RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
الناز گلم:72:
مي دونم كه الان مشغول درسي و سرت شلوغه اما اگه دلت خواست بعدا بيا مطلبمو بخون.
تو با ازدواج سنتي مشكل داري عزيزم اين لينك رو بخون: (مخصوصا حرفاي آقاي baby)
http://www.hamdardi.net/thread-15201.html
برداشت تو از ازدواج سنتي يا مدرن چيه؟
من هم مثل تو ازدواج با كسي كه هفت پشت غريبه هست و يك واسطه كه مطمئنا از هر دو طرف (دختر و پسر) شناخت نداره بخواد ميانجيگري كنه و طي دو جلسه مراسم خاتمه پيدا كنه رو قبول ندارم.
مشكل اينه كه از قديم بعضي حرفا رو تو مغزمون كردند و هرگز نمي تونيم اونا از ذهنمون بيرون كنيم و يكيش همينه كه ازدواج سنتي بهترين نوع ازدواجه. اما اون مال زماني بود كه جامعه هم سنتي بود انتظارات سنتي بود بچه ها به خانواده ها شبيه بودن. اما حالا چند پسر مي شناسي كه عقايدش شبيه خانواده باشه؟
هنوز دو ماه نيست كه يكي از دوستاي مسجديم از پسري طلاق گرفته . بعد از عقد (دو سه ماه بعدش) فهميد كه نه تنها پسره معتاده بلكه دزد و دخترباز هم هست:163: و خانوادش هم نمي دونستن (البته گويا).
من خودم تركيبي از ازدواج مدرن و سنتي رو مي پسندم:33:
مهم نيست كه اولين آشناييت چي جوري باشه زماني باشه كه آقاپسر تو خيابون برات يه قهرمان بازي درآورده و تو عاشقش شدي (مثل حضرت موسي(ع) :311:) يا به قول آقاي بي بي دوستت كسي رو بهت پيشنهاد داده و ...
مهم اينه كه بعد از اون بتوني شناخت كافي رو از فرد بدست بياري! اما اگر باز هم دلت به اينكه كسي رو اولين بار در مراسم خواستگاري ببيني و بعدا بخواي در موردش شناخت بدست بياري راضي نيست، خوب سعي كن افرادي كه دوست داري و نسبت بهشون شناخت داري رو به سمت خودت جذب كني (البته تعداد خواستگارات كاهش پيدا ميكنه) مثلا در دانشگاه يا محل كار يا ...
اما اينو هم به ياد داشته باش گلم كه يكي از مهمترين ملاكهات هم نظر خانواده باشه مخصوصا پدرت (نه به خاطر اسلام و ... نه ...تجربي ميگم) اگر نظرشون نادرست باشه و پسره تو رو واقعا بخواد براي بدست آوردنت رضايت رو بالاخره ميگيره اما گاهي هم اونا دوردستهايي رو مي بينن كه تو نمي بيني!مثل همون موري كه داخل يه قطره آبه و فكر ميكنه درياست ...
من قبلا خواستگاري داشتم كه البته هيچ حسي بهش نداشتم نمي دونم چرا؟!!
وقتي از شرايط و موقعيت و قيافه و ... براي دوستام ميگفتم همه گفتن اگر باهاش ازدواج نكني احمقي!
من كم كم خودمو براي ازدواج آماده كرده بودم اما در همون مواقع پدرم سر يك موضوع مخالفت كرد و البته باز هم تصميم گيري رو به خودم سپرد.
در نهايت جواب رد داديم اون موقع دلم خيلي گرفت و :47: گريه كردم و گفتم عجب پسر خوش قيافه و آينده داري رو از دست دادم ... چرا؟
اما حالا كه بيش از يك سال از قضيه ميگذره خدارو شاكرم كه قبول نكردم. هميشه دلم ميخواد پدرمو بغل كنم و بهش بگم چقدر خوشحالم كه منو از ازدواج منصرف كرد و چقدر مديونشم:228: (البته خجالت ميكشم و هيچ وقت اين كارو نميكنم)
راستي الان پست بهشتو ديدم! .... حسسسسسسسود!:46:
RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
يك مطلبي رو مي خواستم بگم اما ترسيدم كه تاپيك به كل كل تبديل بشه اما حالا توكل به خدا و اونم در زمينه ي تشكر كردن و تاييد حرفاي الناز جان و ... كه بهشت فرمودند
من با همه ي حرفهاي الناز هم موافق نيستم مثلا اينكه ازدواج رو در اولويت دوم پس از درس قرار ميده و دوست داره فقط درس بخونه و ...
خودتم كه منو ميشناسي تو تاپيك آقاي تسوكه نظرم در مورد ازدواج چي بود. اما در مورد اينكه ازدواج به خودي خود به انسانها ارزش نميده موافقم. اين كه ازدواج نيمي از ايمانه به خاطر خود ازدواج نيست بلكه بيشتر به خاطر تاثيرات ازدواج در شخصيت و كمال انسانهاست. وگرنه همه ي آدمها بالاخره يك روز ازدواج ميكنن چه باسواد چه بيسواد گاهي فقط راهي براي ارضاي جنسيه گاهي واسه اينه كه تنها نباشي و ...
اما اون چيزي كه به ازدواج ارزش ميده بهشت جونم اثرات مثبتشه مثلا ازدواج باعث مهرباني، پاكدامني، فداكاري ، مسئوليت پذيري، تلاش مضاعف و ... ميشه و به دليل همين مسائله كه ازدواج تا اين حد مفيده و گرنه اگر تعريف ما از ازدواج صرفا ارتباط جنسي و داشتن فرزند باشه من شخصا بعضي قداست هاي مسخره براي ارتباط جنسي (مثل اينكه ميگن اگر زوجي تا دو ماه پس از ازدواج رابطه نداشته باشن آسمانها و زمين و افلاك نفرينشون ميكنن:158:) و يا اينكه جهاد زن در شوهرداريشه و اينا رو قبول ندارم :160:
به نظرم اين حرفا توجيهي براي تنبلي انسانهاست.كساني كه حوصله ي درس يا فعاليت اجتماعي يا كارمفيد براي جامعه و ... رو ندارن ميگن جهاد زن در شوهرداريشه و از صبح تا شب تو خونه پاي تلويزيونن يا همش به اين فكر ميكنن كه شام و نهار چي درست كنم؟
درحاليكه آدم هم ميتونه شوهرش رو راضي نگه داره و به ايشون محبت كنه و احترام بذاره:228: هم خودش به فكر كسب علم و معرفت و تهذيب نفس يا فعاليت مفيد اجتماعي و ... باشه و اينا منافاتي با هم ندارند.
RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
سلام من برگشتم، کنکورم تموم شد خدا رو شکر:323: امیدوارم قبول بشم دیگه هر چی خدا بخواد..
تو این مدت وقتهایی که ناراحت می شدم همش می اومدم اینجا نظر ها رو می خوندم و خیلی حس خوبی بود که می دیدم یه عده هستن که بدون اینکه منو بشناسن یا کاری، کمکی، براشون کرده باشم کمکم می کنن مرسی از همگی : )
ولی راجع به مشکلم، خب خیلی فکر کردم، فهمیدم مادرم خیلی احساساتیه خیلی برونگراست خیلی هم رکه و هر چی به ذهنش می رسه از احساساتش گرفته تا افکارش رو سریعا بیان می کنه و به واکنش طرف مقابلش هم کاری نداره، خیلی هم توهین میکنه... (شاید به خاطر گذشته ی سختیه که داشته) ولی من درونگرام سعی می کنم ادای بزرگا رو درآرم و وقتی کسی اذیتم می کنه تو ذهنم میگم جواب "..."ها خاموشیست و هیچی نمی گم فقط اونجا رو ترک می کنم... همه ی اینا باعث میشه موقع صحبت کردن با مامانم استرس پیدا کنم و دنیا رو سرم خراب بشه
اون شب که اومدم اینجا خیلی حالم بد بود مامانم فهمید و تا موقع کنکور چیزی بهم نگفت ولی درست از لحظه ای که از جلسه کنکور برگشتم شروع کرده ... من نمی دونم چی کار کنم واقعا...زندگی رو بهم جهنم می کنه...همش آرزوی مرگ می کنم...یه بار جلوش گریه ام گرفت دوربین موبایلشو درآورد ازم فیلم گرفت! کلی هم مسخره ام کرد...
ببینین من بیشتر دوستای مدرسه ام خارج رفتن توی معروف ترین دانشگاههای دنیا درس می خونن یه خورده سخته برام قبول کردن این موضوع که من اینطوری دارم برای دانشگاه رفتنم تلاش می کنم...هیچی هم نمی تونم از مشکلاتم به دوستام بگم که...همه چی رو می ریزم تو خودم...بعد یه مشکلاتی هم هست که اینجا هم نمی تونم بگم فقط خدا می دونه...
اگه کسی بود که ازش خوشم می اومد همین فردا ازدواج می کردم ولی واقعا نمی تونم با کسی ازدواج کنم که احتمال می دم بعدا محدودترم کنه...من این احتمال رو درباره ی خاستگاران سنتی ام می دم.
دوستان، من اصلا پیش مشاور نمی تونم برم، خانواده ام مسخره می کنن اصلا این چیزها رو نه تنها قبول ندارن بلکه یه جور توهین می دونن...نمی گذارن از خونه برم بیرون هم، کلا خیلی محدودیت دارم شاید به نظرتون مسخره بیاد ولی من زمان دانشجوییم اجازه ی پوشیدن شلوار لی رو هم نداشتم حالا من به خاطر خونواده ام یه ظاهری دارم که نشون دهنده ی عقیده ام نیست در نتیجه همه ی پسر ها همیشه راجع بهم اشتباه فکر می کنن
yassa من منظورتونو از خاطره تون متوجه نشدم چی شد که از اون آقا خوشتون اومد؟بخاطر حرف دوستها؟چی شد که فهمیدین پدرتون درست می گفته و حق داشته؟قبول ندارم که مهم نیست اولین آشنایی چطور باشه برای من مهمه خیلی هم مهمه دوست دارم قیل از اینکه یک نفر رو به چشم این احتمال که همسر آینده ام باشه نگاه کنم به چشم یک انسان عادی ببینم و بشناسم،
""اما اگر باز هم دلت به اينكه كسي رو اولين بار در مراسم خواستگاري ببيني و بعدا بخواي در موردش شناخت بدست بياري راضي نيست، خوب سعي كن افرادي كه دوست داري و نسبت بهشون شناخت داري رو به سمت خودت جذب كني"" من دوست ندارم به پسران اطرافم به چشم خاستگار نگاه کنم
خانم بهشت باز هم ببخشید اتفاقا همش گفتم این اسم لطیفه ها :D ، می دونید من هنوز هم فکر می کنم پسرانی هستند که برای حقوق خانم ها ارزش قائل اند شاید زیاد نباشند ولی اگر قرار باشد روزی بین ازدواج با پسری با مشخصاتی که شما می فرمایید و ازدواج نکردن یکی را انتخاب کنم، مجرد ماندن را انتخاب می کنم، خوشحال نیستم از این موضوع این درد منه وقتی می بینم دوست هام همه یا نامزد دارن یا دوست دارند یا ازدواج کردند وقتی می بینم هیچ جای دنیا یک دختر نیست که تا 22 سالگی حتی ارتباط عاطفی با جنس مخالف را تجربه نکرده باشد ولی من این شرایط را دارم خب ترجیح می دهم به ازدواج به شکل همون کلمه ی بدی که گفتم نگاه کنم، راجع به سوئد هم فکر می کنم تصویب همچین قانونی بیشتر از اون که باعث شکایت خانم ها از همسرشون بشه باعث ایجاد یک فرهنگ تو جامعه شون شده که همه به شکل جرم به این موضوع نگاه می کنند، کشور های دیگری هم هستند در دنیا که همچین قانون هایی دارند.اون دختر خانمی که مثال زده بودید و می دونم مدرسه هم نرفته یه مورد خاصه که معلم خیلی خوبی داشته از نظر اعتقادی 180 درجه با موردی که من مثال زدم فرق داره بعضی رشته ها هم هست که ممکنه بشه بدون تحصیلات دانشگاهی توش موفق بود ولی رشته ی من اینطوری نیست
آقای فرهنگ اون آقا پسری که شما گفتید رو من براش احترام زیادی قائلم منظورم از ازدواج سنتی این بود که یک معرف که دو طرف را کامل نمی شناسد آنها را به هم معرفی کند
RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
سلام
امیدوارم هر روز که می گذره شرایطت رو به بهبود باشه و خیالت از ارشدت راحت شه و هر جا که می خوای قبول شین .....
دوست خوبم منم تا یه مدتی اینطوری فکر می کردم که از ازدواج سنتی ( یکی معرف باشه ) دید خوبی نداشتم و حتی اجازه صحبت هم نمی دادم ...
اما یه مدتییه تو اطرافم یه سری چیزاییو می بینم که گفتنش شاید به دردت بخوره ...
یکی از دوستان دوستم 20 سالشونه ایشون ازدواج کردن دوستم گفت چند سالی با همسرشون دوست بودن و بعد ازدواج کردن .. همسرشون بهش اجازه نمی ده با دوستای مجردش رفت و آمد کنه ... من دلیلشو پرسیدم
دوستم گفت . چون دوستاشو می شناسه و چون قبلا هم با هم خودشون دوست بودن حساسیتش بیشتر با این که خود آقا با دوستای مجردش می گردن
شاید اسم این ازدواج مدرن باشه اما انگار اعتمادی که باید باشه نیست . شایدم تو سنای بیشتر این اعتماد وجود داشته باشه ..
فقط ببخشین یه چیزیو نتونستم درک کنم این که اگه شما به خانوادتون بگی اگر فلان آقا بیان منزلمون من حاضر به صحبت با ایشون نیستم .خانوادتون که شما رو به صندلی نمی بندن که تو باید باهاش صحبت کنی ..
ببخشین برام سوال بود .که شما هم باید محکم بگین من حاضر به صحبت با اون آقا نیستم
اما راجب این موضوع که یک نفر شما را معرفی کنه البته تازه به این نتیجه شاید رسیده باشم خوب ببینین شما تحصیلکرده این به نظرم خیلی هم منطقی باشین پس این قدرتو می تونین داشته باشین که تشخیص بدین طرز فکر این آقا چییه .. همونطور که دوستان گفتن می تونین شناختتونو طولانی کنین :
1. یا اول با مادرتون صحبت کنین و بگین شرط دارین برای قبول کردن خواستگارا که اگه قرار باهاشون هم صحبت شم باید دوره ی شناختمون طولانی باشه
2. یا اصلا نگین و خودتون با سیاستتون اگر دیدین طرف افکارش با اون مسیری که شما می خواین همسویی داره به خودشون بگین ببینین نظرش چییه البته نمی دونم کار درستییه یا نه ؟ اما می تونین از طرف بپرسین به نظرتون برای شناخت یک نفر 2 جلسه کافییه ؟ تا حالا اینو شما از خواستگاراتون پرسیدین ؟ نظرشون چی بوده ؟ نظرشون راجب دوره ی شناخت چی بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوست گلم دلیلی نداره به خانوادتون بگین می خواین برین مشاوره می تونین بدون اطلاع اونها برین من هم همین موضوع را این جا مطرح کردم و یکی از دوستان گفتن حتی اونجا هم شماره همراتون را بگین ...
فقط اگه دوست دارین که اون اول خود شما را دیده باشه خوب اون هم یه دیدگاه دیگست .
اما اگر کسی هم شما را معرفی کنه اینو بدونین که در آخر شما تصمیم گیرنده این این براتون مهم باشه ..
با یک سری سوال بفهمین که ایشون دیدشون چقدر بسته استو از نظرات شما دوره ... یا برعکس.
رابطتونو با مادرتون سعی کنین نزدیک کنین ..یه پیشنهاد می تونین با مادرتون راجب یه دوست خیالی که تو نظر شماست صحبت کنینو بگین که مثلا دوستم بدون شناخت طی 2 جلسه همش صحبت کردو سری ازدواج کردن و الان با کلی مشکل برخورد کردن و قرار جدا شن ..یه داستانیو بسازین که شرایطی که دوست دارینو رقم بزنه .اسم این دروغ نیست .. یه مدل ابراز نظراتتونه که وقتی بزرگترا حرف آدمو درک نمی کنن مجبور می شی استفاده کنی من خودم امتحانش کردم به امتحانش می ارزه دوست من هر چی مادرتون بگن و شما جلوشون پا فشاری کنینو با فریاد یا با خشم و گریه جوابشونو بدینایشون احساس می کنن شما ضعف دارین و همین باعث می شه که ایشون پافشاریشون رو عقایدشون بیشتر شه اما وقتی بهشون نزدیکتر شینو براشون از دوستاتون که تو شرایط شما بودن بگین چون بیرون دایره دوستاتون هستن ببینین چطوری براشون نظر می دن .. چون بیرون اون موضوع هستند .
تا بعد .
موفق باشین
RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
الناز جان سلام
قول داده بودم که بعد از امتحانت در این مورد با هم صحبت کنیم
متاسفانه من شرایط جسمی بدی دارم و چند روزیه که نمی تونم بشینم و یک دستم هم کمی بی حس است و نمی تونم راحت تایپ کنم /
هر وقت خوب شدم اگه بازم اینجا بودی با هم صحبت می کنیم.
RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
خانم بهشت واقعا ناراحت شدم دعا می کنم حالتون زود زود خوب بشه نظرات شما برام خیلی مهمه ولی خواهش می کنم به خاطر بحث با من خودتونو اذیت نکنین هر چند وقت یکبار اینجا می آم. از خدا می خوام هر روز حالتون بهتر بشه
نازنین جان وقتی دو نفر چند سال (!) غیر رسمی با هم هستن خب اینطوری میشه دیگه می دونین من چند نفر رو میشناسم که سنتی ازدواج کردن و بدبخت شدن؟همین الآن یه دوستی دارم که از راهنمایی دوست پسر داشته همین الآن هم با پسری دوسته یک عالمه هم خاستگار سنتی داره که خیلی جدی راجع بهشون فکر می کنه یکی از خاستگاراش همکلاسی مذهبی خودم بود بهش جواب رد داد با کلی منت!
پدر مادرم دارن با پنبه سر می برن، وقتی میشینیم منطقی بحث می کنیم حرف هامو تایید می کنن ولی همون کاری که دوست دارن رو انجام می دن نظر هامو میشنون هیچی نمی گن ولی بعد عکس العمل هایی نشون می دن که می فهمم دارن تو ذهنشون بهم تهمت می زنن چون روزهای بعدش حرف های بدی میشنوم(من قبلا یه خاستگاری داشتم که خودش بهم گفت من بزرگترین اشتباه زندگیمو کردم و رفتم به مادرم گفتم هزار جور تهمت بهم زدن من با اون آقا یک کلمه هم عاطفی صحبت نکرده بودم ای کاش همون موقع که بهم گفته بود بهش چواب رد می دادم و به خانواده ام نگفنه بودم...این داستان برای تقریبا یک سال پیشه و فقط مادرم می دونه(فکر کنم)) فردا قراره همون آقایی که اینجا راجع یهش نوشتم بیان من دیروز فهمیدم پدر مادرم اصلا دیگه ازم نپرسیدن می خوای بازم بیان یا نه، خودشون هر کی رو بخوان رد می کنن هرکی رو بخوان راه می دن آخرش به من می گن نظرمم نمی پرسن، یکی از فامیل های نزدیکمون پارسال همینطوری جدا شدن مادرم خودش می دونه ولی بازم حرف حرف خودشه توجهی به این اتفاق ها نداره حالا من سعی می کنم راهکارهای شما رو اجرا کنم اون قاطعیتی هم که گفتینو سعی می کنم داشته باشم از این به بعد ببینم چی میشه(چه جوری این دوست خیالی رو بسازم؟بلد نیستم تابلو میشه الکیه همه چی بدتر میشه ها...)
RE: مشکل در رابطه با ازدواج سنتی
سلام الناز جان
عزیز من نشین بگو من نظراتمو به مادرم می گم اما بی فایده است .. وقتی هدف معینی داری بدون اینو که تلاشت جواب می ده و هیچ چیزی تو این دنیا بی فایده نیست ...
شما مشکلتون اینه که اون افرادی که می آن خواستگاریتون چون از سمت پدر مادرتون تایید شده اند به این معنا ست که اونها هم عین پدر مادرتون فکر می کنن ؟ درصورتی که نباید اینطوری فکر کنی.. چون وقتی با اون آقا صحبت می کنی نظراتتو کامل بهش بگو برات مهم نباشه که اگه واقعا عقایدمو بگم و اون مد نظرش نباشه و بره یعنی این که اون جواب رد بده و دیگه نیان یعنی من یه کمبودی دارم .. نه گلم اینطوری نیست .. اگرم همچین اتفاقی بیوفته باید خوشحال باشی و بدونی که با تمام جراتت تونستی عقایدتو به یک نفر بگیو اون آدمم باید با یکی عین خودش ( طرز فکرش ) زندگی کنه و چقدر خوبه که تو این قدرت بیانو داریو می تونی قبل از اتفاق افتادن هر پیامد بدی جلوشو بگیریو انتخاب درستی کنی ..
ببین عزیزمن هرچقدر تو بخوای سختترش بگیری برات سخت می شه .. و با این طرز فکرم برای ازدواج جلو نرو که با ازدواج به چیزای که الان محدودشون بودی برسی شما اونقدر چیزای دیگه ( آزادی های دیگه ای ) داشتی که می تونسته جای اون محدودیتارو بگیره عین همین دانشگاه رفتن ..
واقعا باورتون شاید نشه یکی از دوستانم مادر خودش مهندسی خونده اما دخترشونو تا دیپلم اجازه درس خوندن دادن و گفتن محیط دانشگاه خوب نیست ولی باهوش ترین بچه ی کلاسمون بود ...
پس ببین آزادی هات کم نبوده اونقدر اعتماد به نفستو بالا ببر که اگرم محدودیتی هست با یه رفتار محکم بتونی اونو از میون برداری .. شاید بگی حرف .. اما کسی که خودش هم بخواد تو همون محدودیت ها باشه کاری از پیش نمی بره .. پس تصمیمتو بگیر ببین واقعا چی می خوای من گفتم سعی کن در مقابلشون نباش با سیاست حرفاتو بزن ...
فردا هم شما با اون آقا حرف می زنی پس هیچ ترسی به خودت راه نده اگه حرفامو بزنمو بره مامان سرزنشم می کنه .. سرزنش الان مامان می ارزه به چیزی که نباید می شده
شایدم اون آقا دیدگاهش با خانوادش متفاوت باشه و فقط از روی احترام عین شما مراعات می کنه شما می تونی راجب این موضوعا باهاشون حرف بزنی
این موضوعاتم مشکل نیستن گلم همشون یکسری مساله هستن که با فکر و درایتی که داری می تونی به کمک خدا بهترین انتخابو کنی ..
راجب اون آقا که خودش بهتون پیشنهاد دادو متوجهه نشدم .
راجب اون دوست هم گفتم اگه می بینی که نظراتت متفاوته مثلا این فقط مثاله ها .. راجب همون شلوار لی پوشیدن بگو تو اون زمان یکی از دوستام برام جالب بود چون می امد دانشگاه اونجا شلوار لی می پوشید و وقتی هم می رفت لباسشو تغییر می داد بگو من ندارم این مدلی اگرم بخوام کارییو کنم دوست دارم دزدکی و یواشکی نباشه واقعا مامان دلم به حالش سوخت که اینقدر از مامانش دوره ..) این فقط مثال بودا راجب خواستگاراتم می شه ..
البته انتظار نداشته باش یکدفعه جواب بده باید صبورم باشیو رابطتو با مادرت صمیمیتر کنی با آرامش نظراتتو بگی ..
فعلا