:302::302:من همدم عزیز آخه می گن پرا یهویی بهم زدید بدون دلیل؟بله پدرم مشکلشون شغل و تحصیلات این آقاست
نمایش نسخه قابل چاپ
:302::302:من همدم عزیز آخه می گن پرا یهویی بهم زدید بدون دلیل؟بله پدرم مشکلشون شغل و تحصیلات این آقاست
چون جوابتون منفیه بگید نیان از نظر انسانی بهتره دیگه یه جوری باید بفهمن جوابتون منفیه
اگه نمیتونید بگید اونا اومدن بگید این جلسه برای آشناییه که یه وقت دلگرم نشن
دوستای خوبم بعد آن جلسه پدرم کوتاه آمد و قرار شد ما با هم بیشتر آشنا بشیم و بعد یه جلسه دیگه الان قرار شد بریم پیش مشاور تا ایشون هم یه نظری بدهن و بگن ما با هم کفویت داریم یا نه ، دوستای خوبم من الان یه مشکلی برام پیش آمده اینکه اصلا به این آقا هیچ حسی ندارم و یه موقع هایی ازش بدمم میاد ، حس می کنم داره بهم دروغ میگه ، هی میگم اصلا این آقا این ارزش را داشت که من براش تو خونه اینطوری ازش دفاع کنم؟ حس می کنم اشتباه کردم میگم ای کاش همون موقع به حرف بابام گوش می دادم و می کفتم نه ، می خواهم بدونم این حس هایی که دارم طبیعیه ؟ یا نه گذراست؟کمکم کنید ، مادرم میگه الان که بابام قانع شده این کارای من چیه ، میگه این همه مدت دلیل آوردی تا بابات قانع شد حالا خودت الان همون حرفای بابات را می زنی، حس می کنم ثبات ندارم ، یعنی من مشکل روحی دارم ، نمی تونم تصمیم بگیرم؟کمکم کنید چی کار کنم
حالا که وقت مشاور گرفتید، با هم برید مشاور.
بعدش هم خودت تنهایی پیش همون مشاور برو و مشکلاتی که بوده و هست رو بگو.
به هر حال تا وقتی دلچرکین هستی و این مشکلات کاملاً حل نشده، تصمیم به ازدواج نگیر.
سلام
سارای گرامی اگرحس بدی بهتون دست میده رابطه رو فراترازاین نکنید شوخی نیست یه عمرزندگیه
چندسالتونه وایشون چندسالشونه
ممنون آقا حامد و آقا دیوید ، آقا حامد راستش این مشاور در حال حاضر مشاوره فردی نداره و مشاوره بصورت گروهی است (کارگاهی) و یه سری تست می گیره و آخر هم نتیجه را می گه اینکه من بشینم براش اینها را توضیح بدهم فکر نکنم وقت داشته باشن ولی خودم می خواهم همین کار را انجام بدهم دوستای خوبم راهنماییم کنید ، تو این مدت خیلی خوب راهنماییم کردید ممنون میشم بازم کمکم کنید و تنهام نذارید
سلام سارای عزیزم.
مشاور دیگه ایه سراغ نداری که خودتون دو تا بتونید برید پیشش و مستقیماً باهاش صحبت کنید؟
البته کلاسای کارگاهی هم خوبه. اما فکر میکنم برای موقعیت الانت مناسب نباشه.
به هر حال شما از اول دو دل بودی.
خانواده مخالف بودند.
بعد شما برخلاف نظر اونها تصمیم گرفتی که ادامه بدهی.
دیدی که پدرت از این تصمیمت ناراحت شد، ولی آخر سر قبول کرد.
و حالا نظر خودت برگشته! باید دید که چرا این اتفاق افتاده.
من حدس می زنم مخالفت خانواده و همینطور مسئله شغل ایشون روی شما فشار آورده.
یعنی شاید احساس می کنی حمایت خانواده رو از دست دادی. و یا اینکه تو روی خانواده ات ایستادی.
از طرفی می ترسی که اگر به این نتیجه برسی که او رو نمی خواهی، جلوی خانواده ات کوچک می شوی.
اگر حدسم درسته، باید بگویم که نباید این فکرها رو بکنی!
حرف ازدواج است. همه خوش بختی شما رو می خواهند.
باز هم با پدر مادرت صحبت کن.
از مشورت هایشون و نظرهایشون استفاده ببر.
خجالت رو کنار بگذار.
به نظر من خودت هم مراجعه کن به یک مشاور و از او کمک بگیر.
دقیقا همینطوره آقا حامد ، من همین حس را دارم که جلوی خانوادم ایستادم و همش می ترسم که اگر بعدا یه مشکلی پیش بیاد آنوقت منم که کوچک میشم و همه میگن بیا دیدی ، ما از اول می دونستیم که اینطوری میشه حالا خودت به این نتیجه رسیدی ، منم می ترسم اصلا واضح بگم پشیمون شدم هی می گم چرا ادامه دادم چرا جلوی بابام وایسادم ای کاش همون موقع می گفتم نه ، آقا حامد این دو باره آخر من به خانواده گفتم دیگه جواب نه بدهیم ولی پدرم گفتن که فعلا ادامه بدهیم و بریم پیش مشاور ولی من الان می ترسم همش حس می کنم نتونم با شرایط ای آقا کنار بیام حس می کنم مریضم آخه تصمیمم هی عوض میشه مامانم که میگه من مشکل دارم یعنی من واقعا مشکل دارم؟
دختر مهربون این مشاور خیلی حاذق هستن و پدرم ایشون را قبول دارن برای همین باید پیش ایشون بریم
سارا خانم، نه، شما مشکلی نداری.
اینها طبیعی هستند. بالاخره بحث ازدواجه و روی همه در این شرایط فشارهای زیادی هست.
به نظر من برای اینکه این استرس رو از روی خودت برداری، با پدرت صحبت کن.
بگو که نظرش برای شما خیلی مهم است.
بگو دوست داری وقتی ازدواج می کنی، پدرت کاملاً موافق باشه.
حالا هم پیش همین مشاوری که پدرت گفت، بروید.
ببینید نتیجه اش چه می شود.
اون وقت تصمیم گیری کنید.