سلام رومینا
مشکلت با شوهرتو خوندم و متاثر شدم. الان رابطتون چطوره؟ تونستی اون مساله رو باهاش کنار بیای؟
یک جورایی احساس من و شما و برخوردمون بهم نزدیکه. من و شوهرم رو هم چندین بار دوست و آشنا آشتی دادن.
البته من هنوز خیانتش برام مسجل نشده. البته این چند وقته تلاشی هم نکردم برای فهمیدنش...
مشکل مالی که گفتم فقط مربوطه به من و می دونه بیرون خونه خیلی گرفتارم و تو این شرایط اینطور باهام رفتار کرد. بجای اینکه لااقل تو خونه محبتشو بهم بیشتر کنه تا من بتونم مشکل بیرون خونه رو روش تمرکز کنم، تنهام گذاشت. درست وقتی بهش نیاز داشتم، رهام کرد.
یادمه یه بار بهش شک (یا نمی دونم چی) کردم، زود خودمو رسوندم خوندم. باور کن اگه فقط 5 دقیقه دیرتر می رسیدم. شاید یه سوء تفاهمی برام پیش میومد که جبران پذیر نبود. اون روز از لحاظ کاری برام خیلی بد شد، اما پشیمون نیستم چون زندگیم برام مهم بود. تازه از خودم رضایت دارم که کار رو فدای زندگیم کردم.
از دید کلی که بخوام به قضیه خودم نگاه کنم، قصدم اینه که تکلیفم رو با این زندگی روشن کنم. باید تصمیم بگیرم.
الان ما بچه نداریم. پس الان وقتشه.
با خودم فکر می کنم اومدیم و مثل دفعات پیش با هم صلح کردیم، چند صباحی زندگی آروم و دوباره...
اینجور زندگی آدم رو عذاب می ده. مضافا که دست بزن هم داره و من نمی تونم کاری بکنم.
شوهرم اگه کودن هم بود باید تا الان می فهمید که این روش حس حسادت من رو تحریک نمی کنه و من بهش توجه بیشتر نمی کنم. پس اگه قصدش این بود، دیگه باید روشش رو عوض می کرد. نه؟
من باید یه تصمیم صحیح بگیرم برای زندگی ام قبل از اینکه بچه ای داشته باشیم.