سلام فرانک جان. تسلیت میگم عزیزم.:72:
من الان با یه دل پر از پدرم اومده بودم اینجا.
از اول صفحه اول تاپیکت همینجوری اشکام داره میاد.
.
.
.
خدا رحمتشون کنه:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام فرانک جان. تسلیت میگم عزیزم.:72:
من الان با یه دل پر از پدرم اومده بودم اینجا.
از اول صفحه اول تاپیکت همینجوری اشکام داره میاد.
.
.
.
خدا رحمتشون کنه:72:
سلام،
خیلی متاسفم که پدرتان را از دست دادید.
از خدا می خواهم به شما و خانواده صبر بدهد و پدرتان را بیامرزد.
انا لله و انا الیه راجعون
سلام فرانک عزیزم
کاملا درکت می کنم. خدا پدرتان را رحمت کند و بیامرزد و به شما و تمام بازماندگانش صبر عنایت کند.
غم از دست دادن پدر و مادر خیلی سخته. و من که تازه چنین دردی و تحمل کردم بسیار شما رو درک می کنم .
در پست اولی که زدید خیلی زیبا و منطقی و با ارامش نوشتید. ارامشت را می ستایم. چون من در لحظه برخورد با چنین مصیبتی خیلی سخت بر خورد کردم.
خب البته انها رفتن جایی که ما هم باید یه روزی بریم. خداوند رحمتشان کند.
دوستت دارم :72:
سلام فرانك عزيز بهتون تسليت ميگم .:72:
فرانك عزيز يه تشكر ازت مي كنم به خاطر پست اولت
از يه طرف خيلي متاثر و ناراحت شدم :302: و از طرفي باعث شد توي فكر فرو برم ...خواهرگلم من به ايمانت غبطه مي خورم.
خدا به خودت و خونوادتون آرامش و صبر بدهد و پدرتون را مورد رحمت و مغفرت خود قرار دهد.:323:
سلام به دوست عزیز فرانک خانم
خیلی متاثر شدم ..خدا رحمتشون کنه.. ایشاله خداوند صبر دل حضرت زینب را به شما و خانواده محترم عطا کنه....
داغ عزیز خیلی سخته خیلی :302:
هر موقع دلت واسه پدرت تنگ شد با خواندن قران و فرستادن صلوات روحشو شاد کن .
اللهم صل علی محمد و آله محمد
سلام فرانک عزیزم
باید اعتراف کنم که از دیدن نام این تاپیک واقعا شوکه شدم
راستش یه جورایی دلم گرفت که چرا انقدر دیر متوجه شدم که پدرتون فوت کرده ، اینجور وقتا به خودم میگم گل مریم قبول کن که بنده خوبی نیستی تا از درد دوستت زود آگاه بشی:302:
به هر جهت صمیمانه فوت پدر گرامیتون رو تسلیت می گم ، از ته دل معنی نداشتن پدر رو درک میکنم ، همین الان که اینا رو می نویسم اشکام جاریه ، ولی فرانک عزیزم ، مرگ حقه ، قدر مادرت رو که حضور فیزیکی داره پیشتون ، حتی اگر بیمار باشند رو بدون ، پدرت شاید نبینیش ولی حضور داره ، هم غمت رو میبینه و هم شادیت رو
پس با لبخندی زیبا که بر لبت میشینه ، شادش کن ،
امیدواریم بعد از این فقط خبر های خوب ازتون بشنویم
سلام فرانک عزیز
واقعا از دیدن این تاپیک ناراحت شدم .از خدا برای پدرتون طلب آمرزش و مغفرت و برای شما طلب صبر دارم روحش شاد.:103:
ببخشید من دوباره خواستم بنویسم
چون اون یکی پستم هول هولی بود.
فرانک به ایمانت غبطه خوردم خیلی اروم نوشتی با وجودی که می دونم دلت غوغاییست
من همین امروز داشتم بهت فکر می کردم گفتم از تسوکه و فرانک چند وقتیه خبری نیست. که یک دفعه با دیدن نام تایپیکت دلم ریخت. باور کن چند بار نگاه کردم تا هضمش کردم. منتها جایی نوشته بودی که نتونستم برات پیام تسلیت بگم.
با پست اولت بهت و به ایمانت غبطه خوردم. چون الان قطعا ناراحتی به خاطر از دست دادن پدرت. اما همین که با ارامش نوشتی و همه چیز و از نگاه خدا می بینی محشره.
من واقعا 4 ماه پیش شوکه بودم خیلی خودم و اذیت کردم. خب البته پدر من سالم سالم بود ما شب قبلش ساعت 2 با هم بدمینتون بازی می کریدم و فردا ساعت 2 توی بهشت زهرا در حال تشییع پیکرش بودیم.
انشاءا.. خدا مادرتون و براتون نگه داره و همه گذشتگان و رحمت کنه. و به شما و تمام خانواده محترمون صبر عنایت کنه.
سلام
فرانک عزیزم تو بامن چه کردی با این تاپیکت.
عمق ناراحتیت رو درک میکنم عزیزم ولی برات خوشحالم
خوشحالم که تونستی حضور پدرت رو به خوبی درک کنی و مرگش رو هم به خوبی درک کنی و همینطور میتونی گریه کنی و براش اشک بریزی .
عزیزم منم با شما همدردم اما متاسفانه نتونستم حضور پدرم رو درک کنم و نتونستم مرگش رو درک کنم و حتی اون لحظه براش گریه کنم نه به خاطر غفلت یا هرچیز دیگه ای به خاطر اینکه خیلی کوچیک بودم .
حسرت اینکه کاش اون موقع می فهمیدم و براش گریه میکردم کاش یه خاطره ازش داشتم همیشه رو دلم مونده و همین باعث شده وقتی اسم پدر هم میاد اشکام سرازیر بشه .
نمیدونم چقدر از من راضی هست و چقدر براش دختر خوبی بودم اما اینو میدونم که خودش خیلی خوب بود خیلی و همه دوستش داشتند و من فقط از زبان اطرافیان شنیدم که چقدر به دیگران کمک کرده و سخت کوش و خانواده دوست بوده و همینطور چقدر مهربان بوده و یا اینکه من کوچیکترین بچه خانواده چقدر باهاش صمیمی بودم و......
فرانک عزیزم خیلی خوشحالم که شما کاملا پدرت رو درک کردی بودنش و حتی رفتنش رو .
مرگ هریک از عزیزان ما امتحانی است و اینطور که پیداست شما در این امتحان موفق بودی و تعلقات دنیایی شما رو وابسته خودش نکرده .
امیدوارم شما و خانوادتون و همینطور همه ما در لحظه های سخت بتونیم صبور باشیم و از یاد خدا غافل نشیم.
باز هنگام جدایی در رسید:302:
سینه ها لرزان شد و دلها شکست
خنده ها در لرزش لب ها گریخت
اشکها بر روی رویاها نشست
چشم جان من به ناکامی گریست
برق اشکی در نگاه او دوید
نسترن ها سر به زیر انداختند
ماه را ابری به کام خود کشید