موافقم :104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
نمایش نسخه قابل چاپ
موافقم :104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
چرا اینقد همه این دختر را سرزنش می کنید.
همه هی می ګید مردها اینند، مردها این را می خواهند، مردها اینجورین.
خب زنها هم اینند. زنها هم یه سنګ صبور می خوان. زنها هم یه تکیه ګاه می خوان. هیشکی قدمهای مثبت این بنده خدا رو نمی بینه. الان رابطه این دو نفر جالب نیست. این زن داره همه کاری را که از دستش برمی آد و بلده می کنه تا درستش کنه. اما اون آقا بی تفاوت داره زندګی خودش را می کنه. انګار فقط ایشونه که مسوولیت زندګی مشترک را قبول کرده. اوشون هر کاری خواست بکنه و سابینا هم باید بګرده راه حل پیدا کنه واسه به راه آوردنش.
خب کمی تا قسمتی قبول. باشه. ایشون سعی می کنه که زندګیشون را درست کنه. اما هر قدم مثبتی که ایشون برمی داره خیلی خیلی ارزنده است. چون تنهایی داره این کار را می کنه. در حالی که مشکل دو نفر است. اینقد نزنید تو ذوقش و بهش بګید مقصری. اشتباه می کنی.
درد دل کردن هم یکی از راههای حل مشکله. حداقل واسه من. وقتی ازش حرف زدی، وقتی یکی دیګه به حرفت ګوش داد و نظر داد، فکر می کنی خیلی هم سخت نیست. یا حداقل یه کم از فشار مساله راحت می شی و به فکر حل کردنش می افتی.
همونقد که رفتار با آقایون ظرافتهای خاصی را می طلبه، رفتار با خانومها هم این نکات و دقت ها را لازم داره. ایشون داره یکطرفه انرژی می ده و دقت می کنه و ... اینقد بهش سخت نګیرید. راه حل بدید.
فکر نمی کنم پیشرفتش بد بوده.
اینهم برای اینکه دلګرم بشه و بیشتر تلاش کنه:72::72::72:
تو رو خدا گریه نکنین، منم گریم میگیره. :302:نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
نگران نباشید. ما شما تنها نمی گذاریم تا این مشکل حل بشه. :43: اصلا ما برای همین همه ی حرفای شما را می شنویم و به دردل هاتون گوش می کنیم. :43: بیان مشکل از شما و حل اون از ما. :325:
بهشت عزیزم
نوشته هات اشک به چشمم آورد:302: ممنون از دست دوستیت
واقعا من تو زندگی عادی انقدر سرزنش میشنوم که اینجا دیگه دنبال همدردی می گردم[color=#FF4500]
مثلا این کاری که نامزدم امروز کرد انقدر دلمو به درد آورد که نمی تونم بگم و وقتی اینجا می نویسم می خوام بدونین چجوری می زنه تو ذوق من
بهشت خوبم من اینی هم نبودم که هستم، قبلا قدم های بیشتری بر می داشتم، همین امروز هم خواستم با درست کردن سوپ خوشحالش کنم که اصلا نیومد که ببینه و خوشحال شه
زندگی دوطرفه ست کاملا راست می گین
البته خانوم هایی هستند که جور زندگی رو یک تنه می کشن ولی من در این روحیه نیستم به علاوه مشکلم یکی دو تا نست که به سینه بکشم
این اتفاقی که امروز افتاد رو واسه این نوشتم که بدونید که من هرروز خدا از یه تلفن ساده تا یه شام ساده با مسائلی از این دست دست به گریبانم،
شوهرم انگار هر روز ابی می ریزه به آتش احساست من!
خیلی خوشحال شدم شماو تسوکه درکم کردید
اگه شما شوهر و یا زنتون هی قرارتونو به هم میزد برای کارهای جزئی خانواده ش چه احساسی پیدا می کردید؟
می خواستم بدونین از کجا به این نتیجه گیری می رسم که ارزشی براش ندارم
باور می کنید چند بار به خودکشی فکر کردم و آرزوی مرگ کردم؟
باور می کنید حتی به فکرم رسیده کاش پیشش به مردهای دیگه توجه کنم شاید به خودش بیاد؟؟ولی این کاررو در شان خودم ندونستم
بماند که دوبار اتفاق افتاده ایشون پیش من توجه ویژه ای به زن دیگه بکنن
تازه یه خانومی به نام نازنین در بحث من حساس نیستم اون بی مسئولیت همه درد دلشو کرده بود وخیلی هم با حرارت ولی هیشکی سرزنشش نکرده بود که چرا درددل می کنی مگه درد دل رو میشه از همدردی سوا کرد؟ مگه اگه درد دل گفته نشه درمونش پیدا میشه؟
من همه ی اینها را قبول دارم.
okey، تو درست میگی. شوهرت کارایی می کنه که نباید بکنه و کارایی باید بکنه که نمی کنه. :163:
اما توی این سایت زندگی های خیلی سخت تری الان تبدیل شده به یک رویای شیرین. (به عنوان مثال می تونی به زندگیمشکلات زندگی یکی از دوستان یه سر بزنی تا ببینی که حالا همون خانومی که توی اون تاپیک، دنبال طلاق بود، حالا شده یکی از اساتید تالار و به همه خوبی و عشق را یاد میده.) اون تاپیک را حتما بخوان. زندگی یکی از اساتید اصلی تالار است. وقتی اون تالار را بخوانی، می بینی که می تونی. من منتظرم تا 4 ماه کمکت کنم تا زندگی ات اونی بشه که خودت می خوای. بعد از اون 4 ماه، احتمالا شما هم میشی یکی از اساتید تالار که مشکلات بقیه را حل می کنی و میگی: اشکالی نداره، ببینید من تونستم زندگی ام را درست کنم، شما هم می تونین. پس سلام به یکی از اساتید 4 ماه دیگه. :72:
اگه بدونی که مثلا 4 ماه وقت می گذاری و بعد از اون، زندگی ات همونی میشه که خودت می خوای، آیا باز هم حاضر نیستی، 4 ماه خودت یک نفره، زندگی را یک تنه به دوش بکشی؟ :73:
نمی تونی فقط 4 ماه بیشتر انرژی بگذاری. :shy: فقط 4 ماه؟
حاضرم چرا حاضر نیستم
تصور روزی رو می کنم که همسر من هم صبح بره سرکار و عصر بیاد، وظایفشو انجام بده، به من عشق بورزه، وقتی نگاهم می کنه عشقو تو نگاش ببینم، بهم ارزش بده و باورش بشه که دیگه ازدواج کرده و شده مرد یه خونه نه اینکه فقط پسر خونوادشه
و شما واقعا خیلی مهربونی که قول میدی 4 ماه منو تنها نذاری، اجرتون با خدا:46::43:
( الان میرم اون تاپیکو می خونم )
بچه ها نمیدونید چقدر دلم گرفته
فردا دایی محمد از مکه میاد و مهمونی گرفته
من ومحمدم قهریم
فردا احتمال داره اصلا زنگ نزنه
من نرم مهمونی آبروریزی میشه همه می فهمن ما اختلاف داریم
برم چجوری برم؟؟
باید خودمو بشکنم تا عصر اگه زنگ نزد زنگ بزنم بگم بیا منو بردار بریم مهمونی
شب هم برگردم
انگار نه انگار
به نظرتون راه خوبیه؟
من در این زمینه ها خیلی تجربه ندارم.
اما اگه من بودم (چون قهرهام مث بچه هاست و خودم اولین کسی هستم که یادم می ره قهر بودم، به نوعی می شه گفت اصلا قهر نمی کنم. اون لحظه ناراحت می شم و مثلا می رم تو اتاق یا ... بعد که می آم بیرون شروع می کنم به حرف زدن ) فردا زنگ می زدم و می گفتم به نظرت من اگه مثلا اون دامن قهوه ای را بپوشم خوبه؟ زیاد کوتاه نیست؟ بعد هم اون یا می گه کوتاهه یا می گه خوبه. بعد هم بقیه ماجرا دیگه ...
البته نمی دونم این باعث می شه که زشتی بدقولی امروزش را فراموش کنه یا اینکه متوجه بشه که شما لطف کردی و بخشیدی اما معنیش این نیست که ایشون می تونه باز تکرار کنه.
به نظرم به جای قهر و دعوا بهتر بود در فرصت مناسبی باهاشون صحبت می کردین. توضیح می دادین که این رفتارش و رفتارهای مشابه این شما را ناراحت می کنه. بگین که وقت گذاشته بودین و بخاطر ایشون سوپ درست کرده بودین و بهتر بود از قبل به شما اطلاع می دادن تا شما هم وقتتون و برنامه تون را جور دیگه ای تنظیم کنید. طوری که متوجه بشن شما بیکار نیستید که هر وفت ایشون مایل بودند بیان و هم وقت هم نخواستند نیان. شما کارهای دیگه ای داشتید که کنار گذاشتین به خاطر ایشون. پس باید برای این وقت گذاشتن ارزش قایل بشن.
اصلا می خوای فردا این کار را بکن. قضیه دامن قهوه ای را مطرح کن. بعد توی ماشین توی راه که دارین می رین بهش بگین که دیشب ناراحت شدین و اصلا انتظار نداشتین که ایشون این کار را بکنن.
اگه نظرم اشتباهه خانمهای متاهل با تجربه یا کارشناسان تالار یا آقایونی که می دونن مردها در اینگونه موارد عکس العلمشون چیه زودتر بگن تا فردا ایشون راه درست را انتخاب کنه.
بهشت گلم با این که بارها بهش توضیح دادم و به اصطلاح شیرفهم کردم ولی خوب این رفتارها ادامه دارند، ولی راست می گین من باید خیلی خونسرد می گفتم من برات سوپ درست کرده بودم که لااقل بفهمه وقتمو هدر داده
می گه قرار ما مگه قرار دوتا رئیس جمهوره که نتونه کنسل شه؟
بهشتم بعضی وقت ها رفتارهای تکانشی دارم که از حستگی روحیم نشات می گیره
با وجود مشکلات مالی باید در اسرع وقت برم مشاور
فقط نمی دونم چرا می ترسم
می ترسم آخرش مشاور بگه زندگی شما فایده ای نداره ...:323:
مثل اینکه من اینجا هم تنهام..