RE: خواهشا آقایون جواب بدن
عزيزم تو كه نمي تواني يك بعد از قضيه را ببيني و نسبت به ساير قسمتها بي تفاوت باشي و يا رها كني .
اگر همسرت حاضر شده كه با خودش كنار بيايد و با تو زندگي كند اين انتخاب اوست
تو هم صاحب اختيار هستي و بايد تصميم بگيري و انتخاب كني .
چيزي كه مسلم است اينكه بچه به پدر و مادر در كنار هم نياز دارد . تا به حال شرايط مناسب را فراهم نكرده ايد الان و امروز كه اين تجربه را به دست آورده ايد ايا مي توانيد اين شرايط را براي او مهيا كنيد ؟؟!
به هر ترتيب بچه اسيب خورده اما مي توانيد از اين جاي زندگي ،به گونه اي عمل كنيد كه حافظ منافع وي باشيد و خودتان را هم در كنار منافع و محيط ارام بچه خوشحال نگاه داريد يا خير ؟
بايد با هم صحبت كنيد و مسائل را از هر جنبه اي بررسي كنيد . اگر قرار باشد كه كنار هم بمانيد اما براي هم جهنمي به مراتب بدتر از آنچه كه بوده درست كنيد جدا شدن بهترين راه است اما اگر بخواهيد از نو بسازيد و اين بار بالغانه با زندگي رو به رو شويد مسئله كاملا متفاوت است و زمان بر خواهد بود
RE: خواهشا آقایون جواب بدن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
نظر همه رو می خونم اما هیچ کمکی به مشکل من نیست.من الان مشکلم خودم نیستم.خودم نیاز به خیلی درمان ها دارم و خیلی ضعف هایی که مدتها طول خواهد کشید تا اصلاح کنم.مشکل من شوهرمه اون دیگه دلشو به چی خوش کرده!!! به زندگی که 14 ساله رهاش کرده!! یا خونه ای که سالی دو ماهم توش نبوده!! یا زنی که به این آشکاری بش خیانت کرده!!! اینو یه همه می گم بعنوان یه زن.یه همچین عملی از یه زن نشون می ده که به شوهرش هیچ علاقه ای نداره و هیچگونه وابستگی روحی و جسمی این وسط نیست.و اگه توی اون زندگی مونده مسلما اون زندگی رو بخاطر شوهرش نمی خواد.هزاران مورد دیگه ممکنه باشه که اون زنو توی اون زندگی نگر داره....چطور اینو به شوهرم بفهمونم که من زن مناسبی براش نیستم.قابل اعتماد نیستم .چرا هنوزم از جدایی می ترسه؟؟؟چی اونو نگر داشته؟؟شوهر من از لحاظ مالی به من هیچ بدهیی نداره .نمی دونم چرا دیگه به ادامه این زندگی دلگرم نیستم.حسم می گه دیگه نه خودتو آزار بده نه شوهرتو..مشکلم اینه که نمی دونم باز باید ادامه بدم به این زندگی؟؟اگه نه چجوری اینو به شوهرم بفهمونم...اگه آره چجوری به خودم کمک کنم و تو خودم انگیزه ایجاد کنم؟؟؟
شما میخواید چکار کنید؟میخواید با ایشون زندگی کنید یا نه؟؟کاری که شما کردید نه تنها جواب خیر بود بلکه کاری کردید که مردها سرشونو بخاطرش میدن!!!!
یا ایشون پذیرفته که کم و کاستی هایی داشته و میخواد جبران کنه یا از لحاظ روانی اختلال شدید شخصیت پیدا کرده و یا در حال کسب نیرو و انرژی و انتقام از شماست!!
من هرچند کسانی را میشناسم که خیلی راحت تر از خانمشون گذشتن و بخشیدنشون دقیقا سر همین مورد.
ولی اگر نمیخواید دلتون رو به زندگی خوش کنید تکلیفتونو روشن کنید!این شما نیستید که الان حق دارید.همسرتونه!اگر نمیخواستید باهاش زندگی کنید و میگید شوهرتون نبوده در این همه سال پس باید طلاق میگرفتید و با کسی که بهش علاقه دارید و اگر اون علاقه اش بخاطر سوء استفاده نبوده باشه ازدواج میکردید!!ایشون شوهرتون بودن و شما بهشون خیانت کردید! چطوری هضمش میکنین؟؟؟؟با خودتون رو راست باشید و قبول کنید که بدترین کار ممکن که توسط یک انسان میتونه انجام بشه رو کردید!!شما حق ندارید الان به شوهرتون خرده بگیرین!! میدونین چرا؟؟چون شوهرتون بود و بهتون اعتماد داشت.اگر نمیخواستیدش باید تمومش میکردین نه اسم ایشون توی شناسنامه شما باشه و با یکی دیگه رابطه داشته باشید اونم تا اون حد!:302:
RE: خواهشا آقایون جواب بدن
من اينو ميخواستم ديروز بگم ولي فكر كردم شايد چون اصلا كارشناسانه نيست درست نباشه گفتنش! اول اينكه ما عادت كرديم جواب خيانت زن هاي ايراني رو فقط در يك چيز اونم خشونت مرد ايراني ببينيم! حالا اگر يه مردي بخاطر شرايط محيطي كه توش هست و دستش كوتاهه يا بخاطر مسائل ديگه (مثلا عذاب وجداني كه به خاطر خيانت يا رفتار بد خودش گرفته) يا هر دليل ديگه اي دست به خشونت نزنه در برابر ديگران يا بي غيرته و اصلا مرد نيست يا مشكل رواني پيدا كرده!
من نميدونم كار درست الان چيه من روانشناس نيستم فقط نظرم رو ميگم ولي تعجب ميكنم يعني به اين مسئله فكر نميكنين كه شايد همسرتون طي اين سال ها خودشون مرتكب خطايي شدن كه حالا چون حس ميكنن دارن جواب اشتباه خودشون رو ميگيرن سعي در اصلاح و بهبود زندگي مشتركتون رو دارن؟! مگر ميشه كسي مدت ها چندماه يه بار و يك مرتبه روزي چندبار ميل جنسي داشته باشه؟؟ بنظر من نميشه كسي تا اين اندازه تغيير داشته باشه اونم يك مرتبه!!
اگرم مسئله اين بوده كه فقط در شوك بودن بايد توي اين همه مدت بالاخره يكي از اين معيارهايي كه براي مرد ايراني تعريف ميكنيم رو از خودشون نشون ميدادن!!:163:
اول سعي كنيد ايشون رو ببخشيد و بعد هم خودتون رو! بعد ميتونيد تصميم بگيريد كه ميخوايد چي كار كنين! اگر به همسرتون همچنان احساس يا علاقه اي داشتين باهاشون صحبت كنيد حالا كه ايشون تغيير كردن سعي كنين فضاي بينتون رو دوستانه كنين و وقت بيشتري رو باهم بگذرونين (همون كاري كه همسرتون الان سعي داره انجام بده) سعي كنيد گذشته هارو به مرور فراموش كنيد من فكر ميكنم همسر شما خودش متوجه اشتباهاتش شده و اين معقول تره كه شما به ايشون و خودتون فرصت دوباره بدين! اگر نتونيد ايشون و بخصوص خودتون رو بابت خيانت ببخشيد با عذاب وجدان و حس سردي اي كه نسبت به همسرتون پيدا كردين كاري از پيش نميبرين!
گفتن اينكه شما گناهكارين ايشون مبرا از گناه يا برعكس كاري از پيش نميبره با مسائلي كه رخ داده كنار بياين شما خيانت كردين همسرتون ابراز ميكنن كه بخشيدن و ميخوان جبران كنن با همين چيزي كه اتفاق افتاده كار داشته باشين نه با احتمالات و پيش فرض ها! من فكر ميكنم دليل اينكه ميگين ميخواين با بچه تون باشين فقط براي اينه كه نتونستين خودتون رو ببخشيد يا با مسائل پيش اومده كنار بياين! همسرتون به همه چيز پي برده و حالا توقع داشتين شمارو مجازات كنه و چون اين كارو نكردن اين شما هستين كه شوكه شدين!!! براي همين الان مردد هستين يك بار ميگين مشكلتون الان همسرتون هست و يكبار ميگين ميخواين به خودتون و بچه تون برسين و به همسرتون كاري نداشته باشين نگران هستين كه چه اتفاقي قراره بيفته چون هنوز نتونستين باهاش كنار بياين! اينو بپذيريد اگر پشيمون باشيد و ديگه تكرارش نكنيد يعني توبه كردين و خدا هم توبه پذير و بخشنده هست! :43: مرد و زن هيچ فرقي نداره همگي انسان هستيم و قابليت و توانايي هاي زيادي داريم همسرتون هم ميتونه شمارو كاملا ببخشه و همه چيز رو فراموش كنه همونطور كه خيلي از زن هاي ايراني خيانت همسراشون رو ميبخشن! شما هم خودتون و ايشون رو ببخشيد و بعد تصميم بگيريد كه ميخواين با ايشون باشيد يا ديگه علاقه اي ندارين!
اين فقط نظر شخصي من بود اميدوارم در هر حالت موفق باشيد!:72:
RE: خواهشا آقایون جواب بدن
به نظرمن شوهرت الان خیلی عذاب وجدان داره...چی میخوای از زندگیت؟ عشق؟ الان بهت میده....همیشه نباید به خودمون فکر کنیم...بچه ات؟ خانواده ات؟
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
تلاقی عزیز
باید عرض کنم ، اتفاقاً شما باید به خودت و اشکالاتت بپردازی تا همسرت.
در حال حاضر هم و غم شما شده نتیجه ای که می خواستی بگیری و عکس آن اتفاق افتاده ، و اینجا هم اصرار داری که به کمک دوستان به همون نتیجه برسی .
شما مایل بودی که با کاری که کردی و افشای آن و حتی جزییاتش ، همسرت را به جایی برسانی که شما را رها کند ، و امیدوار بودی(چون به نظرت قبح مسئله را در حد شوک بروز دادی و همسرت دیگه نباید بپذیرتت ) ، اما در عمل خلاف اینرا دیدی ، و با خودت مواجه شده ای که از سویی عوارضی در همسرش ایجاد کرده که قابل توجهه ، از طرفی هنوز بر سر خواسته و میلت به اینکه ترا رها کند هستی . اصرار بر اینکه من همسر مناسبی نیستم و .... از سوی شما یعنی القاء نظر برای رسیدن به خواسته .
اما روند کارشناسانه ما نه به سوی خواست شما که به سوی روند درست در آنالیز مسئله ، تشخیص علل و راهنمایی به سوی زندگی سالم و درست برای شماست ، خواه بپذیرید خواه نه .
بنا بر همین . من با آنالیز آنچه خود از خود در پستهایتان نشان داده ای ، مشکلاتی از شما را که ایجاد اشکال در زندگیتون هم کرده را عنوان می کنم .
1 - در پیش گرفتن روشی کاملاً غلط در برابر کمبودهایتان از ناحیه همسر ( کار شما در همون محیطی که زندگی می کنید ، حتی از یک دوست دختر و دوست پسر هم پذیرفته نیست چه رسد به زن و شوهر )
2 - برای اینکه از همسرتون جدا شوید وجود خود را به مخاطره افکنده ( به خود ظلم و خیانت کرده ای ) و اخلاقیات و تعهد را زیر پا گذاشته اید که همسرتان با دانستنش تحریک شود و شما را رها کند .
3 - یک طرفه صرفاً از مشکلات همسر و نوع رفتارهای ایشان با خود گفتن بی اشاره به نوع رفتار و عملکرد خود در زندگی ( و نوع تعاملات دو طرفه معلوم نیست)
4 - اکنون بجای پذیرش همسر و بنا را بر امید به بهبودی زندگی و بیرون آمدن وی از غفلتها و از این به بعد توجه را معطوف زندگی و شما داشتن ، فقط با ایجاد چرایی چرا مرا رها نمی کند ، هدف اولیه خود از آشکار کردن خیانت را دنبال می کنید .
مضاف بر اینکه در موارد زیر برای ما ابهام وجود دارد که نیاز به شفاف سازی شما هست تا بهتر راهنمائیتان کنیم :
1 - نحوه آشنایی و ازدواج شما
2 - تحصیلات شما ، هنگام ازدواج
3 - فقط از زجرهایی که همسر داده گفته ای بی آنکه بگویی برای نمونه چه زجرهایی ؟
3 - با آنچه از همسر گفتید ، و بی میلی به زندگی با ایشان ، علت عدم اقدام برای جدایی .
4 - علت عدم بازگشنت به کشور وقتی همسر شما شما را آنجا رها و خود به ایران بازگشت و سالها اینجا موند .
و .....
تقاضا دارم با پاسخ صادقانه به سئوالات خود را در جهت اینکه بهتر و مفید تر راهنمائیتان دهیم یاری کنید .
.
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
فرشته عزیز ممنون بابت حرفهای مفید شما.
در این مورد که می گین شما هدفت جدایی بوده و الان هم دنباله رو همان هدفی درست می گین .من در تمام سالهای ازدواجم همیشه احساس تنهایی شدیدی داشتم.و متاسفانه حتی یکبار هم احساس نکردم که همسری دارم.چون بدون اغراق می تونم بگم در هشتاد درصد مراحل زندگیم خودم تنها بودم و بار زندگی رو تنهایی به دوش کشیدم.اینا باعث شدن که هیچ نیرویی منو به شوهرم پیوند نده ..تنها مورد ارتباطی ما همون اسمی بود که توی شناسنامه ست و یا مسایل مالی زندگی ما...این عدم وابستگی به شوهرم در ابتدا و متاسفانه تجربه شیرین این ارتباط منو به جایی کشونده که اصلا تمایلی برای حفظ زندگیم نداشته باشم .و اصرار های اون برای ادامه بدتر کلافه و سر در گمم کنه.... کار من هیچ توجیهی نداره .اینو خودم خوب می دونم ولی هنوز برای این سوالم که تا کی یه نفر باید سرکوبگر نیازهای روحی و جسمیش باشه هنوز جواب قانع کننده ای نگرفتم....چرا یه زن محکوم به تنها بودنه و یه مرد نه؟؟؟اینا منو ازار می ده...
هنوزم نمی دونم چی شد که با این اقا ارتباط برقرار کردم...گاهی وقتا که بش فکر می کنم خودمم باورم نمی شه این من بودم که اینکارو کردم...تنها حسی که دارم اینه که به خودم خیانت کردم ..این بیشتر از همه ازارم میده..
اینکه چرا جدا نشدم چند تا دلیل داشت.من هنوز از لحاظ مالی مستقل نبودم...کسی رو نداشتم حمایتم کنه....مشکلات ....و از همه بدتر نقطه ضعف من بود که با سماجت های مکرر و التماس های مداومش منو تو این راه 2 بار سست کرد....
به هر حال مساله الانه...چطور با کسی ادامه بدم که هیچ وابستگی بش ندارم؟؟؟و از همه مهم تر چطوری با خودم کنار بیام چون دلم نمی خواد تو این شرایط و با این روحیه از خودم برونمش...اینکار از عهده م خارجه....
تو رو خدا کمکم کنین .اولین باره که توی زندگیم نمی دونم باید چکار کنم!!!!!!!!
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
تلاقی عزیز سلام
لزومی نداشته به خاطر عملکرد اشتباه همسرتان خودتان را محکوم به ادامه ی این زندگی کنید.
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
تلاقی عزیز
ابتدا باید بگم ، نیاز بود پست شما را ویرایش کنم ، چون جزییات آن موجب شناسایی شما و باز هم پیش آمدن مسئله می شد .
من از نوع ادبیاتت و چند اشاره از زندگیت حدس می زدم و اینکه ابهامات نشون میداد نکاتی را نمی خواهید بیان کنید .
با این تفاصیل باید عرض کنم .
هیچ کس مجبور نیست که تن به تنهایی ای اینجوری بده . شما یک مرور بکن از گذشته تا کنون ، خودت با لجبازی با این آقا ازدواج کردی ، باز هم وقتی خانواده در همون دوران عقد گفتند جدا شو ، ادامه دادی ، و به خاطر رفتارهای مادر حاضر نشدی که از این زندگی بیرون بیایی ، در حالیکه تحمل شرایط مادر و البته قاطعیتی که زمینه آنرا پشیمانی وی از تحمیلی که کرده بود می توانست در شما ایجاد کند در برابر وی و ... می توانست وضعیت شما را بهتر از اینی که هست کند . پس منصفانه که نگاه کنی ، گرفتار خود کرده هستی ، اشتباه در ازدواج ، اشتباه در ادامه ،اشتباه در ساپورتهای وسیع و غلط بخصوص در موقعیت خلافهای وی حمایتها (کمک های شما کاملاً مضر بوده )، و دلرحمی یا ترس برای طلاق ، و برای برون رفت از تنهایی و محرومیتهای همسر داده راه خیانت... ، در حالی که همون سالهای اولیه بهترین کار جدایی بود . همسر شما نیاز به درمان داشته ، یک آدم باهوش که این هوش به خاطر مشکلات شخصیتی (از نوع شخصیت ضد اجتماع ) و روحی در جهتی منفی و مخرب به کار گرفته شده بود .
اکنون هم :
1 - ابتدا هرگونه بازگشت به ارتباط با اون آقا را از خود دور کنید .
2 - در مورد همسرتون به کمک یک روانپزشک و روانشناس بررسی کنید که آیا قابل درمان هست ؟ و اگر آری ، پس از آن ظرفیت و توانایی خود را برای کمک به وی بسنجید باز هم به کمک مشاور و روانشناس . و اگر ظرفیت آنرا داری ، بهتره از این فرصت در راه جبران خطای خود بهره بگیری و فرصتی دیگر به وی بدهی ( و البته نیازه خود نیز مشاوره بگیری تا از نظر روحی به زندگی برگردی و بتوانی وی را بپذیری )
3 - اگر همسرتان دچار مشکلاتی هست که یا درمان پذیر نیست ( مثلاً زمینه ژنتیکی دارد ) یا به سختی ممکن است و زمانبر است و شما توان و ظرفیت را منصفانه در خود نمی بینید و مطمئن هستید ادامه زندگی با وی آسیبش برای شما و فرزندتان بیشتر از جدایی است ، قاطع باشید و جدا شوید .
4 - بدور از احساسات تصمیم بگیرید ، دلرحمی های نابجا ، کینه ، لجبازی ، و ... همه ناشی از احساس محور بودن است ، بدور از احساسات عاقلانه و قاطعانه عمل کنید .
5 - راهی برای پالودگی و آرامش روح و روان خود از آسیبی که با خیانت به خود وارد کرده اید بجویید . اگر معتقد هستید و اهل دین و مذهب ، به درگاه خدا پناه ببرید و ریاضتهایی را در راه توبه متحمل شوید و با خود عهد ببندید که دیگر هرگز در هیچ شرایطی چنین خطایی را مرتکب نشوی ، که توبه اصلی یعنی همین عدم تکرار گناه .
موفق باشی .
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
تشکر از دوستان کارشناس که پاسخ های تخصصی و معقولی به استارتر تاپیک داده اند اما اجازه بدهید این موضوع را از زاویه هایی که شاید کمتر به آن توجه شده هم نگاه کنیم :
سرکار خانم تلاقی ، من سعی می کنم از نوشته های شما بخش هایی را جدا کرده و دوباره به خودتان نشان بدهم . تصور می کنم پیش از این که نسبت به مشکلات خودتان برآورد درستی داشته باشید ، نمی توانید به شخص دیگری کمک کنید.
پیش از این که شروع کنم ، همه باید به این موضوع توجه داشته باشیم که شما یک زن تحصیل کرده و از نظر عقلی و فرهنگی در سطح متوسط به بالا هستید بنابراین ، آنچه برای زنان محروم از تحصیل و کار و حضور اجتماعی می تواند دست مایه ی تخفیف و ارفاق محسوب شود ، متاسفانه در باره ی شما مصداق ندارد . چند پرسش مهم و حساس از شما دارم و آن این که : اگر خیانت شما به همسرتان به دلایلی که گفته اید ( تنهایی و ... ) است ، آیا عقل تان به این جا نرسید که پیش از این او طلاق بگیرید ؟ فکر نمی کنید اگر مثلا هشت سال پیش علیرغم خواهش های او از ایشان جدا می شدید ، او هم مثل امروز آسیب نمی دید ؟ اگر راست می گویید و این اندازه صداقت و تهور دارید که تمام ابعاد رابطه ی پلید خود با یک مرد دیگر را برای او شرح بدهید ، چرا این شجاعت را زودتر به کار نبردید و مثلا به همسرتان نگفتید : " همسر من ، تنهایی و دوری تو ، مرا به سمت مردهای دیگر سوق می دهد ؟! " متاسفانه خانم عزیز ، من نسبت به صداقت شما به شدت مشکوک ام.
نقل قول:
الان 3 ساله که بهش خیانت کردم و توی این مدت کسی دیگه رو دوست داشتم و عاشقانه هم با هم بودیم...همه زجرایی که شوهرم بهم داد از لحاظ روحی و جسمی با اون ارضا می کردم و هیچوقتم از هم سیر نشدیم
نخست توجه خودتان را به طول مدت زمان خیانت جلب می کنم . سه سال زمان کمی نیست و به هیچ وجه این دفاع هم از شما پذیرفته نیست که در شرایط خاص قرار گرفته و یک بار تن به خیانت سپرده اید . شما طی یک مدت قابل توجه ، با آگاهی کامل ، و با قصد و اراده ، به رابطه ای ادامه داده اید که از نظر ادیان در حد جنایت و مستلزم مجازات های شدید ، و از دیدگاه بی دینان ، وارد کردن ضربه ی شدید عاطفی و روانی به دیگری است . ضربه ای که آن را با هیچ چیزی نمی توان مقایسه کرد ( حتی از دست دادن خانواده ) و حتی آدم هایی که هیچ گونه اعتقاد دینی ای ندارند ، چنین کاری را تقبیح می کنند.
نقل قول:
من پزشک عمومی هستم و شوهرم زمان ازدواج گفت فوق لیسانسه که بعدها معلوم شد لیسانسم نداره.
شما یک پزشک هستید و تا جایی که من می دانم ، پزشکان هر چند مستقیما با روان درمانی سر و کار ندارند ، اما نسبت به دیگر طبقات جامعه نسبت به مبانی روانشناسی و سرفصل های کلی آن بیشتر آگاهند . پس شما علیرغم آگاهی از این که آشکار شدن کار زشت شما چه عواقب مخربی را می تواند بر دیگری بگذارد ، این کار را انجام داده اید .
نقل قول:
روزی چند بار از من سکس می خواد!این آدمی که 2 ماه یه بارم حس نداشت منو نگاهم کنه و 5 ماه 6 ماه منو ول می کرد حالا مدام آویزون منه!!!
باز هم به دلیل پزشک بودن ، آگاهی نسبتا خوبی از مکانیسم های تحریک جنسی و مباحثی مانند فانتزی ها و غیره دارید و می دانید مردی که برای این مدت طولانی به همسرش نزدیک نمی شود ، یا باید دچار اختلالاتی همچون ناتوانی و سردمزاجی باشد ، و یا این که خود را در جای دیگری ارضا کند . البته این ها همه احتمال است و من دیده ام مردانی را که نه این بوده اند و نه آن و مشکل شان بیشتر نارضایتی جنسی از همسرشان بوده است . متاسفم به عنوان یک مرد به شما بگویم همسر شما دارد سعی می کند چنانچه خیانت شما به دلیل کمبود جنسی بوده ، آن را با اغراق در تماس با شما جبران کند. چیزی که به اقرار شما مایه ی زجر تان می شود.
من نمی دانم شما چطور از همسرتان توقع درک و گذشت را دارید ، در حالی که خودتان او را به سبب تنها ماندن نمی توانید ببخشید !!
ولی نکته ی بسیار مهم در تمامی متن های شما این است که به همسرتان به چشم یک " مزاحم سابق " و یک " بیمار ِ روی دست مانده ی فعلی " نگاه می کنید . سوای آن ، طعم خیانت آن چنان با مزاج تان عجین شده که حتی اکنون که درماندگی همسرتان را می بینید ، فی نفسه از کاری که کرده اید ناراحت نیستید بلکه پشیمانید که چرا زودتر از شر این مزاحم خلاص نشدید تا برای خودتان راحت باشید .
نقل قول:
دکترا گفتن که دوره اش 3 هفته است و دکتر خودشم تایید کرد که حالش خوبه ...پس مساله دیگه شوک نیست
من جدا از چنین تشخیصی حیرت می کنم . شوک های روانی خیلی خفیف تر از این ، به زمان خیلی بیشتری برای جذب شدن نیاز دارد ، اما شما با این که یک پزشک هستید ، باور می کنید که اکنون همسرتان از شوک خارج شده است . آدم ها بنابر ساختار روانی شان ، در قبال چنین موضوعی رفتارهای بی نهایت متفاوتی می توانند داشته باشند.
رفتار جنسی غیر عادی همسرتان به خوبی نشان می دهد که مانند بوکسوری که مشت غیر منتظره از جایی غیر قابل پیش بینی به چانه اش خورده ( چون همه ی مردهای متاهل خود را برای مبارزه در رینگ کار آماده می کنند و اصلا توقع ندارند مربی شان در زمان استراحت بین راندها ، با چند مشت محکم کارشان را بسازد و ناک اوت شان کند ! ) در حال تلو تلو خوردن است . من پیش بینی می کنم در زمانی نه چندان دور ، شاهد دوره ای از تنفر ایشان باشید ( که باید نگران آن بود ) و فقط خدا می داند که چه زمانی او خواهد توانست واقعا روی پاهای خود بایستد . از محل کارش در باره ی وضعیت شغلی او تحقیق کنید . رفتارهای شغلی او می تواند نوعی مقیاس خیلی کلی برای ارزیابی توان او از وضعیت اش باشد .
و بدترین قسمتی که در مشکل شما هست ، تشریح موضوع با جزئیات برای همسرتان بوده است . می دانید ، کلا مردها به ساختن فانتزی های جنسی عادت دارند . خیلی از مردهای متاهل ، حتی با یک تماس مشکوک بدترین حالت ها را در ذهن خود تصور می کنند ، وای به حال شوهر نگون بخت شما که جنابعالی با کمال روشنفکری !! هر چه کرده اید ، برایش شرح داده اید ، و از آن بدتر این که او آن مرد دوم را هم دیده که به قول خودتان دلش به حال او سوخته و از خیر شما گذشته است .... !! خانم تلاقی ، فقط می توانم بگویم کاری که با همسرتان کرده اید ، به مراتب از کشتن او بدتر است . بسیار بعید می دانم که از این مرد ، دوباره انسانی متعادل کمر راست کند چون اکنون با تناقض های وحشتناکی روبروست که حتی یکی اش را نمی توانید درک و هضم کنید . او اکنون با چه چیزهایی باید کنار بیاید ؟ کوتاهی اش در زندگی زناشویی ؟ مرد نبودن اش برای شما ؟ آینده ی تاریک خودش و فرزندش ؟ شما روح ، روان ، اعتماد ، شخصیت ، و هویت فردی او را کشته اید . خداوند به شما رحم کند ، و خداوند به همسر بیچاره تان رحم کند ...
زندگی شما در انگلیس باعث شده تا در تخمین های خود بد جور به اشتباه بروید :
نقل قول:
فکر می کردم می ذاره منو و میره ولی بدتر شد
حتی در انگلیس هم هستند مردانی که زنان خود را به خاطر خیانت می کشند . این چه حسابی است که با خود کردید ؟
نقل قول:
از صبح عین بچه ها به من چسبیده نمی ذاره یه لحظه ازش دور بشم!! کارشم از روی شک نیست .خودش می دونه دیگه با اون رابطه ندارم
این باور خیالی شماست که فکر می کنید کار او از روی شک نیست . این آدم الان هیچ چیز شما را باور ندارد .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط تلاقی
نظر همه رو می خونم اما هیچ کمکی به مشکل من نیست.من الان مشکلم خودم نیستم.خودم نیاز به خیلی درمان ها دارم و خیلی ضعف هایی که مدتها طول خواهد کشید تا اصلاح کنم.مشکل من شوهرمه اون دیگه دلشو به چی خوش کرده!!! به زندگی که 14 ساله رهاش کرده!! یا خونه ای که سالی دو ماهم توش نبوده!! یا زنی که به این آشکاری بش خیانت کرده!!! اینو یه همه می گم بعنوان یه زن.یه همچین عملی از یه زن نشون می ده که به شوهرش هیچ علاقه ای نداره و هیچگونه وابستگی روحی و جسمی این وسط نیست.و اگه توی اون زندگی مونده مسلما اون زندگی رو بخاطر شوهرش نمی خواد.هزاران مورد دیگه ممکنه باشه که اون زنو توی اون زندگی نگر داره....چطور اینو به شوهرم بفهمونم که من زن مناسبی براش نیستم.قابل اعتماد نیستم .چرا هنوزم از جدایی می ترسه؟؟؟چی اونو نگر داشته؟؟شوهر من از لحاظ مالی به من هیچ بدهیی نداره .نمی دونم چرا دیگه به ادامه این زندگی دلگرم نیستم.حسم می گه دیگه نه خودتو آزار بده نه شوهرتو..مشکلم اینه که نمی دونم باز باید ادامه بدم به این زندگی؟؟اگه نه چجوری اینو به شوهرم بفهمونم...اگه آره چجوری به خودم کمک کنم و تو خودم انگیزه ایجاد کنم؟؟؟
خانم محترم ، پرسش شما نشان می دهد که از مردها هیچ نمی دانید !
خیلی از مردان دور از خانه برای تامین معاش زن و فرزند کار می کنند . باید از شما پرسید برای جلب همسرتان طی ان چهارده سال چه کرده اید ؟ چسبیدن او به شما نشان می دهد ارزیابی شما در باره ی همسرتان به شدت اشتباه بوده است . با خودش در این باره صحبت کنید
RE: رفتار همسرم بعد از خیانت من....
دوست عزیز دقت نظر شما در درک جزییات بسیار قابل توجهه ولی در بعضی موارد لازمه حتما شخص خخودش توی همون شرایط قرار بگیره تا بعضی مسایلو از نزدیک لمس کنه.به من گفتین شما برای شوهرتان در این مدت چکار کرده اید؟؟
متاسفانه تنها دلیل اینهمه وابستگی شوهرم به من و درکش از اینکه خودش می دونه با من چکار کرده اینه که در فداکاری برای شوهرم بیش از حد عادی و نرمال حرکت کردم.شوهر من شرایطی داشت و مشکلاتی را مسبب شد که حتی نزدیکترین افراد خانوادشم ترکش کردن .تنها کسی که سالها عین کوه پشتش موند و تو بدترین شرایط کنارش موند من بودم.توی بی پولی هاش بی کاری هاش بی اعتباری هاش دوران های فراری بودنش و زندان رفتن های طولانیش تنها کسی که امیدش بود و پشتشو خالی نکرد من بودم در حالیکه هیچکس خودم رو توی این راه همراهی نکرد ....یه جورایی خودمم توی مقاطعی از زندگیم بخاطر حمایت ازش طرد شدم....اگه باز تونست سر پا واسته و مشکلات مالیشو حل کنه و آبروشو یه جورایی برگردونه و با اطرافیان اشتیش بده همش بخاطر حمایت های بی قید و شرط و همه جانبه من بود..خدا می دونه چقدر توی دادگاهها و زندان ها برای کارای اون دویدم و رو ریختم.......اینا گذشته مال الان نیست متاسفانه مشاورم همینو بهم گفت...اون گفت همه این کار های شما باعث شده که اون در طی این سالها از شما یه بت بسازه و شما رو توی ذهنش یه فرشته بدونه و بالعکس کارای اون توی شما تنفر پنهان کاشته...تنفری که توی خودتون ریختین.....
در مورد اینکه می گین اون هنوز توی شوکه ..این بر کسی پوشیده نیست که اون به این زودی ها نمی تونه به حالت عادی برگرده ..همه مشاورا می گن شوک این مساله عین فوت یه عزیزه و 3 هفته اولش حالت شوک داره و مابقیش حس غم و اندوه و بعدش حس کینه انتقام.....اینو می دونم که اون ممکنه از من انتقام بگیره ولی خودمو برای همه چیزش آماده کردم.هر چند که خود اونم به خوبی می دونه خودش هم ی تقصیر نیست....
اینکه می گین چرا جزییاتو بهش گفتی دلیلش اینه که بسیاری از مسایل رو خودش توی محاورات ما فهمیده بود و به شدت در موردش کنجکاوی می کرد..پنهان کاری و دروغ بیشتر بیشتر ازارش می داد..جایی برای پنهان کاری نبود وگرنه من خودم از حرف زدن در این موارد خیلی در عذاب بودم .....رویاروییش هم با اون شخص خواست خودش بود و به گفته خودش به آروم شدنش خیلی کمک کرد...
اینکه می گین 3 سال دوران کمی نیست کاملا درسته.من توی این 3 سال با میل خودم به این رابطه ادامه دادم...منطق من همیشه این بود که باندازه کافی عمرم و جوونیم رو به پای کسی که دوستم نداشته گذاشتم...برای خودش و برای بچم همه جور فداکاری کردم..نذاشتم بچم بچه طلاق باشه و زیر دست این و اون توی ایران مورد دلسوزی قرار بگیره.نذاشتم حس کنه پدری نداره.نذاشتم طعنه کارهای پدرشو بچشه......10 سال از بهترین روزهای جوونیم رو به پای این زندگی ریختم...جایی که ارزشم رو ندونستن ..حالا می خوام این یه گوشه از زندگیمو برای خودم داشته باشم ...10 سال هر زوجی رو با هم دیدم بغض توی گلوم جمع شد .. 3 سال رو برای خودم زندگی کردم......درست یا غلط این نیاز من بود.....این رابطه برای من فقط یه نیاز بود ..همین و بس
دوست عزیز مشکل من مربوط به گذشته نیست .مشکل من الانه..من واقعا توان و انرژی برای ادامه این زندگی ندارم..مساله شوهرم نیست .خودم احساس خستگی مفرط دارم.دلم ارامش می خواد ..همین و بس
اینکه می گین شما به شوهرت به عنوان یک موجود اضافی نگاه می کنی اصلا درست نیست.شوهر من انسان توانمندیه که از لحاظ مالی هم فوق العاده تواناست ...البته اون زندگیش رو فدای پولدار شدنش کرد والا زندگی عادی رو راحت داشت...من شک ندارم که اون بعد از من زندگی خیلی خوبی خواهد داشت..ما از هیچ لحاظ همخوانی نداشتیم..من حتی پایه قلیون و مشروبش هم نبودم....مطمینم اون با کسی خواهد بود که به قول خودش لذت پولداریش رو باهاش خواهد برد.....
فرشته مهربان خیلی بهم کمک کردی نمی دونم چطوری تشکر کنم.مساله اینه که از شوهرم دیگه می ترسم ..همش احساس می کنم می خواد سر فرصت ازم انتقام بگیره و منتظر فرصت مناسبه ....و دوم اینکه دیگه واقعا توان و انرژی ادامه رو ندارم..صبر می کنم تا شوهرم خودش به نتیجه جدایی برسه..می خوام انتخاب از جانب اون باشه...نمی دونم واقعا گیجم اصلا فکرم درست کار نمی کنه.خیلی نگران آینده ام...مثل محکومی هستم که هر روز منتظره حکمش بیاد.......