RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
اکثر مواقع با مامانم حرفم میشه دیگه نمی تونم باهاش حرف بزنم وقتی بهش رو راست می گم الان حوصله نصیحت ندارم فقط داد و دعوا و بد وبیراه می شنوم چی کار کنم ؟ دیروزم دوباره با مامانم حرفم شد بهم میگه پا شو برو تو اتاقت نمی خواهم دیگه ببینمت تو اصلا هیچی نمی فهمی همیشه کارات نسنجید است از بس من بدبختم نشد یکبار یکی ازم تعریف کنه فقط همیشه اشتباهاتمه که باید به من بگن اینقدر باهام اینطری برخورد کردن دیگه می ترسم تو جمع برم اگر برم می ترسم حرف بزنم دلم می خواهد همیشه تنها باشم دوست داشتم می مردم
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
اینقدر حرفام روتین و تکراری هست که هیچ کس دیگه حاضر نیست وقت بزاره اونو بخونه دختر مهربون عزیز ممنون که تا الانم نوشته هامو میخوندی و برام می نوشتی حرفات خیلی آرومم می کرد منم دیگه نباید از این حرفا بزنم چون بقیه اینقدر مشکل دارن که به این مسائل می خندن از همتون ممنون که تا الان بهم کمک کردید
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارای عزیز. الحق که عین خودم صبرت کمه.:)
نقل قول:
اینقدر حرفام روتین و تکراری هست که هیچ کس دیگه حاضر نیست وقت بزاره اونو بخونه دختر مهربون عزیز ممنون که تا الانم نوشته هامو میخوندی و برام می نوشتی حرفات خیلی آرومم می کرد منم دیگه نباید از این حرفا بزنم چون بقیه اینقدر مشکل دارن که به این مسائل می خندن از همتون ممنون که تا الان بهم کمک کردید
هم از این حرفت ناراحت شدم هم خوشحال.
ناراحت برای اینکه اصلا اینجوری که میگی نیست. من توی موقعیت ناراحتی و غم بودم و میدونم حتی اگه کسی بیاد و راه حلی نگه و فقط باهام حرف بزنه، خیلی برام مفیده. اما بچه ها شاید میخوان یه راه حل بدن و چیزی به ذهنشون نمیرسه. فکر نکن مشکلت بی اهمیته برای ما.
خوشحال شدم از این بابت که یه حقیقتی رو درک کردی. ببین سارای گلم، آدم هر چقدر هم که اطرافان بهش کمک و همدردی کنن، آخرِ آخرش خودشه و مشکلش. حتی اگه بقیه راه کار بدن، خودت باید با مشکل دست و پنجه نرم کنی. فقط خودت باید اون راه حل ها رو عملی کنی. پس پاشو آستیناتو بزن بالا. پاشو...
نقل قول:
دوست خوب و مهربونم چرا با مامانم خیلی صمیمی هستم و نه تنها مامانم بلکه عمه هام به بابام میگن ولی بابام قبول نمی کنه از طرف دیگه مامانم دائم میگه باید بری باید سروسامان بگیری اعصابم داغونه خسته شدم اوایل خودمم تمایلی به ازدواج نداشتم ولی الان حس می کنم یه آدم اضافی هستم همه می خواهن از دستم راحت شن بخدا خیلی خسته ام خیلی
ظاهرا پدرت از کسی حرف شنوی نداره. درسته؟ اگه کسی بود که پدرت قبولش داشت میشد خیلی کارا کرد. اما الان که اینجوریه، یه راه حل دیگه پیدا میکنیم......
نمیدونم عمت اینا یا مادرت، چه جوری به پدرت میگن که جواب نمیگیرن. راستش پدر من اون اوایل اینجوری بود. اما خودش الان به این نتیجه رسیده که هر چه زودتر به فکر ازدواج من میبود بهتر بود. من دقیقا نمیدونم چی شد که این تغییر رخ داد.
توی اطرافیانتون دختر خانمایی ندارین که بخاطر سخت گیری پدر مادر یا خودشون سنشون بالا رفته باشه و براشون مشکل ایجاد شده باشه؟ اگه نیست، یه مثال فرضی بزن که مثلا خواهر دوستم اوایل خواستگارا رو رد کرده و رفته دنبال درس و حالا موقعیتای کمتری داره برای ازدواج و الان پشیمونه و.... شاید اینا رو از زبون عمتون بشنوه بهتر باشه. به عمت اینا بگو که ازشون کمک میخوای. شاید اونا هم فکر میکنن برات زیاد مهم نیست و یکی دوبار بیشتر نگفتن و بیخیال شدن. بیخیالِ تلاش کردن توی این زمینه نشو. از هر کسی که به ذهنت میرسه کمک بگیر. خودت خیلی کم مستقیما بگو. بذار بیشتر از اطرافیان بشنوه تا باور کنه.
دعا و کمک گرفتن از خدا رو هم که میدونم یادت نمیره:72:
بعضی وقتا میشه که اگه خدا بخواد، خودش به دل پدرت میندازه و همه چی درست میشه. اما شما هم تلاش یادت نره.:72:
نقل قول:
اکثر مواقع با مامانم حرفم میشه دیگه نمی تونم باهاش حرف بزنم وقتی بهش رو راست می گم الان حوصله نصیحت ندارم فقط داد و دعوا و بد وبیراه می شنوم چی کار کنم ؟ دیروزم دوباره با مامانم حرفم شد بهم میگه پا شو برو تو اتاقت نمی خواهم دیگه ببینمت تو اصلا هیچی نمی فهمی همیشه کارات نسنجید است از بس من بدبختم نشد یکبار یکی ازم تعریف کنه فقط همیشه اشتباهاتمه که باید به من بگن اینقدر باهام اینطری برخورد کردن دیگه می ترسم تو جمع برم اگر برم می ترسم حرف بزنم دلم می خواهد همیشه تنها باشم دوست داشتم می مردم
عزیزم، من به مادرت حق میدم. چونکه نگرانته. اما تو هم حقی داری این وسط. درسته. قبول دارم.اما باور کن مشکل داشتن توی زندگی ِ زن و شوهری، اول از همه به خود زن و شوهر ضربه میزنه. مادرت توی وضعیتی نیست که ازش توقع رفتار درست داشته باشی. خیلی برای منم پیش اومده که با مادرم بحثم شده. حتی بعضی وقتا صدای جفتمون رفته بالا. اما یه آن وسط دعوا به خودم اومدم. گفتم من که دارم عین پدرم باهاش برخورد میکنم. پس من با پدرم که از خیلی از رفتاراش ایراد میگیرم چه فرقی دارم؟!! اینه که چند وقتیه که حواسم بیشتر به مادرم هست. دیگه لا اقل بذار توی ارتباطش با شما آرامش داشته باشه. نمیگم با هم هیچ اختلافی نداریم.نه. مامان من هم از من هزار تا ایراد میگیره. اما اگه میبینم اعصاب ندارم، حداقل جواب هم نمیدم که اعصاب همدیگه رو خورد نکنیم.
یه سوال ازت دارم. اگه دوس نداشتی جواب بدی، حتما بهش فکر کن. این جمله ای که میگی الان حوصله نصیحت ندارم رو چه جوری میگی به مادرت؟ با چه لحنی؟
سارای عزیزم میدونم سخته. میدونم توی موقعیتی که الان هستی، انتظار نداری کسی ازت صبر و تحمل کردنِ دیگران رو بخواد. اما مردن راهی نیست که قابلِ انتخاب باشه.
همیشه برات دعا میکنم عزیزم:46:
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سلام سارا جان
چرا انقد داغونی؟ بابا این احساسات کاملا عادیه؟ یعنی برای هرکسی توی زندگی تو یه مدتی پیش میاد؟ فقط باید کنترلشون کنی. در حالی که داری با حرفای خودت این احساسات رو شدیدتر می کنی. یه بار خودت حرفاتو بخون. بی حوصله ام. حوصله نصیحت ندارم. حرف من برای کسی اهمیت نداره. حرفام تکراری ان. حرفام خنده داره.
نمیدونم چند سالته ولی فکر کنم خیلی جوونی (خوش به حالت البته منم جوونم ها :305:) چون این حسا بیشتر مال جوون مووناس.
ببین اولا نگاه کن که چقد واسه من باارزش بودی که پایان نامه رو گذاشتم کنار و گفتم برات بنویسیم و بگم چقد آدما هستن که با اینکه نمیشناسنت ولی دوست دارن دیگه چه برسه به اون عزیزایی که تو خونه داری.
من همین دو سال پیش مشکلی شبیه به مشکل تو رو داشتم. اییییییییییییییییییییییی داغون بودم. یه رفیق پیدا کرده بودم. از اون رفیقا که بهشون میگن جنس مخالف :311:
هی این بنده خدا بهم محبت می کرد. خب منم مثل همه تشنه محبت. درسامو خوب می خوندم. هی زنگ. صحبت محبت. اما بعد چند ماه ارتباط رسیدم به همین جایی که تو هستی. یک احساس گناه بهم رو کرده بود و اینکه دارم وقت خودم رو با کسایی که هیچ تضمینی تو محبتشون نیست تلف می کنم. سال نو شد و من عزمم رو جزم کردم و ارتباطو قطع کردم. آخرین اس ام اس خداحافظی رو زدم و سیم کارت جدیدو انداختم. بعد با خدا عهد بستم که حالا که من این کار خوبو کردم تو هم تلافی کن (عجب بنده پرویی) ولی هنوز منتظرم خدا به عهدش وفا کنه :324:
خیلی وسوسه شدم برای برگشت ولی هر بار با خودم جلوی آینه صحبت می کردم که هی بچه به خودت احترام بذار. انقد خودتو بی ارزش نکن. البته تجربه خوبی بود. سخت بود ولی امروز واقعا از اینکه ازش سربلند اومدم بیرون به خودم افتخار می کنم.
انقد خودت رو به دیگرون وابسته نکن. از بودن با اعضای خونوادت لذت ببر. خودت رو به جایی برسون که از دیدن یه گل هم لذت ببری. از شنیدن صدای یه پرنده، صدای آب. حتی باهاشون حرف بزن. با خورشید ماه شب. ببین چه لذتی داره. از همه مهمتر با خالقشون. بیخودی بخند (احمد هلت هستم :311:) عاشق خودت باش.
خودت رو به اون منبع اصیل شادی متصل کن تا از بقیه راحت دل بکنی.
آهنگای شاد گوش بده (همه چی آرومه من چقد خوشحالم :43:)
برای خودت بنویس. با خودت حرف بزن. از خودت تعریف کن. تعریف نیست یه حقیقته. بیشتر از این منو احساساتی نکن :311: فقط از دنیا با همه خوبی ها و بدی هاش لذت ببر
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون دوستای خوبم خیییییییییلی دوستون دارم ، دختر مهربون متاسفانه وقتی آدم دلش میگیره صبرش کم میشه و دوست داره یکی همون لحظه بیاد آرومش کنه ممنون که حرفام را خوندی و برام نوشتید واقعا آروم شدم ، دختر مهربون عزیزم مادر و عمه هام از هر راهی که بگی حرفاشونو زدن صدتا مثال آوردن دلیل آوردن که الان من خواستگار دارم چند صباحی دیگه خواستگارا کم میشن ولی پدرم نمیدونم چه استدلالی داره منم که نمی تونم برم بهش بگم چرا اجازه نمیدید کسی بیاد ، اگر اجازه میدید اول باید خودتون صحبت کنید که اونم در جلسه اول رد میشه ، راستش من خودم زیاد به ازدواج تمایلی ندارم ولی الان از حرفای مادرم و اطرافیان بیشتر دوست دارم ازدواج کنم و بهشونم حق میدهم چون وقتی با هام حرف می زنن حرفاشون کاملا منطقی است ، عزیزم من با خیلی آروم و البته بی حوصله به مادرم می گم مامان من الان حوصله ندارم ، سرم درد می کنه اونم تا اینو میگم شروع می کنه که تو خیلی خودخواهی و.... منم واقعا کم میارم و اصولا میرم تو اتاقم
lifesbeautiful عزیز ممنون که با اینکه پایان نامه داشتید ولی آمدید و جواب من را دادید ، راستش دوستی من و اون آقا مثل 2تا همکلاسی بود چون بیشتر حرفامون اول این بود که من نمی تونم با شما دوست شم و بعد بحث درسی ، من 23 سالمه و تمام دوستام به من میگن خوش به حالت هیچ غمی نداری بس که میخندم ولی باور کنید آدم یه جاهایی خیلی کم میاره خیلی با خدا حرف می زنم قرآن میخونم ولی باز دوست دارم یکی از جنس خودم منو آروم کنه باهام حرف بزنه بازم میگم خیییییییییلی دوستون دارم :46:
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
سارا جان
منظور من این بود که هیچ وقت به خودت اجازه نده که ناراحتی و نگرانی تا اون حدی بیاد سراغت که نتونی تصمیم درست رو بگیری.
اولا اینکه ببین آیا خودت واقعا برای ازدواج آمادگی داری یانه؟ مثلا اینکه یک وقت به ازدواج برای راهی به عنوان فرار از تنهایی و مشکلات و اینا نگاه نکنی.
پس اول خودت رو برای اومدن خواستگار آماده کن.
در ضمن ببین تعریف پدرت از آمادگی برای راه دادن خواستگار به خونه چیه؟ یعنی در چه شرایطی این اجازه رو میده؟
فقط از لحاظ سنی باید بزرگ شده باشی یا نه شرایط دیگه ای هم مد نظرشه. اون وقت سعی کن تا اون شرایط رو ایجاد کنی و بهش ثابت کنی که وقتشه تا بذاره خواستگارا بیان.
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
عزیزم سارا جونم، منم پدرم اول خودش باید پسره رو ببینه. وگرنه راه نمیده. تازه پدر ِ پسره رو هم باید ببینه!!
نمیدونم اما شاید واقعا پسره لیاقتتو نداشته و اینو پدرت تونسته تشخیص بده.
ببین عزیزم، نمیگم این تلاشا رو نکن. اما اگه خدا اونی که خودش میخواد رو برات بفرسته، وقتی بیاد، دل پدرت هم نرم میشه و راه میاد. دلت قرص باشه به خدای بخشنده...
عزیزم ایمیلت رو هم چک کن:72::72:
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
دوست خوبم lifesbesutiful عزیز راستش من اصلا نمی دونم آدما دقیقا واسه چی ازدواج می کنن هر کسی یه حرفی میزنه ولی در کل فهمیدم اگر ازدواج موفق داشته باشی خیلی پیشرفت می کنی :46: منم نمی دونم آدمی که می خواهد ازدواج کنه باید چه ویژگی هایی داشته باشه متاسفانه این ها را به ما یاد نمیدن همه هم کلی حرف می زنن ، عزیزم من وقتی خیلی ناراحتم تا جایی که بتونم تصمیم نمی گیرم چون می دونم بعدا پشیمون میشم ، پدرمم اصلا معلوم نسیت چه معیارهایی داره چون گاهی شده ندیده اشخاص را بی دلیل رد می کنه و میگه به درد ما نمی خورن یا می گه زوده یا بهونه های دیگه که اصلا گاهی منطقی هم نیست
دختر مهربون برو میلتو چک کن
بازم ممنون
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara20
دوست خوبم lifesbesutiful عزیز راستش من اصلا نمی دونم آدما دقیقا واسه چی ازدواج می کنن هر کسی یه حرفی میزنه ولی در کل فهمیدم اگر ازدواج موفق داشته باشی خیلی پیشرفت می کنی :46:
خب پس چه بهتر که الان که این فرصت برات پیش اومده و پدرت هم حالا بی دلیل یا با دلیل ردشون می کنه مطالعه اتو افزایش بدی. عجله نکن دختر خوب. هنوز فرصت داری و خدا هم به وقتش راهو برات باز می کنه.
قبل از اینکه از دیگرون انتظار داشته باشی پیشرفتت بدن خودت باید به خودت کمک کنی. تازه ازدواج یه تعهد دو طرفه است یعنی تو هم باید پشتوانه خوبی برای همسرت باشی. در حالی که هنوز خواسته هات از ازدواج مشخص نیست :43:
RE: خیلی افسرده ام چه کنم؟
ممنون دوست خوبم که جوابمو دادی چه کتابی بخونم ؟ تو کدوم کتاب آوردن واسه چی ازدواج می کنی من با خیلی ها که ازدواج کردن و در شرف ازدواج بودن حرف زدم ولی هیچ کدوم دلیل قانع کننده برام نیووردن یکی برای رسیدن به آرامش ، یکی برای فرار از مشکلات ، یکی عاشق بود ، یکی می گفت این هم یک مرحله از زندگیه که همه باید پشت سر بزارن و... من کتاب های مختلف روانشناسی را خوندم خیلیا بهم می گن خیلی عاقل تر از سنت برخورد می کنی ولی هنوز خودم دقیق نمی دونم آدما واسه چی ازدواج می کنن بالاخره هر آدمی یک معیارهایی داره منم برای همسرم معیارهام مشخصه ولی به مرور بعضی ها برام کمرنگ تر و بعضی ها پررنگ تر میشن