RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
خوش بحالت سابينا
من ديگه بعد 6 سال زندگي با شوهرم يادم رفته كي بودم و چي شدم . هنوزم وقتي به گريه ها و اشكا و التماسايي كه به اون كردم فكر مي كنم باورم نميشه و حالم از خودم بهم مي خوره .
واقعا نمي دونم چي شد كه انقدر الكي وابسته آدمي شدم كه به نظر همه از همه لحاظ از من پايين تر بود و انقدر بهش شخصيت دادم كه تهش عوض تشكر منو بي شخصيت كرد و رفت .
هيچي برام نمونده . نه شخصيت نه ديگه به قول تو قيافه . عين مرده هاي متحرك شدم . صورتم لاغر و پريده رنگ و زير چشام از سياهي كبود شده .
آفرين سابينا . تحسينت مي كنم به خاطر اينكه انقدر به وجود خودت افتخار مي كني و عزت نفس داري .
سلام
یعنی اینکه از اعتماد به نفس خودت به طرف مقابلت می بخشی و به خودت میایی میبینی که اعتماد به نفس طرف مقابلت در حد عالیه و خودت خالی از اعتماد به نفس هستی
یعنی اینکه از شخصیت خوب خودت به طرف مقابلت می بخشی و به خودت میایی میبینی که شخصیت خوب طرف مقابلت در حد عالیه و خودت خالی از شخصیت خوب هستی
یعنی اینکه از عشق و علاقه و محبت خودت به طرف مقابلت می بخشی و به خودت میایی میبینی که عشق و علاقه و محبت طرف مقابلت در حد عالیه و خودت خالی از عشق و علاقه و محبت هستی
چرا ؟
چون چیزی جایگزین چیزهایی که بخشیدی و از دست دادی نمیشه و خالی خالی میشی
تفسیر من از حرفهای سبکتکین اینه
البته در مورد خود من درسته
اگر اشتباه میکنم لطفا به من بگید
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
ممنون از همه دوستانی که نظر می دن و دوست دارم یه تاپیک باز کنیم به نام فلسفه ازدواج یا اصلا زن خوب کیه؟
پیشنهاد میدم یکی از دوستان این تاپیک را باز کنه تا حلاجی کنیم ببینیم اصلا ازدواج چیه و زن چه باید باشه؟
آیا زن فقط عکس العمل هست؟ یعنی شوهرجان هر عملی دوست دارد انجام می دهد حتی فحش حتی کتک حتی اعتیاد حتی خیانت و زن فقط موجودی بی شکل است که باید شیطنت های آقا را خنثی کند؟
یکی از دوستان میگفت سرسپردگی، از زنان سرسپرده میگفت که جرئت ابراز وجود ندارند ( فکر کنم از محبت های فرهنگ ماست که زن نجیب را برابر زن توسری خور و سرسپرده می داند ) زنی که از خود وجودی ندارد، شاید صحبتم برای بسیاری عجیب باشد، چون ما زن ها از بچگی یاد گرفتیم از خود هویتی نداشته باشیم تا شوهر کنیم و هدفی نداشته باشیم الا ازدواج و بچه و ...، حتی اگر تحصیلکرده باشیم ...
سبکتکین گلم
حالا مگه چی شده؟! خودت را بازیابی کن، فایلهای خوب شخصیتی ات را که دیلیت کردی ریستور کن!! من در طول این چند روز واقعا احساس می کنم نشاط سابقم دوباره به من برگشته، چون خوشی و ناخوشیم را مشروط به محبت حاج آقا :311: نمی دانم
من خودم را دوست دارم، پس هستم
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
ممنون از همه دوستانی که نظر می دن و دوست دارم یه تاپیک باز کنیم به نام فلسفه ازدواج یا اصلا زن خوب کیه؟
پیشنهاد میدم یکی از دوستان این تاپیک را باز کنه تا حلاجی کنیم ببینیم اصلا ازدواج چیه و زن چه باید باشه؟
آیا زن فقط عکس العمل هست؟ یعنی شوهرجان هر عملی دوست دارد انجام می دهد حتی فحش حتی کتک حتی اعتیاد حتی خیانت و زن فقط موجودی بی شکل است که باید شیطنت های آقا را خنثی کند؟
یکی از دوستان میگفت سرسپردگی، از زنان سرسپرده میگفت که جرئت ابراز وجود ندارند ( فکر کنم از محبت های فرهنگ ماست که زن نجیب را برابر زن توسری خور و سرسپرده می داند ) زنی که از خود وجودی ندارد، شاید صحبتم برای بسیاری عجیب باشد، چون ما زن ها از بچگی یاد گرفتیم از خود هویتی نداشته باشیم تا شوهر کنیم و هدفی نداشته باشیم الا ازدواج و بچه و ...، حتی اگر تحصیلکرده باشیم ...
سبکتکین گلم
حالا مگه چی شده؟! خودت را بازیابی کن، فایلهای خوب شخصیتی ات را که دیلیت کردی ریستور کن!! من در طول این چند روز واقعا احساس می کنم نشاط سابقم دوباره به من برگشته، چون خوشی و ناخوشیم را مشروط به محبت حاج آقا :311: نمی دانم
من خودم را دوست دارم، پس هستم
من موافقم
اتفاقا چند روز پیش میخواستم یه تاپیک باز کنم با همین موضوع
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
نکته بسیارررررررررررررررررررر مهم ::::
راستی سوتفاهم نشود، من نمی خواهم این را ترویج کنم که از فردا همه زن ها بروند کله مردهایشان را بکنند و بالعکس، این شرایط خاص زندگی من است و تصمیم شخصی من است
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
آره سابينا جان
من كه موافقم
بالاخره تكليف آدم روشن ميشه كه چه كاري درسته چه كاري نادرست
متاسفانه درست و نادرست از نظر خانوم هم با آقا فرق ميكنه
ديگه گيج مونديم ..من كه خودم فكر ميكنم قدرت تشخيصمو دارم از دست مي دم مني كه يه زماني محل رجوع خانواده و همكاران و دوستان بودم
واقعاً خيلي بده كه آدم از خود واقعيش فاصله بگيره و بشه خمير تو دست هاي نامهربون همسرش .
آدم از خودش بدش مياد..........
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
سابینا جان من این شیوه نگارش شما رو خیلی دوست دارم خیلی با مزه می نویسی نمی دونم رشتت ادبیاته یا کارت تو این زمینه هست یا نه ولی خیلی جالب و قشنگ حست رو انتقال می دی :104:
من در مورد زندگیت نمی تونم چیزی بگم عزیزم فقط با خوندن نوشته هات رفتارهای شوهرم اوایل ازدواج برام تداعی میشه .اونم همیشه گوش به فرمان صلاحدید خانوادش بود و با من عین یه سنگ رفتار می کرد .یه طوری همیشه بام رفتار می کرد و نسبت بم بی تفاوت بود که خیلی ها غیر مستقیم می خواستن بهم بفهمونن که شوهرم نسبت بهم بی علاقست .ولی عزیزم من الان که این مدت گذشته می فهمم که شوهرم قبل از بی علاقگی خودخواه بود .همون رفتاری که من توی شوهر تو حس کردم .اونم توی تربیتش یاد نگرفته بود که محبت کنه و مهر بورزه و در مورد بقیه حتی کمی از خودش گذشت نشون بده..همیشه اول کسی که مهم بود خودش بود و شرایطش و این من بودم که باید خودمو با اون تطبیق می دادم .با رفتاراش و با خانوادش و با شرایطش ..فقط همینو می تونم بگم که خیلی اشتباه کردم ..من دوست داشتم همیشه یه زن خوب و همراه باشم برای شوهرم و زندگیم ولی خودمو این وسط گم کردم.من نمی خوام بهت بگم جدا شی و یا برعکس زندگی کنی .فقط می خوام بهت بگم که هیچوقت و به هیچ قیمتی خواسته هات و نیاز هات و توقعاتت رو سرکوب نکن .خودخواه نباش ولی خودت رو هم ندید نگیر ..تو همچین روحیه ای نداری این درک منه..امیدوارم هر چه زودتر با خودت به نتیجه برسی.
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
خدمت همگی دوستان عزیز سلام عرض می کنم
این دو روزی که نبودم منزل یکی از بستگان بودم که ارتباط خوبی باهاشون داشتم و دارم و با اذن آقای شوهر البته رفتیم و گفتیم و خندیدیم و یک مقدار در ظاهر و قیافه تغییراتی ایجاد کردیم ( در جهت تقویت روحیه ) و خیلی خوب شد و الان بعد مدت ها شارژ و پرانرژی هستم. راستش فعلا درمورد فلسفه ازدواج و همسر گرام و بقیه مشکلات فکر نمی کنم و به خودم استراحت داده ام که بعد یک پروسه سخت را شروع کنم درمورد اینکه از زندگی چه می خواهم؟ چه زندگی مشترک و چه غیر مشترک!
فائزه عزیزم ممنون از لطفت راستش من یه مدت به صورت نیمه حرفه ای در زمینه ادبیات کار می کردم و بسیار علاقمند هستم!!! این هم از نکته سنجی شما هست که این مورد را دریافتید.
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
دوستان من مدتی هست که به روانپزشک مراجعه کردم و با خوردن داروهایی که تجویز کرده حداقل بهترم ... ولی همچنان مسئله وقت تلف کنی و معلق بودن وجود داره .. باور میکنید من اصلا یادم نمیاد مهر کی شروع شد و الان داره تموم میشه. شهریور یادم نمیاد .انگار دارم خواب می بینم
در ضمن نامزدم رو هم پس می زنم. حوصله اش را ندارم ... روزها طول میکشه تا پامو از خونه بیرون بذارم ...
با دوستم تصمیم گرفتیم یه مقاله بنویسیم .. حالا چه شود نمی دونم ... مشاور خانوم فرمودید ... ساینتیست عزیز من رفته بودم قبلا مشاور و ایشون یک مقدار تعریف و تمجید تحویلم دادند و گفتند جدا شوی بهتره و این زندگی 20 درصد شانس درست شدن داره .. شایدم با محمد باید می رفتم نمی دونم به هر حال به فرض مشاور بگه این زندگی درست بشو نیست و جدا بشید بعدش چی؟؟؟ من باید چیکار کنم؟؟؟
ذهنم پر سواله
من دوست داشتم تا سی سالگی تشکیل خانواده بدم و بچه دار بشم .. دوست داشتم مادرم راضی و خوشحال باشه ... دوست داشتم زندگی آرامی رو داشتم ولی قسمت نبود ... نمیخوام وای بزنم ولی نه توان ایستادن دارم و نه توان این رو که از این زندگی ببرم...
وضعیت زندگی مشترک من الان:
1- به تازگی همسر گرام شغل ناچیزی را که داشت هم از دست داد. یعنی جمعا به مدت دوماه کار کرد و بعدا دعوت به همکاری نشد.علتش چیست؟ خدا میداند!
2- کلید منزل نو تحویل داده شد و طبق برنامه باید ما هم اکنون بعد از دوسال و اندی عروسی میگرفتیم و می رفتیم سر خانه و زندگیمان ولی به چند دلیل این امکان پذیر نیست : الف) همسر درآمدی ندارد ب) همسر به سرش زده که با هم به خارج برویم، با کدام پول نمیدانم و وقتی می پرسم با کدام پول با عصبانیت داد میزندکه تو هم همه ش به پول فکر می کنی
ج) مشکلات همسر اعم از جنسی و بیکاری و بی مسئولیتی حل نشده
د) من خیلی از این زندگی دلسرد شده ام و همچنین احساس خاصی نسبت به همسر ندارم، می دانم دعوایم میکنید ولی الان هر وقت دلش می خواهد بیاید منزل ما میپیچانمش !
از طرفی خانواده همسر به جز مادرش در جریان تصمیم اخیر و دقیقه نود همسر نیستند و مادرش هم خودش را زده به کوچه علی چپ که یعنی نمیدانم و هر روز از خانه جدید بازدید میکنند، البته من جهت اعتراض شرکت نمی کنم چون دوسال است که من سرکارم و تکلیفم معلوم نیست الان هم در دقیقه نود آقا هوس خارج به سرشان زده و به من میگویند تو من را ببر خارج !
از طرفی مادر بیچاره من مانده بود که جهیزیه بخرد یا نه که آخر بی خیال شد . چون همسر یک مدت میگفت به به میریم خونه جدید فلان چیزو می پزی من میخورم الان صد و هشتاد درجه نظرشون عوض شده
3- من به شدت بی حال و افسرده هستم و انگیزه ام را از دست داده ام و اصولا آدمی بودم که از بلاتکلیفی بدم میامد و بنابراین به شدت ناراحتم . در و همسایه راهم که میشناسید تا سایه آدم را میبینند می پرسند عروسی کی هست ! دلشان خوش است به خدا
4- جمع بندی همه این ها من را به این فکر سوق می دهد که کلاه شخصیم را در سر نگه دارم که باد نبرد و امورات مربوط به خروج از ایران را مهیا کنم
5- هفته بعد قرار است برادر بنده که تا حالا دخالتی در قضیه نداشته و فرد بسیار عاقل و منطقی هست تشریف بیاورند و با پدر ایشان صحبت کنند . البته نمیدانم که این تصمیمم درست هست یا خیر.
به کمک و یاری شما خیلی نیازمندم
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
دوست عزیز
من فکر می کنم علت اصلی تغییر عقیده همسرتون برای خروج از کشور این هست
که شغلشون رو از دست دادند و هنوز وضعیت کاریشون مشخص نیست
کار برای افراد مخصوصا آقایون اعتماد به نفسون رو بالا می بره.
ایشون واقعا نمی دونه چیکار می خواد بکنه و برای همین هم زمانی که موضوع پول می شه عصبانی میشه.
چون خودش هم به این موضوع فکر می کنه و دوست نداره از شما دوباره این موضوع رو بشنوه.
مگر ایشون فوق لیسانس ندارند و فکر می کنم قبلا گفته بودید دانشجوی دکتری بودند در خارج از کشور؟!؟!(امیدوارم درست گفته باشم)
پس حتما تواناییهایی داشتند که حالا متاسفانه بنا به دلایلی موقعیتهایی رو از دست دادند.
می دونم برای شما هم سخت هست چون خودتون هم بلاتکلیف هستید ولی شاید بد نباشه کمی روی تواناییهای قبلیشون تمرکز کنید و با تشویق و حمایت شما و دیگران و توکل برخدا کاری پیدا کنند تا اعتماد به نفسشون بیشتر بشه و وضیعت زندگیتون ثابت. :72:
RE: هیچ احساسی نسبت به این زندگی ندارم، آیا پرتوقعم؟
سلام
من به شخه نظرم اینه که جدا بشید
شاید مقامات بالاتر سایت ناراحت بشن از این حرفامولی من هم به شخصه امیدی نمی بینم واسه درست شدن این رابطه و زندگی
ایشون که اینجا نمی تونن زندگیشونو بسازنو همیشه مامانی هستن پس فردا تو غربت که ممکنه مشکلات زیادی سر راهتون بیاد چه جوری میخوان مشکلات و درد دوری از خانواده رو تحمل کنن
بشینید و شخصیت ایشون رو ارزیابی کنید که آیا کلا توان این رو داره که تو خارج زندگی کنه یا نه؟