اینکه اصلا بین راه صحبت نکنی که نمیشه..
یادت باشه که خانمت بهت چی گفت... گفت مثل موقعی که مشهد بودیم باهم رفتار کن..
اگر هیچ حرفی نزنی که خیلی سرد برخورد میکنی اینجوری.. نه شور شور نه بینمکه بینمک
نمایش نسخه قابل چاپ
اینکه اصلا بین راه صحبت نکنی که نمیشه..
یادت باشه که خانمت بهت چی گفت... گفت مثل موقعی که مشهد بودیم باهم رفتار کن..
اگر هیچ حرفی نزنی که خیلی سرد برخورد میکنی اینجوری.. نه شور شور نه بینمکه بینمک
نه يكم با محبت برخورد كنيد خانومها عاطفي هستن و مطمئن باشيد بعد 1 سال دلش براتون تنگ شده منتظر نباشيد اون شروع كنه شما با يه لحن محبت اميز شروع كنيد همسرتون اگه نميخواست زندگي كنه مشاور نمييامد مطمئن باشيد پس حالا سعي كنيد دلشو به دست بياريد تا بفهمه براتون مهمه.راستي اقا مهدي دوسش داريد يا از ترس مهريه برگشتيد منم شرايط شما رو دارم و ميترسم همسرم از ترس مهريه امده باشه.اميدوارم هر دوتون به اشتباهاتون پي برده باشيد و براي بهتر شدن و لذت بردن از زندگي تلاش كنيد از اين به بعد.
خیلی روشنه که خانومش رو دوست داره ، وگرنه یک مرد به هیچ عنوان توهین به خواهرش رو تحت هیچ شرایطی تحمل نمی کنه. اگه علاقه به زنش نبود که این همه صبوری به خرج نمی داد.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ميناي
سلام،نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
به نظر من، باهاش تو راه صحبت کن اما نه صحبتی که بخواد منجر به کدورت، بحث یا ... بشه،
در مورد گذشته ،پدرش یا ... صحبت نکن، اینها مسائلی هست که در جلسه مشاوره باید برسی بشه!
در مورد موضوعات روزمره صحبت کن، که چه میکنی، چه کردی، برنامت برای آینده چی هست...
به نظر من به این طریق در جلسه مشاوره راحت تر صحبتها و خواستههای واقعیش رو باهات در میون میگذاره.
چون این دوری و فاصلهای رو که بینتون ایجاد شده بوده رو کمتر میبینه!
با هم مشاوره برید و بعد هم ناهار ببرش بیرون،
اینطوری یه مقدار یخها باز میشه...
در مورد قاضی هم واقعیت رو بگو، بگو رفتین مشاوره و دارین برسی میکنین آیا میشه این زندگی رو حفظ کرد یا نه این زندگی برا جفتتون به جز عذاب چیزی نخواهد داشت...
البته این نظر شخصی من هست که تجربهای در زندگی مشترک ندارم،
موفق باشی،:72:
کامران
مثل یک مردی که زنش رو واقعا دوست داره (حتما داری دیگه نه؟ وگرنه خودت رو که دیگه نمیتونی از ترس زندان فریب بدی) باهاش برخورد کن. مثل یک مردی که یکساله زنش رو ندیده.نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
مثل یک مردی که یکی از ستونهای یک زندگیست و آینده زندگی خودش و یک موجود زنده دیگه و احیانا بچه های آینده به رفتار اون وابسته است.
ضمن ابراز خرسندی از پیشرفت مسئله پیش روتون باید به عرض برسونم که متاسفانه با خانمتون موافقم که شما زیاد تغییر نکرده اید و به نوع دیدگاه حضرتعالی ایرادات اساسی وارده. که این دیدگاه متاسفانه توع رفتارتون را تعیین میکنه. توصیه اساسی دارم تحت راهنمایی مشاور در خودتون تغییرات لازمه را بوجود بیارید وگرنه این زندگی در کوتاه مدت دوباره مشکل دار خواهد شد. و تعهد و ترس از دادگاه هم کارساز نخواهد بود.
اینقدر دنبال این حس که شما برنده شدید یا اونا هم نباشید. آقا سعید چند تا دلیل آورده که شما برنده شدید، اونوقت شما تونستی بری بخوابی. من همین الان میتونم با یک استدلال به شما بگم برنده شدی و شخص دیگه ای با استدلال خودش به شما بگه بازنده ای. آیا این آنقدر برای شما مهمه که نوع رفتار و سیاست شما در قبال زندگیتون رو تعیین کنه؟ اون شب به شما گفتم رو نفس ات پا بگذار و برو. الان هم همین توصیه را دارم. انتظاری هم نیست که شما یکشبه متحول بشوید. اما شما یکساله دارید به این سایت میاید ولی خیلی در برابر تغییر مقاوم هستید!
پدر همسر شما میگن که برای خودشون هم مهمه که دخترشون جای بدون مسئله ای کار کنند، اما شما میخواهید مطمئن شوید که اگر بگویید نه! آنها حتما بگویند چشم. و دیدی که حتی پدرش تلویحا گفت با اینکه این مدت دخترش خونه اش بوده اما همچنان اختیارش برای کارکردن با شماست! ولی شما اینها همه را ندید میگیری چون کینه پدره چشمهاتو بسته!
برادر من! شما به اعتراف خودت ماکزیمم حقوقت در ماه 150 تومن است، دانشجو هم هستید اونوقت خانومت که علاقمنده بره سرکار، اونهم سرکاری که خودش و پدرش هم حساسن به اینکه جای درستی باشد، میگی نه. چون میخواهی غرورت (نفس ات) ارضا بشه که حرف حرف شماست!
تازه این خانوم هم بره سرکار باید بهش حق بدی حقوقش مال خودش باشه! از صبح تا شب زنت بشینه تو خونه چیکار کنه؟ تازه بهش گفتی دیگه نه خونه باباش بره نه خونه بپدری شما. خوب حالا اگه بره کار کنه، و هم در ارتباط با اجتماع رفتارش پخته تر بشه هم بتونه یا کمک خرج شما باشه یا لا اقل استقلال مالی داشته باشه چه اشکالی داره؟
جملات پدر خانمت رو بولد کردم. ببین چقدر به نفعت حرف زده اما نشنیدی انگار! فقط عصبانیتهاشو که بنظرم هم خودت حرصشو درآوردی شنیدی!
از من من کردنهای خودت و از نفس ات رها شو برادر!
میدانم که حرفهایم باب میلت نیست. اما میترسم نگم و دیر بشه برای اینکه به خودت بیای. بخدا من هیچ نسبتی نه با خانوم ات و خانواده اش ندارم و نه عضو انجمنهای حقوق زنان. فقط به عنوان یک آدم بی طرف دارم به قضیه نگاه میکنم و تصورم این است که خیلی جا برای تغییر داری.
وقتی خودم را جای پدر همسرتان گذاشتم باور کن دلم سوخت! اون بنده خدا داره هوار میکشه که نمیخواد زندگی دخترش از هم بپاشه! برات بولد کردم که گفت: به خانواده شما هم نباید بی احترامی بشه. بابا اینها رو ببین!
ای داد بیداد!!!!!!!!!!!!!!!!!!! زندگی که با سیاست های رو کم کنی بخواد پیش بره، متاسفانه آینده ای نداره!نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
[
بی دل عزیز حرفهاتون واقعا به جا بود
امیدوارم که آقای احمد هم بخونن و متوجه بشن که زندگی من بردم تو باختی نیست....
من دوباره اولین پست سال گذشته ی شما را خواندم.
توی اون پست چندین بار به برخورد فیزیکی اشاره شده بود. من با کتک زدن در هر شرایطی مخالفم. حتی شرایط خاص شما. این رفتار را کلا فراموش کنید.
با نظر خانم بی دل کمی تا قسمتی مخالفم. اشتباهاتی شما داشته اید و اشتباهاتی همسرتون. منشا اون هم همسرتون بودند ( اینکه به قول فرشته ی مهربان به قصد انتقام یا جلب محبت پدر با شما و زندگیتان در افتادند مشکل شما نیست، مشکل تربیتی ایشون است ). چرا می گم منشاش ایشون است، چون مهم ترین وظیفه ی قانونی و شرعی زن در زندگی زناشویی را توی زندگی مشترک با شما انجام نمی دادند. تمکین نکردند. از محبت خبری نبود و حتی با بی توجهی و دعوا بیشتر به شما فشار می آوردند.
شما صبر کردید و امیدوار بودید ولی به هر حال کم آوردید و به دعوا و کتک کاری کشید و بعد هم بقیه قضایا ...
وقتی خود دختر خانم برگشتند گفتند که من محبت نکردم. من هم اشتباه کردم یعنی چی؟؟
خب حالا بعد از یکسال کشمکش قرار است که مساله حل شود. کمی شما کوتاه بیایید و کمی ایشان.
خانم بی دل این آقا انسان است. مرد است. دیوار نیست که طرف مقابل هر چه خواست بگوید و ایشون سکوت کنند یا به زور به خودشون بقبولونند که درست است.
پدر همسر ایشون بدون اجازه ی ایشون خانمشون را فرستادن سرکار. می دونید که این مساله اگر به دادگاه کشیده بشه حق با کیه؟ اگر ایشون سکوت کردند و اگر پدر همسرشون بارها تکرار کردند که من نمی ذارم دخترم جای بد بره سرکار و قرار نیست که روی حرف شما حرف بزنه و ... برای این است که خودشون می دونند چی کار کردند. برای اینکه می دونند اگر قضیه ادامه پیدا کنه و به دادگاه بکشه یعنی چی. الان می خوان دخترشون برگرده و از طرفی موندند که چطوری به این آقا بگن که سرکار می ره. برای همین هم این دست و اون دست می کنند و ...
آقا مهدی لطفا اینها را که نوشتم کامل فراموش کنید. یه وقت شیر نشی دوباره فردا حرف نامربوط بزنی. به هر حال اصل مساله که مشکلی نداره. هیچ پدری دخترش را نمی ذاره که در محل نامناسبی کار کنه. این قضیه کار را سخت نگیرید.
در مورد قاضی هم واقعیت را بگید. بگید که فعلا در حال مشاوره و وساطت بزرگترها ( آقا سعید :163:) هستید. اگر شرایط مناسب بود و تونستید یه جوری قضیه کار را مطرح کنید. تا در پرونده ثبت بشه که ایشون درخواست شاغل شدن دارند و شما دارید فکر می کنید. امیدوارم که هیچوقت مساله به همچین جایی نکشه و انشالله که دفعه ی آخر باشه که می رید دادگاه و ... اگر خدای نکرده لازم شد حداقل معلوم بشه که ایشون زمانی این درخواست را مطرح کردند که قبلا شاغل شده اند و بدون اجازه شما ... ( به هر حال پرونده کاریشان در شرکت موجود است و در صورت لزوم بررسی می شود ). اما این جمله را خیلی محتاطانه مطرح کنید که به خانمتون برنخوره. در حدی که مفهوم گله و شکایت نداشته باشد و فقط به عنوان خبر شنیده یا ثبت شود.
با خانومتون هم توی راه حتما حرف بزنید. حتما مثل مشهد باشید ( یادت اومد مشهد چیکار کردی که اینقد به دلش نشسته :72: ).
نهار هم که رفتید بیرون، موقع سفارش غذا یا مخلفات یه چیزی را که می دونید دوست داره سفارش بدید و یه جوری بگید که من یادمه که چی دوست داری. مثلا موقع سفارش نوشیدنی بگید که من آب می خورم تو هم که دلستر لیمویی دوست داری، نه؟
موفق باشید:72:
اگر ببه این پست دقت کنی و متمرکز بشی بر اون ، متوجه می شی چطور برخورد کنی خوبهنقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
سلام
ممنون بابت صحبت هاتون
ای احمد خدا بگم چیکارت کنه که نمیتونی منظورت رو برسونی توی جملاتتنقل قول:
نکته دیگه هم این که : من تمام زورم رو زدم که نگم دادگاه به نفع من رای داده و تحریکشون کنم که روی رای دادگاه تحریک بشن . چون خودشون میدونستن دیگه نیازی نبود من بگم .
این نکته دقیقا فقط بخاطر حرف بی دل نوشته شده بود که قبل رفتن گفته بود غرورت رو و نفس ات رو قشنگ ببند
اونجا بارها به خودم گفتم بچه نفس ات رو مواظب باشی ها . یادت نره ها . شاهانه اومدی ها.
خب اونجا یه مرحله عملی برای اجرایی کردن لحظه ای تمام آموخته هام بود . فکرشو بکن 5 نفر نشستن و من هم باید از خودم دفاع کنم هم از گذشته هم از حقیقت هم آینده ای که با یه لحظه برخورد من بهم میریخت ، هم احترامات باید مراعات میشد ، هم اینکه حتی سعید هم رفت طرف مقابل تا نگن دوستش داره ازش دفاع میکنه
علت عصبانی شدن من هم بعد از جلسه و فحش و ناسزا گفتن هم بجز ناراحتی از توهین های ابتدایی اول جلسه ، برمیگشت به سعید که من رو اصلا رها کرد توی جمع و منظورش هم این بود که خودت باید وایسی روی پای خودت من فقط تا اینجا اومدم و بس .
یه بار هم قبلا گفتم ها اگه یادتون باشه ، اگه من ننویسم شما نمیتونید بدونید که مثلا با چه جمله ای غرور و نفس خودم رو مهار کردم . حالا اگه انتخاب جمله ام برای مهار غرور و نفس ام اشتباه بوده یه چیز دیگه هست ولی من نیت و قصدم این بود . نمیخواستم برم بگم دیروز حکم گرفتم حالا میای یا نه ؟ من که با رفتارم خواستم نشون بدم که هدفم ترس از مهریه نیست ! حتی اعلام کردم که برید حکم اعدام من رو بگیرید احساس نکنید ترسی در کار هست .
نمیدونم باید چیکار کنم که دیگه غرور توی جمله هام دیده نشه ! میدونی یکی از اشتباهات من اینه که توی نوشتن اینجا از کلمات محاوره ای استفاده میکنم و خودمونی مینویسم ! انصافا اگه ادبی بنویسم همتون میگین به به چه جالب ! اما من میام اینجا عین جملات رو مینویسم فقط برای اینکه بهتر بشم دیگه .
از اینکه خانمم بدون حضور کنار من ، نظر یکساله شما رو داشته ، ناراحت شدم .
دروغ نمیگم من راضی نیستم بره سرکار ، چون به نظر من این همه دعوا راه انداخت تا بگه که هر کاری دلش بخواد انجام میده و حتی حاضر هست یه سال و نیم بره و من رو نبینه . خب انتظار نداشته باشید همه حرفای اون روز رو بگم و یادم باشه شاید یکی رو بزرگتر و یکی رو کم رنگ تر گفته باشم .
قسمتی که من با خانمم صحبت میکنم رو لطفا بخونید :
بجز این مسائل چیزای دیگه رو هم گفتم که قبلا توی پست های قبلی نوشتم که مثلا تشویقی چیکار کردم برای گفتم اگه هر چی میگم ایراد داره بگو اره نگفتی ، در حالی که خانم بنده هیچ کدوم رو منکر نشد و گاهی انقدر براش جالب بود که من دقیق یادمه لبخند میزد میگفتم خب خدا رو شکر حداقل خندیدنی یعنی من راست میگم.نقل قول:
خب حالا میخوام ببینم تو اگه من بگم که راضی نیستم بری سرکار میری یا نه ؟ گفت من دیدم مشکلی نداره و میخوام برم .
گفتم بذار دوستانه صحبت کنیم ! زمان من و تو تموم شده ! الان ما هستیم . قبلا توی اون چهارماه هم بهت گفتم حتی شبها بهت گفتم ساعت 10 جلسه داریم برای اینکه ایرادای همدیگه رو بگیم اما گفتی حوصله نداری. صد بار هم قبلا گفتم اگه ایرادی دیدی بیا به خودم بگو درستش کنم اما نذار کسی دیگه بفهمه
میدونم شما با نوشته های من ، میسنجید و تقصیری هم نیست . قرار هم نیست من بی گناه و بی ایراد باشم پس بگید هر چی که باید گفته بشه .
اینا که مینویسم منظورم دفاع از خودم نیست ، اگه توی همینا هم ایراد هست بگید .
بی دل گرامی ، من اخرش حتی توی جمع به خانمم گفتم : دل من برای شما تاپ تاپ میکنه حالا خودت ببین میل به من داری یا نه ! اگه میگی زندگی میکنی علتش رو پیدا کن . ببین احمد چی داره که میخواییش ؟ اگه بد هست ولش کن ارزش نداره اما اگه واقعا چیزی داره که میخوایش ببین اون چیه .
اره قبول دارم ، بعد از جلسه شدت عصبانیت خودم رو که دیدم هم فهمیدم که هنوز داغ هستم ، هنوز به خودم حق میدم عصبانی بشم ، هنوز پیر خردمند نشدم . خشم هایی که از بدون من زندگی کردن خانمم بوجود اومد
از اینکه کلاس رفته دانشگاه رفته سرکار رفته اما همه اینا چیزی بود که بدون اجازه من انجام داده . من احساس کردم که دیده نشدم و هدف اش این بوده که نخواهم دید .
باید برای روزهایی آماده میشدم و کوتاه میومدم که آگاهانه میدونم فعلا خبری از تحول توی زندگیت نیست .
******
اما باز هم بگذریم ؛
در مورد کار ، برخلاف میل و قلبم ، میخوام بگذارم بره ، از دیروز تصمیم گرفتم که بگذارم بره و اگه اشتباه بود خودش به اشتباهش پی ببره و بفهمه که آیا درسته یا نه
به این باور برسه که کار مهم تر هست یا نظر من
وقتی سئوال میکنم نظر من مهم هست یا نه ، نیتم این نیست که بگم حرف حرف منه ! نظر با زورگویی فرق داره
یه وقت هست شما داری میری مهمونی بعد به کسی که نظرش برات مهمه توی پله ها میگی میشه برم مهمونی ؟ اونم میگه خب تو که لباس هات رو پوشیدی ماشینت رو اماده کردی راه هم افتادی من بگم چی برگرد ؟ نمیگی زور گفت ؟ چاره ای جز برو گفتن دارم ؟ پس چه من مایل باشم چه نباشم داری میری خب برو دیگه چرا نظر منو میخوای
من این منظورم بود حالا شاید بازم غلطه نمیدونم
پس قرار ما شد که صحبت های معمولی تا پیش مشاور اونجا هم هدایت کننده مشاور هست دیگه انشالله .
خب به امید خدا انشالله که اروم بریم و اروم برگردیم و چه خانمم قبول کنه چه نکنه به لطف خدا حداقل نکته مثبت نزدیک شدن من به کمال انسانیت باشه که آرزوی قلبی من هست .
دوستتون دارم
متشکرم
خدانگهدار
یامولاعلی
فرشته مهربان ؛ مطلب شما رو خوندم و یکی از دلایل اجازه کار رفتن هم همین مطلب شماست که البته با گذشت زمان اثبات میشه .
ممنونم. با اجازه میرم ساعت 8 قرار دارم نمیخوام بدقول بشم . برگشتم نتیجه رو مینویسم . خداحافظ یامولاعلی
رفتارت صميمانه و دوستانه باشه .