتر میشن و شوهر من گوش به فرمان تر...
گوش به فرمان باشه ، کار اونها رو انجام بدهد ، مگر مهمه ؟؟ آیا این مهم نیست ، که فرمانهای اونها در جهت به هم زدن زندگیتون نیست ؟؟ مهتاب جان این مهمه نه اینکه کارهایشان را از همسرت می خواهند و او انجام می دهد .
عزیزم اینجاست که می گویم عشق و علاقه زیاد در زندگی اختلال ایجاد می کند . از جمله عوارضش انحصار طلبی هست ، نادیده گرفتن استقلال همسر در انتخابهایش است . واقعیت اینه که اگر علاقه معقول باشد او را آزاد می گذاری در انتخاب اینکه کارهای محوله خانواده اش را انجام دهد یا خیر و دخالت نمی کردی .
مهتاب عزیزم ، شوهرت را رها کن که هرکاری می خواهد بکند ، حتی در مقابل مسئولیتهایش در قبال خودت بهش گیر نده و رهاش کن و به جای او هم احساس مسئولیت نکن و مسئولیتهای او را هر وقت انجام نداد انجام نده .
نقل قول:
خیلی هم که تاکید کنم رو این موضوع حرف آخری که میشنوم اینه که :به تو مربوط نیست.......
اگه به من مربوط نیست پس به کی مربوطه؟؟
واقعیت همینه مهتاب جان ، حتی اگر ما نخواهیم قبول کنیم . پس پذیرش اینرا داشته باش .
نقل قول:
پس اونوقت من این وسط چه کاره هستم؟؟
شما همسرش هستی ، نه برنامه ریزش .
در تعامل و تفاهم اخلاقی و روحی و فکری و عقیدتی درست قراره با هم زندگی کنید و هر کس نقش خودش را ایفا کند . اینکه اون کاری به خانواده اش نداشته باشد و ... نقش شما در رابطه با ایشون نیست و فقط خودت رو اذیت می کنی .
نقل قول:
اومدم خونه داری برای شوهرم بکنم و براش بچه بیارم؟؟
چرا برای او !!!!! اینها را همه برای خودت داشته باش عزیزم ، او هم فقط سهیم و شریک هست ، هیچکدام برای دیگری نیست ، هر دو برای خودتان هستید و برای هم
.
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
فرشته جان
متشکرم از وقت و انرژی که برام میذاری.
ببینید
مواردی که میگم خانواده همسرم نظرشونو تحمیل میکنن،کارایی که از همسرم میخوان،
فقط اینا نیست که همسر من اونا رو ببره دکتر یا خرید کنه براشون یا.......
خب واقعا اینا به من مربوط نیست.
ولی اونا توی مسائلی نظرشونو تحمیل میکنن که منو شوهرم اصولا باید تصمیم بگیریم.
شوهرم با من مشورت میکنه باهم به یه نظر مشترک میرسیم که فلان کارو بکنیم.
چند وقت بعد که نزدیک میشه به انجام اون کار میبینم شوهرم میاد میگهنه اونکاری رو که تصمیم گرفتیم نمیکنیم و بابا و مامانم گفتن اینجوری بکنیم و باید هم گفته اونا رو عملی کنیم.
حتی گاهی خواسته های واقعا غیر منطقی......
ببینید مشاور هم به من گفت مصداق این حرفای خانواده همسرم همون دخالت منفی هست.
واقعا هم دخالته.
با اینکه نظر بدی به زندگیمون ندارن.
ولی با این کاراشون آشوب بپا میکنن تو زندگیمون.
واقعا میونه ما سر این کارای خانواده ش خیلی خراب شده.
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
فرشته جان
ولی اونا توی مسائلی نظرشونو تحمیل میکنن که منو شوهرم اصولا باید تصمیم بگیریم.
شوهرم با من مشورت میکنه باهم به یه نظر مشترک میرسیم که فلان کارو بکنیم.
چند وقت بعد که نزدیک میشه به انجام اون کار میبینم شوهرم میاد میگهنه اونکاری رو که تصمیم گرفتیم نمیکنیم و بابا و مامانم گفتن اینجوری بکنیم و باید هم گفته اونا رو عملی کنیم.
حتی گاهی خواسته های واقعا غیر منطقی......
ببینید مشاور هم به من گفت مصداق این حرفای خانواده همسرم همون دخالت منفی هست.
واقعا هم دخالته.
با اینکه نظر بدی به زندگیمون ندارن.
ولی با این کاراشون آشوب بپا میکنن تو زندگیمون.
واقعا میونه ما سر این کارای خانواده ش خیلی خراب شده.
سلام مهتاب جان
حالا مسئله روشنتر شد . ببین عزیزم ذهنت را قاطعانه از پراکندگی های مختلف بیرون بیاور و مسئله اصلی را مد نظر قرار بده و در دیگر موارد توقف فکر را جدی به کار بگیر .
از همینجا شروع می کنیم .
نمونه هایی از تصمیم های شما و تحمیل و دخالتهای خانواده همسرت در مقابل تصمیم توافقی شما و ادله اونها را بیان کن تا باز هم مسئله که حالا اصلش معلوم شد ، روشنتر شود و بهتر بتوانیم راهنمائیت کنیم
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
سلام ذوباره
مصداق این تحمیل نظرات اینا هستن
مثلا خانواده همسرم از همون اول منو مستقیم و بیشتر غیر مستقیم منو مجبور میکردن به جاهایی برم که اصلا علاقه ای نداشتم
مثلا قبل از اینکه فامیلای نزدیک همسرم منو پاگشا کنن
وتو همون ماههای اول عقد ما رو مجبور کردن بریم خونه فامیلاشون.و حتی بهمون اجازه ندادن تلفنی خبر بدیم که داریم میریم خونه شون.
و خیلی ناراحت شدم که اون بیچاره ها هم آمادگی رفتن ما رو نداشتن.و چقدر هم خودم و خانواده م دلخور شدیم از اینکار و خاطره بدی شد برام.
دوم اینکه وقتی میریم مسافرتی جایی یواشکی به همسرم سفارش میدن برای کی چی بگیره.
برگشتنی هم اگه مورد پسند واقع نشه دلخوری راه میندازن و بهمین دلیل من دیگه دوست ندارم قدمم رو از شهرم بیرون بذارم.
بعد اینکه مثلا برای ما تعیین تکلیف میکنن عیدی و کادو به خواهرش و به بقیه فامیل چی بدیم.
چقدر به خواهر زاده عیدی بدیم.
باورتون نمیشه چقدر این کاراشون رو همسرم اثر میذاره.
مثلا همسر من امسال تقریبا سه برابر پارسال به همشون عیدی داد.
ببینید اگه چیزی بگن یا اشاره حتی بکنن همسرم از زیر سنگ هم شده فراهم میکنه تا دلخور نشن.حتی اگه بشه قرض میگیره و کادوی اینا رو میده.اونم چیزی که دلشون میخواد.
میبینم که اصلا دوست نداره در این موارد با من مشورت کنه.چون هربار هم مشورت کردیم بعد با یه اشاره نظرشو عوض کرده.منم هرچی خودمو به درو دیوار زدم اثری نداشته.
واقعا دیگه درمونده شدم.
درمقابل همه اینا باید بگم خود خانواده همسرم در این موارد رعایت ما رو نمیکنن.یعنی به خودشون که میرسه نه محبت کلامی نه کمکی چه مادی چه غیر مادی و نه کادو درست و حسابی...
و این بیشتر حرصم میده.
ببینید
همه اینها خیلی قابل تحمل تر میشد اگه
همسرم کاملا محترمانه و قاطعانه درخواست های غیر منطقیشونو رد میکرد.
اگه همسرم به خانواده ش حدو حدود و خطوط قرمز رو تعیین میکرد.
همسر من محدوده زندگیمونو کاملا از بین برده.
خانواده ش هم دقیقا مثل بچه ای شدن که بدقلقی حرفشونو پیش میبرن.
همسرم هم همیشه چراغ سبز نشون میده.یبار ندیدم مخالفت کنه باهاشون.
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
برخورد و رفتار شوهرتون با شما و خونوادتون چطوریه؟
به جز مامان شدنتون بقیه رفتارای شما و همسرتون خیلی شبیه من وشوهرمه.انگاری خودم نوشتم.
منم همین مشکلات شما رو دارم.:72:
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
سلام آفتاب همدرد و متشکرم از توجهت
شوهرم با من خوبه تا موقعی که مخالف نظر خانواده ش نباشم.حتی اگه موضوع به اونا مربوط نباشه و نظر بیجا بدن...
با خانواده من خوبه بیشتر در ظاهر.
اما میبینم الان دیگه حتی از محبتهای خانواده م به خود من دلخور میشه.
محبتی که پدر مادر به بچه شون میکنن.
حتی محبت کلامی یا اینکه حالم بد شد پیشم باشن...
RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...
سلام همدردی منو بپذیرید مشکل منم همینه دوستان لطفا راهنمایی کنید
ولی عزیزم این رومتوجه شدم که همسرت زیادی وابسطه به خانوادشه و میخواد به اونا کمک کنه و این کمک کردن افراطیش باعث شده که اونا فکرکنند وظیفشه برای همین وقتی وظایف تحمیلیشو انجام نمیده اونا ناراحت میشن و عکس العمل نشون میدن
شما باید روز اول این مشکل رو حل میکردی که دیر دست بکار شدی و این براشون عادت شده و الان هم فقط به یه روش میتونی برش گردونی و اونم محبت و مادری کردن به اونه تا کم کم باحضور پررنگ تو اونا کمرنگ بشن هرچند که مادری کردن همسر اشتباهه ولی برای مردای این دوروزمونه که هنوز بزرگ نشدن باید مادری کرد
ما بایدیاد بگیریم اول خودمونو تحمل کنیم اونوقته که با دیگران راحت کنار میایم
تغییر سخته ولی چاره ای نیست من هم دارم زجر میکشم تا خودمو تغییر بدم چون الان باهمسرم قهرم
راستی من عاشق بچه ام بهت خیلی خیلی تبریک میگم اگه جای تو بودم جای این نعمت رو با هیچی عوض نمیکردم
موفق باشی عزیزم