RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
خیلی متاسف شدم...نه فقط برای ظلمی که بهتون میشه بلکه برای ظلمی که دارین به خودتون میکنین...دیگه دوره ضعیفه خوندن زنها بسر اومده...خانمهای ایرانی دیگه نباید ضعیف باشن... اونا احترام و شخصیت خودشونو دارن و خیلی هاشون صد شرف و مردانگی دارن نسبت به خیلی از مردها فقط خیلی خیلی مهربونا و این شاید باعث ضعفشون شده....
من نمیتونم شما رو درک کنم....چون نه زنم...نه متاهل و نه شرایط شما رو دارم ولی به نظرم احساس مشابهی مثل شما رو تجربه کردم... بارها و بارها اینو دیدم...مثل اعتیاد میمونه...ترکش سخته....واسه م مهم بود...همه چیزش واسه م مهم بود...نگاهش و خنده هاش و کوچکترین رفلکسهای صورت و .... مهمترین احساس احساس دلتنگیه .. گریه هم میکردم...خداخدا هم میکردم....هیچ چیز واسه م معنی داشت...اضطراب و استرس و وسواس....احساس شدید افسردگی......حرکت خیابونا هم اسلوموشن بود و چشمای آدما بی فروغ......همه چیزای جالب زندگیم از بین رفته بودن...حوصله خودم رو هم نداشتم.....
اما به قانون داره....مرور زمان..........زمان همه چیز رو آروم میکنه .... کم کم آدم بیرون میاد دوباره هویت خودشو پیدا میکنه کم کم کورسوی امید پررنگ تر میشه....همه چیز دوباره به آرامی رنگ میگیره....کم کم یه نداهائی رو با خودم از درونم تکرار میکردم....نداهائی که به من هویت میداد....دیگه اون نبودم .... تجسم مستقل خودمو داشتم.....
در مورد شما هم مطمئنم که 1)میتونین تحمل کنین 2)به خاطر قانون مرور زمان صبر داشته باشین
این فرصت رو به خودتون بدین که مثلا 1 هفته یا 6 ماه دیگه بخودتون بگین عجب احمقی بودم.... چه جور خودم رو به این نازنینی داشتم اسیر میکردم
اینا همه ش درددل های یه برادر کوچیکتر بود.... وگرنه من نه روانشناسم نه تخصصی دارم...
راجع خدا و عدالتش هم مهم نیست باشه یا نباشه این موضوع بعدا تعدیل میشه ولی:
خدا رو توی وجود خودت جست و جو کن. خدا همون مهر است...خدا همون شادی است «بگذار عظمت در نگاه تو باشد»
مائیم و می مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جان و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
با سلام mahya tanha
مطالب شما را مطالعه کردم. همچنین مطالب بسیار مفیدی که دوستان با شما در میان گذاشتند.
می فهمم . وضعیت سختی دارید. و احساساتتان جریحه دار شده است. مخصوصا که به نظر می رسد روحیه حساس و رومانتیکی هم نسبت به زندگی دارید.
در مورد رفتار همسرتان نمی خواهم صحبت کنم. و واضح و مشخص هست که ایشون بلوغ عاطفی و تعهد و مسئولیت پذیری لازم نسبت به زندگی را ندارند. و آینده نگری ضعیفی دارند. لذا فعلا روی کارهای ایشان صحبت نمی کنیم.
در مورد شما صحبت می کنیم. شما مراجع ما هستید، و ما سعی می کنیم که به کمک هم و در کنار هم بهترین تصمیم را بگیریم.
خیلی از اوقات حتی برای من پیش آمده است که بین یک چند راهی قرار گرفته ام ، که از قضا هر راهی عیب و مشکلاتی داشته است که من اصلا دوست نداشته ام. اما چاره ای جز انتخاب یکی از آن راهها را هم نداشته ام.
حتما سایر دوستان هم تجارب این چنینی داشته اند.
اکنون هم شما در چند راهی قرار گرفته اید که همه آن راهها مشکلات زیادی دارند. اما هر کدام از آنها هم یک مزایای احتمالی دارد.
در واقع هیچ راهی را نمی یابیم که فقط مزایا باشد و عیبی نداشته باشد.
شما غیر از موردی که گفتید قصد داشتید به خودتان آسیب برسانید، در سایر تصمیم گیری هایتان بسیار قوی و با امید وارد شده اید. از شما می خواهیم که برای بقیه کار هم قوی بمانید و احساساتتان را کنترل کنید تا تصمیم بهتری بگیرید. (یکبار موقع ازدواج با این آقا با احساس تصمیم گرفته اید، حالا خواهش می کنم در تصمیم گیری جدید، عجله نکنید و قوی باشید تا به کمک هم تصمیم بهتری بگیریم.)
شما اکنون آزادید هر یک از راههای ذیل را انتخاب کنید:
1 - برای ادامه این زندگی به سبک گذشته تصمیم بگیرید
2 - برای ادامه زندگی به سبک جدید تصمیم بگیرید.
3 - برای تمام کردن این زندگی تصمیم بگیرید.
4 - یا راهها دیگر....
من صحبت سایر دوستان از جمله shad را مورد تاکید قرار می دهم که ابتدا صبور باشید و در تصمیم گیری عجله نکنید. مواظب باشید تصمیمی که می گیرید فقط آسیب نباشد و هیچ مزایایی نداشته باشد.
ما انسانها باید تصمیمی بگیریم که در کنار مشکلاتش ، منافعی هم برای زندگی ما داشته باشد.
اینکه کدام از این مسیرها را باید جلو برویم به تامل وخویشتنداری نیاز دارد. و از همه مهمتر باید مدتها روی آن تصمیم مشاوره های مختلف داشته باشید.
به هر حال ما همه در کنار شما هستیم و بازیکن و قهرمان این زندگی شما هستید. ما بیشتر تشویق کننده هستیم که بهترین روش را در پیش بگیرید. مطالب شما را دنبال می کنیم، تا تصمیم های عالی شما را مشاهده کنیم.
نتیجه هر چه باشد مهم نیست، مهم اینست که شما بهترین روشها و تصمیم ها را به اجرا دربیاورید، عجله نکنید، و با صبر و توکل و خویشتنداری عمل کنید.
همچنین توصیه اکید دارم حتما و حتما جلسات مشاوره حضوری خود را مستمر ادامه دهید. حتی اگر لازم بود مشاوران جدیدی را هم آزمایش کنید.
اینگونه مشکلات که ممکن است نیاز به زمان داشته باشد. با یک یا دو جلسه مشاوره به نتیجه نمی رسد. خواهش می کنم پیگیری اتان مستمر باشد.
خلاصه:
- صبوری شما به معنی تحمل سختی ها نیست، صبور بودن یعنی اینکه عجله نکنید و موثرترین برخوردها را در هر لحظه داشته باشید.
- ترس احتمالی نسبت به آینده و جدای احتمالی را مدتی از خود دور سازید تا بتوانید بر خود مسلط باشید.
- با توجه به اینکه همه دوستان بر قدرت شما تاکید داشته اند و با دقت مطالب شما را پیگیری می کنند، همه ما مشتاقانه حمایتت می کنیم تا بهترین تصمیم را بگیرید.
- جلسات مشاوره خود را مستمر انجام دهید.
- شما اگر خوب و قوی در تصمیم گیری ها ظاهر شوید، چه در این زندگی بمانید، چه جدا شوید، قوی و استوار خواهید بود. و از قدرت و صلابت خود لذت خواهید برد. اما اگر احساسی و با ترس تصمیم بگیرید چه بمانید چه جدا شوید احساس بد سراغتان خواهد آمد.
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
ازتون متشکرم از همه ی دوستای خوبم و شما مدیر خوب همدردی
اگه شما در تهران مشاور یا روانشناس خوب می شناسید لطفا به من معرفی کنید تا شاید یکم بتونه کمکم کنه تا از این حالت خارج شوم راستشو بخواید هنوزم از کاری که کردم پشیمان نیستم می گم اگه مرده بودم الان راحت شده بودم احساس می کنم دیگه امیدی که به اینده داشتم دیگه از بین رفته فقط دلم میخواد این زندگی پوچ تموم بشه می دونید اخه من خیلی تنهام شاید اون پشتوانه وحمایتی که از خانوادم توقع داشتم ازم نمی شه و احساس بیکسی شدید می کنم اخه چجوری تنها توی این جامعه یه زن می تونه زندگی کنه وقتی که همه با شنیدن کلمه مطلقه نگاهاشون عوض می شه .نمی دونم چی کار کنم در مونده شدم احساس می کنم دارم رو به افسردگی می رم و هرکسی رو میبینم که زندگی اروم و خوبیو داره می گم یعنی من لیاقت این زندگی رو نداشتم تصمیم گرفتم فردا وسایلم رو جمع کنم و به خونه پدرم برم تا روز دادگاه اون جا باشم هرچند دوری از شوهرم برام سخته (می دونم خیلی احمقم که با همه بلاهاییکه سرم اورده هنوزم دلم براش تنگ می شه):302:
خدایا کمکم کن خواهش می کنم تنهام نذار:323:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلامmahya tanha
خيلي خوشحالم كه بسيار منطقي با مشكلتون برخورد مي كنيد. و دعا مي كنم بتوانيد بر اوضاع مسلط شويد.
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید: (البته اين آدرس و شماره تلفن ها را از قبل داشته ام كه اميدوارم هنوز پا برجا باشد. اگر بتوانيد خانم اسماعيلي را از مراكز ذيل پيدا كنيد و وقت بگيريد عالي ميشه)
مرکز مشاوره پویا
تهران خیابان شهید لواسانی(فرمانیه سابق) کوچه شهید مهدی زاده ، نبش کوچه پانزدهم پلاک 65
تلفن 22210900 نمابر 22212915
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
عزیزم، شاید الان پشیمون نباشی ولی من بهت قول میدم که سال دیگه این موقع داری خدا رو شکر می کنی که فرصت زندگی کردن داری..
چرا فکر می کنی که بدترین اتفاق در انتظارته؟ چرا راحت ترین راه رو انتخاب می کنی؟ راحت ترین راه چیه؟؟ « من توانایی مقابله با این مشکل رو ندارم پس خودم رو عقب می کشم» اگه این مشکل رو داری مطمئن باش که توانایی حل کردنش رو هم داری، اگه غیر از این بود باید به عدالت خدا شک می کردی.. باور کن اینا شعار نیست، چون بارها تجربه اش کردم بهت می گم..
سعی کن با اطمینان و اعتماد به نفس جلو بری و مشکلت رو حل کنی، هر اتفاقی که برات بیفته بهترین اتفاقه. عزیزم فقط خدا خدا کردن کافی نیست، باید خودت رو به خدا بسپاری و یک قدم به جلو برداری.
در ضمن شما احمق نیستی، طبیعیه که دلت برای همسرت تنگ بشه، حتی طبیعیه که احساس کنی واقعا دوستش داری، عزیزم خودت رو چیزی خطاب نکن که نیستی..
برات آرزوی موفقیت می کنم.
:72:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
بهترین تصمیم رو گرفتی. انشاالله که خدا به زودی زود جوابت را خواهد داد.
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام عزیزم
داستان زندگیت رو خوندم و با همه ی ذرات وجودم درک کردم شاید تنها کسی که تونسته واقعا احساس تور رو درک کنه من هستم داستان زندگی ما خیلی به هم شباهت داره شوهر منم باهام همین کارا رو کرد راحتی رو ازم گرفت به همین راحتی. ولی من توی شرایطی به مراتب خیلی بدتر از شما قرار دارم و تازه شوهر من خیلی بی مسئولیت تر از شوهر شماست.
منم اشتباه شما رو مرتکب شدم و سعی کردم به خودم آسیب بزنم اما راه حل منطقی نیست و این کارا بیشتر تنش درست میکنه. آرامشت رو حفظ کن و فقط به فکر خودت باش
من حتی بیشتر از حد تحملم صبر کردم و بهش عشق ورزیدم ، دیگه خسته شدم ، دلم می خواست بمیرم اما الان می دونم باید بایستم و باز هم زندگی کنم و محکم باشم ، دلم میخواست بتونم بدون ترس سرم رو رو شونه ش بذارم دلم میخواست وقتی بی غرور وبی تظاهر بهش میگم دوستت دارم ببینم اون منو بیشتر دوست داره، دلم می خواست همدلم باشه من دنبال یک تکیه گاه بودم ، یک همراه مطمئن که بتونم یک عمر عاشقانه تو همه چیز کنارش باشمو دوستش داشته باشم اما اون فقط یه فکر خیانت بود
ما مثل خدا قاضی عادلی نیستیم و حق قضاوت نداریم ، اما من ارزو دارم که روز افسوس و پشیمونی شوهرم رو ببینم ، و ایمان دارم که می بینم.
بذار حالا که نمی خواد برای بودن تلاش کنه حالا که سنگ و بی احساسه راهشو ادامه بده وخدا رو شاهد بگیر که صبور بودی ، من که میذارم بره دنبال هر کس دیگه ای که به نظرش مناسب میاد و دعا می کنم که اون خیانت رو در حقش تمام کنه تا معنی پاکی و صداقت و عشق رو بفهمه، خسته ام ، از یک ادم دروغگوی بی ثبات که با دیدن یک دختر چشمش رو رو همه چیزمیبنده، اون نمی تونه مرد زندگیه من باشه خدایا من تو رو دارم و می دونی همیشه عاشقت بودموهستم و در تمام لحظه ها برای هر چیز با تو حرف زدم واز تو کمک خواستم ، پدر و مادرم رو دارم و خانواده ام رو ، و می دونم که اگر لیاقت داشته باشم کمک میکنی تا بدی های شوهرم و بازی دان هاش رو از یاد ببرم و برام همین بس که تو می دونی تا بحال جز اون به کسی برای زندگی و عشق نگاه و فکر نکردم و با تمام وجود بهش وفادار بودم خدا رو شکر و شکر و باز هم شکر.. :72:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام دوستاي عزيزم من هنوز تو گيرو دار جدايي هستم دنبال يه خونه مناسب بودم كه خدارو شكر پيدا كردم .الان حالم يكم بهتره اما هنوزم خيلي غمگينم دلم مي خواد يه ذره شاد بودم اما....
دوستون دارم اگه اتفاق جديدي افتاد حتما بهتون مي گم:72:
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
امیدوارم زندگیت هر روز بهتر شود و هیچ وقت دیگر روی غم و غصه رو نبینی. به خدا توکل کن. خودش کمکت خواهد کرد. همه چی رو بسپار به خودش البته یه کم صبر و تحمل و پشتکار تو هم نیاز است.
ما دوستان هم برای شما عزیز دعا خواهیم کرد.
RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم
سلام دوستاي گلم من الان نزديك به 20 روزه كه تو خونه جديدم دارم زندگي مي كنم.حالم از اون موقع كه تازه جدا شده بودم خيلي بهتره ولي هنوزم احساس دلتنگي شديدي بهش دارم بازم بعضي اوقات به خودم مي گم شايد اگه مي موندم اون بهتر مي شد .نمي دونم مي گم بودنش بهتر از نبودنش هست اول مرداد كه با اجازه خودش رفتم وسايلمو جمع كردم و آوردم كاملا احساس كردم كه دوست داره اين زندگي ديگه تموم شه .من يك هفته قبلش به خاطر كتكايي كه به من زده بود پزشك قانوني رفتم .اون از اين ماجرا اصلا خبر نداشت فرداي روري كه وسايلمو بردم حكم جلب اومد دم خونشون خانوادش كه بعد از اون ماجرا و رفتن من به خونه بابام خبري ديگه ازشون نبود بعد فهميدن شكايت من به تكاپو افتادن تا من زضايت بدم اونم از حرصش ماشينش كه زير پاي من بود اومد از محل كارم برد اخه اون يه سويچ دستش بود دو هفته از اين ماجرا گذشته بود كه فهميدم نامه دادگاهي كه اون رفته بود درخواست طلاق كرده بود اومده ولي مال من به دستم نرسيده بود به همين بهونه بهش زنگ زدم كه خودش ديگه ول نكرد اول با منت وتهديد گفت بيا رضايت بده بعد دگه كم مونده بود التماس كنه راستشو بخواين منم دلم مي خواست زضايت بدم منم ديگه جوصلشو نداشتم فقط مي خواستم يه كم تنبيه بشه .چند روز بعدش قرار گذاشت اومد دنبالم تا بريم كلانتري تا من رضايت بدم اونم ماشينو بده به من وقتي كه مي خواست بياد دنبالم حسابي به خودم رسيدم موهامم به اصرار خواهرم كه مي گفت بايد به خودت برسي تا از اين روحيه خارج بشي رنگ كرده بودم كه هركس كه منو ميديد مي گفت خيلي تغيير كردي و اين رنگ بهت مي ياد اون روز وقتي ديدمش يه جورايي خوشحال بودم كه ميبينمش اخه دلم براش تنگ شده بود توي اين دو هفته كه نديده بودمش چقدر لاغر تر شده بود اون كه نميگذاشت ريشاش در بياد كاملا ريشاش درامده بود.يه جورايي اروم و بي حوصله بود به گفته خودش مي گت 5كيلو لاغر شده مي گفت از اوني كه فكر مي كرد خيلي سختر اخه اونم چون نمي خواست با خانوادش زندگي كنه يه خونه جدا تو كرج گرفته بود و مي گفت پولش به تهران نميرسيده بهش گفتم اين همون زندگي بود كه مي خواستي گفت ما نهايت از هم جدا مي شديم چند سال ديگه شايد بايد با يه بچه از هم جدا مي شديم اون موقع كي بايد از اون بچه مراقبت مي كرد وقتي منو ديد گفت عينك افتابيتو بردار چشماتو ببينم بعد كه موقع رانندگي برگشت سمت من و ديد من موهامو رنگ كردم مقنعه امو كشيد عقب تر تا موهامو ببينه گفت نه مثل اينكه به تو بد نميگذره گفتم ديگه چارهاي نيست منم بايد به اين زندگي عادت كنم نميتونم كه خودمو بكشم بعد گفت اين رنگه بهت از قبليه خيلي بيشتر مي ياد.بهش گفتم تو دلت براي من تنگ نمي شه گفت سعي مي كنم بهت فكر نكنم تادلم برات تنگ نشه ديگه بايد به اين شرايط عادت كنيم .خلاصه اون روز رفتم رضايت دادم .من خونم تلوزيون نداشت واز خونه بابام يه تلوزيون اوردم من خونه خودم دو تا تلوزيون داشتم كه هر دو مال اون بود خودش گفت يدونشو مي ده به من وگفت بيا بدون بحث ودعوا از هم جدا شيم من ديگه حس كشمكش رو ندارم منم قبول كردم راستش از دو روز پيش كه ديدمش دلم بيشتر براش تنگ مي شه يه بار نمي دونم چرا بهش اس ام اس زدم و گفتم دلم براش تنگ شده گفت بايد به اين شرايط عادت كني اره من هنوزم دلم براش تنگ ميشه هنوزم دلم مي خواد پشيمون شه برگرده اما مي دونم محاله همش بخودم اميدواري ميدم مي گم يه روز پشيمون ميشه برميگرده البته ميگم حتما تا سال ديگه اون پشيمون ميشه مي دونم نبايد اميدوار باشم خيليم سعي مي كنم با كاراي ديگه بهش فكر نكنم اما نمي تونم .يادم رفت بگم اون روز كه ديد من به خودم رسيدم بهم گفت يه چيزي بگم قسم مي خوري راستشو بگي تو با كسي دوست نيستي گفتم نه.مي گم شايد هنورم براش مهمم راستش برام يه سوال پيش اومد كه بعد جدايي اگه دلم براش تنگ شد بهش زنگ يا اس ام اس بدم يا الان كه هنوز جدا نشديم احساسي كه بهش دارمو بهش ميگم كار درستيه يا نه يه طوري رفتار كنم فكر كنه بعد از رفتن اون من زندگي خوبي دارم و بهش ديگه فكر نمي كنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:325: