RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
باور کنید بعضی وقتا از خودم بدم میاد اینقدر ادا و اصول در میارم و الکی خوشم تا بلکه اقا یه لبخندی چیزی به ما هدیه کنه.
یا موضوعی رو با اب و تاب براش تعریف می کنم یا جوک می گم اصلا نمی خنده.
sisili جونم! اتفاقا به نظرم مشكلت دقيقا از همين بالاييهاست! همه ي مردها يه جور نيستند واسه چي ادا و اصول الكي درمياري اتفاقا بعضي مردها عاشق زنهاي مستقل و مغرور و خودساخته اند. از خودت يه شخصيت الكي نساز تا اون بهت محبت كنه آخه اين چه ارزشي داره!!! سعي كن خودت باشي. محبت هم در حدي ابراز كن كه از درونت راضي باشي در ضمن من خودم ميگم محبت عملي كه شوهرت انجام ميده از محبت زبوني بهتره. تو هم سعي كن بيشتر اينجوري بهش محبت كني! عملي!
واي كه چقدر شوهر شما مثل برادر بزرگه ي منه. از اولش هم ميخواستم بگم ولي گفتم زود قضاوت نكنم.ايشون از نظر شغلي و تحصيلي بسيار موفقه و مديرعامله ولي اخلاقاي خاصي داره. به زنش ميگه اينقدر بدم مياد منو احمق فرض ميكني و اداي عروسك واسم درمياري! از آرايش هم بدش مياد و ميگه مگه قيافه ي طبيعي آدم چشه كه آدم خودشو دلقك كنه؟!! عاشق اينه كه بشينه با زنش درمورد آخرين كتابي كه خونده بحث كنه يا زنش هم نظر بده و...
ببخشيد كه سرتو درد آوردم.:316: ولي ميخوام بگم براي همه ي آدما نميشه يك نسخه پيچيد كه بگي چرا استقبال ميكنم خوشش نمياد يا چرا از آرايش بدش مياد و...
خودت باش هرطور كه هستي...
و البته سعي كن به نيازهاي شوهرت هم اهميت بدي (محبت عملي)
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی جــــــــــــــــــــون
بده مشقات رو امضا کنم
هرجا دست زدم یعنی بیست هرجا اخم کرده یعنی صفر :72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
سلام بالهای صداقت عزیز:
باشه 10 روز می شم الکی خوش. می شم علی بی غم اون موقعها که دوستام بهم لقب می دادن.
:104:
ببینیم اقا تغییری می فرمایند یا خیر.
:97:
خودم خودم و شاد می کنم و منتظر نمی شم او من و شاد کنه. خودم و خودم و شارژ می کنم و بی مصرف نمی مونم تا اون شارژم کنه.
من خوب بلدم خودم و شاد کنم.
:104:
اما بالهای صداقت خوبم ما خانمها ازدواج می کنیم تا غم و شادیمون و با هم تقسیم کنیم. درسته؟
:97: نخیرم ما ازدواج می کنیم که به کمال برسیم و رشد کنیم و توی غم و شادی شریک بشیم و همدرد و غمخوار ولی باندازه تعادل رو مراعات می کنیم
اینکه همسرم به من گفت می ریم تا این پوله نسوزه رو من فقط به شما ها گفتم حتی به خودشم نگفتم .
پیش خودم گفتم همین که می گه به دیگران بگو شوهرم داره من و می بره مسافرت تا حال و هوام عوض بشه برام کلی بود.
:104:
دیروز موهام و مثل دختر بچه ها از دو طرف بسته بودم و یه لباس عروسکی دارم پوشیده بودم و کلی الکی خوش بودم می دونید بهم چی گفت؟
سیسیلی جونم ، مهم نیست شوشو چی گفت ؛مهم اینه که سیسیلی شاد باشه اون هم واسه دل خودش
گفت خب فکر کنم دیگه به مسافرتم نیاز نداری کم کم داری فراموش می کنی.
همان طور که داشتم نگاش می کردم اشکام سرازیر شد.
:97:
اخه چرا گلم
اون یه چیزی گفت درست یا نادرست ببین تو قفلی اون کلید
یه چند وقت بذار قفل عوض بشه وقتی کلید ببینه دیگه به قفل نمی خوره خودش میره خودش رو عوض می کنه
گفتم مگه می تونم بابام و فراموش کنم به خاطر تو شادی می کنم که میای خونه خستگیت در بره. بدون اینکه چیزی بگه یا حتی دلداریم بده ادامه برنامه تلویزیون و نگاه کرد
:97:
====
سیسیلی عزیز و عسل
اینها رو می تونی با کلمات و لحن دیگه ای بگی
بهت قول میدم اگه اینجوری گفته بودی کلی قند توی دل شوشو آب می شد و به موقع نتیجه اش رو هم میدیدی
بهش می گفتی
آره با وجود شوهری مثل تو که اینقدر به فکرم هست و هوام رو داره و رفته واسم مسافرت جور کرده روز به روز بهترم میشم قربون شوهر گلم برم که خیلی دوسش دارم
====
سیسیلی
منظور شوهرت این نبوده که تو پدرت رو فراموش کردی
بلکه این بوده که داری کم کم غم از دست دادنش رو متعادل می کنی
باور کن شوهرت دوستت داره و خیلی هم با احساس هست
الان طفلک بیچاره با خودش فکر می کنه
من هرکاری می کنم که یه ذره زنم خوشحال بشه
نمی تونم
کم کم فکر می کنه بی عرضه هست که نمی تونه تو رو خوشحال کنه
سیسیلی این یه اخطار هست
نذار شوهرت نسبت بهت بی تفاوت بشه
که وقتی اومد خونه و تو رو اونجوری دید هیچ چیزی نگه
این هیچ نگفتن یعنی بی تفاوتی
شوهرت با اون حرفش خواسته خوشحالی اش رو بهت نشون بده ولی بلد نبوده کلمات عاشقانه بگه
تو باید بهش یاد بدی ... فکر نکن مشق شب میمونه و باید بهش دیکته کنی
نه ! با حوصله و رفتارت باید یادش بدی
هرچقدر بهش بدون چشم داشت محبت کنی
بهت پس میده شک نکن
باشه تو این 10 رو کارای خودم و اونو می نویسم امیدوارم بتونیم بعد 10 روز یه نتیجه خوب بگیریم
آفرین ... منتظرم ... دیروز نمره ات 4تا منفی بود 3 تا مثبت
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام واقعا ممنونم که با حوصله می خوونید و جواب می دید:46:
yasa عزیز من ادا اصولی که در میارم تو ذاتمه. نه به خاطر شوهرم کاری کنم اما او هیچ وقت این کارای من و نپذیرفت. من ذاتا شیطونم اینقدر دوست دارم وقتی می رم پارک بدوم و یا بد مینتون بازی کنم همسرم دوست نداره. اگرم با دیگران بریم و من برم بازی کنم بعدش کلی بهم تیکه می اندازه که خجالت نکشیدی اون جوری می دویدی؟ و کلی مسخرم می کنه. من قبلا تو تیم بدمینتون و امادگی جسمانی بودم و مسابقات تو سطح کشور و هم رفتم و دیگه ادامه ندادم بارها بهش گفتم بدن من نیاز داره می طلبه بدوم ولی مسخره می کنه.
این ادا و اصولها هم جزو همیناس که تو ذاتمه.
بالهای صداقت مهربونم قبول دارم که گاهی اشتباه در نحوه حرف زدن هم می تونه عامل مشکلات بزرگی بین زن و شوهر بشه و مشکل ما هم از همین جنسه. منتها این مشکل بعد از فوت بابا پررنگ شد چرا؟ چون من حساس شدم زود رنج شدم و شوهرم اعلام کرد من تغییری نمی کنم زیادی نازت و نمی کشم بیشتر از اینم بهت محبت نمی کنم ( در جواب من که ازش خواستم کمی با من مهربون تر باش تا این بحران و بگذرونم ) چون اون وقت می شه وظیفه من ک همیشه باید بهت محبت کنم:316:
و از اینجا شد که مشکل ما شد مشکل. من یه عادتی که دارم خوب یا بدش و نمی دونم زیاد طاقت غصه خوردن ندارم خیلی یک موضوعی به من فشار بیاره صورت مسیله رو پاک می کنم می گه دیگه همینه دیگه چیکارش کنم.
اما فوت بابا رونمی شد گاهی از گریه خسته می شدم اما اروم نمی شدم.
الان دلم می خود با شوهرم روابطمون عالی باشه شوهرم می گه همین که هست خوبه ولش کن من از عاشق پیشگی خوشم نمیاد نه تو ذات منه نه تو ذات همسرم اما محبت و احترام و دوست دارم دوست دارم دلم براش بتپه و برعکس.
بالهای صداقت خوشگلم خودت گفتی ادما ازدواج می کنن تا در غم و شادی هم شریک باشن خب من الان غمیگنم 4 ماه پیشم علی بی غم بودم چرا همسرم نه اون موقع نه الان فرقی نمی کنه؟
من خیلی می ترسم شوهرم از خونه فراری بشه به همین خاطر تو خونه مراعات می کنم جالبه وقتی برای شوهرم نمره تعییین می کنم و ازش می پرسم اگه 100 عالی و 0 بدترین نمره باشه تو به من چند می دی و او می گه 99 می گه اون یه دونه هم واسه اینه که گاهی گیر می دی.
اما نمی دونم چرا اون تو رفتاراش همونه که از اول بود نه محبت بیشتر نه کمتر.
اما در مورد کار دیروزم که قرار بود براتون بگم
دیروز یک لباس دوختم و کلی هم روش کار کردم وقتی اومد و خستگیش در رفت پوشیدم دید گفت خوبه و بیشتر نظر نداد منم کلی پوشیدم و کیف کردم دراوردم کلیم تعریف کردم از خودم.
مرسی از همتون دوستتون دارم:43::46:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز
پست قبلی ات خیلی روان و زیبا بود
چقدر با ارامش نوشته ای خیلی خیلی خوشحالم از اینکه داری کم کم آروم میشی
عزیز دلم می دونم داغ پدر چه داغ بزرگی هست
و تو چقدر صبورانه داری تحمل می کنی
این خیلی خوبه گلم
از خدا برایت صبر می خواهم که بتونی هرچه سریعتر این بحران رو طی کنی و گل خنده بیاد روی لبهات
سیسیلی عزیز
پدرت از پیش خدا داره تو و زندگی ات رو می بینه
وقتی تو خوب و خوشحال باشی اون هم خوشحال میشه و روحش آرامش پیدا می کنه
اون موقع هایی که خیلی دلت می گیره حتما برای بابا قران بخون " الا بذکرالله تطمئن القلوب" هم خودت آروم میشی و هم ثوابش میرسه پیش بابا عزیزم :72:
خانوم گل زندگی شاد عزیز رو بخون ... هم پدر و هم مادرش رو از دست داد و توی بحران بدی بود ... شاد خیلی قشنگ بعد از فوت مامان و باباش که به فاصله ی چند روز از همدیگر بود تونست با غم دوریشون کنار بیاد
من مطمئنم که دختر سرزنده ای مثل تو هم می تونه :46:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
چقدر خوبه که اینجا هست. خیلی خدا رو شکر می کنم که من و با شما همدلان مهربون اشنا کرد.
خودم و می شناسم منم میتونم کنار بیام یعنی کنار اومدم و دارم اروم زندگی می کنم اما خب این طبیعیه که ادم گاهی دلتنگشون می شه مثلا دیشب عکس مامان و بابای خدا بیامرزم و برداشتم اونقدر تو اتاق گریه کردم....
اما بعدش صورتم و شستم و انگار نه انگار رفتم بیرون البته شوهرم فهمید گریه کردم اما اصلا به روی خودش نیاورد منم چیزی نگفتم.
بالهای صداقت عزیز وقتی توی بهشت زهرا داشتیم بابا رو به خاک می سپردیم جاریم می گفت خودم و که رسوندم گفتم الان تو داری از جیغ و داد فریاد خودتو می کشی می دونست من چقدر بابام و دوست داشتم حتی سرما می خورد من نگرانش می شدم و دنبال علائم بیمارش تو اینترنت می گشتم.
جاریم می گفت اروم اشک می ریختی و دنبال بابا می رفتی بالهای صداقت عزیز شما فکر کن همان ساعت دیروزش من داشتم با بابام بد مینتون بازی می کردم و فرداش همون ساعت تو بهشت زهرا داشتیم تشییعش می کردیم باور کن نه دادی زدم نه هواری کشیدم ........................... [size=medium]سخته به خدا.
بگذریم ببخشید اینا رو نوشتم بیشتر نوشتم تا اروم شم. شخصیتم بر عکس شیطونیام ارومه کنار میام با همین بی محبتیهای شوهرمم کنار اومده بودم اما الان واقعا بهش نیاز دارم .
شایدم حق با شماس اینجا هم باید خودم خودم و اروم کنم و از او توقع نداشته باشم.
ولی یه سوال اگه قراره خودمون خودمون و شاد کنیم خودمون با خودمون شاد باشیم و کیف کنیم پس نقش این شوهران محترم چیه؟
فردا می رم پیش امام رضا شاید یه کم بتونم با خودم خلوت کنم و اروم شم برای همتون دعا می کنم قول می دم.
دوستان نادیده ای که تو غم و شادی هم شریکیم دوستتون دارم:72:[/size]
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
همان ساعت دیروزش من داشتم با بابام بد مینتون بازی می کردم و فرداش همون ساعت تو بهشت زهرا داشتیم تشییعش می کردیم باور کن نه دادی زدم نه هواری کشیدم ........................... [size=medium]سخته به خدا.
[/size]
جان الهی بمیرم. آخه چرا بعد یه روز؟!!!!!!!!
دعوام نکنین نتنونستم جلو خودمو بگیرم.:302:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
ایست قلبی بدون هیچ سابقه ای
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز؛ نمی دونم میتونم کمکت کنم یا نه؟ آخه! خودم هنوز یه جورایی درگیر مشکل وابستگی هستم؛ اما خواستم فقط یه نکته رو بهت بگم؛ می دونم برات خیلی سخته که الان توی این شرایط زمانی احساس کنی که تنهایی؛ اما واقعا شما تنها نیستی! همسرت کنارته؛ اما چون شما توقعت رفته بالاتر دوست داری هر لحظه کنارت باشه و هر لحظه قربون صدقت بره و هر لحظه و هر لحظه احساسش کنی!؟
اما می خوام بگم؛ چرا زوم کردی فقط و فقط روی ریزترین و جزئی ترین رفتارهای همسرت؟ تا حالا فکر کردی ما زنها وقتی که با شوهرامون قهریم؛ اگه 3 روز قهر باشیم و حرفم باهاشون نزنیم؛ ناراحت نمی شیم؛ چون هم از دستشون دلخوریم هم میدونیم که همسرمون هم شاید از دست ما دلخور باشه؛ به همین خاطر خیلی ازشون توقع نداریم! اما وقتی که در حین همون قهر؛ همسرمون یه حرکت کوچیک انجام میده و منجر به آشتی مون میشه؛ برای همیشه یادمون میمونه!
حالا! همسر شما هم داره به زبون خودش عشقش رو به شما نشون میده؛ اما چون شما بیشتر و بیشتر دلت محبت میخواد نمی تونی هضم کنی و روی این رفتارهاش اسم محبت بذاری!
نمی دونم تا چه حد حدسم درسته؛ اما فکر می کنم برای اینکه بخوای قضیه رو از یه دید دیگه ای هم نگاه کنی بد نباشه!:46:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
del عزیز من شوهرم و خیلی دوست دارم چه اون موقعی که ازش توقعی نداشتم چه الان که ازش توقع دارم.
می دونم هر کس به زبان خودش محبت می کنه شوهر من همین که داره من و می بره سفر فکر می کنه داره محبت می کنه. همین که ازم نمی پرسه چرا بی تابی داره محبت می کنه. همین که من هر وقت بخوام گریه می کنم و هر وقت نخوام ارومم داره محبت می کنه. شوهرم همین که بچه رو نگه می داره و می ذاره من شبا خیاطی کنم و یا درسم و بخونم داره محبت می کنه.
می دونم زبان محبت هر کس یه جوره.
و اینم می دونم دقیقا هم دوست داره به خودش همین طوری محبت بشه. با عمل نه در زبان.
اخه ادما با دیگران جوری رفتار می کنن که دوست دارن باهاشون رفتار بشه.
اینا رو خوب می دونم. اما دلم می خواد همون طور که من از یه سری خواسته هام به خاطر همسرم گذشتم اونم این طوری باشه. دلم می خواد گاهی بی دلیل بغلم کنه. دلم می خواد بی دلیل بهم محبت کنه.
اینا رو به اون نگفتم اما دوست دارم یادش بدم.
بارها بهش گفتم وقتی تو میای خونه من احساس ارامش می کنم. می دونم اونم این حس و داره اما نمی گه. از وقتی میاد می شینه پای تلویزیون و روزنامه و کامپیوترو ...
یه بار که خیلی خسته شده بودم بهش گفتم کاش برقا بره 2 دقیقه بعد از حرفم برقا رفت:311: اون قدر خوشحال شدم خودشم همین طوری مونده بود نیم ساعت بعدش همسر خواب بود :311: باهام حرف نزد گفت حرفی ندارم که بگم.:163:
می خوام یادش بدم محبت زبونی هم گاهی لازمه همش که عمل نیست. کنار عمل زبون هم مهمه دیگه.
دلم می خواد بهش بگم بابا و مامانت و باید احترام بذاری و .... اما من از همه بیشتر بهت نیاز دارم.
دلم می خواد بهش یاد بدم که به توجهش نیاز دارم. وقتی میاد خونه می خوام هر کاری کنم که خوشحال باشه و اونم موقعی خوشحاله که من کاری به کارش نداشته باشم و اون با خیال راحت تلویزیون ببینه و کامپیوتر و تلفن و ... :162:
کاش حالا که اون این همه تو محبت و عشق و عاشقی اروم قدم بر میداره منم کمی بی تفاوت تر بودم. حیف .
بازم راهنماییم کنید و تنهام نذارید حرفاتون ارومم می کنه و این حس لعنتی تنهایی از سرم می پره
ممنونم دوستتون دارم:72:
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام بچه های با صفا:72:
من اومدم. رفتم مشهد و یه عالمه براتون دعا کردم باور کنید اکثرتون دونه دونه به اسم اومدین تو ذهنم . دعا کردم خدا مشکلات افراد این تالارو حل کنه و بهشون کمک کنه تا بتونن در حل مشکلشون تلاش کنن.
برای مدیر سایت کلی دعا کردم اینجا اگه مشگل ادم حلم نشه لااقل ادم تخلیه می شه.
یه کارم دست خودم دادم که شد باعث دعوای من و همسرم تو مسافرت:302:
روز اخری داشتم تند کارام و می کردم که بریم که یک دفعه پام پیچ خورد و بعد از 1 ساعت دردش شروع شد و من از درد نمی دونستم باید چیکار کنم اخرشم عکس و دکتر و اورژانس و ... گفتن پام شکسته:311: حالا هم تا زیر زانو تو گچه.
شوهرمم کلی عصبانی شد و حرف بارم کرد که چقدر تو دست و پا چلفتی هستی و .... . دوباره بحثمون شد که با کوتاه اومدن من تمام شد.
یه موضوع دیگه هم باعث به هم ریختن اعصابم شد اونم اینکه روزی که زنگ زدیم به مادر شوهرم برای خدا حافظی اولش داشت خوب حرف می زد بعدش همچین تو هم رفت. اخرش گفت خوش بگذره بهتون ما که ادم نبودیم ما رم ببرین.
من هیچی نگفتم اما شوهرم گفت انشاءا.. دفعه بعدی می برمت این بار یه دفعه ای شد رفتنمون.
کلی از همسرمم شاکی شدم اخه اونا هنوز 1 ماه نیست از کربلا و سوریه و بعدشم شمال و اردبیل برگشتن.
مادر شوهرم به من می گفت اون قدر تو خونه موندم و فکر و خیال کردم خدا می دونه همش سر درد دارم بهش گفتم مگه مامان ما ها کجا می ریم ما هم تو خونه ایم دیگه می گفت نه شما ماشین دارین جوونید می رین می گردین اما من چی کجا رو دارم برم و کلی حرفای دیگه.
منظورش این بود که باید مسافرت می بردیمشون و مدام هم باید دعتشون کنیم خونمون. من الان حوصله مهمون بازی ندارم و گرنه اونا ماهی 3-4 بار شام ونهار می موندن خونه ما.
بگذریم خلاصه این دو تا موضوع کلافم کرد سر شکستن پامم که شوهرم کلی قاطی کرد .
اما در کل مسافرت خوبی بود و من کلی از نظر روحی تخلیه شدم و پیش امام رضا درد دل کردم
دوستتون دارم
منتظرتونم:72::43: