RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط rezvan
در اتاقش باز بود همون دم در بهش گفتم غذاتو بیارم یا میای سر میز؟همونجور که سریالو نگاه می کرد گفت:یه بار جوابتو دادم.منم بش گفتم یه عالمه غذا درس کردم این طوری باید بریزمش دور.تا اینو گفتم عصبانی شدوگفت که منو با سطل زباله اشتباه گرفتی خانوم!برو بیرون درم ببند
میگه خانوم؟!!می بینین تورو خدا؟
آمپرم زد بالا خواستم بیام بیرون گفت درم ببند منم درو کوبوندم...از داد زدناش متنفرم.الانم گرفته خوابیده
می دونم که ناراحت بودی اما
عزیزم شما فکر می کنی اینجوری مشکلت حل می شه؟
اینجور که شما عمل کردی به نظرتون بویی از محبت و دل نرم کردن توی رفتار و گفتارتون مشاهده می شه؟ خودتون بگید.
شما با غرور و دلی پر از کینه رفتید جلو برای همین غرورتون شکسته شد اما اگر با محبت و برای نرم کردن دل شوهرتون رفته بودید جلو،و نتیجه احتمالا این نبود.
به هر حال این گذشت ولی اول با خودتون رو راست باشید. ایا می خواهید دل شوهرتون نرم بشه و بتونید لحظه های شادی رو با هم در زندگی تجربه کنید؟
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
من خودم یه جورایی هایپراکتیو هستم و خیلی شیطونی می کنم اما در مقابل این سنگ سرد نمی تونم
امروز صبح بعد مدتها میز صبحونه ی مفصلی چیدم اما اون همونطور سرپا مثل همیشه یه لیوان شیر سرد خورد بهش گفتم:صبحونه حاضر کردم (دکتر)!! گفت دیرمه...در صورتی که اصلا دیرش نبود و بعدشم نیم ساعت همینطور تو خونه دور خودش چرخید:302:
ظهر رفتم فیس بوک تا یه سری ب صفحه م بزنم رفتم توی صفحه ی یکی از دوستاش که رو والش یه چیزی بنویسم همینجوری رفتم توی آلبومش...عکس اون دخترو دیدیم...توی یه مهمونی دسته جمعی...اعصابم به هم ریخته...ازلحاظ ظاهری هیچی ازش کم نداشتم(اعتمادبه نفس)چرا اونو به من ترجیح داده بود :302:
چشمام از گریه می سوزه...
شنبه جشن سالگرد یکی از دوستامه...مهمونیشون خیلی خودمونیه ومن باید حتما برم...با سنگ سرد هم باید برم..هنوز بهش نگفتم دنبال راه فرارم که نرم...با بی محلیاش پیش دوستام چی کار کنم...
می خوام دیگه کم کم باهاش حرف بزنم...این طوری فایده نداره و چیزی درست نمیشه با سکوت من....حتی اگه شده بهش می گم عاشقشم...باید تکلیفم روشن بشه...باید بفهمم می خواد تا کجا این طوری پیش بره
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
تصميمت خيلي خوبه
فقط حواست باشه كه احساس اينكه بش نياز داري بش دست نده چون كارا خرابتر ميشه
اصلا اصلا نگو چرا فلان و بهمان
اعتراض نكن
بي دريغ محبت كن
بعدد يه مدت ان شالله اونم نرم ميشه
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
۱:من خودم هایپراکتیو هستم و خیلی هم شیطونی می کنم اما در مقابل این سنگ سرد نمی تونم!
۲:امروز صبح بعد مدتها واسه صبحونه میز چیدم اما اون مثل همیشه سرپا یه لیوان شیرسرد خورد بهشم گفتم:بیا صبحونه حاضر کردم اما گفت دیرم میشه!!!!در صورتی که اصلا دیرش نبود ونیم ساعت همین جوری توی خونه می چرخید
۳:ظهر رفتم فیس بوک به صفحه ی خودم سر بزنم که همین جوری اتفاقی رفتم توی صفحه ی یکی از دوستاش و توی آلبومش عکس اون خانومو توی یکی از مهمونی هاشون دیدم تاریخش چندماه قبل ازدواجمون بود...ازوقتی دیدمش اعصابم خورده..چشمام از گریه می سوزه...ازنظر قیافه که من نسبت به اون هیچی کم نداشتم(نارسیستم؟!)...چرا اونو به من ترجیح داده...چرا
۴:شنبه جشن سالگرد یکی از دوستامه دعوتم واصلا نمی تونم نرم...با این وضع اصلا روم نمیشه...آخه توی این مهمونی بایدم هی بغل دست شوهرم باشم ورفتاراش...با کم محلیاش پیش دوستام چیکار کنم.....وحشتناکه...هنوز بهش نگفتم شنبه مهمونیه....دنبال یه راه فرارم!
می خوام کم کم باهاش صحبت کنم...راستش با این وضع چیزی درست نمیشه باید تکلیفم روشن شه...حتی اگه شده بهش میگم چه قد دوسش دارم...
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
عزیزم ضرر رو از هر جا بگیری منفعته
چرا خودتو اسیر کسی کردی که ارزشهاتو نادیده میگیره؟خودتو تصور کن که چقدر توی یه زندگی عاطفی
ضربه خوردی
میتونی تکلیف خودتو مشخص کنی ؟این کار رو بکن چون هر چقدر جلوتر بری جز یه اعصاب ناراحت ویه احساس سرکوب شده ویه جسم فرسوده چیزی برات نمیمونه
(یادت نره خدا از رگ گردن نزدیکتتره)
به خدا توکل کن وبا ارامش تکلیفتو روشن کن
من در زمینه روانشناسی و مشاوره تخصصی ندارم و صحبتهایم بر پایه نظرهای شخصیم هستند.
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان عزیزم، شما کافیه خودت باشی! می فهمی چی میگم!
خودت باش! این پوسته ی غرور رو که روی عشقت و احساست کشیدی رو بریز دور!
با همسرت و با خودت رو راست باش! با ایشون با لحنی که همیشه دوست داشتی؛ با کسی که عاشقش هستی صحبت کنی؛ صحبت کن! باید لحن و تن کلماتت تغییر کنه!
همه ی زندگی ظاهر نیست؛ شما باید روح بدی به کلماتت! به میز غذاخوریت باید روح و انرژِی بدی! باید عشق بدی!
ببین این جمله یادته: هر سخن از دل برآید/ لاجرم بر دل نشیند (فکر کنم همین بود؛ حالا! مهم اصل مطلبه)
شما خوبی؟ خوشگلی؟ مهربونی؟ اما هیچ کدوم از اینها رو رو نمی کنی؟ اما هیچ احساسی رو بروز نمی دی!
روی صورتت! روی حرکات بدنت! روی دستات! روی کلماتت! هیچ کدومش معنی عشق رو نمیده و هیچ مردی نیست که از ابهامات و ایهام ها متوجه عشق بشه!
با مردها باید مستقیم صحبت کرد و منظورت رو هم مستقیم گفت. حالا! اگه الان آمادگیش رو نداری که با همسرت صحبت کنی؛ لااقل عشقت رو به روح و روان خونه ات بیار!:43:
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام
من واقعا متاسفم که دو نفر انسان تحصیل کرده به خاطر دیگران زندگی خودشونو فدا میکنن کجان اونایی که شما به خاطرشون این بلا را سر خودتون آوردید؟ آخه این هم شد دلیل ازدواج؟؟؟؟؟؟؟؟/
حالا که گذشت به هر حال الان دوباره اشتباه نکن واقعا دوسش داری یا بازم به خاطر دیگران از طلاق میترسی ببین خانم تو زندگی خودتو خراب کردی بسه حق نداری زندگی یکی دیگه را جهنم کنی (بچه) با این دیدگاه؟
حالا اگه نه واقعا دوسش داری بسم الله باید شروع کنی باید بهش بفهمونی از اونی که عاشقش بوده براش کمتر نمیزاری مثلا کادو تولد میفرمایی گذاشتی تو اتاقش
آخه اینم شد کار خب نمیگرفتی که بهتر بود
حس میکنم اصلا براش اثباب شاد بودن تو خونه را فراهم نمیکنی چرا ما همش میترسیم که مردا بدونن دوسشون داریم؟ نترس همین که 2 سال با این اخلاقا باهاش ساختی مطمئن باش میدونه وابسته شدی پس بیخود خودتو نکش عقب بدتر نکن این زندگی را
برو پیشش بهش محبت کن اصلا بزار هر جا میره بگه من اونو نمیخوام اما اون دس بردارم نیست اگه واقعا میخوایش این حرفا و تفکرات نباید برات مهم باشه اینقد برو سمتش تا کم بیاره نه اینکه دوری کنی نکنه یه وقت بفهمه دوسش داری :163:
سلام
من واقعا متاسفم که دو نفر انسان تحصیل کرده به خاطر دیگران زندگی خودشونو فدا میکنن کجان اونایی که شما به خاطرشون این بلا را سر خودتون آوردید؟ آخه این هم شد دلیل ازدواج؟؟؟؟؟؟؟؟/
حالا که گذشت به هر حال الان دوباره اشتباه نکن واقعا دوسش داری یا بازم به خاطر دیگران از طلاق میترسی ببین خانم تو زندگی خودتو خراب کردی بسه حق نداری زندگی یکی دیگه را جهنم کنی (بچه) با این دیدگاه؟
حالا اگه نه واقعا دوسش داری بسم الله باید شروع کنی باید بهش بفهمونی از اونی که عاشقش بوده براش کمتر نمیزاری مثلا کادو تولد میفرمایی گذاشتی تو اتاقش
آخه اینم شد کار خب نمیگرفتی که بهتر بود
حس میکنم اصلا براش اثباب شاد بودن تو خونه را فراهم نمیکنی چرا ما همش میترسیم که مردا بدونن دوسشون داریم؟ نترس همین که 2 سال با این اخلاقا باهاش ساختی مطمئن باش میدونه وابسته شدی پس بیخود خودتو نکش عقب بدتر نکن این زندگی را
برو پیشش بهش محبت کن اصلا بزار هر جا میره بگه من اونو نمیخوام اما اون دس بردارم نیست اگه واقعا میخوایش این حرفا و تفکرات نباید برات مهم باشه اینقد برو سمتش تا کم بیاره نه اینکه دوری کنی نکنه یه وقت بفهمه دوسش داری :163:
غذا لباس مو آرایش دایم تکرار کردن دوست دارم بغل کردنش وقتی از سر کار میاد جلو دیگران بهش محبت کردن اینا چیزاییه که کمکت میکنه زودتر به نتیجه برسی ضمنا حداقل تا مدتی پیش خودت بدون که از هیچ کدوم جواب نمیگیری پسس زود ناامید نشی
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان خانوم سلام.
شما به علت ايجاد اين رابطه مريض اشاره نكرديد! چي شد كه به اين صورت دراومد؟
به نظرم به گذشته برگرد و اتفاقاتي كه منجر به ايجاد وضعيت فعلي شده رو بررسي كن.
البته اين مثل يه پروژه مي مونه...... يعني زمان بره.
هر روز زماني كه از نظر عاطفي متاثر نيستي و در وضعيت روحي متعادل هستي به گذشته برگرد و چيزهايي رو كه يادت مياد بنويس.
...
...
...
به چيزهايي كه همسرت خوشش مي اومد و رعايت كردي .. به چيزهايي كه همسرت خوشش مي اومدو رعايت نكردي...
به همشون خوب فكر كن.
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
رضوان خانوم چيكار ميكني؟؟؟
RE: این زندگی داره نفسم رو بند میاره...هیچ وقت دوستم نداشته!
سلام دوست عزیزم
به نظرم خیلی کار بدی می کنی که شوهرت رو در نادانی می گذاری. چون اون از سکوت تو احساس می کنه که حتما راضی هستی خصوصا که خانمها نارضایتی را سریع بروز می دهند. با محبت و زیرکی زنانه نارضایتی ات را نشان بده. غر نزن و از نامزد قبلیش هم چیزی نگو نگذار حسادت را در تو بخواند. سعی کن همیشه شیک پوش و در تمام جمع ها عالی ظاهر شوی واقعا مثل یک خانم دکتر باش و سرت را بالا بگیر. شایدم نسبت به تو علاقه زیادی داره اما منتظره همیشه تو پا پیش بگذاری. شاید اون هم همین فکرها را در مورد تو داره.