RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فقط خواستم یه مسئله ای رو هم بگم
نه تنها شوهر شما بلکه 90 درصد مردهای ایرانی از اینکه زنشون با همکارای مردش بگه بخنده مشکل دارن اینو بهت قول می دم
نامزد من بود به خدا در جا حال منو می گرفت
داداشام هم بودن به زنهاشوان اعتراض می کردن
داییهام هم همینطور
شوهر دوستهام هم همینطور
و هر مردی میشناسم همینطور!
عزیزم ممکنه از طرف شما یک خنده مشکلی نداشته باشه ولی توی ایران بعضی مردها ( دور از حضور آقایونی که میان اینجا ) جنبه ندارن و ممکنه ته دلشون قند آب بشه
شوهرتون سرشت برخی از مردها رو میشناخت و گیر میداد که به نظر من زیاد دور از ذهن نیست گیر دادن ایشون
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فقط برات دعا میکنم و بخدا با گوشت و پوستم درکت میکنم ولی الان بهترین کار اینه که بخدا توکل کنی و اصلا فکرای بد به ذهنت راه ندی.
در ضمن عزیزم تنها اشکال تو حرف زدن با مردا نیست متاسفانه اشکالات خیلی زیادی داری من کارشناس نیستم ولی توروخدا برو پیش یه مشاور با تجربه تر تا برات روشن کنه چه مشکلاتی داری و راه حل بده بفکر پولش نباش . ما کار میکنیم و پول در میاریم واسه زندگیمونوو بهبود زندگیمون دیگه مگه نه؟؟؟؟؟؟/:46:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
آخه وقتي مي رم پيش مشاور حتما ازم مي پرسه مشكلت چيه كه كمكمت كنم ديگه من بهش چي بگم بگم نمي دونم ؟
يعني خودش مي تونه كشف كنه ايراداتمو ؟
حتما دوباره ميرم پيش مشاور . ولي اول خيلي نگران 2 شنبه هستم كه چي مي شه .
سابينا جون فكر نمي كنم الان اينطوري باشه كه تو مي گي من خودم هفت ساله كه كار مي كنم توي محيط هاي كاريمم هم زن بوده هم مرد . واقعا خودم تنها فردي بودم كه شوهرم به اين چيزا حساس بود نمي دونم شايد اونا رو مي ديدم حسوديم شده يه كم .
ولي خودمم خانوادم همين طورين داداشم خيلي سخت گير تر از شوهرم هستن . من خودم تو خانواده مذهبي بزرگ شدم . ولي خب خودم هميشه دوست داشتم شوهرم بهم اطمينان مي كرد و منم بهش همينطور و خودم همه چي رو براش تعريف مي كردم اگه جايي از كارم هم ايراد داشت اگه بهم مي گفت قبول مي كردم . نه اينكه كلا بگه صحبت ممنوع .
ولي به هر حال بايد يكيشو انتخاب كنم . و من هم شوهرم رو ترجيح مي دم .
ولي به شرط اينكه شوهرمم بخواد و برگرده . :316:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
مشکل بزرگ تو اینه که اصلا صبور نیستی در هیچ موردی و دقیقا مثل شوهرت میگی مرغ یه پا داره.صبر کن بخدا صبر خوبه.ببین نامزدم بمن گفت چند وقتی از هم فاصله بگیریم و با هم حرف نزنیم و بریم فکر کنیم و ازین حرفها ...خیلی پیش میومد ازین حرفها بزنه ولی هر بار من نمیذاشتم التماس میکردم.ولی اینبار قبول کردم باورت نمیشه انقدر آرامش داشتم که نگو .جالبه 2 روز که ازم خبر نداشت نمیدونی چکار میکرد انقدر زنگ زد خونمون به بابا ومامانم و خانواده که کلافه ام کرده بود مردا همینن باید یکم مثل خودشون باشی بیخیال ...اونوقت به تکاپو میفتند
در ضمن اون همکارتون که در حین شوهرداشتن با چند نفر رابطه داشته اصلا برای مشورت گرفتن آدم مناسبی نیست ...ارتباط با اون میتونه شوهرته باز ازت دور کنه درک کن
یکم هوشمندانه تر زندگی کن احساس میکنم در عین این که یک دنده لجباز و خودسر و به اصطلاح آدم راحتی هستی ...خیلی آدم ساده ای هستی:46:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نه با اون همكارم اتفاقن اصلا رابطه ندارم . چون از اخلاقاش خوشم نمي ياد . خودشم مي گفت اونروز كه تو مثل منم نيستي بدبختي كه بري يه دوست پسر بگيري سريع يادت بره .
ولي حالا اميدوارم چون تو اين مورد تجربه داشته اميدوارم اميدوارم كه براي منم نتيجه بده . اميدوارم .
در ضمن من خودمم مي دونم كه واقعا صبور نيستم . اگه يك درصد فقط يك درصد احتمال مي دادم كه دوريمون براي يه مدت بهتر نتيجه مي داد اينكارو مي كردم . واقعا تو اين موردا شوهرمو خيلي خوب مي شناسم . خيلي راحت همه چي رو مي ذاره كنار و فراموش مي كنه .
تازه اون چند روزي كه به حرف دوستاي اينجا گوش كردم و بهش زنگ نزدم تا خودش زنگ زد . بعد اينكه براي اخرين بار رفتم و ازش خواستم برگرده مي دونين چي گفت . گفت چي شد چند روزي بود كه ازت خبري نبود دوباره چي شد ياد ما افتادي .
اصلا خوشش نمي يومد كه زن و شوهر حتي يه روز از هم جدا بشن حالا كه رفته هم مي دونم كه ديگه كنده از زندگي و رفته . اتفاقا متاسفانه فكر نمي كنه كه من خواستم يه فرصت به اون بدم چون بهم شك داره همش فكر مي كنه اصلا ديگه به فكرش نيستم و رفتم پي خوشگذروني . و بيشتر مطمئن مي شه كه بدرد زندگي نمي خورم .
به خدا اين اخلاقشو خيلي خوب مي شناسم .
براي خودش مي شينه فكر و خيال مي كنه كه الان من با دوستام مي رم بيرونم و خوش مي گذرونم و ته تهشم به اين نتيجه مي رسه كه اين دختره همونجوري بود كه من فكر مي كردم بي قيد و بي بند و بار .
بدبختيه من همينه ديگه . دو روز كه بهش زنگ نمي زنم بيشتر ازم متنفر مي شه تا علاقه مند .
متاسفانه اين اخلاقو داره و چون مي شناسمش مجبورم هر چند روزي يه خبر از خودم بدم كه كجاام و كار بد نمي كنم.
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
مشکل بزرگ تو اینه که اصلا صبور نیستی در هیچ موردی و ............. میگی مرغ یه پا داره.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
عزیزم تنها اشکال تو حرف زدن با مردا نیست متاسفانه اشکالات خیلی زیادی داری من کارشناس نیستم ولی توروخدا برو پیش یه مشاور با تجربه تر تا برات روشن کنه چه مشکلاتی داری و راه حل بده بفکر پولش نباش . ما کار میکنیم و پول در میاریم واسه زندگیمونوو بهبود زندگیمون دیگه مگه نه؟؟؟؟؟؟/:46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamishetanha
ما برخي مواقع از اين كه رنج بكشيم لذت ميبريم. چون ميخوايم در آخر خودمونو توجيه كنيم كه نفهميديم چي شد، چون از روبرو شدن با حقيقت ميترسيم. شما تنها به همسرتون وابسته نيستين، بلكه به خودتون و اين حالت روحي هم وابسته اين.
شما هم ميترسين! ميترسين خودتونو تغيير بدين. چون شايد فكر ميكنيد سخته و از پسش بر نمياين. اگر اين ترسو بذاريد كنار ميبينيد كه همه چي به حالت ايده آل ميرسه. اگر هم نرسه، لا اقل از اين بدتر نميشه.
وابستگي اصلا چيز جالبي نيست. .:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz
تو متاسفانه به حرف هیچکدوم از کسایی که اینجا راهنماییت کردن گوش نکردی... همه گفتن التماس نکن همه گفتن روی خودت کار کن ولی تو باز راه خودتو رفتی ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
خوب! پس همه اینها یعنی اینکه: فعلا صبر!
و تفکر!
و تامل!
و رفتار عاقلانه!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
.. تو خیلی هیجانی هستی. ماشاا...حرف گوش کن هم که نیستی:81:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط azadehh_mm
سبکتنین عزیز خواهش میکنم اینقدر عجول نباش (صبر صبر صبر صبر)
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
خيلي دلم براي شوهرم تنگ شده نمي دونم اون چجوري تونست انقدر راحت دل بكنه و بره . درسته من بد بودم و اشتباه كردم ولي واقعا دوستش داشتم . فكر نمي كردم اينكارو باهام بكنه . شبا خيلي وقتي تنها مي شم به يادشم و گريم مي گيره . نمي دونم آخر و عاقبتمون چي مي شه . الان از يه ماه بيشتره نديدمش . بعضي وقتا تو خونه خودمون كه هستم و تنها مي خوابم به اين فكر مي كنم كه ديگه دارم به نبودنش عادت مي كنم . دلم نمي خواد اينطور باشه دلم مي خواد اميدوار باشم به برگشتنش . ولي اون كه از من دلخوره حتما خيلي زودتر از اينا عادت كرده و ديگه بهم فكر نمي كنه تا وقتي كه من بشم موي دماغش و يادش بيارم كه بابا منم بودم . منم تو اين 5 سال هر شب كنارت بودم و تو زندگيت بودم . ولي فكر مي كنم هر چي زمان بيشتر مي گذره از هم دورتر مي شيم .
داره قيافش از يادم مي ره . يه ماهه هيچ محبتي هيچ حرفي ازش نديدم و اين خيلي آزارم مي ده .
چه اتفاق وحشتناك و شوك بدي بوده برام . فقط اميدوارم خدا ختم به خيرش كنه .
دلم مي خواد يه بار ديگه برگرده خونمون . يه حسي تو وجودم بهم مي گه بر نمي گرده . با اين رفتاري كه نشون مي ده اصلا اميدي ندارم همش فكر مي كنم داره به من زمان مي ده تا فراموشش كنم و اين يشتر از همه منو دق مي ده . اين كه يك ماه روز و شب گريه كني و به همه در و ديوار بزني ولي آخرشم به جايي نرسي .
خيلي حس بديه . اميدوارم خدا بهم صبر بيشتري بده . :302:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
مگه اتفاق تازه ای افتاده؟ تماسی داشتین؟
مگه قرار نبود برین پیش مشاور؟ باز چی شده یه دفه ناامید شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
فرشته مهربون ممنونم كه داري كارو برام آسونتر مي كني و بهم تاكيد مي كني كه صبورتر باشم و روي خودم كار كنم .
ولي واقعا نمي دونم براي كار كردن رو خودم از كجا شروع كنم يعني چي رو درست كنم . نمي دونم عيبهام كجاست در مورد روابطم با پسرها اصلا يك ماهه كه با هيچ پسري حتي همكاراي مردمم صحبت نمي كنم . اصلا انقدر غمگين و دپرس هستم كه ناي حرف زدن با همكاراي زنم رو هم ندارم چه برسه به مردا . اصلا بهشون حس نفرتم پيدا كردم . بعد از اينم اصلا باهاشون حرف نمي زنم .
در مورد عيبهاي ديگم نمي دونم چه عيب بزرگتري دارم .
خودم فكر مي كنم بزرگترين عيبم اينه كه هيچكس از خانوادم بهم محبت نكرده و من شديدا وابسته هستم به شوهرم و خيلي هم دوستش دارم البته مي دونم اين حس بدي نيست براي يه زن ولي حالا كه داره منو ترك مي كنه خيلي باعث عذابمه ومن هم نمي تونم تركش كنم . چون 1- خودمو مقصر اصلي اين ماجراها مي دونم و عذاب وجدان ولم نمي كنه 2- ديگه به غير از اون دوستي ندارم . يعني تو اين 5 سال كه از ازدواجمون مي گذره تقريبا با اكثر دوستام رابطمو قطع كردم و بيشتر حرفام و درد دلهامو به شوهرم مي گفتم . ( كه البته خيلي وقتا هم همين درد و دلها سرمو به باد مي داد ) ولي واقعا من اونو تنها هم صحبت و دوستم مي دونستم . ولي مطمئنا اون در مورد من اينطور فكر نمي كرد كه گذاشت و رفت .
حالا هم خيلي تنها هستم در واقع به جز شما دوستي ندارم كه بتونم انقدر راحت سفره دلمو براش باز كنم .
واقعا احساس مي كنم تو همه زندگيم لازم دارم كه يه مرد ازم حمايت كنه و دوستم داشته باشه چون من هيچوقت محبتي توي خانوادم نديدم . با اينكه خانوادمو دوست دارم ولي اصلا و ابدا باهاشون راحت نيستم .
خيلي بهم فشار مي ياد . سعي مي كنم صبور باشم ولي خيلي شرايط بديه .
از يه طرف به مشاوري كه رفتم اطمينان ندارم . نمي دونم مهارت داشته باشه يا نه . من به اون مشاوري كه رفته بودم زنگ زدم و بهش گفتم به اصرار من شوهرم راضي شده كه بياد پيش شما و بهش گفتم تو رو خدا يه جوري راضيش كنين يه فرصت ديگه بهم بده و بهش گفتم بعد از خدا همه اميدم به شماست چون شوهرم گفته اگه 2 شنبه نتونه منو قانع كنه كه بر گردم ديگه بايد بياي و بريم طلاق بگيريم .
ولي آخرش مشاوره گفت شما زياد بهش اصرار نكن اينجوري خوب نيست . اصلا انگار نه انگار . واقعا فكر مي كنم اصلا درك نمي كنه كه اين واقعا اخرين فرصت منه .
فكر مي كنه اينم نشد نشد يه خورده زمان مي ديم به شوهرم يا برمي گرده يا بر نمي گرده . ولي نمي دونه شوهر من چقدر عجله داره و اين واقعا و واقعا آخرين اميد منه .
نمي دونم خدا به خير كنه اميد زيادي ندارم فعلا تا دوشنبه هم صبر مي كنم . انقدر فكر و خيال مي كنم اعصابم بهم ريخته . مغزم داره منفجر مي شه .
مينا جون هر چي مي شينم فكر مي كنم مي بينم اميدي ندارم به 2 شنبه هم . فقط مگه اينكه معجزه بشه و از حرفش كوتاه بياد وگرنه من كه تغييري تو رفتار شوهرم نديدم . فقط همش فكر مي كنم به خاطر اينكه دست از سر كچلش بردارم داره مي ياد . اعصابم داغونه .
فكر كنم تا دوشنبه بميرم از استرس .
الانم زنگ زدم كه بهش شماره و آدرس مشاورو بدم انقدر سرد و بيروح باهام برخورد كرد كه انگار نه انگار . رفتارش خيلي خورد و داغونم مي كنه . چجوري اميد داشته باشم .
اگه يه ذره تصميم داشت برگرده به نظرتون اينطوري باهام رفتار مي كرد ؟ اگه قصدش درست كردن زندگيمون باشه هيچوقت اينطوري برخورد نمي كنه . خيلي بي احساس شده و اين اعصابمو به هم مي ريزه .
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ققنوس.
به نظر من اشتباه تو در اینه که میخواهی خیلی زود به نتیجه برسی و صبر نداری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
اگه اوایل ازدواج کسی نبود که بهت بگه راه و روشت غلطه الان اکثرا دارن بهت می گن راهت نادرسته
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
من خیلی ضعیفم طاقت همجین شکستی رو ندارم . حتی اگه بدترین بلاها رو سرم میاورد بازم طاقت نمی آوردم چه برشه به الان که دیگه مطمئنم مقصز اصلی من بودم و اون بدبخت کلی به خاطرر من صبر کرده .دلم براش یه قطره شده خدایا منو ببخش .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط طاهره
:72:
سلام خانمی:72::46:
آروم باش عزیزم ، دنیا که به آخر نرسیده ..
...
اما یادت باشه وضعیتی که الان هم تو و هم همسرت بهش گرفتار شدین نتیجه ی اشتباهات هر دوتونه نه یک نفر به طور مطلق ..
باید دید واقعا در این شرایط کی برنده هست؟ کیه که می تونه بهترین نتیجه رو بگیره ؟ و اصلا بهترین نتیجه چیه ؟
خب من دیدم آدمهایی که شرایطی شبیه تو داشتند و شاید بدتر و اسفناک تر ... توی همین سایت نمونه های مشابه تا دلت بخواد وجود داره .. زندگی چکامه رو یه نگاهی بنداز .. تاپیک های بالهای صداقت رو ورق بزن .. زندگی شاد رو بررسی کن و .. خب .. اگه با دقت همشون رو بخونی اشتراکات زیادی پیدا می کنی ..
1- علیرغم پیچیدگی و وخامت روابطشون با همسرانشون ،خودشون نتیجه ی دلخواهشون رو انتخاب کردند.
2- برای رسیدن به هدفشون عزم جدی داشتند.
3- پای همه ی تبعات تصمیمشون ایستادند.
4- از افراد ذیصلاح مشورت گرفتند و به مشاوره ها عمل کردند.
5- به زمان و به خودشون اعتماد کردند.
و یادت نره که باید به خودت احترام بزاری .. برای خودت حرمت قائل شی .. که اگه اینکارو نکنی در هر صورت خودتو باختی ..
دوست خوب و دوست داشتنی من ،
محکم باش و همونطوری که بقیه دوستان گفتن برای اینکه بتونی افکارتو جمع و جور کنی و تصمیم درست رو بگیری هر چه سریعتر به مشاور مراجعه کن .. .....سعی کن عاقلانه حرفای همه ی دوستان رو بشنوی و بهشون فکر کنی و بهترین راه رو انتخاب کنی ، نه دربست بپذیر و نه بی توجه بگذر .. یادت باشه قرار نیست رابطه ای که در مدت 5 سال و ذره ذره خراب شده حالا با 2-3 هفته ، 2-3 ماه و یا بیشتر درست بشه .. صبر ،عزیز من ، صبر ، تامل و تعقل تنها راه برون رفت از این شرایطه ...
جوری تصمیم بگیر و جوری عمل کن که حتی اگر انتخابت گزینه ی طلاق شد ، برای گرفتن این تصمیم و عمل به اون ، هیچوقت خودت رو سرزنش که نکنی هیچ ، حتی به اون افتخار کنی ..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
دختر خوب و نازنين saboktakin
مي دوني در اين لحظه ي خاص دختر تحصيل كرده اي مثل تو ،نياز به چي داره ؟ حفظ ارامش و بالابردن سطح اعتماد به نفس .
............................
.........................
خال اين همه مانور دادن و تكيه كردن بر خوب بودن هر دو شما ، به اين دليل است كه احساس امنيت كني و واقعيتهاي زندگي ات را همانگونه كه هست ببيني نه كمرنگ تر و نه حتي پررنگ تر .
...................................
.....................................
اين حس عدم امنيت عاطفي و عدم امنيت خانوادگي ترا به مسيري هدايت مي كند كه متاسفانه فرصت ها را تشخيص نخواهي داد و تصميما ت و انتخابهاي درست و بالغانه نخواهي داشت .
....................................
قبل از هر چيز با " ترس از تنهايي " مقابله كن .
گاهي تنها بودن يك فرصت و يك نعمت است تا تو بتواني مسائل تازه اي را تجربه كني و درك بهتري از مسائل پيرامونت داشته باشي حتي آنچه كه بر تو گذشته . از اين فرصت به جاي ترسيدن استفاده كن و درك خودت را بالا ببر و بهتر مسائل دور و برت را برانداز كن و ببين و.... .
مي داني و مي دانيم كه اگر بخواهي موفق مي شوي .