-
RE: اعتراف به خیانت
دوستان عزیز یه بار دیگه از تک تک تون تشکر میکنم و راجب این مشکلم خدا رو شکر فکر میکنم حل شد...هر چند گاهی بهش مشکوک میشم اما با خودم که فکر میکنم میبینم که شاید حق داشته باشم و کم کم این حس هم از بین میره... تو این مدت خیلی ابراز پشیمونی کرده و خیلی بیشتر از قبل ابراز علاقه میکنه.... گل میخره...هدیه میخره.... اگه بیرون باشه زنگ میزنه و میگه دلم واست تنگ شده و ... کلا میخواد دوباره مثه قبل بدونم که خیلی دوستم داره و منم سعی کردم این حس رو بهش منتقل کنم... اما مشکلی که الان باهاش درگیرم رو خواستم تو همین تاپیک بگم چون در ادامه ی همین اتفاق، واسم رخ داد که الان خیلی اذیتم میکنه :
توی همین تاپیک هم گفتم اما الان میخوام با جزئیات بیشتری بگم: ما تو یه شهر غریب 4 ساله که تک و تنها داریم زندگی میکنیم و هیچ دوستی ندارم و به خاطر بعد مسافت هم با دوستای قدیمیم زیاد رابطه ندارم و هر کدومشون درگیر زندگی خودشون هستن...
من از بچگی تو اجتماع بزرگ شدم...از 9 سالگی ورزش میکردم و حرفه ای ادامه اش دادم(2دوره هم به تیم ملی دعوت شدم)تا دو سال پیش هم عضو تیم ملی دانشجویان بودم و کلا نمیتونم با تنهایی کنار بیام واسه همین از همون روزای اول به پیشنهاد شوهرم یه وبلاگ زدم و از خاطرات عاشقانه و روزمرگی های خودمون دو تا مینوشتم و واقعا واسم با ارزش بود... اون روزای اول وبم کم بازدید داشت و با 10 نفری دوست شدم اما کم کم این دایره ی دوستی بزرگتر شد و با اینکه کلی کنترلش میکردم و به دوستی هر کسی پاسخ مثبت نمیدادم اما این دوستی ها به مرز 150 نفر رسید و به جرات میگم با 20-30 نفرشون به شدت صمیمی بودم(همه ی دوستام خانوم های متاهل باشرایط خودم بودن تقریبا)
تو این 4 سال خیلی همو میشناختیم و با 5-6 نفرشون که همشهری بودم قرار گذاشتیمو از نزدیک همو دیدیم با بقیه هم تلفنی،اس مسی و ... ارتباط داشتیم و کلا این رابطه ها خیلی عمیق شده بود و اونا رو بیشتر از هر کسه دیگه ای به خودم نزدیک میدیدم و اگه یکی دو روز نمیرفتم نت زنگ میزدن ، اس میدادن و نگران میشدن و کلا کمبودهای رابطه های دوستانه ای که داشتمو واسم پر میکردن....
خیلی اون رابطه ها رو دوست داشتمو دارم ... اما بعد از اینکه حس کردم همه ی این عاشقانه هایی که مینویسم در یک چشم بر هم زدنی میتونه نابود بشه وبلاگ مو تو عصابیت حذف کردم و تمام اون خاطرات 4 ساله ای که با عشق مطلق نوشته بودم پرید.... بعد از حذف کردنش احساس کردم بخشی از زندگی مو ازدست دادم....
باور کنین بین دوستام خیلی محبوب بودم و هر پستم در عرض 2 روز بالای 100 تا کامنت داشت....
وقتی وبم حذف شد همه ی اون دوستام زنگ زدن اما خطمو عوض کردم و جواب هیچ کس رو ندادم... هر کدوم شون تو وبشون واسه من یه مطلب زدن و از دلتنگی و نگرانی شون گفتن اما چون نمیخوام نه دروغ بگم نه واقعیت رو چشمم رو به روی تمام مهربونی هاشون بستم ... ولی باور کنین خیلی سخته واسم....
هر روز که میگذره احساس میکنم یه کمبودی دارم که قبلا نداشتم... وقتی میام تو نت و اون عادت 4 ساله رو نباید ادامه بدم بدجور دلم میگیره و یادم میاد که به خاطر رفتار شوهرم حذفش کردم دلم بیشتر میگیره...
خلاصه عجیب احساس تنهایی میکنم... نمیدونم چه جوری میتونم یه حس دیگه رو جایگزین این حسم کنم...
البته گاهی رو خودم کار میکنم و واسه چند ساعتی خوبم اما بازم تا یادم میاد دلم میگیره....
شوهرم چون از نزدیک این حس و دوستی های منو دیده بود میگه دوباره وب بزن و به دوستی هات ادامه بده ،تو با اونا خیلی شاد بودی،اما نمیدونم چرا نمیتونم....
حالا میخوام کمکم کنید که چی کار کنم که همچین حسی رو که الان دارم که فکر میکنم تعداد زیادی از دوستامو به یکباره از دست دادم اونم به خاطره چی، نداشته باشم...
ممنونم میشم کمکم کنین...:72:
-
RE: اعتراف به خیانت
درسای عزیز
اول و قبل از هر چیز بهت تبریک میگم بابت قلب بزرگواری که داری و مطمئنم بینش مثبت و امیدوار تو، روز های بسیار شادتری رو برات رقم میزنه.
اما در مورد احساس نا خوشایندت که نوشته بودی ...
سرنوشت همه گیک ها همینه بانو.:102: :D
من خودمم شبیه تو ام. اثر این مخدر گاهی تا سالها بعد از ترک هم توی بدن آدم می مونه و احساسات آدمو قاتی پاتی می کنه.
شاید اگه یه دفعه ای این کار رو نمی کردی بهتر بود یا دست کم وبلاگ عاشقانه ات رو قربانی نمی کردی...
اما به هر حال اتفاقیه که افتاده، بپذیر که این اتفاق، هر چند اشتباه، تو رو برگردونده به زندگی عادی. الان فرصت خوبیه که دوستیهات رو توی دنیای واقعی تجربه کنی. کلاس ورزش برو، تخصصت رو به بقیه یاد بده. سعی کن جاهایی توی نت که قبلا می رفتی کمتر بری...
امیدوارم لحن همراه با طنز من دلخورت نکرده باشه :72: :46:
-
RE: اعتراف به خیانت
خب مقصر این را هم می تونی شوهرت بدونی. اما باید یادت باشه قراره ببخشیش. :305:
بهت توصیه می کنم به مربی شد و زدن کلاس ورزشی هم فکر کنی. من خودم ژیمناستیک کار بودم، اما نه در حد تیم ملی، بعدش رفتم مربی شدم. این کار هم وقتت را پر می کنه هم مثل نت فقط پولت را خرج نمی کنه، بلکه برات پول هم داره. تازه با آدمای واقعی هم رفیق میشی.
راستی چرا مربی نمیشی؟:303:
-
RE: اعتراف به خیانت
[size=medium]:104::104::104:
سلام دوست عزیز. قبل از هر چیز بی نهایت از مدیر محترم تشکر می کنم کلی ذوق زده شدم.
و به شما به خاطر قلب بزرگی که داری افرین می گم خیلی خوبه که بخشیدی. منم روزی بخشیدم و الان خیلی خوشحالم که بخشیدم و نه تنها مثل گذشته بهش اعتماد دارم بیشترم قدر زندگیم و می دونم و نکات ریزی که اون روزا برام مهم نیست الان مهم شدن و با دقت بیشتری زندگی می کنمو البته زندگیمم شیرین تر شده.
موفق باشید:72:[/size]
-
RE: اعتراف به خیانت
دوست عزیز سعی کن که بهش یه فرصت دوباره بدی . اما دنبال بهانه جویی نباش و گذشته رو یاد آوری نکن.سعی کن دلیل خیانت شوهرت و پیدا کنی . به امید روزهای زیبا واسه همه !
-
RE: اعتراف به خیانت
خدا رو صد هزار مرتبه شکر درسا جون فقط همینو میتونم بهت بگم قدر زندگی و شوهرتو بدون تاپیکهاتو که خوندم اشکم در اومد البته اشک شوق که هستن خونواده هایی که اینقدر عاشق همن
-
RE: اعتراف به خیانت
خیلی خوشحال شدم ولی چون من همین مشکل داشتم بهت میگم کار سختی داری اهمیت به تلفن هاش نده یه مدتد بی خیال شو متاسفنانه جامعه خراب شده حالا الهی شکر کارش عوض کرده شوهر من استاد دانشگاه و مثلا دکتر کارش را عوض نکرد
-
دارم دیوونه مــــیشم
دارم دیوونه میـــــــــــشم به خدا... دارم کم میارم... احساسم نمیتونه بگم اما حالم خیلی بده...
شوهرم هنوز با اون دختر از طریق فیس بوک رابطه داره...اس مس هاش رو از تو گوشیش حتا پاک هم نکرده بود و خودم چند روز پیش خوندمشون...اینکه اون دختر 18 ساله به شوهرم گفته:"" استاد من تازه و برای اولین بار معنی عشق رو با تمام وجودم درک کردم و میدونم تو رابطه ای که با شما دارم هیچ وصالی در کار نیست اما عشق واقعی یعنی همین و من عاشق شما هستم...لطفا به پیشنهاد من فکر کنین...""
بعد چند شب پیشم به من میگه : درسا من دیــــــــــــــگه عاشقت نیستم :54:
میگم چرا؟ میگه تو تنها کسی بودی که عاشقت شدم و عشق اول و اخر منی اما معتقدم که عشق با ازدواج از بین میره...میگه دوستت دارم اما مثه قبل از ازدواج عاشقت نیستم...............................
دیگه واقعا دارم داغون میشم....
هر کاری میکنم درست بشو نیست...چرا هنوز با اون شاگردش رابطه داره؟؟؟
من چــــــــــــــی کار کنم؟؟؟
تو رو خدا صادقانه جوابمو بدین...
-
RE: اعتراف به خیانت
درسا خانوم
آروم باش عزیزم ...
سعی کن به خودت مسلط باشی و بیا برامون بگو چطور گذشت این مدت ...
مشکلی بینتون پیش اومد؟ جر و بحثی؟
اینجا هممون، همه تلاششمون رو می کنیم که دوباره احساس خوشبختی کنی.
زود خودتُ نباز، همه چی درست میشه مهربون :46:
-
RE: اعتراف به خیانت
درسای عزیزم
حرفی ندارم که بزنم. دارم فکر می کنم به زندګی.
ببین حرفهای این دختره این فکر را به سرش انداخته که عشق یعنی نرسیدن و ... این حرفها تاثیر حرفهای دخترک است. جدی نګیر.
اما اینکه باید چه کار کنی، من هم منتظرم ببینم بقیه چی می ګن.
محکم باش.
راستی رابطه ات با مامان اینا بهتر شد؟ به فکر اون هم باش.