سلام عزیزم
اوضاع خیلی هم خوب نیست ولی بازم خدا رو شکر چون نسبت به سابق بهتره
این مدت یه سری سوال و تناقض و چند تا مشکل برام پیش اومده که فکر می کنم باید یه تایپ جدید باز کنم و از نظرات شماها استفاده کنم و بتونم مثل قبل مشکلمو حل کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام عزیزم
اوضاع خیلی هم خوب نیست ولی بازم خدا رو شکر چون نسبت به سابق بهتره
این مدت یه سری سوال و تناقض و چند تا مشکل برام پیش اومده که فکر می کنم باید یه تایپ جدید باز کنم و از نظرات شماها استفاده کنم و بتونم مثل قبل مشکلمو حل کنم
سلام اقلیما جان
ایشالا حل میشه، نگران نباش:46:
راستی با همسرت حرف نزدی؟
سلام اقلیما جان
آره ، در مورد یه چیزای کوچیک تونستم حرف بزنم، واقعا لحن صحبت کردن مهمه
همسرم خیلی تغییر کرده
ولی در مورد مشکلات بزرگ هیچی نگفتم، جناب SCi گفتن از موضوعات کم اهمیت شروع کنم
تقریبا میتونم بگم 80% موفق بودم، اون بیست درصدم بیشترش بخاطر ترسم بود
:43:
دوستای خوبم سلام
دیشب همه چی خوب بود، قبل از سریال شبکه سه، داشتم مثل همیشه سر به سر همسرم میزاشتم که یه دفعه اخلاقش عوض شد، انگار من یه اشتباه بزرگ کرده باشم، دیدین از یه نفر متنفرین ولی مجبورین باهاش حرف بزنین چطوری تند و محکم باهاش حرف میزنین؟ دقیقا همونطوری
من خیلی ناراحت شدم، البته گاهی اینطوری میشه، بدون دلیل یه دفعه اخلاقش عوض میشه
این دفعه خیلی فاصله بین این اتفاق طولانیتر شد ، ولی بازم اتفاق افتاد
منم هیچی نگفتم، فقط غصه خوردم، صبحی بلند شدیم دیدم بازم داره ادامه میده، بهش صبح بخیر گفتم، اخلاقمو تغییر ندادم ، موقع بیرون اومدنمون از خونه بغلش کردم بهش گفتم : وقتی با خنده میای خونه یا وقتی تو خونه شادی خیلی بهم انرژی مثبت میدی خیلی خوشحالم ولی بعضی اوقات که مثل دیشب یه دفعه رفتارت تغییر میکنه خیلی غصه میخورم، چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟
یه دفعه داد زد، صبح اول صبح ازم سوال نکن حوصله حرف زدن ندارم
خیلی ناراحت شدم، همیشه ایشون مهمن؟ اینکه چه موقع حوصله حرف زدن دارن؟ اگه امشبم بهش بگم موضوع چیه؟ میگه خوابم میاد، روز تعطیل باشه میگه کار دارم و مثل همیشه از صحبت کردن فرار میکنه
جملات من اشتباه بود؟
من نباید اینو بپرسم؟
مثل یه مترسک باید بشینم هر وقت ایشون دلش خواست اخلاقش برگرده و من فقط بریزم تو خودم و آزارشو تحمل کنم؟
بازم گفتم اشکال نداره
بهش گفتم اگه الآن میزنی بیرون ، با هم بریم، گفت آره دارم میرم
تو آسانسور بهش گفتم بوسم کن، تا اومد بوس کنه گفتم بوس کن که از دلم در بیاد، یه کم بهتر شد
دیگه سر کوچه رسما اخلاقش برگشت و با خوشی خداحافظی کردیم
بعضی اوقات که اینطوری میشه میگه تو به خودت نگیر، بهش میگم وقتی یاد چیزی میفتی که تقصی من نیست، یا مشکلی پیش میاد که من مقصر نیستم چرا فشارشو به من وارد میکنی؟ خب بگو چی شده لااقل من بدونم برای چی رفتارت عوض میشه
اگه من بدونم مثلا فلان قضیه پیش اومده، وقتی اینطوری میکنی خب میفهمم دلیلش چیه، ناراحت نمیشم
ولی بی اثره
هیچی بهم نمیگه، رفتارشم من باید تحمل کنم، دلخوریمم به جهنم، مگه مهمه؟
من نمیدونم این مشکلو چطور باید حل کنم؟
تو رفتارم چه اشکالاتی بود؟
:302:
شمیم جان
وقتی تغییر رفتار میده ازش نپرس چی شده یا چرا ناراحتی و اهمیت نده
به نظرت وقتی این طوری میشه دلیلش این نیست که می خواد تو لاک تنهاییش بره و تنها باشه و تو غار تنهایش رفته؟!!!!!!
نمیدونم اقلیما جان
من اگه میتونستم حتما این غار تنهایی مردا رو خراب میکردم، چون اصلا هیچ اصولی برای رفتن تو این غار ندارن
ما زنها هم همش باید بشینیم ببینیم کی صلاح میدونن برن تو غار کی صلاح میدونن بیرون باشن
مگه عروسکیم؟ که همه چی رو با اونا تنظیم کنیم؟
چرا حق دارن به راحتی قشنگترین لحظه ها رو خراب کنن؟ دلیلشم رفتن تو غار تنهایی باشه؟
انگار دارن تنها زندگی میکنن، هیچ مسئولیتی در قبال یکی که کنارشونه نباید حس کنن؟
به خدا این عدالت نیست
که خدا یکی رو تک بعدی خلق کنه و یکی رو چند بعدی بعد توقع داشته باشه به خوبی با هم زندگی کنن
همشم این زنه که باید ضربه بخوره و تحمل کنه
:303:
وووووووووووووی
منم تو خراب كردن غار مي يام كمكت مي كنم :311::311::311::311::311::311::311::311::311::311:
:311::311::311:
باحال بود لیلا جون، میبینم که تو هم دلت پره از این غار که ایشالا خراب شه
هههههههههه
منم این چرا رو پرسیدم که چرا باید............
اگه خواستی توی تایپ سابینا برو ببینش گفتگویی که من در این باره با baby کارشناش سایت کردم
منم می آیم غار و میگممممممممممممم ااااااااااااا
الان می آن تایپتو می بندنداااااااااا
به خدا می ترسم تو تایپم چیزی تایپ کنم همش می گم الان بیان دوباره قفلش کنند