RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام دوست عزیزم
تاپیکت رو خوندم و میتونم بگم فکرای آشفته توی ذهنت رو درک میکنم.منم گهگاهی دچار این آشفتگی میشم و باید بگم خیلی زجراوره.
میدونی عزیزم قسمت عمده مشکل برمیگرده به اینکه بیش از حد روی خانواده همسر و نه خودش زوم کردی.
عزیزم خانواده همسر من هم خیلی چیزها رو رعایت نمیکنن و من هم خیلی ناراحتی کشیدم.
اما میدونی درسته اونا نمیتونن تمام کمال عروسشون رو دوست داشته باشن که طبیعی هم هست،اما باید قبول کنی تو دیگه تو خانواده خودت نیستی.نباید از اونها انتظار داشته باشی مثل خانواده خودت باشن و فرهنگشون مثل اونا باشه.
ببینم خودتو بذار جای همسرت.اگه خانواده ت اون رفتارها رو میکردن میذاشتیشون کنار؟ازشون بدت میومد؟
درضمن رفتار خانواده همسرت شاید از نظر شما به اون شدت بد هست.بهر حال شما که نمیدونی تو دل اونا چه میگذره؟شاید از بعضی رفتارهاشون قصد بدی ندارن اما چون شما بهشون بدبین هستی بد تعبیر میکنی!
برفرض اونا از شما خوششون نمیاد.بهت حق میدم ناراحتت کنه اما دیگه نباید زندگیتو بخاطرش تعطیل کنی عزیزم.
میتونم حدس بزنم چطوری همسرت رو از خودت روندی.
بهش اصرار نکن خانواده شو دوست نداشته باشه که کاری نشدنیه.سعی نکن اونا رو در نظرش بد کنی که به خودت ضربه میزنی.
همسرت نمیذاره شما هم بری خونتون؟یه مدت یه خانم خوب براش باش ببین رفتارش تغییر میکنه؟
منم اوایل میترسیدم بذارم همسرم تنها بره خونشون.اما شرایط بدتر شد با این ترس من.حالا این منم که بهش اصرار میکنم هراز چند گاهی تنها بره و اونه که بهیچ وجه نمیره بدون من.
در حدی از تنها رفتنش میترسیدم که این شده بود کابوس شبانه من.شاید برای دوستان خنده دار باشه اما من خیلی زجر کشیدم تو اون دوران.
خانمی سعی کن با ارامش بیشتری مسائل رو بگی که بهتر بتونیم راهنماییت کنیم.
همسرت به چه بهانه ای نمیذاره شما با خانواده ت رفت و امد داشته باشی؟هرچند وقت یبار میرین خونه خانواده شما و ایشون.اطلاعات کاملتری بده.
موفق باشی:72:
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم سلام
من شخصا" حس میکنم تو فقط می خوای نظر بقیرو با خودت همسو کنی تا بابت رفتارهات احساس بدی نداشته باشی بابت تلاش نکردنت واسه حل مسایل خودت اروم کنی
من هرروز تاپیکت دارم دنبال می کنم بچه ها واقعا" راهنمایی های زیبایی بهت کردن ولی افتادی سر لج این حرفام انگار فقط واسه خسته کردن خودمون حتی 1 هفته هم هیچ کدوم انجام ندادی که حتی به این برسی که نتیجه نداره:316:
بهتره یه سری به تاپیک سبکتکین بزنی نرسه زمانی که خدایی نکرده تو این مسایل بیفتی
بازم تصمیم زندگی هرکسی با خودش
امیدوارم یه تلنگری برات باشه حتی اگه ازم ناراحت شدی ولی روش فکر کن:305:
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
من دوست ندارم نظرارو همسو کنم تا الانشم دارم فکر میکنم رو راهنمایی ها دوست دارم همه چیزو خبر داشته باشید اما همه فقط از من میخان که من خودمو تغییر بدم کوتاه بیام یه چیز بگم چرا یک نفر به من نگفت اره شوهرتم مقصره دیگه خیلی داره پرو میشه میگه خانوادم هرکاری بکنن برای من مهم نیست بکشنت هم مهم نیست خب این زندگی یعنی چی این خونه ما فقط خونه برای خابیدنشه میگه ناراحتی ولم کن برو میگه زندگیه ما درست بشو نیست میگه همینه که هست میگه من اونا رو ول نمیکنم هر بدی هم کردن من گفتم بکنن
امروز رفتم مشاور حقوقی وبا حرفام فهمید چقد شوهرم غیر قابل تحمله بهم پیشنهاد داد مهرمو بزارم اجرا اما قبلش جهازمو بیارم جهازم 15میلیونه لیستشو دید گفت حق خودته حتی بدون حکمم میتونم بیارم اگه شوهرم اذیت نکنه
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر خوبم
جواب سوالهای من رو ندادید...
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
میخام مهریمم بزارم اجرا تا انقد پر رو نباشه و به من نگه از این خونه گمشو
اگه دوستم داشته باشه کارو زندگیشو میاره یه جای دور تر از خونه باباش اگه هنوز دهن بین بمونه به درد زندگی با من نمیخوره میدونید دوستان عزیزم این راهنمایی های خوب و گرانقدر شما را وقتی میتونستم در زندگیم عملی کنم که شوهرم یه خوبی کوچک داشت و یکدفعه انقد تغییرات بد نمیکرد
میخام برم از این خونه حالم از این زندگی بهم میخوره هرجای خونه رو نگاه میکنم دعواهامون و کتک خوردنام یادم می افته تازگیا دست بزن پیدا کرده بود
اقایsci ممنون از راهنمایی هاتون باید بگم نمیتونم تحملش کنم به خدا
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان داری احساسی تصمیم می گیری شک نکن به همین سرعتی که داری تصمیم میگیری بعدها پشیمون میشی
رفتی پیش مشاور حقوقی می خوای بهت توصیه روان شناسی کنه؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! خب معلومه میگه مهرت بذار اجرا جهازت جمع کن
بابا اصلا" 15 ملیون چیه 15 میلیارد وقتی زندگیت نباشه جهاز چیه ؟ ؟ ؟ وقتی روحت خراب باشه دنیا مهرت باشه که چی؟
شاپرکم تصور نکن با این حرکت اونو می ترسونی اونو سر لجبازی میندازی که به این راحتی دیگه نمیشه جمعش کردا؟
میگی چرا فقط بتو راهکار میدیم نمیگیم شوهرت مقصره؟؟ کسی منکر تقصیرات اون نیست ولی عزیزم تو فعلا" راهکار خواستی نه اون حالا همه عالم جمع شن بگن شوهرت فلان کنه بیثار کنه میشه؟؟؟؟
اگه بچه هام بخوان همسو با شما ناله سر بدن که مساله حل نمیشه گلم.من از خدام بچه ها بیان تو تاپیکم بهم راهکار بدن :325:
ولی اگه شما با تمام رنجش و خستگی که از نوشته هات معلومه داری سعی در عملی کردن راهکار ها کنی همسرتم با دیدن تغییر تو مطمین باش تغییر میکنه :305:
نا امید شدن فعلا" ممنوع زندگیت نجات بده به خدا بیشتر بچه ها همه روزای شمارو هرکی به شکلی تجربه کردیم
شاپرک یادته تو یه پستای قبلی گفتم اینقد بهش نگو خسیس یهو یروز بهت میگه همینه که هست اون یروز امروز بوده تورو به اون خدا حرف گوش کن
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
باهاش صحبت کردم اما چه صحبت کردنی با دعوا و جنگ و گریه های من بهش گفتم اگه نخاد به حرفم گوش بده زندگی رو براش جهنم میکنم میدونم اشتباه کردم ولی تو اون شرایط نمیتونستم با سیاست و مهارت حرف بزنم ولی قبول کرده از سر کار که میاد پولا رو بده به من تا واسه زندگیمون جمع کنم چون قبلا هیچ پولی تو خونه نمیاورد و اینکه گفته هیچ وقت خونه خانوادش نمیره مگر اینکه دوتامون باهم بریم
فعلا هم با خانواده من رابطه نداره گفته الان روش نمیشه بره به خاطر برخوردی که به بابام داشته
نمیدونم چطور رفتار کنم و نمیدونم ایا همینطور که گفته عمل میکنه یا خیر
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جون مدتیه که تایپیکهاتو میخونم. خوشحالم که بالاخره شوهرت یه قولهای خوبی داده. اما اگه میخوای سر قولش بمونه دیگه باید خیلی دقت کنی. اول از همه هر کار خوبی که میکنه تحسینش کن. بهش مدام بگو خیلی خوشحالی که میخواین با هم زندگی خوبی رو داشته باشین. عزیزم اینطور که معلومه برخلاف اونچه که فکر میکردید خانواده شوهرت میخوان سرو سامون بگیرین بغیر از این صورت به این راحتی این قولها رو نمیداد.( یعنی اگر خانواده شوهرت از جداییش پشتیبانی کرده بودند.) حتی اگر اینطور هم نباشه شما اینطور برداشت کن. از قدیم گفتن دل به دل راه داره. اگه شما اونارو دوست داشته باشی و هر کاری کردند رو از روی محبت ببینی آخرش میبینی اونقدر دوستت دارند که نگو. بگذار همه چیز با محبت شروع یا تموم بشه. ببین این حرف رو میزنم چون میدونم چی میگم. شوهرم من قبل از من یک نامزد داشته که خانوادش ازش خیلی بدشون میومده. الان که خوب بررسی میکنم میبینم دختر بیچاره هیچ سیاستی نداشته و بیخودی همه رو با خودش بد کرده بوده. اونقدر باهاش بد بودن که اتاق شوهرمو بعد از جدا شدنش از دختره ضد عفونی کردند. پس خانواده شوهرم زیاد هم کم مشکل نیستن. اما من یک کاری کردم که پشت منو بیشتر از شوهرم دارند. من همیشه درد و دلمو با مادر شوهرم میکنم. از همون اولش خودم باب دوستیو ریختم. مثلا خودم زنگ میزنم بهش میگم دلم براتون خیلی تنگ شده و میرم پیششون. براشون هر جا که میرم یک کادو میخرم . گاهی اوقات اگر چیزی نباشه از توی باغچه گل میچینم و میدم به مادر شوهرم و یا میرم و از کارهای پدر شوهرم باهاش حرف میزنم و باهاش همدلی میکنم . خوب اونها هم وقتی اینقدر بهم نزدیک میشن خواه نا خواه دوستم دارند. پدر شوهرم هر وقت بیرون میره و یک چیز خوشگل میبینه سریع برای من میخره. پس باید بدونی محبت یک چیز سرد و دور نیست. یعنی چی که باید دعوتت کنن؟ خیلی ها از این عادت بدشون میاد. مثلا خود من خیلی از آدمهای تعارفی بدم میاد. دوست دارم با همه دوستان و نزدیکانم راحت باشم و مراوداتم دوستانه باشه. شما یک کمی خودتون رو به خانواده شوهرت نزدیکتر احساس کن میبینی بعد از یک مدتی شوهرت به محبت خانوادهاش به تو حسودیش هم میشه. اما تهدلش لذت خواهد برد. شوهرم من گاهی به پدرو مادرش میگه بیاد اینو به فرزندی قبول کنید. بیشتر از من دوستش دارید. در آخر هم از هیچی نترس. خا رو داری. ایاک نعبد و ایاک نستعین. هر روز توی نماز داریم میگیم تنها تو را میپرستیم و تنها از تو کمک میخواهیم. اینو هیچ وقت یادت نره.
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
چیزی از غرور و اقتدار مردت که باقی نذاشتی بانو :163::81::101:
شاید کوتاه مدت این راه جواب بده و تا حدی به قول هاش عمل کنه ( که من همین رو هم بعید می دونم!)... ولی دیر یا زود ...
این راهی که شما می ری به بی راهه ست عزیزم. زودتر برگرد
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خیلی ممنون ازتون خب چیکار کنم دوباره نا امید شدم تازه داشتم امیدوار میشدم
خدا شاهده منم دوست داشتم با خانواده شوهرم دوست باشم همیشه دوست داشتم رفت و امد داشته باشیم اما شما که اونارو نمیشناسید حتی فامیلاشونم میگن که خانواده شوهرم اصلا اهل رفت و امد نیستن همیشه دوست دارن هیچکسو نبینن ولی وقتی من تمام احساسمم براشون میزاشتم بازم پدر شوهرم میره اون یکی عروسشونو بوس میکنه و ....... خلاصه من ازشون محبت نمیخام بیخیالشونم ولی دوست ندارم شوهرم با دیدن این همه بی محلی از اونا بازم بدون من بره اونجا باید بگم شوهر منم همه این بی محلیاشونو قبول داره و تو حرفاش میگه تو گذشت کن منم که کاریشون ندارم به خدا به شوهرم میگم اگه مامانت منو فحش بارونم کنه هیچی نمیگم چون فقط از تو میخام که فقط کاراشونو بفهمی همین .اما اگه نخاد به من اهمیت بده و منو با تنهایی رفتنش به خونه مادرش له کنه خوب دیگه چی می مونه ؟
من فقط به خاطر خود شوهرم موندم و الا هزار باره رفته بودم خونه بابام اینو به شوهرمم گفتم