RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
عزیزم شما تنها اشتباهی که کردیدن توی این مدت مصرف نکردن داروهاتون و بستری نشدنتون بوده، اگر زودتر این کارو انجام میدادید شاید الان به نتیجه رسیده بودید، ولی خوب الان هم میگید میخوام داروهامو بریزم دور، باور کنید اینطوری اوضاع بدتر میشه
دختر خوب داروهاتو بخورررررررررررررررررررررر ررررررررررررر
این دارو ها خیلی بیشتر از 1000 تا پست اینجا به شما کمک خواهد کرد.
درمورد وضعیت خانوادگیتونم مطمئن باشید تنها آروزی همه اونها رسیدن شما به سلامتیه، پس بزرگترین کمک شما به اونها تلاش برای سلامتی خودتونه و بس
اینجور اختلاف بین دوتا بچه پیش میاد تو زندگی، به خدا منو داداشمم همین بودیم !دست از سرزنش کردن خودتون بردارید، باخودتون مهربان باشید
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام علیکم به همه شمامهربونا.راستش اینجایه حسن خیلی بزرگ داره علاوه برحسنای دیگش.اونم اینه که یه حسی بهت دست میده مثل اینکه یه عده گوش داری که باهاشون حرف بزنی دردل کنی پناه بیاری بهشون.حالامنم الان خیلی حال روحیم نامساعده چه خیالاکه به سرم نزدوباخودم جنگیدم تاتونستم اینجابیام.راستش بعداین فک کنم 2هفته قرص خوردن وتحت نظربودن به لطف خداخیلی بهترشدم ولی متاسفانه شوهرم شروع کرده به تندبودن .نمیتونین تصورکنین اخلاقشو.همین سرشب یعنی حدودا4ساعت پیش نشستم باورکنین کلی باهاش حرف زدم مثالهای مخلف که یکیش این بودکه عزیزم درمعنای این لغت همش یه چیزومیرونه{بفرما.بشین .عذرمیخوام بتمرگ}حالاشماکه داری مثلابابچه حرف میزنی هیچیم نمیخواداضافه کنی اگه اونجا داری دادمیزنی که فاطمه چرااین کاروکردی به جاش بگوبابافاطمه چرااین کاری کردی؟طبق معمول فقط همون موقع اثرمیگذاره ویه حالتی نیگات میکنه که انگاری داره تصمیم میگیره ورفت که عوض بشه.ولی متاسفانه من عادت کردم به قول شنیدن وبدقولی دیدن.اوایل تا2روزنتیجه میدادومهربون بود.ولی الان چندساعتم نمیکشه.میدونین چی شد؟حدودا یکی دوساعتی میشه ازروضه برگشتیم .اولش که شروع کردبه غرزدن به دخترم و................................................ ...
داشتیم شام میخوردیم یه یه پاشدرفت دنبال دستمال کاغذی.پرسیداینوکی جمع کرددخترم طفلی گفت من یاگذاشتم فلان جایا....................
گفت سریع بیاخودت بده رفت بادخترم تواون اتاق من سعی کردم بشنونم داره چی میگه بهش یه هودخترم اومداشکاش میریخت که میریخت گفتم زدت؟توهمون حالت گریش گفت موهام محکم کشید آخه موهاش بلنده.میدونین من بعداین همه مریضی گرفتن خیلی ضعیف شدم یعنی تحمل یه استرسم ندارم حالم بدشددادزدم اونم اومدروسرفاطمه به چش غره رفتم.میدونین من یه ترس خاصی ازشوهرم دارم باتوجه به حرفای خانوماکه توفامیل میگن میفهمم.یعنی حالاکه فکرمیکنماگه توحالت طبیعی بودم اصلاباهاش جروبحث نمیکردم شروع کردبه حرفای زشت زدن ورفت اون اتاق.
حالم افتضاح بودگفتم میرم تمام داروهام یه جامیخورم بازگفتم تاحالاچندباراین کاروکردی بادجمون...............
گفتم فرداصبح میزنم بیرون هرجایی جزاینجاهمینطورحیرون وسصرگردون اگه طلاقم میدادخوب بودولی این کارنمیکنه.
بابامنم آدمم.صبرم یه حدی داره یه اندازه ای.میفهمم خودم دیگه بریدم.اگه سلامت بودم دردی نبودولی حالاکه عین این پیرزنا شدم مدام بدنم فلج میشه ومیفتم نگین باهاس حرف بزن خیلی این کاروکردم مدام حرف بزن.نامه بنویس به پاش بیفت التماس کن فایده نداش که نداش اثرش 2روز بودکه اونم حالانیس
خودش وقتی آرومه میگه باورکن دست خودم نیس خودمم دوس ندارم ولی این حرفاچه به دردبچه هام میخوره؟خودم اصلاهیچی من عادت کردم به این نوع زندگی کردن.نمیدونین رابطه بچه هام باپدرشون فقط ازش میترسن.میدونین رفتم داروهام انداختمشون بیرون
باخودم گفتم که چی بشه ؟خوب بشم براکی؟به امیدچی؟خست ام خیلی خسته
خوشحال میشم اگه بخونین وبگین
میدونین اینم فک کنم مهمه دونستش که مثلاازدخترمن که 9سالش هنوزنشده انتظاریه دخترشاید20 وچندساله روداره
خدایااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااا
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
عزیزم حق داری انتظار داشته باشی که توی این شرایط شوهرت درکت کنه و ...
ولی مهمتر از همه سلامتیه خودته
خواهر نازنینم با کی داری لج می کنی؟ با خودت؟؟؟ چرا داروهاتو انداختی بیرون؟؟؟؟؟ عزیزم خوب این وضعیت سلامتی شما داره روی همه تاثیر منفی میذاره و شما باید در وهله اول به سلامتی خودت فکر کنی
خواهش می کنم داروهاتو تهیه کن و ادامه بده...
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سابینای عزیزم ازاول این جوری بودبخدا
اینجام خبری نیس
خدامیخوادازهمه جا ناامیدم کنه
باشه
:302:
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
خواهر گلم باور کن می فهمم شرایطتو
ایکاش ایکاش ایکاش از نزدیک میشناختمت و درآغوش میگرفتمت تا آرومت کنم
ولی چه کنم ... دورم و کاری از دستم بر نمیاد
خواهرم شوهرت خوبه که خوب، بده که بد، از جونت که مهمتر نیست، تو الان 4 تا بچه داری و متعلق به خودت و اونهایی، خواهش می کنم به درمان ادامه بده، به هیچ چیزی فرصت نده سلامتیتو به خطر بندازه، تو برای خانواده ت ، برای بچه هات و برای خودت عزیز ترینی، حالا بحث کارهای شوهرت جداست، تو یک ماه درمانتو کامل کن عزیزم، بعد قول می دم وقتی اومدی اینجا درمورد همسرت حرف زدی همه کارشناسها رو بسیج میکنم بهت کمک کنن، فعلا درمانتو ادامه بده تا این ضعفهای حسمانیت خوب بشه، اگر حالا بریم روی مسئله همسرت شاید بیشتر اذیت بشی، یکی دو ماه درمانتو ادامه بده تا آثار خوب شدنتو ببینی؛، هروقتم دلت گرفت بیا اینجا بنویس، ما گوشی هستیم برای شنیدن درد دل های تو، پس قول بده داروهاتو بخوری، ما هم قول می دیم همراهت باشیم:46::46::46::46::72:
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
وای خداچقدمهربونی شماسابینای عزیز
آخه کاراش شده سوهان روح من
ولی چشم من سعی میکنم ادامه بدم بااینکه خیلی سخته خیلی خییلی سخت
بازم ممنونم عزززززززززززززززززززززیزم :72::72::72::72::72::72::72::72:
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
خانوم تنهای نازنین،
مهم ترین کاری که باید بکنی اینه که تحت هیچ شرایطی داروهات را قطع نکنی یا برخلاف دستوز پزشک کم و زیاد نکنی. این را همیشه یادت باشه. بنویس بزن روی بسته داروهات که " نه!! " قطع، تغییر مقدار مصرف، دور انداختن، یه جا خوردن ... همه و همه ممنوع. اگه بچه هات را و زندگیت را دوست داری مهم ترین قدم اینه. مرتب داروهات را بخور و مرتب با دکترت در تماس باش.
اما در مورد اخلاق همسرت. ببین عزیزم خودت که بهتر شدی، انشالله بعدش می ری مشاوره برای بهبود اخلاق شوهرت.
بهش یک کم حق بده. مشکلات زندگی این روزها خیلی زیاده. بیرون از خونه فشار کار و مخارج و قسط و ... همه رو دوشش هست. یک مدت هم که شما مریض بودی و بهش فشار بیشتری اومده. روزهای سختی را پشت سر گذاشته و خسته است. یک کم بیشتر ملاحظه اش را بکن.
چه جوری؟
سعی کن وقتی عصبانیه، گوشات را ببندی. تمام حواست را متمرکز کنی یه جای دیگه تا اصلا نشنوی و نفهمی چی شده که بعد واکنش نشون بدی. فعلا این راه حل موقتی را استفاده کن. چون الان خودت هم بیماری و ممکنه سریع ناراحت بشی و واکنش بدی.
در مورد بچه ها هم دیگه بهش تذکر نده. یه مدت فعلا در این مورد بهش چیزی نگو یا به قول مردها غر نزن. شرایط را طوری بکن تا کم کم عملا از سرش بیفته.
کاش از دخترت نمی پرسیدی چی شده. بهتر بود وقتی می دید داره گریه می کنه فقط نوازشش می کردی و دلداریش می دادی. هم برای بچه بهتر بود و هم برای خودت و همسرت. اینطوری شما دعواتون نمی شد، داد نمی زدید، بچه بیشتر اذیت نمی شد و ... شوهرتون برمی گشت سرشام و خودش هم شاید از گریه دخترش یا نوازشهای شما شرمنده می شد و دفعه بعد کنترل شده تر رفتار می کرد.
با این کارت ( پرسیدن از بچه و کش دادن دعوا و بحث ) کاری کردی که دخترت بیشتر غصه بخوره و ناراحت بشه. هدفت که این نبوده؟؟
تحمل رفتارهای یک بابای عصبانی آسونتره از تحمل رفتارهای یک بابای عصبانی + فریادهای مامان و بابا + بدتر شدن حال مامان و ....
نذار دخترت احساس بی پناهی کنه. اینجوری حس می کنه وسط دعواهای شما گم شده و تنهاست. اما اگه شما آروم باشی و با شوهرت بحث نکنی، وقتی دخترت از پدرش دلگیر می شه و ناراحت، ته دلش حس امنیت و داشتن مامان مهربون و آروم کمکش میکنه.
پس یه مدت کاری به شوهرت نداشته باش و هر وقت هم با بچه ها دعواش شد اگر بچه ها اشتباهی نکرده بودند که مستحق اون تنبیه باشند فقط بچه را نوازش کن و دلگرمی بهش بده. پدر را هم پیششون کوچیک نکن. نگو بابا بده یا مقصره یا ... بگو بابا عصبانی شده یا منظورش بد نبوده یا ...
امیدوارم همینطور که اومدی نوشتی با مصرف دارو دو هفته است بهتر شدی، یه روز هم بیایی بنویسی که خیلی خیلی خوب هستی و همسرت هم آرومتر شده. :72:
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام علیکم دوستان همدردی
نمیدونم چقدرنبودم فقط میدونم خیلی پرشدم که اینجااومدم
حالم خوبه.ولی شوهرم دیگه دیوونم کرده
نمیدونین پسرم روچطورکتک زده بود
یعنی هرکی میدیدپسرم رو حالش به هم ریخت وگریه کرد
نمیدونم چطورزدش که این طوری شده
نکته جالبشم ایجاس که الان باهام قهره
خوب حالم که خوبه حالاهم کمکم نمیکنین؟
:323::323::323::323::323::323::323::323:
برام دعاکنین خواهش میکنم همین الان که خوندین یه دعایی برام بکنین باورکنین خیلی داقونم
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام علیکم دوستان همدردی.مدتهاس سرنزدم.ولی الحمدلله حالام که اومدم باخبرایخوش اومدم.راستش قصداومدن نداشتم که آریانای عزیزبرام ایمیل زده بودن وجویای حالم شده بودن خیلی جالب بودبرام یه نفرازیه جایی که نمیدونم اصلاکجاست نگران حالم شده باشه خداروشکرکردم .آریانای عزیزبازم ممنونم خانومی.
حالم الحمدلله خیلی خوبه برگشتم خونمون وبچه هام پیش خودم هستن جزپسرکوچیکم که هنوزخونه خواهرم هست.وای که سلامتی چه نعمتیه که اکثراقدرش نمیدونن امروزکه داشتم به کارام میرسیدم وقتی خسته شده بودم فقط داشتم خداروشکرمیکردم که توانی بهم داده که میتونم کارام خودم انجام بدم وازخستگیشم لذت ببرم
نمیدونین چه روزهای سختی روپشت سرگذاشتم ولی راستش الان که اومدم دیدم دوستانم توتالارچقدرغم دارن دلم گرفت خداروقسم میدم به این ماه عزیزهرچه سریعترمشکلات این دوستان هم رفع درخیربشه خصوصاسبکتکین عزیز:323::323::323::323:
راستی دوستان مهربونم که اومدین وبرام نظرگذاشتین دوستانی که تشویق به درمانم کردین ازهمتون تشکرمیکنم.من اینقدرناامیدبودم که به فکرهرچی بودم جزمداوا وادامه درمان شمابودین که امیدبهم دادین وتشویقم کردین :72::72::72::72::72:
انشالله به همین زودیاتک تک شمایی که غمی دارین مشکلی دارین بیاین ومثل من خبربرطرف شدن غمتون بدین
RE: اززندگی خسته ام امیدی ندارم
سلام خانوم تنهای عزیزم
خیلی خوشحالم که حالتون خوبه، خدا به خاطر بچه هاتونم که شده به شما انرژی میده مطمئن باشید. خانوم تنهای عزیزم برای اینکه هم من و هم بچه های تالار از تجربه تون استفاده کنیم میشه بگید که چطور شد که حالتون بهتر شد؟ :72::72::72: درمان دارویی کردید؟