RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
lonely sky سلام.حرفهاتون رو خوندم.به نظره من زندگی شما از پایه متزلزل شده. و من این حرفتون رو که میگین دچار طلاق عاطفی شدین رو کاملا قبول دارم. شما اگر هم بخواهین و سعی کنید که زنگیتون بهتر بشه یا حتی خیلی خوب بشه خیلی زمان میبره و خیلی هم به سختی عزیزه دلم. محبت ریشه کن شده.مساله جنسی که یکی از ارکان ایجاده محبت بین زن و شوهر هست از بین رفته. نمی خوام ته دلت رو خالی کنم خانومم.ولی من فکر میکنم به صورت توافقی حالا که هیچ بچه ای در کار نیست از هم جدا بشین.چون شما هنوز نیمه گمشه خودتون رو درست پیدا نکردین . شاید خیلیها از این حرفه من ناراحت بشن ولی واقعیت همیشه تلخه . ولی باید قبولش کرد.شما باید با محبت و با عشق زندگی کنید همینظور شوهرتون این حقه هر دوی شماست.
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنون از sisili و montana و blue sky و سابینا ی عزیز
از شاهپرک جون هم تشکر می کنم که وقت گذاشت و درددلهای من رو خونده
ولی من موج سینوسی دوست ندارم، به خدا قلبم ضعیفه!! نمی شه همون یه نمودار خط صاف باشه؟؟ من صبرم خیلی کمه!! اصلا هیچوقت آدم صبوری نبودم!! راستی کم صبربودن درمان نداره؟
توی مشکلات زندگی صبر ندارم و زودی خسته می شم!
از کمال گرایی که نگو!! همیشه هم من و هم اون دوست داریم همه چیز بی عیب و نقص باشه،
وسواس فکری رو چه جوری می شه رفع کرد؟ اصلا نشونه هاش چیه؟
راستش دو مورد قرمه سبزی یه چیز جالب براتون بگم، من اینجا یه دوست خوب پیدا کردم که خیلی خیلی خیلی به ما لطف دارند و کمکمون کردند، امروز با هم رفته بودیم خرید، موقع برگشتن به من گفت که ناهار یه چیزی درست کردم که فکر کنم دوست داشته باشی، قرمه سبزی!!!!! خلاصه امروز بعد از مدتها قرمه سبزی خوردم، جای همه تون خالی....
ولی راست می گی سابینا جان من اگه کسی همراهیم نکنه، کاری رو تنهایی انجام نمی دهم، چون برام لذت بخش نیست، مخصوصا بعد از ازدواج که خیلی وابسته شدم و نمی تونم تنهایی حتی تصمیم بگیرم!!
روزها راستش کلاس زبان می رم، بقیه وقتم رو توی نت می گذرونم یا فیلم دانلود می کنم و نگاه می کنم، می دونی بیشتر ارتباطاتم کم شده!
چشم دیگه شوخیها رو هم کنار می ذارم..
راستش سابینا جان من به بعد از طلاق هم فکر کرده بودم و می خواستم هر جور شده اینجا بمونم، می گفتم می رم یه جایی که هیچکس نشناسدم!! یه زندگی از اول شروع می کنم!! ولی خوب می دونستم کار سختیه، راستش خیلی ناراحت می شدم و واقعا افسرده شده بودم، فکر کنم افسردگی هم در من مثل موج سینوسیه!! من می دونم که دوباره بر می گرده، می دونم که روزهای بد دوباره میاد!! ولی می ترسم از روزی که دیگه واقعا کم بیارم و نتونم ادامه بدم، شاید باورتون نشه ولی توی این مدت بعضی روزها بود که اینقدر ناراحت می شدم که می خواستم اثاثم رو جمع کنم و برم!! دوستای خوبم شاید حق با شاهپرک باشه و من دارم تقلای بی خودی می کنم، شاید الکی دلم رو خوش کردم....
دو شب پیش شوهرم بهم گفت این لیوان رو خیلی وقته که دستت گرفته، بذارش زمین...
یادم به داستانی افتاد که چند وقت پیش باهم خونده بودیمش، شاید شما هم شنیده باشیدش ولی اینجا دوباره بازگوش می کنم:
استادي در شروع کلاس درس، ليواني پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند نمي دانيم .
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمي دانم دقيقاً وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد .
استاد پرسيد: خوب، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟
يکي از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد مي گيرد.
حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد ديگري جسارتاً گفت: دست تان بي حس مي شود.عضلات به شدت تحت فشار قرار مي گيرند و فلج مي شوند. و مطمئناً کارتان به بيمارستان خواهد کشيد! و همه شاگردان خنديدند.
استاد گفت: خيلي خوب است. ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغيير کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود؟ درعوض من چه بايد بکنم؟
شاگردان گيج شدند. يکي از آنها گفت: ليوان را زمين بگذاريد
استاد گفت: دقيقاً! مشکلات زندگي هم مثل همين است. اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد، اشکالي ندارد. اگر مدت طولاني تري به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد. اگر بيشتر از آن نگه شان داريد، فلج تان مي کنند و ديگر قادر به انجام کاري نخواهيد بود. فکرکردن به مشکلات زندگي مهم است. اما مهم تر آن است که در پايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرید، هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هر مسئله و چالشي که برايتان پيش مي آيد، برآييد.
ولی سوال من اینجاست که چرا من نمی تونم دلخوریهام رو فراموش کنم، اگه هم فراموش می کنم ظاهرا فقط برای یه مدت کوتاهه و هر بار که به مشکل جدیدی برمی خورم تمام دلخوریهای قدیمی دوباره به سراغم میاد و عذابم می ده! بایستی چه کار کنم؟
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
روحیه مردها چقدر با ما فرق داره و چقدر حساس هستند به موضوعاتی که قدرتشون رو زیر سوال می بره، سعی کن مردانگی ش رو هیچوقت زیر سوال نبر و کاری نکن احساس کنه تو اونو آدم ضعیفی می دونی که این برای یک مرد سمه.
کاملا درسته.:104: میزان علاقه ی همسر شما به شما، رابطه ی مستقیمی داره با میزان اعتماد به نفسی که شما به او میدهید. :305:
بعد از طلاق می خواهین برین یه جایی تنها از اول شروع کنین.:163: کجا حالا با این عجله، مثل این که فیلم ها خیلی روتون اثر گذاشته. میرم و یه زندگی از اول شروع میکنم. به همین راحتی. مگه کشکی کشکیه.
دلیل این که میگین ناراحتی ها را می بخشین و بعد از مدتی دوباره به سراغ شما می آیند هم این است که: نباید همه را ببخشین. به جای این که اونها را بریزین تو دلتون، باید اونها را محترمانه با همسرتون مطرح کنین و ازش بخواهین در مورد کارش که شما را ناراحت کرده، توضیح دهد. دلتون را پر از مسائل حل نشده نکنین.
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
[quote='lonely sky' pid='133722' dateline='1295719
فکر کنم افسردگی هم در من مثل موج سینوسیه!! من می دونم که دوباره بر می گرده، می دونم که روزهای بد دوباره میاد!! ولی می ترسم از روزی که دیگه واقعا کم بیارم و نتونم ادامه بدم، شاید باورتون نشه ولی توی این مدت بعضی روزها بود که اینقدر ناراحت می شدم که می خواستم اثاثم رو جمع کنم و برم!! دوستای خوبم شاید حق با شاهپرک باشه و من دارم تقلای بی خودی می کنم، شاید الکی دلم رو خوش کردم....
دو شب پیش شوهرم بهم گفت این لیوان رو خیلی وقته که دستت گرفته، بذارش زمین...
[/quote]
چرا خودت داری موج منفی می دی؟:300:
خب معلومه که مشکلات و خوشیها در کنار هم هستن وگرنه ادم هیچ وقت قدر خوبیاش و نمی دونست. وقتی روزای سخت هست روزای خوشی و رو چشمات می ذاری و قدرش و می دونی.
تو باید اماده خوشی و غم کنار هم باشی. سعی کن این و بفهمی . قبولش کنی. چه کسی و دیدی که هیچ وقت مشکلی نداشته باشه؟
مادر بزرگ من همیشه می گه اگه می خوای دردت یادت بره برو پای درد دل دیگران بشین. راست می گه
اسمان جان همه غم دارن هر کی به یک شکل. تو فکر کن اگه این یه ذره غصه هایی که داری فقط و فقط مختص تو و شوهرت بود چی می شد؟ خب دق می کردی. ولی وقتی به اطرافت نگاه می کنی و می بینی که همه مشکل دارن اروم تر می شی.
شوهرت کم کم داره خسته می شه همین که گفته این لیوان و بذار زمین یعنی تو زیادی داری حساسیت به خرج می دی. اینا رو نشونه یه هشدار بزرگ تو زندگیت بدون و لطفا تمامش کن.:305:
صبر تو وجوده همه ما هست. منتها بعضیامون ادای کم صبری در میاریم. خدا صابر هست و ما رو او افریده پس ما هم صابریم.اگر نبودیم تا حالا نباید یک بنی بشر تو این کره خاکی باقی می موند. با مرگ عزیزان چجوری کنار میایم؟ چون صبر تو وجودمونه.
با مشکلات نداری و داری داشتن بچه و نبود بچه دلتنگیا و دوریها بحثهای ساده بین زن و شوهر و فامیل شوهر و اقوام و ... چجوری کنار می ایم؟ چون صبر تو وجودمونه.
فقط باید تقویتش کنی و نشونش بدی. می گن وقتی نمی تونی اونی باشی که دلت می خواد اداش و در بیار کم کم همون می شی.
اینم بگم تو ادم صبوری هستی وگرنه تا اینجا نمی رسیدی تو یه ذره افسرده شدی نه بی صبر این دو تا رو با هم قاطی نکن.
زندگی همه ادما موج سینوسیه. همه ما یه روز شاد و خوشحالیم و یه روز بی حال و حوصله. مهم اینه روزی که حال و حوصله نداشتی فکر نکنی دنیا به اخر رسیده.
شما لازمه پیش یک مشاور بری.
یه روزی فکر می کردی داری راه درست و می ری و همونا باعث افسردگی مختصری شده که لازمه درمانش کنی.
اما حالا که ایرادای خودتم فهمیدی کمتر اذیت می شی.
کمالگرایی خیلی خوبه به شرطی که اگه به هدف نرسیدی خودت و از پا در نیاری.
تو بخشش هم پیش قدم باش وقتی ببخشی از اعماق دلتم ببخشی اون وقت لذتش و حس می کنی. شما عمیقا نمی بخشی فقط خودت و گول می زنی.
رابطت با خدا چطوریه؟
می دونی کسایی که دلشون و خوب با خدا گره می زنن هیچ وقت به سمت افسردگی و این حرفا نمی رن؟!چون همیشه معتقدن یکی هست که بیشتر از اونا حالیشه و بیشتر از اونا دلش برای بندش می تپه.
سعی کن کمی رابطتت و به خدا هم نزدیک تر کنی.
ما بازم کنارت هستیم
موفق باشی.:72:
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
امروز تست افسردگی رو که مدیرمحترم همدردی معرفی کرده بود انجام دادم، طبق این تست من دچار افسردگی متوسط هستم، تازه احساس می کنم امروز حالم خوبه و نسبت به خیلی از روزهای دیگه احساس بهتری دارم ولی این تست اینطوری گفت.
تسوکه جان شوهر من حوصله گوش دادن به حرفهای من رو نداره و اوایل که گاهی ازش می خواستم با هم در مورد مشکلاتمون حرف بزنیم حتی عصبانی هم می شد، حالا هم گاهی دوست داره که من براش حرف بزنم، ولی من اگه چند بار توی یه مساله ای توی ذوقم بخوره دیگه سراغ اون روش نمی روم!!
احساس می کنم زندگیم اون چیزی نشد که می خواستم و دوست داشتم بشه، هرگز هم نخواهد شد، اینهم شاید تقدیر من بوده ولی دوست دارم داستان زندگیم رو بنویسم از همون روز اول، دوست ندارم دیگران مثل من بشند... دوست دارم بعد از من داستان زندگیم رو بخونند...
اي بي وفا راز دل بشنو از خموشي من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
اي آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير
امشب كه تو در كنار مني غمگسار مني سايه ات سر من تا سپيده مگير
اي اشك من خيز و پرده مكش پيش چشم ترم وقت ديدن او راه ديده مگير
دل ديوانه من به غير از محبت گناهي ندارد خدا داند
شده چون مرغ طوفان كه جز بي پناهي پناهي ندارد خدا داند
منم آن ابر وحشي كه در هر بيابان به تلخي سرشكي بيفشاند
به جز اين اشك سوزان دل نا اميدم گواهي ندارد خدا داند
اي بي وفا راز دل بشنو از خموشي من اين سكوت مرا ناشنيده مگير
اي آشنا چشم دل بگشا حال من بنگر سوز و ساز دلم را نديده مگير
دلم گيرد هرزمان بهانه تو سرم دارد شور جاودانه تو
روي دل بود به سوي آستانه تو
تا آيد شب در ميان تيرگي ها گشايد تن روح من به شور و غوغا
روكند چو مرغ وحشي سوي خانه تو...
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
خوش به حالت كه دچار افسردگي متوسطي . من چي بگم كه افسردگي رو قورت دادم . تو رو خدا قدر زندگي تو بدون . انقدر راحت تو دلت و به زبونت حرف طلاقو نيار . زندگينامه من بدبختو بخون . آرزو مي كنم كاش مرده بودم كاش زندگي برميگشت و فقط يه بار ديگه خدا بهم فرصت مي داد . تو رو خدا حرف از طلاق نزن سعي كن مشكلتو حل كني نه اينكه يدفعه صورت مسئله رو پاك كني .
شوهر منم خيلي وقتا خسته از سركار برميگشت و حوصله حرف زدن با منو داشت اما الان فقط آرزو مي كنم كاش بود و من فقط ساكت نگاش مي كردم . همين . نمي خوام حتي باهاش حرف بزنم فقط مي خوام نگاش كنم .
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
:72:بلو اسکای شاد باشی عزیزم، امروز میام یه پست مفصل برات می زنم الان فقط اومدم سلام بدم و بگم که به یادتم
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام
وضعیت روحی ام دیروز بعد از انجام تست خیلی جالب نبود ولی واقعا تصمیم گرفتم که دوباره شروع کنم، خیلی خیلی خیلی بده که بعضی حرمتها بین زن و شوهر شکسته بشه، چون زندگی دکمه برگشت نداره اگه مجردی و این مطلب رو می خونی یادت باشه هیچ وقت حرفی نزنی که مجبور بشی براش عذرخواهی کنی.
یه جمله توی فیلم Love Storyهست که می گه:"عشق واقعی هرگز عذرخواهی نمی کنه"
بگذریم..
دیروز رفتار شوهرم خیلی عجیب شده بود، یه کارایی می کرد و یه حرفهایی می زد که من تعجب می کردم!! انگار که از همه درددلهای من خبر داشته باشه!!
دیشب برای اولین بار بازی .... داشتیم، به حق چیزای ندیده!! خیلی تعجب کردم!! ولی بعد از سکس یه حرفهایی به من زد که ناراحت شدم! بهم گفت تو حق داری که یه شوهر سالم و بدون مریضی داشته باشی، حق داری شوهری بخوای که توی جامعه باعث سرافرازیت باشه، ولی من اینطوری نیستم، بهش گفتم منظورت چیه؟ طفره می رفت و چیزی نمی گفت...
بهم گفت من نمی تونم وارد قلب تو بشم راه رو روم بستی، گفتم راهش رو بلد نیستی از دیوار که نمی تونی بیای، خودت رو زخمی می کنی باید در رو پیدا کنی، ولی گفت نه دری واسه من وجود نداره!!
بهش گفتم من با بیماریت هیچکاری ندارم، خودت می دونی و خودش، من خودت رو می خوام، بذار عاشقی رو یاد بگیرم و یادم بده، بهم گفت:"این حرفها مال توی تشکه،خودت قبلا گفتی!! دو روز دیگه دوباره همه چیز از اول شروع می شه..."
راست می گه من قبلا این حرف رو زده بودم، من به حرفهایی که توی تشک رد و بدل می شه اصلا اعتمادی ندارم، بهش می گفتم که خسته شدم بس که فقط توی تشک قربون صدقه من می ری و غیر از اون حتی از نگاه عاشقانه به چشمهام طفره می ری!!
از آینده می ترسم، نمی دونم چی پیش می یاد ....
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام عزیزم؛ از اینکه به این تالار و بچه های گلش اعتماد کردی ازت ممنونم!
امیدوارم که بتونیم کنار هم دیدگاهت رو نسبت به زندگی تغییر نه! اصلاحش کنیم!
نمی خوام چیز زیادی بگم؛ فقط می خوام بگم که به دریچه های امیدی که نسبت به زندگیت باز شده و به روزنه های مثبت و امیدبخش توجه کن! تو نباید این لحظات رو از دست بدی! چرا! از اتفاقاتی که در رختخواب می افته بدت میاد؟ به این فکر کن که همسرت می تونست تمام این اتفاقات رو با کس دیگه ای جز شما تجربه کنه؟ این اتفاقات قشنگ ترین و خصوصی ترین مسائلی هست که هر انسانی که ازدواج کرده با کسی که تنها رازدار زندگیش و تنها کسی که می تونه خودش رو برای اون خالص کنه؛ خالص می کنه!
می دونی چی می خوام بگم؛ می خوام بگم به اتفاقات در رختخواب یه جور دیگه نگاه کن؛ به اینکه چقدر لطف و محبت و عشق رو در شما زیاد میکنه و چقدر به شما آرامشی که خداوند در قرآن وعده ی اون رو به همسران و زوج ها قولش رو داده میده!
اتفاقا دیشب همین رختخواب باعث شد که همسرت در کنار شما خود واقعیش رو نشون بده و حرف دلش رو بزنه! یعنی اینکه به محبت شما و توجهات شما نیاز داره؛ به اینکه دوست داره در قلب شما باشه و مرد زندگی شما باشه! خواهش می کنم این رو درک کن و بهش بها بده!
د رضمن
نترس و انتظار نداشته باش که زندگی یک رنگ باشه؛ یعنی یا سفید سفید یا سیاه سیاه؛ می دونی آقای سنگ تراشان وقتی برای مشاوره با همسرم پیشش بودیم چی گفت؟ گفت: حتی الان هم اومدید مشاوره انتظار نداشته باشید از این به بعد همه چیز سفید سفید باشه و هیچ اتفاق بدی یا خطایی از هیچ کدومتون سر نزنه؛ مهم اینه که وقتی اتفاقی افتاد بتونید خوب مدیریتش کنید و اون رو حلش کنید!
این ترست طبیعیه و درسته که شما بعد از این مدت یه کم ترسیده باشید که نکنه همه چیز برگرده؛ اما واقعا اگه دست روی دست بگذارید همه چیز برخواهد گشت؛ اگه تغییری نکنید همه چیز میشود مثل روزهای اول!
پس؛ لطفا به رفتارهای خودت فکر کن! شما دیشب می تونستی خیلی خوب احساسات همسرت رو با کلماتی که در مقابل جملاتش می گفتی؛ پرورشش بدی و بارورش کنی؟ می تونستی با مهارت در گفتارت اون رو از خواسته هایی که همیشه ازش داشتی آگاهش کنی و همین طور روح تشنه اش رو سیراب کنی!
اصلا؛ من نمی فهمم یعنی این قدر مساله ی نمره ی خوب آوردن توی زندگی مهمه که انسان آرامشش رو از دست بده برای اینکه نمره ی بالا بگیره؛ اگه ایشون واقعا تلاشش رو می کنه و اون نتیجه ی دلخواه رو نمیگیره؛ فکر نمی کنی که موقعش هست که از تلاشش و زحمتی که کشیده براش بگی و آرومش کنی که حتی خداوند به اندازه ی تلاش آدم ها بهشون اجر و پاداش میده؛ نه به نتیجه ای که میگیرن! اینکه سلامتی و روح خودش مهم تر از نمره ای هست که میگیره!
ببخشید اگه یه کم زیاد شد! اما بازم برات حرف دارم!:72:
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
بهم گفت تو حق داری که یه شوهر سالم و بدون مریضی داشته باشی، حق داری شوهری بخوای که توی جامعه باعث سرافرازیت باشه، ولی من اینطوری نیستم، بهش گفتم منظورت چیه؟ طفره می رفت و چیزی نمی گفت...بهم گفت من نمی تونم وارد قلب تو بشم راه رو روم بستی، گفتم راهش رو بلد نیستی از دیوار که نمی تونی بیای، خودت رو زخمی می کنی باید در رو پیدا کنی، ولی گفت نه دری واسه من وجود نداره!!
اولین گام این است که مشکل را مطرح کنین و اونو توی دلتون نریزین.:305: از این حرفای شوهرتون راحت میشه به یه سری چیزها پی برد:
1) این که شما اونو از بابت بیماری اش مطمئن نکردین و خیالشو راحت نکردین.
2) کاری کردی یا حرفی زدی که حس میکنه باعث سرافرازی تو نیست.
بنابراین هر دو برای هم کم گذاشتین، اما غصه نخورین، ما اینجاییم تا کمکتون کنیم.