سلام می می جان:72:
ببخشید می می جان میشه توضیح بدی که این مدل صبر و تحمل کردن چطور رضای خدا رو به دنبال داره و کجا اشاره شده که این کار اجر داره ؟نقل قول:
اگه تحملي ميکنم براي رضاي خداست و به قول حاج آقا دهنوي اجري که داره
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام می می جان:72:
ببخشید می می جان میشه توضیح بدی که این مدل صبر و تحمل کردن چطور رضای خدا رو به دنبال داره و کجا اشاره شده که این کار اجر داره ؟نقل قول:
اگه تحملي ميکنم براي رضاي خداست و به قول حاج آقا دهنوي اجري که داره
مي مي عزیز
نو.ع نگرش شما و بی توجهی به راهنمائیها و ساز خود را زدن ، باعث میشه کسی رغبت به شرکت در تاپیکت نداشته باشه .
شما روند سازگاری منفی را در پیش گرفته و در پیله ترس ، خود را حبس کرده ای و حاضر هم نیستی از آن بیرون بیایی . و این روند را ترجیح می دهی و فقط هر از گاهی گوشی را برای ناله کردن که اینم روز به روز تتمه عزت نفست را از بین میبره می خواهی .
تا زمانی که افراد کتک خور هستند ، کتک زنها مشتری دارند و مشتاق هستند برای کتک زدن ( مثل است ) . یعنی روش و نگرش و عملکرد خود شما به همسرتون جرأت و جسارت بیشتر برای این رفتارها را مید هد ، اگر چه به مرور از این ذلت در شما خسته خواهد شد و انگیزه و علاقه به شما و زندگی با شما را از دست خواهد داد ، و آنوقت است که اون شما را طلاق خواهد داد . مطمئن باشید .
امیدوارم به خود آیی و در پی تغییر باشی و مسئله خود را خوب درک کنی . در همین تاپیک برگردی و پستها را خوب بخوانی و بخواهی که بفهمی وضعیت را .
موفق باشی
.
آفرين! دقيقا همينه!:104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
يادمه تاپيكت خيلي طولاني شده بود. هركي هرچي بلد بود بهت گفت. بعد از مدتها اومدي بدون يه ذره تغيير! خب ديگه ما چي بگيم! اگه بري تاپيك قبليتو بخوني مي بيني كه مشكلاتت همون قبلي ها هستند و راهكارها هم همونها! واقعا ديگه حرفي براي گفتن نمونده مي مي!
دوستاي عزيز حرفاتون رو قبول دارم و بايد رو خودم تغيير بدم وقتي همسرم تغيير نميکنه،همسرم قبول داره تند مزاجه و قبول داره آدم حساسيه و اين خوبه ولي عملا فايده نداره،پس من خودم بايد کاري بکنم.
ببينيد من قصد جدايي از همسرم رو ندارم چون هم اون هم من همديگر رو دوست داريم،مسئله مشکلات موجوده که پيش مياد که من و همسرم چطور برخورد کنيم و من اين رو نميدونم که بهترين کار و روش چيه،هر بار وقتي اتفاقي ميفته باهاش حرف ميزنم و قبول ميکنه که تند روي کرده قبلا ها معذرت خواهي نميکرد و اظهار ندامت نميکرد ولي الان وقتي باهاش حرف ميزنم گاهي وقتها قبول ميکنه که نبايد اينجوري توهين ميکرد يا کتک ميزدولي ميگه دست خودم نيست،من آدم منفعل اونجور که فکر ميکنيد نيستم من شده حرفم رو ميزنم ولو به کتک خوردن.شما ميگيد من از اين راه وارد نشم؟نميدونم قهر کنم؟بزرگترها رو در ميون بذارم يا تهديدش کنم؟هيچ کدوم از اينها براي همسر من جواب نداره.من دنبال راه حلهاي ديگه اي هستم.به قول مشاورم من بايد نقش يه مشاور براي همسرم باشم وقتي که حاضر نيست پيش مشاور بره،البته نميدونم چطوري چون خودم کلي مشکل دارم و زود طاقتم طاق ميشه و نا اميد ميشم....
مي مي عزيزم :72:
خوشحالم كه بعد از مدتها مي بينم اومدي و مي خواي مشكلتو حل كني . ولي اين اصلا خوب نيست كه تا ادم مشكلي براش پيش نيومده به فكر رفع نقايص نيافته . مي مي عزيزم همه ما ادمها ايرادهايي داريم كه موفق ترين ما اونهايي هستند كه تونستند زودتر به خودشون مسلط بشند و نقايصشون رو برطرف كنند .
همونطور كه اني عزيز هميشه مي گويند بايد سردوربين رو به سمت خودت بگيري عزيزم . تو مدام مي خواي انگار شوهرت رو ادب كني و اون رو تربيتش كني . البته من اصلا نمي گم رفتار شوهرت درسته ولي تو هم تو يه سري جاها كوتاهي مي كني .
عزيزم اين رو هم قبول كن كه هيچ زندگي بدون مشكل نيست برتري ما ادمها تو توانايي ما در حل اين مشكلات هست . ما بايد مسئوليت اعمال و رفتار خودمون رو بپذيريم و پاي اشتباهاتمون وايسيم . زندگي هم زيبايي داره و هم زشتي كه همه اينها شيريني زندگي هستند پس سعي نكن وقتت رو با شمردن مشكلات و ايرادهاي همسرت تلف كني .
به جاي اون سعي كن بيشتر به خودت بپردازي و در خلوت خودت ، كارها و اعمال و رفتارت رو بررسي كني و به خودت نمره بدي . من فكر مي كنم تو با زوم كردن رو رفتارهاي شوهرت از خودت غافل ميشي و از اينجاست كه مشكلات شروع مي شه . پس از همين الان بيا و نقطه ضعفهاي خودتو پيدا كن و روي خودت كار كن .
اهدافتو از زندگي پيدا كن و بنويس . نقاط ضعف و قوتتو بنويس . براي برطرف كردن نقاط ضعفت راه حلهاي لازم رو پيدا كن و طبق برنامه اونها رو كمرنگ تر كن . ببخشيد دوست عزيزم اينطور رك مي گم ولي احساس مي كنم يه مقدار مغرور هستي و البته افسرده هم هستي. براي شادي خودت و خانواده ت برنامه ريزي كن . شاد باش و شاد باش . اجازه نده هيچ عاملي شادي تو رو برهم بزنه . براي انجام تغييرات مهم در خودت و البته خانوادت بايد وقت بگذاري فكر كني و قدم به قدم پيش بري .
براي بهبود وضعيت روحيت بايد بيشتر وقت بگذاري و همينطور جرات و جسارت به خرج بدي . سعي كن با خودت وشوهرت مهربون تر باشي . :43:
خواهرم،
مي خوام چند دقيقه،فقط چند دقيقه وقت بگذاريد و خط به خط نوشته هاي من رو بخونيد! بابت اين موضوع از شما سپاسگزارم...آرامش داشته باشيد و به هيچ وجه به فكر پستي نباشيد كه براي من بنويسيد!
..
...
....
دل نوشته هاي شما رو خوندم و به شدت ناراحت شدم...از نوشته هاي شما نت برداري كردم... خط به خط اونها رو خوندم!
واقعيت اينه كه مشكل شما چيزي نيست كه حل نشه... اگر صبور باشي حل مي شه! اما صبر كه كافي نيست! دوستتون كه شما رو راهنمايي كرده بود گفته بود صبر كنيد... او حاج آقا تو تلويزيون هم گويا نظرش همين بود! ديدي حافظ چي مي گه: گويند كه سنگ لعل شود در مقام صبر.... آري شود وليك به خون جگر شود!!!
اين در مورد شما مصداق داره! صبر خالي يعني خون جگر خوردن! يعني بد بختي! يعني همين وضعيت بلا تكليفي كه اوفتاديد توش!!! تو حرفاتون خطاهاي مهارتي زيادي داريد...مي تونيم حلشون كنيم! بعد صبر كنيم! تا نتيجه رو ببينيم!
اگر به حرف گوش كنيد و تصميم بگيريد كه زندگي كنيد ( زندگي به معني واقعي اون! نه اين كارهايي كه مي كنيد) مي تونيم باهم اين حس رو تجربه كنيم...
اگر از من بپرسيد كي مقصره اين داستانه! به راحتي مي گم 70 درصد مي مي ،30 درصد شوهرش! اين به اون معني نيست كه شوهرت مهارتهاي زندگي رو كاملا بلده! نه! شوهرتم نمي دونه! اما تاثير شما تو اين داستان بيشتره!
كي گفته بايد مدارا كرد؟ كي گفته بايد صبور بود؟ كي گفته هر چي بدبختيه مال شماست؟؟؟ كي گفته اين آقا مثل پدر شما مي مونه؟؟؟
شما اگر مهارتي تو زندگي كردن نداشته باشي بعد از مدتي چون بازي رو بلد نيستيد! مي شيد جفتتون مثل هموني كه گفتي... يعني از هم بدتون مي آد و نمي دونيد بايد چي كار كنيد...
بذار يك مثالي بزنم تا بدوني مهارتهاي زندگي چگونه مي تونند به تو كمك كنند... فكر كن رفتي يك تلويزيون خريدي! مي آري خونه ... يك دفتر چه راهنما همراه اين تلويزيونه! مي گيد من اين رو نمي خونم!خودم بلدم! ما تو خونه تلويزيون داشتيم... يك دكمه رو مي زنيد روشن نمي شه! بازم مي زنيد... نمي شه! بعد مي گيد من هر چي به اين نگاه مي كنم چيزي نشون نمي ده! بهم گفتن صبر كن تا نشون بده! به نظرت مي شه؟؟ بعد وقتي دفترچه رو مي خوني مي بيني اي بابا!اصلا به برق نزده بودي كه هيچ! دكمه اي هم كه هي مي زدي مال صداش بوده! به اين ميگن مهارتهاي زندگي! يعني بدوني چه رفتاري براي چه كاري هست... بگذريم!
راستش اگر بخوام باهات روراست باشم تا امروز هيچ كاري! دقت كن چي مي گم! هيچ كاري براي زندگيت نكردي!!!! چي شد! شوكه شدي؟ اين يه واقعيته!!!
اما مي توني !!! اون موقع بايد صبور باشي!
اگر قول بدي كه همراه باشي كمكت مي كنيم ...
حالا چند تا سوال:
1. چند سال داريد؟ هم شما و هم همسرتون
2. تحصيلاتتون رو بگيد شما و همسر
3. ميزان تستوسترون خون شما از چه زماني بالا بوده؟ چقد بالا؟ (اگر مي شه عددي كه تو آخرين جواب آزمايشتون هست مربوط به تستوسترون و استروژن رو برام بنويسيد)
4. همسر شما از شما چه انتظاري داره...
سوالاي بالا رو جواب بده... بازم خواستي درد دل كني بگو... همش رو مي خونم! قرار نيست چيزي من بعد رو دل شما بمونه!
دوستاي خوبم پريوش جان و sci عزيز بي نهايت ممنونم . پريوش عزيز چقدر خوشحالم که اومدي بهم سر زدي،راستي حالت چطوره؟خوبي؟مواظب خودت باش و حتما برام ايميل بزن:46:.
در ابتدا دوست خوبم پريوش عزيز درسته خوب مطمئنا منم مشکل دارم و شايد برخي از اين برخوردههاي همسرم بخاطر کاراي من باشه و در اين شکي نيست من خودم مشکلاتي دارم ولي خوب همسرم هم همينطور.نميدونم من چيکار ميتونم بکنم که همسرم بهتر بشه و بعضي اخلاقهاي بدش رو که خيلي هم بده ترک کنه.:325:
دوستاي خوبم بخصوص sci عزيز خوب در اين شکي نيست که من به مهارتهاي زندگي کاملا واقف نيستم و منم مشکل دارم ولي وقتي دوستان بهم توصيه ميکنن که تو روي همسرم وايسم اين يعني پايان همه چيز،من نميخوام زندگيم از هم بپاشه ، من ميخوام وضع بهتر بشه.من ادم منفعلي نيستم اونجور که فکر ميکنم دوستان در مورد من فکر ميکنن من نظر خودم رو ميگم اگه مخالفتي در مورد چيزي داشتم بهش ميگم حالا ممکنه نسبت به اون مورد حساسيت هم نشون بده،از اينکه دائم تحت کنترل باشم و اينقدر محدود بشم بدم مياد از اينکه جزئي ترين چيزها رو بايد همسرم در جريانش باشه بيزارم،از اينکه به کوچکترين خطاي من واکنش نشون ميده بدم مياد.مثلا ميگم شوهر من دوست داره مسئوليت همه چيز تو زندگي به دوشش باشه ،تو همه چيز دخالت کنه،منو تحت کنترل داشته باشه و يا ادم حساس و زودرنجيه.خوب در قبال اينها من چيکار بايد بکنم؟واقعا چيکار؟آيا تو روش وايستم جواب ميده؟فکر نميکنم چون آدم لج بازيه و اوضاع رو بدتر ميکنه.آيا بايد صبوري کنم و به مرور با حرفم تحت تاثيرش قرار بدم؟تا کي؟واقعا در اين موارد درمونده ميشم.
و اما در مورد جواب سوالهاتون::43:
1- من 29 سال و همسرم 31 سال داره و 2 ساله ازدواج کرديم.من کارمند و همسرم نظاميه
2- من ليسانس هستم و شوهرم فوق ديپلم بود که چند ماهيه ليسانسش رو تموم کرده.
3- والا دقيق يادم نيست از کي ولي پارسال همين موقع ها که رفتم چک آپ و آزمايش دادم ميزان پرولاکتين و تستسترون ام بالا بود.پرولاکتينم که فکر کنم بايد بين حدود 890-92 بود حدود 1027 بود.و تستسترون ام هم که بايد حدودا بين 6/0-2/0 باشه 3/1 بود که تحت درمان هستم و ميزان پرولاکتينم پاين اومده ولي تستسترونم همچنان بالاست که دکتر دوز داروها رو بالاتر برده.
4- و اما انتظار همسرم که از من خيلي بالاست که تا اونجايي که يادم باشه به ترتيب ميگم:1-زن زندگي باشم.تو کار خونه اوستا باشم ،همه چي مرتب و سر جاش باشه.2- کارهامو به موقع انجام بدم.تنبلي نکنم.3-احساس خستگي و کسلي نداشته باشم.4- به هيچ وجه و به هيچ وجه از کارهاش يا حرفاش ناراحت نشم و اون موقع ها سکوت نکنم و اخم هم نکنم و حق رو هم به اون بدم و ازش معذرت خواهي بکنم.5- باهاش لج نکنم حتي اگه حق با اون نباشه حق رو به اون بدم.6- به حساسيت هاش اهميت بدم مثلا اگه از اين عصباني ميشه که من بيرون به همکار آقاي ادارمون سلام کنم بايد قبول کنم و وقتي همکار آقايي رو بيرون ديدم سرمو بندازم پايين يا سرمو برگردونم.7- هر چي فکر ميکنه درسته و يا اون رو ناراحت ميکنه بهش حق بدم و قبول کنم اشتباه از منه و باهاش کل کل نکنم و بي چون و چرا قبول کنم.8- در جريان همه حرفها و کاراي من باشه. موبايلم رو چک بکنه،اگه کسي زنگ زد بهش بگم ،چي ها به هم گفتيم بهش بگم يا مثلا تو اداره امروز چه خبر بود،چه اتفاقاتي افتاد.خونه مامانم اينا رفتم چي خوردم،چيکار کردم.9- کاري اگه خواستم بکنم با اجازه اون باشه مثلا خونه مامانم اينا رفتم و از قضا با خواهرم يا مامانم ميخوايم بريم بيرون هر طور شده يا هر جا باشه بايد پيداش کنم و بهش بگم ما بريم بيرون يا نه.يا خريد سرخود نميتونم بکنم چون به اين موضوع خيلي حساسه و بايد اون هم باشه.9- نبايد حقوقم رو براي خودم بردارم چون ما شريک زندگي هم هستيم و بايد با هم براي زندگيمون تلاش کنيم نه اينکه من جدا و اون هم جدا.نه اون جداي از من سرخود بايد خرج کنه و نه من10- از نظر اون من آدم ول خرجي هستم و بايد بيشتر به فکر پس انداز باشم تا خرج کردن11- به خانوادش احترام بذارم و ازشون بد نگم به هيچ وجه 12-من بايد مثل خواهرش که چطور براي شوهرش فداکاري ميکنه منم بي هيچ انتظاري از هيچي براش دريغ نکنم 13- هميشه و هر روز از اداره بهش زنگ بزنم و البته اون هم زنگ ميزنه ولي کمتر از من و اگه کنم ناراحت ميشه.يا مثلا وقتي ميرم خونه مامان اينا وقتي رسيدم خونشون بهش زنگ بزنم و بگم که رسيدم.14- بهش هيچ وقت دروغ نگم15- حجابمو وقتي که پيشم نيست رعايت کنم بخصوص پيش مردا خيلي سرسنگين باشم مثلا وقتي از بيرون ميايم و تو آپارتمان ميخوايم سوار آسانسور بشيم اگه مردي وايساده باشه براي آسانسور بدش مياد باهم سوار بشيم صبر ميکنه اونها برن بعد ما سوار ميشيم.
البته اين رو هم بگم جاي ديگه غير از شهر خودمون براي مسافرت اينا ميريم از اينکه من با روسري بگردم يا موهام بيرون باشه حساسيت به خرج نميده ولي تو شهر خودمون حتما بايد چادر سرم باشه و ميگه تو شهر خودمون همه ما رو ميشناسن.16- از سکوت من بيزاره و دلش ميخواد همش بگم و بخندم و ناراحت نشم و همش باهاش حرف بزنم و افسرده و غمگين و خسته هم نباشم و البته نياز ج ن س ي اش رو هم برطرف کنم.
و در کل اين که دوست داره زن مطيع بي چون و چراي شوهر باشه و از اينکه زن سرخود کاري بکنه بيزاره و به نظرش بايد کاراي زن زير نظر شوهر باشه.:163:
خواهرم،
برات زياد نوشتم... سر فرصت بخون..
چند نكته از صحبتهاي خودت:
1. در واقع اصلا قرار نيست تو روي شوهرتون بايستيد... و يا صبوري كنيد و ايشون رو تحت تاثير كلام خودتون قرار بدهيد..اينها هيچ كدوم مهارت به حساب نمي ان! مهراتها مجموعه كارهايي هستند كه شما رو به هدفتون در زندگي مشتركتون كمك مي كنند/ اين مهراتها رو هرگز نمي تونيد از مادر يا پدر، ياد بگيريد چون بسياري از آنها صرفا تجربه اي از زندگي دارند كه شايد كل تجربه بدون مهارت خاصي بدست اومده باشه و زندگي رو گذرونده باشند...
پس براي اينكه به هدف شما برسيم كه همانا بهتر شدن وضع و بازسازي روابط شما با همسرتونه.. بايد كارهاي زيادي كنيم
2. همسرتون نسبت به شما حساسه! به نظر مي رسه كه علت اين حساسيت رو هنوز متوجه نشديد.. مي خوام بگيد چه دليلي داره كه همسر شما تا اندازه زيادي روي شما حساس شده؟ايا اين حساسيت وجود داشته؟ بوجود اومده؟ و يا به مباني تربيتي ايشون بر مي گرده؟
در هر حالت اين رفتارها رو بعضي هاشون رو مي تونيم با كمك شما تغيير بديم، بعشي هاشون رو اصلاح كنيم و قسمتي از اونها رو بپذيريم... يعني بپذيريم كه رفتار ايشون در بعضي از موقعيتها متفاوته...
3. مي خوام يك موضوع فيزيولوژيك رو براي شما باز كنم.. افزايش ميزان هورمون تستوسترون در جريان خون شما بعنوان يكي از مهمترين هورمونهاي جنسي بعد از گروه هورمونهاي استروژن، مي تونه روي خلق و خوي شما تاثير داشته باشه... شما رو گاهي غمگين كنه و گاهي به شدت عصبي، ميزان اضطراب و استرسي كه از يك واقعه عادي به شما وارد مي شه به مراتب از يك شخص ديگه بيشتر خواهد بود / افزايش اين هورمون روي پوست و موي شما تاثير مي ذاره و كار شما در مراقبت از اونها مشكل مي كنه/ جوشهاي صورت، موهاي زائد و پوست چرب مي تونن شما رو كلافه كنند...بايد در ورد اين موضوعات بخصوص قاعدگي با همسرتون صحبت كنيد تا در اون ايام ويژه توجه بيشتري به شما داشته باشه... پس كار شما در سلامت روحي رواني خودتون و همچنين در رسيدن به خودتون از نظر زيبايي سخت تر و به همكاري بيشتري نياز داره/ داروها در كاهش مقطعي ميل جنسي شما بي تاثير نيستند... و البته خود تستوسترون... اصلا نترس!همه حل مي شوند! فقط گفتم كه بدوني داستانت چيه!
به زودي با درمان اين مشكل حل خواهد شد... اما بايد از نظر روحي بدوني چه مسئله اي براي تو ايجاد خواهد كرد... مثلا من كه مشكل قلبي دارم، اگر قرصمرو سر موقع مصرف نكنم دچار اضطراب و دلشوره مي شوم... و خيلي مشكل برام بوجود مي آد! حالا اگر يه روز يادم رفته باشه و اين طوري بشم مسلما به همسرم اطلاع مي دم و اون مي دونه كه ريشه اين پريشوني و نگراني كجاست ! اين كافيه!
4. در پست اول اين تاپيك نوشته هاتون حاكي از اين بود كه چه آرزوهايي داشتيد و مي تونستيد چقدر زندگي بهتري داشته باشيد... و عملا نوعي شك در انتخاب خودتون كرديد! گفته بوديد افسرده ام ... در صورتيكه اين طور نيست بلكه گاهي اين يك وانمود افسردگي است! اين واكنش كه با توجه به سن شما اتفاق مي افته به سندرم سي سالگي مشهوره... سندرم سي سالگي چيزي هست مثل بلوغ! يك حس جديد! يادتونه تو دوران بلوغ اوضاع چطور بود؟ احساس پشيموني،ضرر و زيان ناشي از زندگي 10 سال گذشته، بي حوصلگي،كم خوابي، سرزنش، احساس داشتن مشكلات غير قابل حل، گفتگوي شديد ذهن سطحي (مثل اينكه همواره يكي داره باهاتون حرف مي زنه)، ذهن خواني شديد، تفسير منفي از موقعيتهاي مبهم همه و همه مشكلات همين سندرم سي سالگي هستند كه اگر به دادش نرسيد از پا در مي آره شما رو! تو بعضي ها اصلا ديده نمي شه و تو بعضي ها به شدت ديده مي شه!
اين سندرم تا 32 سالگي بر طرف مي شه... گاهي هم زودتر! بستگي به خودت داره... و حرف گوش كردنت!
** دو مورد سه و چهار با وضعيت فيزيولوژيك بدن شما مربوطه! گفتم فقط بدوني داستان چيه و اگر بعد از اين تمريني و يا توصيه اي بهت مي كنم در همين راستاست و جدي بگيري ... جاي نگراني و پريشوني نيست! اگر به حرف گوش كني همشون حل مي شوند و هيچ تاثيري تو زندگيت نخواهند داشت...
** چند تا خطاي رفتاري داريد:
- ذهن خواني مي كنيد: يعني اينكه قبل از اينكه كسي چيزي بگه فكر مي كنيد كه الان مي خواد بگه... الان مي خواد اين كار رو كنه.... منظورش اين بود كه...
- فيلتر مي كنيد: يعني اگر امروز شوهر شما نگران شما بشه (فرض كنيم) و با شما تماس بگيره! ذهن شما كار مثبت ايشون رو كه نگراني براي شماست و ناشي از دوست داشتن هست رو نمي بينه و كار منفي رو كه چك و كنترل شماست رو مي بينه! به اين مي گيم فيلتر كردن! اين كار ممنوعه!
حالا گوش كن ببين دقيقا چي مي گم:
-- ذهن سطحي شما به دلائلي كه گفتم بسيار پر كاره... اما ذهن سطحي چيه؟! كجاست!؟ ببينيد همه ما در مغزمون يك تلويزيون بزرگ داريم كه دنيا رو اونطور كه دوست داره به ما نشون مي ده! اين همون ذهن سطحيه... اون به شدت حرف مي زنه و هرگز خاموش نمي شه (مگر اينكه خاموشش كنيم) ، در واكنش به اضطراب و استرس هم كم نمي آره و اونها رو بزرگ مي كنه... همواره با شما در حال گفتگوست! مثلا مي گه:ديدي مي خواد چك كنه تو رو! مي خواد ببينه كجايي! ببين باز شروع شد!! داره خصيص بازي در مي آره! اوه اوه بازم خواهرش اينا!!!حقوقت رو مي خوره يه آبم روشششش! ديدي چقدر اشتباه كردي؟؟؟ يكي ديگه شوهرت بود الان خوشبخت بودي!!!
عملا ذهن سطحي كه بهش ذهن ورراج يا ذهن ميمون هم مي گن مدعي هست كه از همه چيز خبر داره! همين الان هم كه دارم دستش رو پيشت رو مي كنم... فوري قاطي مي كنه و نمي ذاره تو تمركز كني!!!
ما اين ذهن رو خاموش مي كنيم ! چطوري فعلا در فاز اول با تنفس! اما نه اين نفسي كه مي كشيد تا زنده بمونيد!
برای این تمرین در اتاقی ساده و تمیز موسیقی بدون هدفون در حدی که خودت بشنوی پخش کن. بدون کلام... بدون خاطره. من Odyssey of Love رو بهت پيشنهاد مي كنم. دانلودش كن!
بخواب... آرام و کاملا آزاد... با لباسی کاملا راحت.. مثل نوازدی که روی تخت خوابیده...
سعی کن تمام عضلاتت شل باشن و هیچ کدوم تنش نداشته باشند... از سر شروع کن و بعد گردن، بعد دستها، و بعد پاها.. همه رو گام به گام منقبض و رها کن... خیلی آرام! هیچ عجله ای نداریم
چشمانت رو ببند و با 2 شماره هوا را از طریق بینی به داخل ریه ها جاری کن.... تصور کن نوری رنگی به رنگی که دوست داری و مقدس می دانی وارد ریه ها می کنی... هوا را تا چهار شماره نگاه دار... بگذار نوری که وارد بدن تو شده تمام بدنت را فرا بگیرد و به سر تو راه یابد... هم بدنت را رنگین و نورانی تصور کن... با یک شماره هوا را از طریق دهان به خارج بران! مثل حالت سوت... به تنفس فکر کن و نگذار افکار ذهن سطحی تو را درگیر کنند.. این تنفس را تا 10 بار انجام بده! یک بار در روز...به مدت يك هفته! يعني عملا تا روز چهارشنبه هفته آينده!
اگر در طول روز دوباره افکار به تو هجوم آوردند، تمرین تنفس به شیوه بالا را در هر حالتی که هستی انجام بده...
طی این تمرین ذهن سطحی تو خاموش خواهد شد...
-- قضاوت و پيشداوري كردن هم ممنوع! هر موقع مي خواست ذهن شما پيش داوري كنه بهش مي گيد: ساكت! مي خوام خودم ببينم چي مي شه!!!! شما دخالت نكن!
-- يك كاري مي خوام انجام بديد،حتما بهم بگيد كه براي آن چه كار كرديد: با همسرتون صحبت كنيد و در يك كلاس بدنسازي ثبت نام كنيد و صرفا در رشته ايروبيك! دستگاه لازم نيست! اگر به هر دليلي موفق نشديد روزانه به مدت سي دقيقه با صداي موسيقي تمرين كنيد/ گزارش اين تمرين رو حتما بنويسيد!
-- روزانه 20 دقيقه موسيقي گوش كنيد با هدفون بسيار بهتر است
-- نقاط مشترك خودتون و همسرتون رو پيدا كنيد و بنويسيد / در تاپيك فهرست كنيد
-- روي يك كاغذ بنويسيد كه چه مسائلي موجب استرس و اضطراب شما مي شوند/ بعد در تاپيكتون فهرست كنيد
-- روزانه دو بار در ساعات مشخص روز ( حتما سر ساعت مثل قرص) هر باز 3 تا 5 دقيقه به همسرتون زنگ مي زنيد و با ايشون صحبت مي كنيد/ اين صحبت شرايطي داره كه در ادامه مي گم
-- هر روز بعد از صرف شام، هنگام نوشيدن چاي ( زمان رو توجه كنيد) به مدت 15 تا 20 دقيقه با همسرتون در رابطه با همون روز صحبت مي كنيد
اما شرايط گفتگو: در اين صحبتهااگر همسرتون حرفي زد به هيچ وجه : سرزنش نمي كنيد/ توصيه نمي كنيد/ مقايسه نمي كنيد/ سركوفت نمي زنيد/ به رخ نمي كشيد/ در رابطه با خانواده ايشون حرفي نمي زنيد/ راهكاري نمي ديد/ فقط شنونده فعالي هستيد و با ايشون همدلي مي كنيد... همين! مثلا مي گه اوضاع اقتصاديم بده... بگيد درك مي كنم ... مي فهمم وقتي آدم پول نداره اصلا اوضاع خوبي نداره... (راهكار نمي دي! همدلي مي كنيم! بالاتر از احساس خودت دركش مي كني... )
-- به شوهرت احترام بگذار و با احترام باهاش صحبت كن/ در طول اين هفته 2 بار بهش بگو : بهت افتخار مي كنم! ( يك بار تلفني / يك بار چشم تو چشم)
-- هدفمون در وهله اول آرامش شماست...پس فقط به آرامش خودت فكر كن و بس!
-- روابط زناشوييت رو متنوع كن... تو اطاقتون شمع روشن كن! ( اگر نمي دونستي چطوري بگو برات بگم)
از جملات زير ناراحت نشو:
-- فعلا پرونده خصاصت شوهرتون رو مسكوت مي گذاريم ولي نمي بنديم چون براش راهكار داريم/ همچنين تحت هيچ شرايطي فعلا تا هفته آينده به خانواده ايشون و نوع رفتارشون با شما و يا همسرتون با اونها كاري نداريم! بذار هر كاري دلشون مي خواد بكنند! تو كاري نداشته باش... فعلا شوهرت رو در جريان تمام خريدهايي كه مي خواي بكني بذار تا بگم... هيچ مشكلي پيش نمي اد! اصلا خريدهاي خودتم بده ايشون بكنه!
واقعيت خواهرعزيزم! شوهرت دچار نوعي اضطراب بوده كه تبديل به وسواس شده و اون اضطراب كم آوردن منابع ماليه... اون دوست داره خرج كنه اما به دليل اين نوع وسواس نمي تونه! بهش كمك مي كنيم كه بتونه! فعلا شما دركش كنيد و در مقابلش جبهه نگيريد! موضع شما كمك بهش باشه و يك برچسب خصاصت بهش نزن و بگو تو خصيصي... عملا خصيص نيست! الان مي ترسه... ترسي كه خودش هم از اون خبر نداره! وقتي دركش كني و بگذاري آروم بشه كم كم بهت اعتماد مي كنه... براي اينكه اين مشكل حل بشه :
1. در مسائل مالي تاييدش كن
2. بشو كاسه داغ تر از آش... بگو نمي خرم! خيلي گرونه!!!
3. كاملا اقتصادي فكر كن و بهش بگو! مثلا اين ماه نمي تونيم چيزي بخريم...
4. فكر اينكه خصيصه رو متوقف كن
5. روي حقوق خودت برنامه ريزي كن و بگو مي خوام با توافق شما حقوقم رو در يك حساب مشترك كه شما هم بتوني برداشت كني پس انداز كنم! البته مقداريش هم در اختيار شماست براي مايحتاج زندگي!
هر سوالي داشتي بپرس...تمرينهات يادت نره!
موسيقي را از اينجا دانلود كنيد
Odyssey of Love
جناب sci عزيز ممنونم که برام وقت گذاشتيد و با دقت به حرفام گوش داديد و جز به جز برام نوشتيد.از حرفاتون پرينت ميگيرم تا عمل بهش رو شروع کنم.وجاهايي که ازم جواب خواسته بوديد رو بعد از اينکه با دقت خوندمش جواب خواهم داد.
[color=#00BFFF]فقط خواهشي که داشتم اينه که تنهام نذاريد و پيگير تايپيکم باشيد ،من احتياج به کمکتون دارم. از شما و بقيه دوستان بي نهايت ممنون............[/color]
جناب sci بابت حرفاتون ممنونم،آرومتر شدم،حتما بهش عمل ميکنم....
:104::104::104::104:
:227::227::227::227:
جناب sci عزيز دوباره سلام:72:
من تايپيک شما رو با دقت خوندم و باز خوندم که لازم دونستم مطالبي رو بگم:
در مورد بند 2)
بايد بگم واقعا همينطوره همسرم به من حساسه ولي اين حساسيتش فقط شامل من نيستکلا همچين خصلتي داره البته نسبت به من بيشتره و شايد خوب بالاخره من هم کارايي کردم که حساس تر شده مثلا عدم دقت تو کار خونه يا سهل انگاري در صورتي که ميدونم همسرم اينقدر حساسه و رعايت نميکنم اما خوب بخشي اش هم تو وجودشه مثلا اينکه بيرون بلند نخندم يا با همکار آقا سلام واحوالپرسي نکنم.
در مورد بند 3)
ازتون تشکر ميکنم که در مورد وضعيت جسماني ام تذکر لازم رو داديد اتفاقا بعد از مصرف قرص ميل ج ن س ي ام کاهش پيدا کرده و چون تو اينترنت قبلا خونده بودم اونو با همسرم در ميون گذاشتم.
در مورد بند 4)
واقعا راست گفتيد من آرزو داشتم شوهرم طور ديگه اي بود و حس ميکنم تو انتخابم اشتباه کردم.و از اينکه با موقعيت سني که دارم آشنا کرديد ممنونم.
در مورد ذهن خواني نيز درست گفتيد من به شدت درگير ان ميشم و البته امرفيلتر کردن که به قول مشاورم که ميگفت من بيشتر جنبه منفي قضيه روميبينم.
و اما در تعجب هستم که چطور متوجه شديد من اينقدر درگير ذهن سطحي ام هستم؟من تا به حال به اين موضوع فکر نکرده بودم و برام تازگي داشت.
در مورد خساستش هم بايد بگم راستش رو بخوايد بعضي وقتها فکر ميکنم خسيسه و بعضي وقتها نه،اصلا نميدونم واقعا آدم خسيس ميشه بهش گفت يا نه؟يه موقع در مورد کوچکترين چيز منو بازخواست ميکنه که چرا ميخوام و چرا خريدم ولي بعضي وقتها نه،شايد به قول شما اضطرابي که تبديل به وسواس شده و ترسيه که از آينده داره.
در مورد تمريناتي که گفتيد حتما انجامش ميدم،موسيقي رو هم ممنون دانلود کردم حتما عملي ميکنم