نمایش نسخه قابل چاپ
سلام .
دوست عزیز شما گفتید : فقط کارهای دیگه وقتم رو برای کارهای مهمتر میگیره .....
پس باید کاری کنید که این مشکل برطرف بشه ، این هم مشکلی غیر عادی نیست .
من میخواستم یه کم واضح و بی پرده حرفمو بزتم . اگر باعث آزرده خاطر شما شد فقط صرف همین بود.
خدانگهدار .
دوست عزیزم سلام
متاسفانه نمی تونم کمکتون کنم!چون اگه بخوام حرفی بزنم میشه نصیحت!
شاید بتونم یک در صد از ناراحتی هاتونو درک کنم!چون یکی از دوستام همین مشکل رو (یه ذره کمتر!) داشت.
بدون نصیحت!وعده خدا حقه و خدا دروغ نمیگه...
دعا میکنم خدا بهت صبر بده...
هر برداشتی از حرفام میتونی بکنی!یه سری به خدا بزن!!!
منتظر شنیدن خبرهای خوب زندگیت میمونم...
در پناه یگانه بی همتا
سلام soul
با توجه به بررسی و تحلیل های قشنگی که از زندگی خودت داری، و همچنین بررسی هایی که از پاسخ دیگر اعضاء دارید، به نظر می رسه قدرت و توانایی زیادی در برخورد با مشکلات داشته باشید.
فکر کنم یه کمی خونسردی، کافیه تا فکرهای قشنگی را که داری به اجرا در آوری.. البته یه کمی صبوری و تحمل هم موجب میشه تا افکار جالبت را جامه عمل بپوشانی.
ما و سایر دوستان منتظر اجرایی کردن نظرات قشنگت هستیم.
ببينsoul
دوست داري به شما بگم برو دنبال زندگيت برو دنبال خوشگذروني و .....
خوب برو هر كدوم از بچه هم كه حرفي ميزنن سريع حالت هجومي ميگيري
خانم جان اصلا هر كاري دوست داري بكن به قول خودت نيني كوچولو دختر لوس نيستي خوب نيستي
ما هدفون اين بود كه بفهمي اين امتحان خداست حالا ميخاي قبول كن نميخواي هم ......
ببین عارف!
تو چرا فکر میکنی که هرجا موضوعی دیدی باید جواب بدی ؟ تو اگر دوست داری عرض اندام کنی و خودی نشون بدی میتونی خیلی جاهای دیگه رو امتحان کنی !
همونقدر که تو حق داری از این سایت استفاده کنی من هم داشتم ...... ولی خب متاسفانه متوجه نمیشی ! تو اصلا متوجه مشکل من نشدی.... تو یه چیزی رو که خودت دلت خواست فهمیدی اون رو کردی دستاویز و شروع کردی به عصبانی کردن من ! اصلا روند بیان مشکلم و بررسی اون به شکل دیگه ای پیش رفت ......
من تقریبا از همان روزهای ابتدای تاپیکم تصمیم داشتم که دیگه ادامه ندم ولی دوستان لطف میکردند و ادامه دادند !
من اصلا دوست ندارم تو به من چیزی یاد بدی ! منتظر نبودم هم که تو به من بگی که چکار کنم !
یکی به من بگه مگه من گفتم میخوام برم دنبال خوشگذرانی ؟ من اصلا از این تیپ آدمای خوشگذران و اهل مهمونی و گشت و گذار با دوست و رفیق نیستم ..... هرچند گفتنش ربطی به شما نداشت ولی گفتم بدونی !
اومدم اینجا کمی درد و دل کنم اما اکثر شما هم مثل همه که توی این 2 سال که پدرمادرم مریضن ( مثل فامیلامون که سعی کردند توی این مدت رابطه شون رو کم کنند مبادا کسی ازشون کمک بخواد ) تا تونستید خواستید 4 تا جمله که توی چندتا سایت و مجله خونده بودید به رخ من بکشید آفرین درستون رو خوب یاد گرفتید :104::104:
من تو این 2 سال و اندی خسته شدم هم من هم خواهرم اگر خسته شدن گناهه خب پس من قبول دارم و تسلیم که گناهکارترینم بازم حرفی هست ؟
اسم خوبی برای تاپیک انتخاب کردم من خیلی تنهام حتی توی این چندروز که اینجا مرتب سرمیزدم بیشتر این حالت رو حس کردم ........
ضمنا آقای عارف امیدوارم خدا از این امتحانات هم برای هر آدمی که نمیتونه شخص رنجدیده دیگه ای رو درک کنه قرار بده ........ هرچند اون حس زیبایی که اسمش درک کردن هست خدا دروجود هرکس به ودیعه نمیگذاره !!!!!!
به هرحال اگر این تاپیک و نوشته هاش شما رو ناراحت میکنه و باعث تکدر اوقات شما میشه از مدیر عزیز عاجزانه خواهش میکنم این موضوع رو پاک کنه !
ازدوستانی هم که من حالت تهاجمی بهشون گرفتم معذرت میخوام !
ببين عزيزم بازم حالتت هجوميه"
من نه خودمو كارشناس معرفي كردم نه فوق ليسانس روانشناسيو نه...... تازه هم رشته تحصيليم مديريت بازرگاني هست و هيچ ربطي به روانشناسي نداره
من فقط خواستم شان و منزلت پدر مادرو بدوني كه.......
از قديم گفتند خر ما از كره گي دم نداره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تازه من اشتباه ميكنم فاميلا اشتباه ميكنن اله اعلم
و در اخر اين اخرين نوشته من در اين تاپيك هست و هيچ علاقه اي به دهن به دهن گذاشتن ديگران ندارم
ما رو بخير و شما هم بسلامت در ضمن من خدا رو همه جوره نوكرم و همين بس
چرا درست متوجه صحبتهای من نمیشید ؟ حتما من بد گفتم ! منظورم این بود اقواممون از وقتی پدرم دچار حادثه شد و مادرم هم که از قبل بیمار بود و بعدش بدتر شد ....... رابطه شون رو با ما کم و کمتر کردند ...... من به یکی از دوستام که گفتم ، گفت : برای این بوده که یه زمانی شما رو کمکشون حساب باز نکنید !نقل قول:
نوشته اصلی توسط عارف
شما منو نمیشناسید من هم شما رو و قرار هم نیست بشناسیم من دلیلی برای دروغ گفتن ندارم اگر خدا شاهد اعمال ما هست خودش میدونه که من دارم چی میگم !
اگر هم حالت تهاجمی داشت صحبتام از نظر شما .. برای این بود که من اومدم دردو دل که باهام همدردی کنید و واقعا هم ممنون ولی احساس کردم بیشتر از اینکه درک بشم باید درک کنم !
ضمنا آقای عارف ! نمیدونم چرا فکر کردی من دارم دروغ میگم نمونه اش اینکه گفتی * اله اعلم* ......
یا اینکه فکر کردی من از این اشخاصی بودم که همه چیز برام مهیا بوده و وقتی همه چیز تموم شده من اینطوری خسته و درمانده شدم یا از سر دلخوشی و لوس بودن دارم مینالم ! توی یکی دیگه از پستهات هم گفتی : * به قول خودت دختر لوس نیستی *!
شماهرچی دلتون میخواد میگید اونوقت به من میگید حالت تهاجمی داری !
حرمت پدر مادر جای خود، کسی منکرش نشد ولی آیا هرکس ازشون دلگیر شد دیگه گناهکاره ! یا اصلا اگر کسی ازشون دلگیر بشه باید به کی بگه ؟! یا اینکه هرکس پدرمادر شد دیگه حق اینو داره که هرطور دلش میخاد رفتار کنه ؟
دوست عزیزی به من گفتند که : * من نباید پدرمادرم رو با کسی مقایسه کنم *
شما کاملا درست میفرمایید ولی من هم مطلبی خدمت شما عرض کنم که والدینم بخصوص مادر از وقتی خودم رو شناختم اینقدر منو با سایرین مقایسه میکرد و اینقدر سرکوفت بهم میزد ( در صورتیکه این در علوم تربیتی کودک کاملا منع شده !)
که الان که خودش اینکارو نمیکنه چند سالی هست من خودم بصورت ناخود آگاه اینکارو میکنم یعنی همه اش خودم رو با سایرین خیلی خیلی شدید مقایسه میکنم و خودم رو سرزنش که ببین اون از تو کوچکتره الان اینطوریه و تو نیستی ! یا اینکه اصلا به خودم اجازه اشتباه کردن نمیدم و نتیجه اش اینه همش اشتباه میکنم و اینقدر خودمو بابت اشتباهات خیلی کوچک سرزنش میکنم که همین چند روز قبل خواهرم بهم گفت برو ببین سایرین چه اشتباهاتی میکنند و اگر هم کسی بهشون بگه زیر بار نمیروند ولی تو بابت یک کاری که اصلا اشتباه نیست داری خودتو داغون میکنی و ......
یک آقایی که جامعه شناس بودند و من این حالتم رو براشون توضیح دادم گفتند که اگر خودم نتونم این حالتم رو ( یعنی مقایسه شدید خودم با سایرین ) رو از بین ببرم باید حتما برم مشاوره !
سلام دوباره
خواستم اینجا از دوستان عزیزی که ممکنه با نوشته هام باعث رنجش خاطرشون شدم عذرخواهی کنم !!!
بگذارید به حساب خستگی ، از نظر علمی کسانیکه نمیخوابند بی حوصله و زودرنج میشوند .
من که همینطوری ذاتا زود رنجم دیگه مشکل بی خوابی هم بهش اضافه شده !!!
برام دعا کنید اول مشکل بی خوابی رو حل کنم( که 50 درصد کار حله) و بعد قویتر بشم تا سایرمسائل رو ......... جمله جالبی خوندم امروز : " مشکلات زندگی حل نمیشود مگر آنها را حل کنیم ." ( اسکات پک )
و در آخر ،
" اشخاص به همان اندازه که عشق می ورزند می بخشایند ." مرا از عشق خود بی بهره نکنید .
در اين دنيا فقط شما نيستيد كه چنين مشكلاتي داريد. مادر من مشكل وسواس و اعصاب دارند. وسواس ايشان تا حدي است كه حتمي اجازه دست زدن به كليد لامپ راهروي آپارتمان و با به نرده هاي پله ها دست بزنيم. همه چيز كه از بيرون وارد خانه مي شود بايد شسته شود چه شستني باشد چه نباشد. اگر همه چيز بروفق مراد ايشان نباشد و ايشان احساس كنند چيزي به خيالشان نجس است اون روز براي تمامي اهل خانه محشر كبري خواهد بود. اينقدر ايشان جيغ مي زنند، گريه مي كنند كه از حال خواهند رفت. اين وسط از اعصاب اهل خانه هم حتماً چيزي باقي نخواهد ماند. اما مادرم را با همه وجود دوست دارم. براي رضايتش تلاش مي كنم. گاهي اوقات بسيار خودخواهانه به مسائل نگاه مي كند و زمام اختيار خانه را بدست گرفته و هيچ كس حق اعتراض را ندارد اما گاهي اوقات از آنچه كه مي كند پشيمان است و ادعا مي كند مريض است و دلش نمي خواهد چنين كند و از ما ياري مي خواهد. من خودم را جاي ايشان مي گذارم . اگر چنين بيماري اي داشتم،چه مي كردم، يا چه انتظاري از بقيه داشتم؟
قرار نيست همه چيز توي زندگي بر وفق مراد ما باشه، ما بايد بلد باشيم با مسائل كنار بياييم.
شمايي كه دلتان مي خواهد وقت خود را براي پدر و مادرتان وقف نكنيد و خدمتكار برايشان بگيريد، آيا در مواقعي كه واقعاً اعصباني نيستيد و منطقي فكر مي كنيد، دلتان مي خواهد آنها دور از جون زنده نباشند؟ آن وقت اگر نباشند،شما به چيزي خواهيد رسيد كه الان نرسيده ايد؟ آيا آرزوهاي شما شناخته شده اند و فقط آنها مانع رسيدن به آن آرزوها هستند؟
پيشنهاد مي كنم كمي بيشتر خود را به خدا نزديك كنيد و از ايشان طلب صبر و بردباري كنيد و از خدا بخواهيد اگر ذره اي در وجودتان خودخواهي و كبر هست(كه مطمئنم نيست) آن را از شما دور كند. شما در زندگي زجر مي كشيد اما همان كسي هم كه با بچه 6 ساله و شوهر بداخلاقش مشكل دارد، زجر مي كشد. همه ما مشكلات خاص خود را داريم كه با صبر و بردباري تحمل مي كنيم و در عين حال به روي ديگران هم نمي آوريم. من مي دانم توي زندكي قرار نيست همه چيز بر وفق مراد ما باشد. صبر بردباري صبر بردباري صبر بردباري داشته باشيد.