RE: عشق اول را نمیشه هیچ وقت از یاد برد !درسته ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنــیـــــــــن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نازنین عزیز :
تصور شما بر این که نواری که ایشان دوست داشت را گوش کنی تا با یادش مبارزه کنی و اینگونه خلاص شوی ، اشتباهه ، چون برعکس است ، احساسات شما را بیشتر درگیر می کند . لذا از این کار بپرهیزید و از تکنیک توقف فکر در رابطه با یادآوری ایشان بهره بگیرید .
ضمناً خدا هرگز ما را مجبور نمی کند و در موقعیتی که راهمان اشتباه است حتی اگر هیچکس نباشد گوشزد کند ، به درون خود مراجعه کرده و از عقل یاری بجوییم ما را نهی می کند ، اما اغلب در مواردی مثل تجربه شما ، شدت احساسات اجازه نمی دهد . پس از ماست که برماست .
شما قوی هستی و می توانی از پس این تجدید یاد هم برآیی و خود را خلاص کنی ، مطمئنم اگر بخواهی می توانی .
.
سلام.
ممنوننم فرشته عزیز....
باشه دیگه این کار را نمی کنم ... (آهنگو)
راجب اینم که از ماست که بر ماست ... هم قبول دارم اما کاش همه چی دست خودمون بود یا اصلأ دست خودمون نبود ... توضیحش برام سخت ...
دقت کردم اکثر دوستایی که راهنماییم کردن بهم گفتن خودت باید بخوای ... مشکل این من خودم می خوام یه مدت طولانی هم حالم خوب می شه .. شاید چند ماه اصلأ تو یادم نیس اما یکدفعه اصلأ نشستم درس می خونم یه هوووو می آد تو ذهنم ... خوب این برام عجیب که توی چند ماه هیچ یادی ازش نکردم بعد یهو !!!!!!!!! برای همینم اولش پرسیدم شاید اونم یاد من می افته ... وگرنه چرا باید یه هووو بدون هیچ مفدمه ای یادش بیوفتم ؟!!!!!
........
...
بازم ممنون از همفکرییاتون :72:
سلام دوست من
منم یه جورائی مشکل تورو دارم، یعنی مشکل ما اینه که سوزنمون تو گذشته گیر کرده و نمیزاره جلو بریم، میدونی چطوری حلش کردم؟ یه روز خیلی عادی بهش زنگ زدم، وقتی باهاش حرف زدم دیدم خیلی راحت یه زندگی جدید، یه عشق جدید داره. هرچی بیشتر باهاش حرف میزدم میدیدم بیشتر ازش فاصله گرفتم، دیگه نه اون همون ادم قبلی بود نه من، وقتی تلفنم تموم شد دیدم دیگه اون بیقراری قبلو ندارم، واقعا تبدیل شد به یه خاطره، هنوزم خیلی وقتا بهش فکر میکنم و خیلی چیزا هست که منو یادش میندازه ولی به قضیه اینطوری نگاه میکنم که: با یه نفر توی راه قشنگ همسفر شدم که همسفر بینظیری بود ولی از یه جائی به بعد ازش جدا شدم چون مسیرمون یکی نبود، حالا من میتونم به یه مسافرت قشنگتر برم با یه همسفر بهتر ، یا اینکه تو خونه بشینمو حسرت اون سفر قبلیو بخورمو فصل سفرو از دست بدم. تو کدومو انتخاب میکنی؟ خاطرات شیرین اون مسافرت اولتو هیچ کس نمیتونه ازت بگیره ولی فرصت سفر کردنو فقط خودتی که میتونی به خودت بدی.:72
RE: عشق اول را نمیشه هیچ وقت از یاد برد !درسته ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parhaam
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنــیـــــــــن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نازنین عزیز :
تصور شما بر این که نواری که ایشان دوست داشت را گوش کنی تا با یادش مبارزه کنی و اینگونه خلاص شوی ، اشتباهه ، چون برعکس است ، احساسات شما را بیشتر درگیر می کند . لذا از این کار بپرهیزید و از تکنیک توقف فکر در رابطه با یادآوری ایشان بهره بگیرید .
ضمناً خدا هرگز ما را مجبور نمی کند و در موقعیتی که راهمان اشتباه است حتی اگر هیچکس نباشد گوشزد کند ، به درون خود مراجعه کرده و از عقل یاری بجوییم ما را نهی می کند ، اما اغلب در مواردی مثل تجربه شما ، شدت احساسات اجازه نمی دهد . پس از ماست که برماست .
شما قوی هستی و می توانی از پس این تجدید یاد هم برآیی و خود را خلاص کنی ، مطمئنم اگر بخواهی می توانی .
.
سلام.
ممنوننم فرشته عزیز....
باشه دیگه این کار را نمی کنم ... (آهنگو)
راجب اینم که از ماست که بر ماست ... هم قبول دارم اما کاش همه چی دست خودمون بود یا اصلأ دست خودمون نبود ... توضیحش برام سخت ...
دقت کردم اکثر دوستایی که راهنماییم کردن بهم گفتن خودت باید بخوای ... مشکل این من خودم می خوام یه مدت طولانی هم حالم خوب می شه .. شاید چند ماه اصلأ تو یادم نیس اما یکدفعه اصلأ نشستم درس می خونم یه هوووو می آد تو ذهنم ... خوب این برام عجیب که توی چند ماه هیچ یادی ازش نکردم بعد یهو !!!!!!!!! برای همینم اولش پرسیدم شاید اونم یاد من می افته ... وگرنه چرا باید یه هووو بدون هیچ مفدمه ای یادش بیوفتم ؟!!!!!
........
...
بازم ممنون از همفکرییاتون :72:
سلام دوست من
منم یه جورائی مشکل تورو دارم، یعنی مشکل ما اینه که سوزنمون تو گذشته گیر کرده و نمیزاره جلو بریم، میدونی چطوری حلش کردم؟ یه روز خیلی عادی بهش زنگ زدم، وقتی باهاش حرف زدم دیدم خیلی راحت یه زندگی جدید، یه عشق جدید داره. هرچی بیشتر باهاش حرف میزدم میدیدم بیشتر ازش فاصله گرفتم، دیگه نه اون همون ادم قبلی بود نه من، وقتی تلفنم تموم شد دیدم دیگه اون بیقراری قبلو ندارم، واقعا تبدیل شد به یه خاطره، هنوزم خیلی وقتا بهش فکر میکنم و خیلی چیزا هست که منو یادش میندازه ولی به قضیه اینطوری نگاه میکنم که: با یه نفر توی راه قشنگ همسفر شدم که همسفر بینظیری بود ولی از یه جائی به بعد ازش جدا شدم چون مسیرمون یکی نبود، حالا من میتونم به یه مسافرت قشنگتر برم با یه همسفر بهتر ، یا اینکه تو خونه بشینمو حسرت اون سفر قبلیو بخورمو فصل سفرو از دست بدم. تو کدومو انتخاب میکنی؟ خاطرات شیرین اون مسافرت اولتو هیچ کس نمیتونه ازت بگیره ولی فرصت سفر کردنو فقط خودتی که میتونی به خودت بدی.:72
سلام .
ممنونم از همدردیتون ...
منم بعد اون اتفاقی که برام افتاد و دیدم هر کاری می کنم نمی تونم از ذهنم کامل پاکش کنم تصمیم گرفتم بعد اون فاصله ی زمانییه زیادی که از کات شدن رابطمون می گذشت خودم بهش زنگ بزنم و راجب اون مشکلش ازش بپرسم که در چه حال تمام سعیمو کردم که بهش بفهمونم من با اون موضوع هیچ مشکلی ندارم و تو برام یه آدم سالمی ...
اما نتاسفانه یا خوشبختانه اون منطقش بیشتر از احساساتش کار می کرد ... بگذریم ...
من ایشونو دارم سعی می کنم فراموش کنم اما تو لحظه هایی که دارم دعا می کنم اون اولین نفرییه که جلوی چشمام می اد و من از این موضوع به شدت نگرانم و دوست دارم رهاش کنم . که به قول دوستان این کار کاملا امکانپذیر نیست ...
اما در هر صورت به این نتیجه رسیدم که اصرار من به اون بیشتر آزارش می ده ...
بله حق با شماست .. زندگییه ما از هم جداست و واقعا تعبیر قشنگی به کار بردین ...
این منم که باید بخوام ذهنمو زیر سلطه ی خودم بگیرم ...
تو این شبا همه ی مریضارو دعا کنین ..
ممنونم :72:
RE: عشق اول را نمیشه هیچ وقت از یاد برد !درسته ؟؟
زیاد قصه نخور ...بالاخره تو هم میتونی بیای بیرون از این شرایط به شرطی که واقع بینانه به این موضوع نگاه کنی ...
خب پسره داره اینده رو میبینه که بالاخره عقاید و احساسات عوض میشه در اگثر زندگی ها ...پس به خاطز اون مشگلش گفته کات بشه بهتره ...
من همیشه پیش خودم میگم ...هر چی پیش اید خوش اید ...مطمن باش که بهترین تصمیمو گرفته ...
راستی چرا خواستگاراتو رد میکنی ؟؟؟ همیشه وقتی حالت بده از نظر روحی و یا تصمیم گیری به اطرافیانت ...( مادر و پدر ) بهشون خیلی راحت بگو که الان من نمتونم خوب تصمیم گیری کنم .. فعلا عقب بندازید ...این یکی از بهترین روش هایی هست که میتونی انجام بدی ...
اگه بدون فکر عمل کنی در واقع تسلیم شدی به ناامیدی ...نذار ناامیدی درونت نفوذ کنه ...همهچیزو بپذیر و ازشون بهترین استفاده رو بکن...
لاقربطا
RE: عشق اول را نمیشه هیچ وقت از یاد برد !درسته ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
زیاد قصه نخور ...بالاخره تو هم میتونی بیای بیرون از این شرایط به شرطی که واقع بینانه به این موضوع نگاه کنی ...
خب پسره داره اینده رو میبینه که بالاخره عقاید و احساسات عوض میشه در اگثر زندگی ها ...پس به خاطز اون مشگلش گفته کات بشه بهتره ...
من همیشه پیش خودم میگم ...هر چی پیش اید خوش اید ...مطمن باش که بهترین تصمیمو گرفته ...
راستی چرا خواستگاراتو رد میکنی ؟؟؟ همیشه وقتی حالت بده از نظر روحی و یا تصمیم گیری به اطرافیانت ...( مادر و پدر ) بهشون خیلی راحت بگو که الان من نمتونم خوب تصمیم گیری کنم .. فعلا عقب بندازید ...این یکی از بهترین روش هایی هست که میتونی انجام بدی ...
اگه بدون فکر عمل کنی در واقع تسلیم شدی به ناامیدی ...نذار ناامیدی درونت نفوذ کنه ...همهچیزو بپذیر و ازشون بهترین استفاده رو بکن...
لاقربطا
سلام
ممنونم
دوست عزیز جدیدا فهمیدم حرف زدن خیلی آسون ... اما وقتی پای عملش می یوفته واویلا.....
در جواب این سوالتون هم ===== راستی چرا خواستگاراتو رد میکنی ؟؟؟
چند بار خواستم این کارو نکنم اما یه هو یه چیزی تو وجودم می گه نه و توانمو می گیره که توصیفش برام مشکل ...
و هم این که هنوز احساس می کنم خیلی کار عقب مونده دارمو وقتی خودم هنوز آمادگیشو نمی دونم دارم یا نه بهتر که عجله نکنم ..
یه چیز دیگه هم که دوست دارم .... خاطره هایی که از اطرافیانم دارم تو ذهنم کم رنگ تر بشه و نگران اینم که تو آینده تاثیر گذار باشه ...
یه مسئله ی دیگه هم از پدرم بیش از حد خجالت می کشم چون برای پدرم عین یه دختر کوچولو ام این حسییه که پدرم داره بهم .. و دلم نمی خواد فکر کنه بزرگ شدم یعنی دلم نمی خواد احساس دوری کنم باهاشون... نسبت به مادرم اینجوری نیستم ...
یه مطلبی را اضافه کنم .. اصلا من لوووس نیستم ... فقط احساسم به پدرم را گفتم . فکر نکنین به خاطر لوس بودنم باشه ...
چون خودم از افراد لوس زیاد خوشم نمی اد .
RE: عشق اول را نمیشه هیچ وقت از یاد برد !درسته ؟؟
خب نازنین جان ببین هیچ وقت بدون فکر کاری رو نکن ...
خودت میگی وقتشو ندارم و خیلی کارا هم هست که نکردم ولی ته دلت هم پیش طرفه ...این اصلا بد نیست ...
ولی یه سوال
اگه اینایی که رد میکنی ...مثلا با یکیشون صمیمی میشدی و میدی که حتی خیلی بهتر از طرف هم هست چی ؟؟؟ اگه یکی از این افرادی که به عنوان خواستکار میاند اولش به طور اتفاقی دوست میشدی و میدیدی که نه واقا طرف کارش درسته بعدش چیکار میکردی ؟؟
میدونی چی میخوام بگم..! میخوام بگم خیلی پیش امده که افرادی که به عنوان خواستگار جلو میاند شاید از دوستان صمیمی که فکر میکنیم غیراز اون نمیشه بهتر باشند ولی ما روی فکر قبلی و تصوراتمون طرفو رد میکنیم ...به شخصه اینو اشتباه میدونم ..سعی کن احساساتتو کنترل کنی هرچند سخته ...
بعد به این حرف دقت کن ...گذشته ادم سطل زباله نیست که از کنارش رد نشیم ..در واقع گذشته هر کدوم از ما گنجینه ایی از طلا و جواهراته ...که میتونیم از اینا استفاده کنیم ...رو این حرف فکر کن ... از گذشتت لذت ببر هرچند تلخه ولی قبول کن باعث رشدت شده ..بالاخره همیشه یه بهایی هم داره ...تا زمانی که نپذیری همیشه در هر مقطعی و هر موقع که اتنظارشو نداری سراغت میاد و اذیتت میکنه ..
اگه ازش میخوای عبور کنی از صمیم قلب بپذیرش و با به خودت بگو که درسته اینطوری شد ولی کلی تجربه بدست اوردم و بهتر میتونم راحمو بشناسم ...شاید زمانی برسه که بچه دار هم شدی و این موضوع هم تو فکرت بیاد یه لبخند بزنی وبگی یادش بخیر ...چون پذیرفتیش ...
اگه بپذیریش همسر ایندتم میپذیره ولی اگه نپذیری ناخوداکاه که یهو رو بشه حتی همسر ایندتم بهت شک میکونه که نگنه به فکرشی ...در حالی که اصلا اینطور نبوده ....
خیلی خوبه که بچه بابایی هعستی ...خود منم باباییم شدید ...ولی یواش یواش باهاش باید کنار بیای و بپذیری که محبت همسر و پدر چیز مجزایی و نمیشه از همسرت توقع اون محبت داشته باشی ..هر کدوم برای خودشون چیز مجزایه و لذت هرکدوم چیز عالیه ..
رو حرفام بیشتر فکر کن نازنین
لاقربطا
RE: عشق اول را نمیشه هیچ وقت از یاد برد !درسته ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
خب نازنین جان ببین هیچ وقت بدون فکر کاری رو نکن ...
خودت میگی وقتشو ندارم و خیلی کارا هم هست که نکردم ولی ته دلت هم پیش طرفه ...این اصلا بد نیست ...
ولی یه سوال
اگه اینایی که رد میکنی ...مثلا با یکیشون صمیمی میشدی و میدی که حتی خیلی بهتر از طرف هم هست چی ؟؟؟ اگه یکی از این افرادی که به عنوان خواستکار میاند اولش به طور اتفاقی دوست میشدی و میدیدی که نه واقا طرف کارش درسته بعدش چیکار میکردی ؟؟
میدونی چی میخوام بگم..! میخوام بگم خیلی پیش امده که افرادی که به عنوان خواستگار جلو میاند شاید از دوستان صمیمی که فکر میکنیم غیراز اون نمیشه بهتر باشند ولی ما روی فکر قبلی و تصوراتمون طرفو رد میکنیم ...به شخصه اینو اشتباه میدونم ..سعی کن احساساتتو کنترل کنی هرچند سخته ...
بعد به این حرف دقت کن ...گذشته ادم سطل زباله نیست که از کنارش رد نشیم ..در واقع گذشته هر کدوم از ما گنجینه ایی از طلا و جواهراته ...که میتونیم از اینا استفاده کنیم ...رو این حرف فکر کن ... از گذشتت لذت ببر هرچند تلخه ولی قبول کن باعث رشدت شده ..بالاخره همیشه یه بهایی هم داره ...تا زمانی که نپذیری همیشه در هر مقطعی و هر موقع که اتنظارشو نداری سراغت میاد و اذیتت میکنه ..
اگه ازش میخوای عبور کنی از صمیم قلب بپذیرش و با به خودت بگو که درسته اینطوری شد ولی کلی تجربه بدست اوردم و بهتر میتونم راحمو بشناسم ...شاید زمانی برسه که بچه دار هم شدی و این موضوع هم تو فکرت بیاد یه لبخند بزنی وبگی یادش بخیر ...چون پذیرفتیش ...
اگه بپذیریش همسر ایندتم میپذیره ولی اگه نپذیری ناخوداکاه که یهو رو بشه حتی همسر ایندتم بهت شک میکونه که نگنه به فکرشی ...در حالی که اصلا اینطور نبوده ....
خیلی خوبه که بچه بابایی هعستی ...خود منم باباییم شدید ...ولی یواش یواش باهاش باید کنار بیای و بپذیری که محبت همسر و پدر چیز مجزایی و نمیشه از همسرت توقع اون محبت داشته باشی ..هر کدوم برای خودشون چیز مجزایه و لذت هرکدوم چیز عالیه ..
رو حرفام بیشتر فکر کن نازنین
لاقربطا
اینو از ته دلم می گم که حرفاتون برام خیلی جالب بودو بهم یه حس و دید دیگه ای نسبت به اون قضییه داد ....
دقیقا مشکل من همین بوده که خواستم از گذشتم بگذرمو فراموشش کنم چون هیچ وقت فکر نمی کردم قرار همچین اتفاقایی برام بیوفته و انتظار داشتم تمام احساسمو برای یک نفر خرج کنم ... که اینم باز یه اشتباهم بود که تو تاپیکای دیگه به این نتیجه رسیدم ...
تمام این حرفایی که زدین نیاز داره یه روح بزرگ داشته باشی که به قول شما با همون یه لبخند هیچ تاثیری تو زندگی آدم نداشته باشه .... سعی می کنم اون قدر بزرگ شم که بتونم حرفاتونو عملی کنم ...
راجب اون حرفاتون هم بله قبول دارم شاید اگه فرصت می دادم به اطرافیانم دیدم تغییر می کرد ..
شاید یه مسئله ی دیگه هم این باشه که دوست داشتم قبلا با اون شخصی که قرار ازدواج کنم قبلتر از اون خودم باهاشون آشنا می شدم که اینم احتمالا یه اشتباه!!!!!!!!! البته دیگه نخواستم همچین اتفاقی بیوفته ..
اما از ازدواجی هم که کسی منو پیشنهاد کنه زیاد خوشم نمی اد و نمی تونم قبول کنم ....
راجب پدرم هم آره دقیقا شاید به خاطر بچه آخر بودن باشه ... وقتی هم که به این موضوع فکر می کنم می بینم انگاری هنوز بزرگ نشدم که جلوی پدرم بشینمو باهاش راجب این موضوع حرف بزنم ...
درکل واقعا حرفاتون عالی بود انگار که تو شرایط طرفتون قرار دارین ...
و بهشون بازم فکر می کنم
منظورتون از لاقربطا چییه ؟ تو همه ی تاپیکاتون دیدم !!!
ممنونم