RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
flag عزيز ممنونم از كمكتون و ممنون كه راهكار عملي نشونم دادين!
اون اغلب مواقع خودشه كه شروع كننده تماس هامونه من خيلي به ندرت ميشه حتي بهش زنگ بزنم ولي اس خيلي ميزنم اونم شروع كننده ش معمولا خودشه! هر روز خودش زنگ ميزنه اس هم معمولا از اول صبح خودشه كه شروع ميكنه من در چند حالت شروع كننده تماس هامون هستم اول وقتي مثلا يك نصفه روز كامل خبري ازش نشه و دوم وقتايي كه ميخوام برم بيرون جايي غير از دانشگاه و اونم بخواست خودشه كه گفته خبر بده هرجا ميخواي بري! در اين حالت ها من شروع كننده رابطه م براي شروع تماسمون ميتونم يك نصفه روز صبر كنم، مشكل در حالت هاي عادي از اون وقتي شروع ميشه كه باهام تماس برقرار ميكنه مثلا يدونه اس ميزنه حالا من هي ميخوام باهاش رابطه داشته باشم و اونم ممكنه هر ده تا يكي هم جواب نده يا دو سه ساعت هيچ خبري ازش نشه منم هي به مرور شروع ميكنم تحليل رفتن و حالا اگر دو سه ساعت بشه مثلا شش ساعت يا بيشتر طول بكشه، ميشه همون قضيه پنجول اينا!!
من قول ميدم از فردا وقتي جواب نميده ديگه تند تند اس نزنم و صبر كنم! :82: ولي واقعا نميدونم حدم به چقدر ميكشه از همون يكساعتي كه گفتين شروع ميكنم!:300:
يعني اونم فكر ميكنه من سريش و مزاحم كارهاش هستم؟! :163: تا حالا اينو بهم نگفته ولي وقتي چند وقت پيش گفت از اس زدن بيزاره من اينو تعميم دادم به كل رابطه مون و خيلي بهم ريختم!! حالا هم كاملا باهاتون موافقم كه اينطوري از چشمش مي افتم!!:163:
سياست زنانه يعني چي كار بايد بكنم؟؟؟ من خيلي باهاش راه ميام هركاري ميگه انجام ميدم!
اگر اون طرفم مي اومد منم دچار اين حالت ها نميشدم و به اين وضع نمي افتادم بعد دوسال دوري من آغازگر دوباره رابطه مون بودم من باهاش تماس گرفتم فكر اينكه اون به هر بهانه اي (ميگفت خجالت ميكشيده بياد جلو و اومده چندبار منو لب پنجره مون فقط ديده) حاضر نشد بياد سراغم و من باهاش تماس گرفتم بهم اينطوري القا ميكنه كه من خواهان بودم نه اون! حالا هم كه برگشته رفتار و عملش خيلي فرق كرده همش نگرانم كه دوباره بره و يه چيزي بشه يا اينكه چندان كششي به من نداشته باشه يا منو واقعا و جدي نخواد!
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
elnaz_fa جان
نتیجه ای که از مشاوره گرفتی و حال و احوالی که از رفتار دوستت علیرغم اینکه مایلی وابسته نباشی گفتی تأکید مرا برای مراجعه به یک روانپزشک بیشتر کرده .
توصیه می کنم که نزد خانم دکتر اسماعیلی بروی و ضمن مشاوره با ایشان از وی بخواهی که یک روانپزشک مطمئن بهت معرفی کنه .
آدرس :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام mehran
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید:
مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa
مشكل در حالت هاي عادي از اون وقتي شروع ميشه كه باهام تماس برقرار ميكنه مثلا يدونه اس ميزنه حالا من هي ميخوام باهاش رابطه داشته باشم و اونم ممكنه هر ده تا يكي هم جواب نده يا دو سه ساعت هيچ خبري ازش نشه منم هي به مرور شروع ميكنم تحليل رفتن و حالا اگر دو سه ساعت بشه مثلا شش ساعت يا بيشتر طول بكشه، ميشه همون قضيه پنجول اينا!!
عزیزم دوست داری اون متوجه شه که تو از جواب ندادناش چقدر اذیت میشی؟
همون کاری رو بکن که اون باهات میکنه :d
میدونم دوسش داری،دلت نمیاد اذیت شه ،ولی چند دفعه جوابشو دیر بده،مثل خودش عمل کن،بعد بگو حالا تو همون حسی رو داری که وقتی جواب نمیدی اذیت میشم.
توصیه دوستانه:حالا اگه دیرجواب میده باید عادت کرده باشی،فکر کن مدلش اینطوریه،وهیچ داستان سازی با خودت انجام نده وتفکرات مخرب تو ذهنت راه نده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa'
يعني اونم فكر ميكنه من سريش و مزاحم كارهاش هستم؟!
احتمالا،چون از شخصیتش مشخصه که ادم وابسته ای نیست،پس مستقله،پس میخواد ازاد باشه،پس دیر جواب میده تا به پروپاش نپیچی دخترم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa'
سياست زنانه يعني چي كار بايد بكنم؟؟؟ من خيلي باهاش راه ميام هركاري ميگه انجام ميدم!
مثل خودش رفتار کن،نذار فکر کنه توی چنگشی،به خدا اینطوری جذابیتت بیشترم میشه :46:
یه جاهایی هم به درخواستاش نه بگو،یعنی نازکن دیگه :227:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elnaz_fa'
اگر اون طرفم مي اومد منم دچار اين حالت ها نميشدم و به اين وضع نمي افتادم بعد دوسال دوري من آغازگر دوباره رابطه مون بودم من باهاش تماس گرفتم فكر اينكه اون به هر بهانه اي (ميگفت خجالت ميكشيده بياد جلو و اومده چندبار منو لب پنجره مون فقط ديده) حاضر نشد بياد سراغم و من باهاش تماس گرفتم بهم اينطوري القا ميكنه كه من خواهان بودم نه اون! حالا هم كه برگشته رفتار و عملش خيلي فرق كرده همش نگرانم كه دوباره بره و يه چيزي بشه يا اينكه چندان كششي به من نداشته باشه يا منو واقعا و جدي نخواد!
به این فکرنکن که کی اومده و کی نیومده،مهم اینه که با همید و رابطتون هدفداره :72:
مهمتر از همه اینکه باید ارامش داشته باشی ،به این منطور باید نگرانیهاتو رها کنی
این مورد رو اویزه گوشت کن :نگرانیتو رها کن
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
فرشته مهربان عزيز ازتون خيلي خيلي ممنونم! من به موردي كه از طرف شما معرفي بشه اعتماد دارم!
چه مشكل من حل بشه چه نشه من هميشه به شما و همه دوستاني كه اينجا برام اين همه وقت و انرژي ميذارين مديونم!
ازتون ممنونم:72::72::72:
اميدوارم بتونم همه چيزو به مرور و ياري شما حل كنم و بيام بعد اين خبرهاي خوب فقط بدم :310:
flag عزيز اوضاع من خيلي خراب تر از اين حرفاست من هميشه به دو سه تا زنگ نميرسه كه تلفنش رو جواب دادم يا اس ميزنه فوري همون لحظه جواب ميدم! تا حالا خواستم اين كارو بكنم يا مثلا بار اول جواب ندم بعدش بدتر ميشم مثلا زنگش رو ديدم جواب ندادم به محضي كه قطع ميشه دچار نگراني، استرس و گاهي حتي عذاب وجدان ميشم بعد كه ميبينم اي واي ديگه زنگ نزد براش اس ميزنم كه زنگ بزن!!! بعد وااااي به حال خودم اون وقتي كه زنگ نزنه!!! اوضاع بدتر ميشه و همون سيكل معيوبي كه سر خودم ميارم! اينم كه بهش بگم حالا تو همون حسی رو داری که وقتی جواب نمیدی اذیت میشم در عمل زياد امكان پذير نيست چون هم اينو بگم خرخره م از طرف رضا جويده ميشه هم اينكه هميشه تصادفا هم كاري بكنم كه ناراحت بشه يا حتي وقتي از چيزي گلايه كنم ميگه آهان پس فلان كار رو كردي يا اينو گفتي كه از من انتقام بگيري!!!!! :160: همينجوري هم متهم هستم كه قصد انتقام گرفتن دارم واي به اينكه بخوام مستقيم همچين حرفي بزنم!!! :163: اگرم مثلا زنگ بزنه نتونم بردارم يا متوجه نشم اگر بيرون از خونه باشم بعدش يكساعت سوال جواب ميشم كه كجا بودم و دقيقا اون لحظه در حال چه كاري بودم!!! :300: تا حالا اين راه اثربخش نبوده چون خودم بيشتر بعدش اذيت شدم!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط flag
توصیه دوستانه:حالا اگه دیرجواب میده باید عادت کرده باشی،فکر کن مدلش اینطوریه،وهیچ داستان سازی با خودت انجام نده وتفکرات مخرب تو ذهنت راه نده.
نه بدبختانه با اينكه سعي ميكنم به خودم بگم كه خب كار داره يا حتما جاييه كه نميتونه جواب بده باز هم عادتم نشده و به محضي كه چند پيغام، بي پاسخ بمونه دچار نگراني و فكرهاي بد مثل اينكه نكنه كارشو به من ترجيح ميده، نكنه از من عصبانيه، نكنه خانواده و فاميلاشو بيشتر از من دوست داره، نكنه منو ول كرده، نكنه از حرف من ناراحت شده، نكنه مشكل از مخابراته و پيغام منو نگرفته نگران نشده باشه (كه خودش يه عامله كه وقتي جواب نميده من هي سراغ ميگيرم!) نكنه مريض شده، نكنه با كسي مشكلي پيدا كرده و كمك بخواد (هيچ وقتم از من براي كارهاش كمك نخواسته ولي اينم به ذهنم ميرسه!)، نكنه تصادف كرده، نكنه بازم از دستش بدم.... و... ميشم
اگر اون به من وابسته نيست پس چرا خودشم مواقعي كه مثلا پيام ها نميرسن يا با تاخير ميرسن يا زنگ ميزنه مخابرات وصل نميكنه ميگه نگران شده؟؟!!! يعني اين يه گلايه ساده س و اون هيچ وابستگي به من نداره؟
flag عزيز منم خيلي دوست دارم بتونم مثل خودش رفتار كنم از دست كارهاي خودم خسته شدم هم زجر ميكشم و هم فكر ميكنم چون اينطوري مطمئنه كه خيلي ميخوامش تلاشي براي داشتن من نميكنه!
قبل از اينكه بره زندان من خيلي اهل ناز كردن براش بودم و اونم واقعا خيلي با الان فرق داشت هرچند كه الان ميگه بيشتر منو دوست داره ولي در عمل خيلي اون موقع بيشتر بهم توجه داشت چيزاي به نظر اون ساده اي توي رابطه مون فرق كردن كه همونا منو دارن عذاب ميدن!
مثلا اون موقع ها قرارهاي ما طبق نيازهاي من براي رفتن بيرون يا كلاس هام بود غير از اين هم هميشه ميگفت به محضي كه زنگ بزني من تا يكساعت بعدش دم خونه تونم حتي ميگفت اگر نميتوني صحبت كني فقط تك بزن من خودم پاميشم ميام!!!! انتظاري نداشتم ولي واقعا هم همينطور عمل ميكرد!... الان توي اين نه ماهه حتي يك قرار نبوده كه من بخوام و اون بياد هميشه خودش ميگه دارم ميام و تازه بازم قراري كه خودش ميذاره و هر چند هفته يكبار بوده چندين بار بهم خورده!! من يكي دوبار اين نه ماهه ازش خواهش كردم كه اگر ميتونه بين چندتا روزي كه من ميگم يكي رو انتخاب كنه و بياد اونم از سر دلتنگي خودم بوده نه اينكه بگم ميخوام به حرف من باشه! ولي در همين حد يكي دوبار هم نيومده و منم ديگه ازش نخواستم!
اون موقع ها خودش حرف ازدواج و زندگي مشترك رو كشيد وسط و خواست اقدام كنه ولي الان اين منم كه هرازگاه حرفاي خودشو دارم بهش يادآوري ميكنم!!!:305:
اخلاقش با الان خيلي فرق داشت هرچند كه هنوزم قلب خيلي مهربوني داره ولي اون موقع ها انقدر زياد عصباني نميشد و سر منم اينطوري داد نميزد يا كاري نميكرد كه واقعا ازش بترسم!:163:
يا اصلا اينطوري نبود كه منو تهديد كنه كه ولم كنه من ده ها بار ميگفتم بهم بزنيم و اون خواهش و اصرار ميكرد كه نه! ولي الان توي همين نه ماه چندين بار اين حرفو زده آخريش همين ديروز بود كه ديگه گفت نميخوام ديگه ببينمت :302: و اگر بهش نميگفتم زنگ نزني قرص ميخورم شايد واقعا ميخواست تركم كنه!! :316: گاهي فكر ميكنم واقعا از من خسته س و منو نميخواد كه اينطوري برخورد ميكنه! خودش ميگه وقتي داريم حرف ميزنيم اگر عصباني شدم تو گوشاتو بگير چون هرچي اون لحظه بگم از روي عصبانيته! ولي وقتي مثل ديروز ميگه ديگه نميخوام ببينمت من واقعا دلم ميشكنه جداي از اينكه مريض ميشم يا ميخوام يه بلايي سر خودم بيارم توي رابطه مون دچار احساس عدم امنيت و ترس زيادي ميكنم!
...
و خيلي موارد ديگه كه الان فرق كرده.... دوست دارم اون بياد طرفم و نازم رو هم بكشه ولي وقتي خريداري نداره كجا و براي كي ناز كنم؟ توي اين نه ماه خيلي وقت ها خيلي حرف ها بهم زده خيلي كارها كرده كه رنجيدم ولي حتي يكبار براي نيم ساعت هم نتونستم باهاش حتي قهر كنم
توي بحث هامون هم اغلب من جو رو آروم ميكنم چون اون خيلي زود عصباني ميشه سر منم خيلي داد ميزنه من تنها كاري كه توي اين نه ماه خيلي زياد كردم گريه كردن بوده اونم واقعا ديگه دست خودم نيست يه جوري بايد ناراحتي هامو تخليه كنم :302: و رضا حتي سر اينم با من دعوا ميكنه يعني كافيه توي ماشين يا پشت تلفن من به گريه بيفتم يا حتي بعدا از زير زبونم در بره كه گريه كردم خيلييييييييي عصباني ميشه!!!:320:
نميذاره رو حرفش حرف بزنم باهام دعوا ميكنه چطوري ناز كنم؟؟ نميدونم بايد چطوري برخورد كنم كه عصباني نشه و منم به چيزي كه ميخوام برسم!!
چطوري نگراني هامو رها كنم؟ يا جلوي افكار بد رو بگيرم؟؟؟
ببخشيد من ديروز نتونستم بيام و از شما و فرشته مهربان عزيز بابت اين همه محبت حداقل تشكر كنم!:72:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
امروز به نظر خودم خيلي خوب جلو رفتم اون تا بعدازظهر تماسي نگرفت منم تا دو بعدازظهر تونستم جلوي خودم رو بگيرم!!! بعدم ساعت دو فقط يدونه اس بهش زدم و ديگه اصلا پيگير نشدم كه چرا جواب نميده!!:82: فكر ميكنم براي اولين قدم خيلي خوب بودم خودمم نميدونم واقعا روي چه حسابي حساسيت به خرج ندادم شايد چون هيچ اختلافي بينمون خداروشكر فعلا نيست و همه چيز آرومه نميدونم واقعا ولي براي مني كه اگر نصف روز خبريش نميشد تا حالا شده توي يكساعت حدود پنجاه تا اس هم براش زدم اين الان خيلي عجيب و عالي بود! :310: ساعت چهار خودش زنگ زد گفت امكان تماس نداشته و هم گفت تعجب كرده چرا من بهش اس نزدم:P (همون يدونه اس هم دستش نرسيده بوده!) احساس كردم بيشتر مشتاق با من بودنه آروم بودم و هيچ استرسي نداشتم نميدونم شايد خيلي زوده بخوام نتيجه بگيرم ولي احساس كردم بيشتر از مواقع عادي حتي داره برام ابراز دلتنگي ميكنه!!! هيچ نقشه و پيش فرضي براي رفتار امروزم نداشتم ولي واقعا از خودم راضي هستم لطفا اگر نقطه ضعفي هست بهم بگين دلم ميخواد بعد از اين بيشتر روي همين فاز باشم امروز بيشتر روي كلاس هاي دانشگاهم زوم كردم و وقتي هم اومدم خونه چسبيدم به درس خوندن كلا احساس آرامش و حتي خوشحالي داشتم...:310: الانم تا وقتي كه بعد از كارش بخواد بهم زنگ بزنه دلم ميخواد همينطوري بمونم نميدونم فكرم درسته يا نه ولي بنظرم وقتي به خودم ميگم اس نزن سراغ نگير بيشتر وسوسه ميشم كه برم سراغ بگيرم!!! بنظر خودم بهتره كه راهي پيدا كنم كه خلا حضورش رو كمتر حس كنم مقابله و جنگيدن با خودم خـــــيلي كار سخت تريه!:303:
لطفا نقطه هاي ضعفم رو اگر ممكنه بهم بگين و بازم راهنماييم كنيد ممنون ميشم :72:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
بخاطر امتحانات ميان ترمم كه شروع شدن هنوز نتونستم برم مشاوره و زنگ هم كه زدم وقت تلفني نميدن و بايد برم مستقيم اونجا وقت بگيرم! اين حرفي رو هم كه هفته پيش زدم واقعا در همون روز ختم شد و نتونستم ادامه ش بدم! هركاري ميكنم بازم برميگردم سر خونه اول!!!
سعي كردم اين مدت وقت بذارم راجع به وابستگي و راه هاي مقابله باهاش مطالعه كنم ولي هيچي انگار روي من اثر نداره! برعكس گاهي ( مثل امروز صبح) دلخور و ناراحت ميشم كه چرا به قدر كافي بازم به من توجه نميكنه بعدم بدتر ميشم يه سره خودم دنبال يه چيزي هستم كه بهش بگم يا يه كاري كنم كه بفهمه و به قول معروف بهم گير بده!!!!!!! :300: هربار كه ميخوام مقابله كنم بدتر ميشم سه شب پيش عزم راسخ گرفتم كه بهش بگم رابطه مونو كمتر از ايني كه الان هست بكنيم بهش گفتم يكماه هم رو نبينيم هيچ تماسي باهام نگير گوشيمو خاموش ميكنم من بايد روي خودم مسلط بشم و تو هم بشين فكر كن ببين اصلا بعد از يكماه بازم به ياد من هستي يا نه! بهش گفتم من بعد از دوسال شروع كننده بودم حالا ميخوام تو اگر ميخواي بعد يك ماه خوب فكر كني و اگر خواستي تو شروع كننده باشي! خيلي مصمم بودم؛ كم پيش مياد انقدر روي چيزي مصمم بشم ولي بازم نهايتش اين شد كه گفت باشه قبول؛ ولي تو حق نداري گوشيتو خاموش كني و اولين تماس من بعد از خداحافظي امشبمون ميشه شروع مجدد رابطه مون و اين دفعه من (يعني خودش) پيشقدم ميشم! و فكرامو كه كردم بهت خبر ميدم پس خاموش نباش!! منم در كمال سادگي باور كردم كه ميخواد بره فكر كنه و خودمم ميتونم روي خودم اون مدت كذايي كار كنم! رسيدم خونه هنوز لباسامو كامل عوض نكرده بودم زنگ زد گفت خانم محترم اجازه آشنايي ميدين؟!!!! بعد اين جريانات و مقابله هاي بي نتيجه من، اين حالتم شدت ميگيره (ميل به اينكه وابسته و تحت كنترلش باشم) واي خدا انگار من هيچ كاري رو نميتونم درست انجام بدم فقط خراب ميكنم:302:
نه در برابر تشر زدن هاش نه در برابر چرب زبوني هاش هيچ كدوم هيچ كاري بلد نيستم بكنم! وقتي مدام باهام در ارتباطه چطوري وابسته ش نباشم؟؟؟
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
خواهش ميكنم كمكم كنيد!! اين اولين باريه كه بعد چهار سال و نيم امروز ديگه خودش بهم گفت خودتو كنترل كن داره حتي راهكار ميده كه چطوري جلوي دم به دم سراغشو گرفتنو بگيرم بهم گفت يكم مراعاتمو بكن من واقعا خسته م!!
خيلي دارم اذيتش ميكنم خودم ميدونم! از دست خودم عصباني ام گفت بذار سر يه ساعت هاي مشخص بهم اس بزن بهش گفتم نميتونم گفت امتحان كن بهش گفتم كه خيلي راه ها رو خودم قبل اينكه تو بخواي بگي يا حس كني كه دارم اذيت ميشم امتحان كردم اينم همينطور ولي بي فايده بوده!!! :302:
بهش گفتم نميخوام اذيتت كنم ولي واقعا دست خودم نيست بهش گفتم چرا پيشنهاد يكماه دوري رو قبول نميكني دوباره همون بحث بي فايده اولش ميگه باشه قبول ميكنم بعد ميگه الناز فقط يكم مراعات اعصاب منو بكن!
بخدا نميخوام اذيتش كنم چي كار كنم با يكماه دوري موافقت كنه؟؟ خودمم توي اون حالت بخدا زجر ميكشم ميدونم خيلي برام عذاب آوره ولي هيچي ديگه به ذهنم نميرسه اون همش ميگه اين پيشنهاد من بهانه س!!!! آخه بهانه چي؟؟؟؟؟؟
حتي يك لحظه طاقت ناراحتيشو ندارم! اون كاملا حد وابستگي منو فهميده چي كار كنم كه ديگه اذيت نشه چطوري خودمو كنترل كنم؟؟
من اين هفته و هفته بعد امتحان دارم مثلا درس هام خيلي خيلي فشرده هستن وقت زيادي بايد براشون بذارم ولي از گريه كردنم چيزي كم نشده شب ها گريه ميكنم!
امروز صبح كه هي بهش اس ميزدم ديگه زنگ زد باهام دعوا كرد و اين حرفارو بهم زد بهم گفت من چي كار كنم كه تو خواب و خوراك نداري من هنوز صبحانه نخوردم بذار برم صبحانه بخورم دوباره زنگ ميزنم!!! :300: منم بهش گفتم من سه ساعته بيدارم حموم رفتم صبحانه خوردم و كلي هم در سكوت منتظر تو شدم و چون ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم شروع كردم پيغام فرستادن و شكايت كردن!
اون از شكايت هاي من از پيگيري هاي من خسته شده! واقعا دوست نداره من يه سره مزاحمش باشم منم نميخوام خودمو بهش تحميل كنم ولي هيچ نميدونم بايد چي كار كنم! كلافه شدم... كار هر روز و شبم گريه كردن يا غصه خوردنه فقط وقت هايي كه ميام اينجا حس ميكنم شايد معجزه اي اتفاق بيفته و من متحول بشم....
وقتي داشت قطع ميكرد بهم گفت دارم ميرم صبحانه بخورم دوباره اس نزني منو نميخواي يا بهم بي توجهيا.... :160: از حرفش نرنجيدم چون راست ميگه ولي بار اوليه كه همچين حرفي ميزنه اونم ديگه خسته شده چي كار كنم تورو بخدا كمكم كنيد چه بلايي داره سرم مياد چرا هي دارم بدتر ميشم؟؟؟ :316:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
الناز! تا وقتی که خودت نخواهی به خودت کمک کنی حتی بهترین مشاورها هم نمی تونن کمکت کنن. باید از یه جایی شروع کنی حتی شده به سختی! کار راحتی نیست اما رنجش از رنج وابستگی به مراتب بهتره.
از همین حالا شروع کن. وقتی تشخیص دادی کارت درسته برای چی هی از دوستت نظرخواهی می کنی؟:161:
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
مرسي كه شما بهم جواب دادين! دوتا چيز هست كه نذاشته تا الان كار خودمو بكنم 1 اينكه خيلي ميترسم ازم عصباني بشه و ولم كنه 2 اينكه اگر خودش قبول كنه اين كار ممكن تره! من نميتونم گوشيمو يكماه كامل خاموش بذارم بالاخره آدم جايي ميره كه بايد موبايل همراهش باشه يا شماره تماس بده نميخوام وقتي روشنش ميكنم با پيغام هاي اون روبه رو بشم چون در اين حالتم نميتونم خودمو كنترل كنم و جواب ندم و همه چيز خراب تر از الان ميشه! اگر خودش قبول كنه چون اراده ي خيلي قوي اي هم داره ميتونه كمكم كنه ولي اون حتي نميفهمه من چي ميگم اون فكر ميكنه من بعد اين همه مدت دنبال بهانه هستم!!
كلا هم در حالتي كه موافقت نكنه همش نگرانشم كه نكنه اتفاقي بيفته يا ناراحت باشه و ميدونم نميتونم زياد درست عمل كنم
من خيلي ترسوام ميدونم كه اگر يكم شجاعت داشتم بايد بالاخره تا الان يه كاري ميكردم ايراد از خودمه كه نه اعتماد به نفس دارم نه شجاعت فكر ميكنم به هيچ دردي ديگه نميخورم توي همين جاي زندگيم موندم...
توروبخدا بگين چطوري قوي باشم چي درسته خواهرم ميگه گوشيتو خاموش نكن مثل خودش رفتار كن بهش كم محلي كن تلفن هاشو چندتا يكي جواب بده و ديگه بهش اس نزن اينا همش مثل يه رويا ميمونه براي من! نميدونم چطوري بايد مثل خودش رفتار كنم من بخاطر اون از هرچيزي كه دوست داشتم دست كشيدم ميدونم كار اشتباهي كردم ولي حالا زندگيم خيلي خالي شده ديگه نميدونم چطوري چيزي رو جايگزينش كنم كه بي محلي هاي اون اذيتم نكنه هنوز از صبح كه بهم اونطوري گفت تماس نگرفته من از رفتارش خسته و ضعيف شدم هشت شبه هنوز صبحانه شو تموم نكرده كه زنگ بزنه؟!!! نميدونم چه بدي كردم چه كار بايد ميكردم كه نكردم اون دوستم نداره اين تمام چيزيه كه مدام توي ذهنم ميچرخه احساس ضعف ميكنم
RE: وابستگي شديد من و عدم پاسخگويي از دوستم داره عذابم ميده!
کی می خوای بزرگ شی؟ هیچ کس توی این دنیا بهتر از خودت نمی تونه به خودت کمک کنه. چاره ای نداری مگر اینکه قید این آدم رو بزنی. مگه تو مادرش یا خداشی که نگران باشی چه بلایی سرش میاد!! فعلا که همه بلاها داره سر خودت میاد! مشکل بود و نبود این آقا نیست. مشکل رفتار خودته که باید اصلاحش کنی در اسرع وق ق ق قت!!!!!
این میسر نمی شه مگر با قطع کامل ارتباط! مثل یک معتاد خودتو به تخت ببند ولی این رفتار رو ادامه نده. بازنده اصلی تو خواهی بود! حالا هی بیا اینجا پست بزن که نمی تونم نمی تونم! خود دانی! این راه عاقبتی جز فنا کردن لحظات شیرین جوانیت نداره! امروز داری راحت فرصتت رو حیف و میل می کنی اما یادت باشه این لحظه جمعه شب 16 اردیبهشت 1390 در 22 سالگیت هرگز دوباره برنمی گرده! اینو زودتر درک کن!!!:160: