RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام بازم مشکل زندگی من یعنی امامزاده داوود
بعضی وقتا فکر می کنم قادر به حل مشکلات زندگیم نیستم
زندگی من شده هر جوری که شوهرم می خواد حتی حرف زدن و رفتارام مطابق با سلیقه اون باید باشه سه روز تعطیلی همه دوست دارند در کنار همسرشون باشند ولی من مجبور شدم تنهایی بدون اون برم با خانوادم مسافرت تا ایشون بتونند با خیال راحت و دور از مزاحمت های من برند امامزاده داوود
وقتی دیروز بهم رسیدیم من ازش ناراحت بودم و سرسنگین اون می خواد که من اینقدر ناراحتی هم نداشته باشم و هیچ حرفی نزنم ولی با این حال سعی کردم عصبانی نشم و فقط ناراحت بودم و ازش گلگی کردم
احساس میکنم دچار افسردگی شدم رفتار من اشتباه یا رفتار اون من که همه چیزایی که اون دوست نداشتو گذاشتم کنار و دارم مطابق با خواسته اون زندگی می کنم ولی این مسئله باعث خودم هیچ لذتی از زندگیم نبرم نه تعطیلی دارم نه وسط هفته
نه باید بهش محبت کنم نه ابراز احساسات کنم و ازش هم نباید چنین توقعی داشته باشم
پنج شنبه ها و جمعه ها و تعطیلات نباید ازش توقعی داشته باشم چون ایشون امامزاده داوود هستند حرف از بچه دار شدن نباید بزنم و توقعی نداشته یاشم
از ایشون نباید تو قع بیرون رفتن داشته باشم ولی هرباز که دلم خواست با خانوادم و دوستام می تونم برم بیرون ولی با اون نه.....
میشه راهنماییم کنید
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام دوستان
نیاز به راهنمایی دارم........:325:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
من تو حل مشکلم واقعا احساس ناتوانی میکنم به همسرم علاقه مندم ولی همیشه در جمع خانواده همسرم زیر زربین هستم اگر مثلا در جمع اونها لحظه ای حرف نزننم یا مثلا بر اثر بیماری یا قهر با همسرم کمی کم حرف یا ناراحت باشم به شوهرم میگن همسرت چشه و همسر من هم به این موضوع حساس هست و باعث دعوای ما میشه این مسئله
من این چند وقته رابطم رو با خانواده همسرم خیلی بهبود دادم هر روز به مادرشوهرم زنگ می زدو براش وقت دکتر گرفتم یه کادوی خوب برای روز مادر تنهاییرفتم گرفتم وقتی به همسرم زنگ می زدند گوشی رو ازش می گرفتم و حال و احوال میکردم سعی میکردم همشه وقتی ناراحتم اونا متوجه نشندو....
ولی اگه لحظه از اونا یا همسرم ناراحت باشم و کم حرف شم سریع گلگی می کنند و حتی بعضی وقتا به پدر و مادرم یا خواهرم زنگ می زنند و گلگی می کنند که من همیشه ناراحتم و از این جور حرفا اونا از توقع زیادی دارند دیگه واقعا کلافه شدم از دستشون میخوام رفت و ///امد نکنم نمیشه چون دوست ندارم این موضوع رو و خیلی قصه میخورم میخوام رفت و آمد کنم هزار تا بهانه گیری میکنند
از طرفی من و شوهرم بیشتر وقتا با هم قهریم و منم این مسئله خیلی عصبی و ناراحت میکنه و تمرکزی رو هیچ کاری ندارم زندگیم مثل کلاف بهم پیچیده شده........ خواهش میکنم راهنماییم کنید دیروز دیگه اینقدر کم اورده بودم میخواستم برم خونه بابام و همه چیزو ول کنم شرایط زندگیم برام سخت شده برای اونم سخت شده.....
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
چرا کسی دو روزه جوابی به من نمی ده....................؟
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام عزيزم
اين همه ناراحت نباش و غصه نخور .
منم دقيقاً مشكل شما رو داشتم فقط در ظاهر فرق مي كرد كه ما تو دوران عقديم و هنوز خونه خودمون نرفتيم . ما هم اينقدر با هم دعوا مي كرديم كه شوهرم از من فراري شده بود .ولي شكر خدا با كمك دوستان خوب تالار همه چيز حل شد .
اولين راهكاري كه بهت پيشنهاد ميدم اينه كه چند وقت ( 2-3 هفته شايدم بيشتر ) كاري به كار شوهرت نداشته باش . بذار هر كاري دوست داره بكنه حتي بهش اس ام اس دوستت دارم و دوستم داري ؟ ........... نده . به هيچ وجه در مورد مسائلي كه ميدوني منجر به دعوا ميشه صحبت نكن . خيلي خونسر رفتار كن . به روال عادي زندگيت ادامه بده .
از محل كارت بجز مواقع ضروري باهاش تماس نگير .
عصر كه اومدي خونه به كارات برس . وقتي شوهرت اومد با لبخند بهش خسته نباشي بگو .
غذا رو آماده كن .
صحبت هاي روزمره و معمولي
بعدشم استراحت و خواب ............
به هيچ وجه قهر و اخم نكن . به هيچ وجه راجع به خانوادش صحبت نكن و از حساسيت و علايقت چيزي نگو .
امامزاده داوود هم دوست نداري نرو . و اگر هم دوست داشتي و رفتي تا زماني كه خودش بهت پيشنهاد بيرون رفتن و ... نداده شما پيش دستي نكن .
انتقاد ، پيشنهاد فعلاً تعطيل ........
يادت باشه با كوچكترين اخم همه چيز خراب ميشه .....
خيلي سخته ولي سختيش چند هفته است مطمئن باش خودش مياد طرفت ....
نكته : ممكنه ازت بخواد كه دليل زنگ و اس ام اس نزدنت چيه .؟
خيلي مهربون بگو : نميخوام وقتي سركاري مزاحم كارت بشم يا وقتي امامزاده داوودي و سرت شلوغه درگير تلفناي من بشي . همين
خبرشو بده عزيزم ...
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
من نمیدونستم چه جوابی باید بهت بدم چون منم با چند درجه ضعیفتر اعصابم سر همین مسائل داغونه
نیکا جان هم تقریبا مثل ما بوده ولی خدا رو شکر مشکلش حل شده
به حرفهاش عمل کن
به منم تقریبا همین مسائلو گوشزد کردن
امیدوارم مشکل همگی حل بشه
ارزو میکنم به همین زودیها برامون بنویسی که مشکلت حل شده عزیزم:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
روحیه ام داغون تر از این حرفاست کارم شده فقط گریه کلافه ام
هر کاری میکنم کسی قدر نمی دونه
به خاطر اینکه تو جمع کم حرفم و ناراحت اونم گاهی اوقات و دلیلشم ناراحتیم از کارای همسرم هستش خواهر همسرم زنگ زده به مادرم و از من گلگی کرده هر کاری کیکنم کارشون رو نمی تونم درک کنم خیلی خسته ام احساس میکنم افسرده شدم جز این جا هم جایی برای
راهنمایی
کمک
درددل ندارم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیم جان
به تاپیک من سر بزن، منم تو جمع حرکاتی از همسرم میبینم که دیوانه کنندست، کارهای شکه کننده
خب منم نمیتونم بگم بخندم و خودمو بزنم به اون راه، منم میرم تو هم
ولی تحت اموزشم تا بتونم خودمو کنترل کنم
به خدا میفهمم چی میگی
خیلی سخته
البته شرایط تو از من سخت تره، و البته زیاد نه
چون این دفعه اخر با خواهرزادش اتفاق افتاد که احتمال داره خواهرش بزنه تو روم، ولی برام مهم نیست ، چون حق با من بود ، شاید منم اشتباه عمل کردم ولی حق داشتم
اقلیم جان بیا با هم سعی کنیم عوض شیم
به تاپیکم سر بزن، من از امروز شروع کردم به کار کردن روی خودم، البته میدونم سخته
ولی جالبه که یه کم همین شب اولی جواب گرفتم
شروع کردم به تمرین تنفس و اگاهانه عمل کردن، قرار شده یه مدت فقط رو خودم تمرکز کنم و همسرمو ازاد بزارم
این یکی واقعا سخته
ولی من به کمک مشغول کردن خودم با اشپزی و اینترنت و کتاب و خواب دارم سعی میکنم این مرزو رعایت کنم
امروز برای اولین بار از صبح که رفتم سرکار تا اخر شب که همسرم بیاد خونه باهاش تماس نگرفتم
خیلی سخت و ازار دهنده بود، استرس داشت داغونم میکرد ولی با کمک تمرین تنفس ارامش نسبی پیدا کردم و تونستم تحمل کنم
تو هم شروع کن گلم
هیچوقت دیر نیست،
جلوی مشکلو هروقت بگیری کلی منفعته، بیا با هم شروع کنیم
نا امید نباش
اینجا خیلیا هستند که میتونن کمکمون کنن و دارن بی دریغ اینکارو انجام میدن
یه کم تمرین میخواد، مطمئنم موفق میشیم
:46:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima دوست گلم سلام
خیلی اشفته ای مشکل لاینحلی نداری گلم منم ازین قبیل مسایل کم نداشتم ولی تونستم راهکارش پیدا کنم
اولین ومهمترین نکته اینکه قهر ممنوع فضای متشنج ممنوع به خدا من اینقدر تا 1 سال پیش با همسرم قهر بودم شاید بگم هفته ای 5 روز قهر بودیم هیچ مساله ای هم حل نشد ولی 1 سال دیگه اینکار نمیکنم
ببین اول باید فضارو اروم کنی مسایلت رو بایگانی کنی می دونم شاید ازخیلی چیزها ناراحتی ولی قهر راهش نیست
دوم بپذیر همسرت مرد متفاوت از تو فکر میکنه عمل میکنه اگه تو یه شاخه گل گرفتی من 3 تا تولد تو سه روز براش گرفتم تهش جوابم این بود: مرسی ولی من خوشحال نمیشم که چی مثلا" خوب اولش ناراحت شدم ولی یاد گرفتم اون متفاوت از من حالا جای اینکه پدر خودم در بیارم تولد فلان مدلی بگیرم سعی میکنم با یه شام دونفره و ایجاد یه شب عالی بهش تبریک بگم توام باید راهش پیدا کنی ببین ازکدوم دسته ادم هاست شنوایی لمسی یا دیداری بعد به نحوه خودش شادش کن این با همه وجود بپذیر
سوم اینکه به علاقه مندی هاش احترام بذار امامزادرو دوست داره باشه چه خوب تشویقش کن بگو بهش که خوشحالی جای اینکه تو هزار تا مجلس دیگه باشه تو امامزادس از ته قلبت این وباور کن و واقعا" شاد باش (بری به تاپیک ها یه سر بزنی حرفم میگیری) اتفاقا" باهاش برو و سعی کن لذت ببری نه اینکه تحمل کنی لذت ببر بذار یاذ بگیره بایذ باهم باشید(ببین همسر من 4 سال میگفت با دوستات برو با خانوادت برو حالا مسافرت گرفته تا خرید خوب حالا یادش دادم جز تو با کسی نمیرم و 1سال باور میکنی خرید نرفتم تا یاد گرفت باید باهم باشیم) ببین اگر طاقت داشته باشی و هر جمعه هرقت میخواد بره باهاش برو ولی نشو یه مزاحم اویزون بذار لذت ببره بذار فکر کنه وای چه عالی هم زنم باهام هم دارم لذت میبرم بعد یاد میگیره با تو بودن وقتی تو 5 ماه بری اونموقع وقتی بگی میشه امروزم بریم فلان جا شک نکن نه نمیگه ولی تاکید میکنم تنها نرو بذار با تو بودن یاد بگیره و در عین حال این اخلاق که میگه با بقیه اجازه داری بری ارزش بدون فکر کن اگه نمیذاشت بری چی میشد؟ با دوستات قرار بذار با خانوادت برو ولی نه زمان های تعطیل تحت هر شرایطی کنارش باش بدون غر زدن سرزنش و توقع
و اما راجع به خانوادش ببین خیلی خوبه که با محبتی ولی حریم هات نگه دار منم خیلی با محبت بودم ولی بعدا" دیدم محبت من یه جورایی داره وظیفم تعبیر میشه راستش من زیادهروی کردم تو این با محبت بودن و نتیجش خوب نبود فقط توصیه میکنم با محبت باش اخم تخم نکن و به هیچ عنوان اجازه نده بفهمن با همسرت مساله داری مسایل شما مال شماست و مسرت حرفش بد نیست که بدش میاد خانوادش بفهمن این عالیه توام همراهی کن و مرز ها و حریم هات سعی کن معلوم باشه باهاشون
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهرم
قبلا چند خطی نوشته بودم برای شما..
تونستید اوضاع رو کنترل کنید یا خیر؟ وضعیت چقدر بهتر شده؟
البته بی شک می تونی مشکلت رو حل کنی..چون موضوع پیچیده ای نیست
ارامش داشته باش...اروم باش
چند تا اشکال ازت می گیرم دقت کن و چند بار بخون تا درک کنی
اول: گفت هر روز به مادر شوهرم زنگ می زنم... بعد می گی می خوام قطع رابطه کنم؟ یعنی یا صفر یا یک؟؟؟چرا میانه رو نمی گیری؟؟؟لزومی نداره هر روز زنگ بزنی...
فعلا ارامشت خیلی ضروریه
دوم: پستهای قبلی رو خوب بخون