RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام
ممنون از همه دوستان از LARG.62 عزیز :72:
واقعا خیلی تحت تاثیر جمله آخرتون قرار گرفتم .... منو خیلی به فکر فرو برد ...
راستش قضیه دوستی یوسف با الناز رو به مامان نگفتم . مطمئنم اگه بگم مخالفت می کنه ولی به خاطر خودمم شده باید با مامان کلی صحبت کنم و ازش راهنمایی بخوام . چون خیلی منو درک می کنه ... مامانا همشون جواهرن...
همین الان مامان باهام صحبت می کرد گفت چند روز پیش 2مورد برای خواستگاری ازم اجازه می خواستن تا تشریف بیارن ... درباره شرایط هر کدوم برام گفت ... بازم منگ موندم نمی دونم چی بگم . احتیاج به زمان دارم ... مامان تصمیم رو به عهده خودم گذاشت ...
دوستان برام دعا کنید . . . . . . . .
:72:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه عزیزم..
به تالار همدردی خوش آمدی..
مکان خوبی رو برای بیان این مطلب انتخاب کردی..
حوصله داری کمی برات از خاطره هام بگم..
تو خود من نیستی؟اونم تو همون سنی که الان هستی؟
ماجرایی که تعریف کردی به مقدار زیادی من شخصا تجربه کردم..کمی متفاوت ولی برات تعریف می کنم و در انتها نظرمو می گم..تعریف می کنم که بدونی تو نها نیستی و خیلی ها ..حالا یا دختر یا پسر این شرایطو دیدن و تحمل کردن..
من وقتی سال 2 بودم ..پسری در همکلاسی هام بود که خیلی پسر خوب ..منظم..با شخصیت و ..بود و تقریبا خیلی از دخترای کلاس به ایشون علاقه داشتند چون واقعا بدون هیچ چشمداشتی به همه کمک می کرد و همه بهش احترام می گذاشتند..حالا یک عده افراطی ایشون رو دوست داشتند..یک عده هم نه ...منم جز اون دسته بودم که چون خیلی مغرور بودم و به قول پسرای هم کلاسیمون انگار از دماغ فیل افتاده بودم اصلا تحویلش نمی گرفتم ولی اذعان داشتم که بسیار محترمه و هرکس زنش بشه خوشبخت میشه...
چون به حق پسر خوبی بود...
خلاصه سال 2 تازه من کم کم از طریق ذخترای کلاس فهمیدم که گویا از من خوشش میاد و در تلاش برای نزدیک شدن به من بود..منم بدم ازشون نمی اومد ولی خیلی مغرورتر از این حرف ها بودم و برام شخصیتم از همه چیز مهمتر بود.....دختری تو کلاس داشتیم که مثه الناز شما خیلی دختر بد..جلف و ...بود اصلا اخلاق نداشت ..ولی اون عاشق این پسر بود و پسر جرات نداشت از ترسش هیچ کاری کنه چون خیلی ذوسش داشت..و ولش نمی کرد.این پسر هم قدرت نه گفتن نداشت..به هیچکس و من اینو به مروز فهمیدم.اون کم کم سعی می کرد به من نزدیک شه و الحق و الانصاف که بچه خوبی بود..حتی خواهرش اومد و منو دید ولی من یادمه اصلا حتی به جانب خواهرش که تازه متخصص هم بود و خیلی هم پولدار بودند نگاه نکردم..اون زمان من احساساتی نبودم و شخصیتم خیلی برام ارزش داشتو داره..مدت ها پسر تلاش کرد و اون دخترم ول نکرد..خیلی از طرق مختلف برای من ابراز علاقه می فرستاد ولی من زیر نظرش داشتم ببینم بالاخره چه می کنه؟باور می کنی 1 سال و نیم من بهش محل ندادم با اینکه می دونستم بهم علاقه داره چون تکلیفشو با اون دختر معلوم نمی کرد..دنبال کاراش می رفت..جواب تلفناش می دادو ...بهش نه نمی گفت..منم نمی تونستم بپذیرم..دوستان می گفتن سارا تو بهش رو بدی دیگه جواب اونو نمیده..ولی من این کارو نکرد چون اونخودش باید می تونست مشکلشو حل کنه نه من وارد بشم با یک دختر سر یک پسر بجنگم..این در شخصیتم نبود الهه..خیلی اتفاقات افتاد ..حتی اون دختر سراغ من اومد و گفت که اونو می خواد و از من خواست کاری براش کنم .گتم من هیچ کاری به قضیه شما ندارم..و دخالتی هم نکردم..رابطه منم البته از روز اول خانوده ام خواستگایشو می دونستن با اون در حد سلام بود بس..دیگه هیچی...چون اهلش نبودم...
باور می کنی اون نتونست بر اونها غلبه کنه..منم که رو ندادم..یک روز ازم خواهش کرد بگم نظرم چیه؟گفتن ..نمی گم چون تو باید ببینی که می خوای چکار کنی نه از من مطمئنبشی بعد اونو رد کنی یا برعکس ..برو تصمیم بگیر بعد بیا یا جوابم مثبته یا منفی....خلاصه..گذشت و چون من بهش رو ندادم و هیچ وقت احساس منو به خودش نفهمید ..یک روز رفت ..رفت با اون دختر خانم ...و وقتی سراغ من اومد بعد 6 ماه گفتم ..من برات احترام قائل بودم ولی این همه مدت سنجیدمت و فهمیدم مردی مثل تو توان نه گفتن به یه دخترو نداره و خام حرفهاش شدی بالخره پس من درست انتخاب کردم..تو لیاقت من و شخصیتمو نداری..رفت و من بهش گفتم هرگز حتی سلام هم بهم نکن...رفت در حالی که همه اذعان داشتند منو دوست داره..تا سال 7 رسیدیم..تو سال 7 یک روز اومد سراغم و حلالیت خواست ..من حتی نگاش نکردم..چون تو او مدت تبدیل شد به بدنام ترین پسر کلاس و کارایی کرد که خدا با من بود که احساسی عمل نکردم..بله پسر خوب و متین سال 2 شد بدترین پسر سال 7..باورت میشه؟هیچکس حاضر نبود نگاش کنه..
اونروز بهم گفت که اشتباه کرده و بیچاره شد و ../من اونرزو بهش گفتم پسری که نتونه تکلیف احساسشو معلوم کنه از روز اول به درد من نمی خورد...پشیمان و نادم رفت..نهایتا با همون دخترم ازدواج نکرد چون از اون متنفر شد..و دوست اون دختر به واسطه همین عدم توانایی نه گفتن پسر ..پسره رو به سمت خودش کشید و اوندخترم موند و بدنامی این عشق.......
و من ازدواج کردم با پسری که عاشقشم و عشقشو به من ثابت کرد..یادمه این قضیه برای همسرم که گفتم تعجب کرده بود..و براش سرنوشت اون پسر جالب بود..یک عدم توانایی نه گفتن و این همه دردسر...
_______________
الهه جان..
خسته ات کردم..ولی همه اینو اگر با دقت بخونی متوجه پاسخ من به تاپیکت میشی...
عزیزم گاهی ما کسی رو دوست داریم..درست..منم کتمان نمی کنم ولی باید بذاریم که اون تلاش کنه و مارو بدست بیاره نه اینکه هروقت از همه جا مونده و رنده شد بیا سراغ ما..چون شخصیت..منش ..عزت دختر و غرورش خیلی مهمه..
حالا شما علاقه خودت رو پاک به اون گفتی..خیلی خب ..باشه..ولی دیگه ادامه اش نده..
جلو این احساس انفجاری خودتو بگیر و کنترلش کن..عشق این طور نیست..اصلا این طور نیست.
من الان با همسرم که براش می میرم روزی هزار بار خدا رو شکر می کنم که تو دورانی که خواستگار برام میومد احساسی نشدم...تنها جایی که احساسی شدم همین برای همسر الانم بود ..اونم چون اون برام مایه می ذاشت..
خیلی نوشتم..
فقط می خوام بهت بگم این دوران می گذره فقط باید جلو اسیب ها رو بگیری....کمترینش کنی تا غرورت خراب نشه..اون پسر باید ارزش ترو بدونه نه اینکه تو صبر کنی اون بره هر طور می خواد عمل کنه و خیالش راحت باشه هروقت اون رفت تو هستی؟
نه نذار این طور فکر کنه..
خودتو از ای ورطه بکش کنار..سخته ولی ممکنه و روزی با کسی که قدر عشقتو می دونه ازدواج می کنی ..قول می دم به این روزها می خندی...
قول می دم.........:72:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام سارای عزیز
ممنون از خوش آمد گویی و ممنون که وقت گذاشتی و از خاطره هات برام گفتی خیلیییییییییییییی ازت ممنونم
واقعا همینی که گفتی یه جور دیگش داره برای من تکرار می شه؟!!؟ از گفته هات خیلی درس گرفتم واقعا تا دنیا دنیاست ازت تشکر می کنم به خاطر همچین پست آموزنده ای که برام دادی ...
یه لحظه هنگ کردم ...
دارم به زندگی و آینده ای که خودم رقم می زنم امیدوار می شم . امیدوار می شم که زودتر تونستم با این تالار آشنا بشم . از تجربیاتتون استفاده کنم و تو زندگیم اینارو پیاده کنم .
واقعا همین جوریه که گفتی سارا جان همون پسری که تعریفشو کردی درست مثل یوسفه ...
از این به بعد باید سعی کنم بر احساساتم غلبه کنم و زود تصمیم نگیرم . با اینکه اشتباهایی کردم ولی مهم اینه که تو بزرگترین تصمیم یعنی ازدواج احساسی برخورد نکنم و دیگه اشتباه نکنم ...
واقعا ازتون ممنوننننننننننننننننننننن ننننن :72:
:310::310::310::310:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه جان .
به نظرم تو دختر قوی هستی . و خیلی بهتر می تونی تصمیم بگیری .
ببین من یاد گرفتم اول به فکر خودت باشی .. منظورم این نیست که به فکر طرف نباشی .. نه . عین قضیه این که می گن تا قبل ازدواج همه خطاهاش را ببین و روشون فکر کن و بعد ازدواج سعی کن چشماتو روشون ببندی ... الانم وقت این نیست که تو چشماتو ببندی.....
منم با نظر بچه ها موافقم رهاش کن به صورت کامل حتی نفرتشم نه از اون نه از الناز تو دلت نگه ندار ... ببین فکر نکن چون امده برات تعریف کرده پس یه پوأن مثبت یعنی همیشه اینطوری نیست نمی خوام بدبین فکر کنم اما چون برای خودمم پیش امده دارم اینو بهت می گم عزیزم ...
تو شایستگی بهترین چیزارو داری و همینم از خدا بخواه اما چیزی را به اجبار ازش نخواه مطمئن باش تنها کسی که می تونه بهترین چیزارو در اختیارت بذاره خودش ....
خودتو با درسات و دوستات سرگرم کن...........
شــــــــــــــــــــــــ ــــــاد باشی .........:72::46::43::72:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
ممنون نازنین جان واقعا ازتون تشکر می کنم :72::72::72:
خیلی بهم کمک کردین همگیتون . امیدوارم دعاهایی که براتون می کنم بدرقه راه های زندگیتون باشه ...
منو از نگرانی و دلهره و دودلی نجات دادین . الان هم عینک خوش بینی می زنم و هم چشمامو باز می کنم و همه چیزو می بینم و فکر می کنم و تصمیم عاقلانه ای می گیرم ...
به قول مهسا جان "برخوردهای احساسی و درگیر احساسات شدن ممنوع" نمی گم دل سنگ باشم نه... ولی احساساتمو عشقمو همشو نگه می دارم برای بعد ازدواج ...
خیلی دوستون دارم :72::72::43::43::46:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
خوش حالم از این بابت که خیلی زود به این نتایج رسیدی ......................... :43:
اینم بدون یه روزی .......یه جایی یکی .... منتــــــــــــــــــــــ ــــــــظر ..........تنها مال تو باشه .................
پس دلیلی نداره خودتو افسرده کنی .........
خیلی گلی ....
هیچ وقت خدارو فراموش نکن .....:72:
خداوندا آرامشــــــــــــــــی عطا فرما ...
تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغـــــییر دهم ...
شهامتی را که تغییر دهم , آنچه را که می توانم ...
و ....
دانشی که تفاوت این دو را بدانـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــم .....
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام دوستان عزیزم
خواستم یه خبری بدم , طبق راهنمایی های شما دوستان گلم رابطمو با یوسف تموم کردم ... می دونین , باور کنین خیلی سخته , یوسف چندبار بهم اس مس داد جواب ندادم ... البته همیشه من یا زنگ می زدم یا اس مس می زدم ... ولی اینبار اون پیش قدم شد بعد از 12ساعت از من بی خبری ... جوابشو ندادم ولی داشتم از گریه می مردم ... باید تحمل می کردم ... خیلی لحظه بدی بود برام ...
فرداش بعد از 24ساعت شب بازم اس داد منم گفتم بزار جواب اس مسشو بدم راحت بشم هر چی بود بهش گفتم... گفتم تو جرعت نه گفتن نداری تو هنوزم نمی تونی به الناز بگی نمی خوامت تو هنوزم نمی تونی بهم ابراز علاقه کنی تو نمی تونی منو دوست داشته باشی این مدت هم به خاطر احساس من نتونستی چیزی بگی . می گفتی دوست دارم ولی تو عمل هیچ کاری نمی کردی ... حتی ازم خواستگاری هم می کردی فقط به خاطر دل من اینکارو می کردی که ناراحت نشم باهات شاد باشم ... ولی نمی تونی دیگه با احساسم بازی کنی منم دل دارم دلخوشیم فقط تو بودی ...
اونم اشتباه می کردم خیلی بد کردی بهم ... ولی با این صورت دوست دارم عشقو نمی شه فراموش کرد ولی دیگه نمی تونی رضایت منو به خودت جلب کنی هرچند که از اولم نمی خواستی این کارو بکنی ... فقط بهم خوبی می کردی تا من ناراحت نشم ... آره ناراحتیمو نمی تونستی ببینی چون خیلی خوب بودی و هستی...
ولی سعی کن بتونی به هر کسی نه بگی ازت خواهش می کنم ... گفتم و گفتم و گفتم ... هر چی بود تو دلم خالی کردم ... گفت الهه من بهت احتیاج دارم گفت باشه اگه می خوای می رم ولی این رفتنم به این معنی نیست که می رم طرف یکی دیگه ...یعنی از هرچی عاشقنما هست فاصله می گیرم ... گفت من نمی خوام تو اذیت بشی . من دارم بخاطر تو از خودت می گذرم ...
دیگه نتونستم جوابشو بدم یعنی گریه امونم نداد ... تا صبح فقط گریه می کردم تا اشکام خشک بشن و بلکه بتونم بخوابم دیشبم همینطور ... دوستم می گه بعضی وقتا می رسه که دلت بدجوری هواشو می کنه اونقدر که می شینی گریه می کنی ...ولی این روزا هم می گذره باید تحمل کنی ... دوستم دلداریم می دادو می گفت مثل یه معتاد که می خواد اعتیادشو ترک کنه باید احساستو ترک کنی ...سختیهاشم باید تحمل کنی ... کاش اینروزا زود بگذره...........
دوستان برام دعا کنید ......
فردا می خوام برم قم (الان تبریز هستم) می خوام با خودم یکم خلوت کنم می خوام با خودم کنار بیام ...
برام دعا کنید ....
خیلی دوستون دارم ...:72::72::72:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
االهه جان، این که گفته "از تو به خاطر خودت می گذرم" به هیچ وجه فکر نکن واقعا به فکر توا هاااا. یه پسر اگه بخواد، هر کاری برا خواستش می کنه اگه هم نخواد بهانش رو جور می کنه.
در حقیقت می خواسته بهت بگه "نه" (یعنی نمی خوامت) اما جرات نداشته، به این زبون گفته.
آدمی هم که تا این حد "نه" گفتن بلد نباشه تو زندگی باهاش به هزارررراااااان مشکل برمی خوری.
"نه" گفتن تو این دنیا یکی از مهارت های بسیااااار واجب برای زندگیه.
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
:72::72:سلام الهه جان
مرسي محكم باش
بدون اگه دوست داشته باشه حاظر ميشه بيا خاستگاريت
يعني برميگرد
اگه كسي را دوست داري بذار بره چون اگه مال تو باشه برميگرده:72::72::72:
RE: عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...
سلام الهه
به کلبه ی همدردی وجمع دوستان خوش آمدید
http://www.hamdardi.net/imgup/12572/...6fa708a304.gif
ضمن تشکر از همراهی و همدلی دوستان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
اگه زمان به عقب بازمی گشت سعی می کردم اشتباهاتمو دیگه تکرار نکنم ... انتخاب درستی می کردم ...
امیدوارم دراین لحظه و امروز بهترین تصمیم و انتخابی که کمترین هزینه و آسیب رو برایتان در پی دارد را داشته باشید. چون زمان به سرعت رو به جلو پیش می رودو هرگز به عقب بر نمی گردیم .درست صفحات زندگیمان را نقاشی کنیم که دیگر اگر پاک کن هم داشته باشیم نمی توانیم به صفحات ورق زده برگردیم .
رابطه ی شما به صورت عشق یکطرفه آغاز شد .
و با چندین اشتباه (1-"
نقل قول:
این فراموشی منجر به این شد که من با پسری تو همون دانشگاه آشنا بشم.....
2-ا
نقل قول:
ز فرط افسرگی و گوشه نشینی و ... نتونستم تحمل کنم بهش قضیه رو گفتم هرچی که تو این 2سال بود و من هیچی نمی تونستم بگم و گفتم
نقل قول:
3-واقعا نمی دونم کار درستی کردم که بهش از علاقه ام گفتم؟ الان خیلی سبک شدم
4-
نقل قول:
"گفته بعد از عید اقدام به این امر خیر می کنه "
یعنی شش ماه دیگرو شما بر حسب این صحبت شروع به رویا پردازی کردید
"
نقل قول:
نمی دونم چی کار کنم . خیلی می ترسم اگه بفهمه من با این ازدواج کردم بلایی سر من یا این بیاره . تورو خدا بگین من چی کار کنم به کدومشون چی جواب بدم؟ ازتون خواهش می کنم کمکم کنید ...
.") رابطه ادامه داده شد .
و اکنون عاقلانه و هوشمندانه کاملا راه روشن را یافته اید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام ممنون عزیزم که تنهام نمی ذارین
مهسا جان می فهمم می دونم چی می گی . خودمم می دونم به صلاحمه که قطع رابطه کنم .
من اونقدر قدرتشو دارم می تونم هر تصمیمی که بگیرم روش واستم . اونقدر قوی هستم که بتونم با این مشکلم کنار بیام .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام فرهنگ عزیز
آره به همه چیز فکر کردم همهههههه چیز ... بعضی وقتا فکر می کنم می گم کسی که این کارو می کنه نمی تونه به کسی قضیه مارو بگه چطور می تونم باهاش زندگی کنم؟؟؟!!
خودش می گه از خودم متنفرم که همچین کاری کردم. می گه بهت زنگ نزدم چون در حقت نامردی کردم...
هر کی یه نظری بده تو رو خدا من الان رو هواام...
می خوام دیدگاه همه رو بدونم بعد تصمیم نهایی رو بگیرم البته الانم گرفتم دیگه باهاش تماسی نمی گیرم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلام
ممنون دوستای عزیزم :72::72::72::46:
چشم دیگه به این رابطه فکر نمی کنم و صبر می کنم ... هر چی قسمت باشه...
:104::104::104:
نقل قول:
نقل قول از مدیر همدردی
ببنید با اینکه داستان عشقی پسرها و دخترها تفاوت دارد ولی بعضی چیزها در اکثر اونها مشترک هست.
عچله
احساس
رویاپردازی
تجزیه و تحلیل
لذت بردن از حرف زدن در مورد آن
طفره رفتن از راههای وصل اساسی
لذت بردن از خود رابطه به نفع خویشتن
بی توجهی به شرایط فرد مقابل
هم اکنون شما نیاز به تمرکز زدایی دارید. این که مادر مهربان و دلسوزی کنار خود دارید که می توان با ایشان صحبت کنید و آرامش یابید امتیاز خوبی است . از راهنمایی ها و همراهی های مادرتان بیشتر استفاده کنید با ایشان بیشتر صحبت کنید.
لینک هایی را که در ذیل می آورم مطالعه بفرمایید
http://www.hamdardi.net/thread-13231-page-1.html
http://www.hamdardi.net/thread-8577-post-87062.html#pid87062