[align=justify]ASHES عزیز در موردش فکر کنید، اگه مشکلی غیر از این تاپیک نیست، می تونید از مدیران تالار بخواید در صورتی که دلیلتون رو قانع کننده می بینند، این تاپیک رو حذف کنند.[/align]
نمایش نسخه قابل چاپ
[align=justify]ASHES عزیز در موردش فکر کنید، اگه مشکلی غیر از این تاپیک نیست، می تونید از مدیران تالار بخواید در صورتی که دلیلتون رو قانع کننده می بینند، این تاپیک رو حذف کنند.[/align]
سلام ASHES عزیز.... به تالار همدردی خوش آمدید.:72:
ابتدا جا دارد از شما تقدیری نمایم به دلیل اینکه با دیدی باز نظرات مشاوران تالار را شنیده و صد البته با روحیه متعادل تر به اشتباهات خود اشاره کرده و توضیحات بسیار مناسبی را ارائه می دهی.
ASHESگرامی شما فردی هستید با اخلاق و آداب خاص....سعه صدر شما در قبال مشکلات دیگران واقعا ستودنی است. این تلاش و دلسوزی نشان دهنده فردیست که علاوه بر اینکه خود را گرامی می دارد بلکه به ارزش های دیگران نیز پایبند و حساس است.
ان طور که بر می آید شما فردی هستید بسیار با اخلاق و دارای فرهنگ خانوادگی خاص. بسیار منطقی و حساب گر.
اما با توجه به اینکه توان شنیدن انتقاد را داری..یعنی شخصیت خود را طوری پروش داده ای را منعطف است می خواهم بزرگترین و البته حل شدنی ترین ایراد شما را بگویم:
ضعف در تشخیص و انتخاب
علاوه بر تمام صفات خوبی که داری این ضعف مانع از شکوفایی استعدادهایت شده است. گویا همه چیز را بر دست تقدیر و دیگران سپرده ای. می دانم خسته شده ای ولی دلیل نمی شود اختیار تصمیم گیری را به دیگران واگذار نمایی.
انتخاب ضعیفت این بود که خواستی به کسی (می دانم از روی صداقت بوده) کمک کنی و او را دوباره به زندگی باز گردانی...که تا حدی هم موفق بوده ای.
ولی اختیار زندگی خود را از دست دادی.
ضعف داری..و این ضعف باعث شده است که شخصیت بیش از حد منعطفی داشته باشی.. تحلیل این شخصیت این گونه است که اگر فردی بتواند(بخصوص جنس مخالف) با ریاست یک طرفه(دیکتاتوری) قدری بر روی شخصیت تو راهپیمایی می کند می تواند بلافاصله توجهت را به خود جلب کرده و ناخودآگاه تو را هدایت کند...
نمونه بارزش>> رفتار این خانم(که نشانه های هیجانی بودن و یک طرفه بودن در ایشان بسیار است) است که براحتی می تواند شما از تصمیمی که داری منصرف کند..(میهمانی نرفتن) (هرجا رفتی به من بگو)(اگه منو دوست داشتی........)
توجه کن:
هر یک از ما لذت های متفاوتی داریم...و شیوه کسب کردن آن متفاوت است.. بالاترین لذت برای فردی رابطه جنسی است... و برای فرد دیگر صحبت کردن با همسر است... برای فرد دیگر ایثار است(شهید شدن) و برای فرد دیگر(بخصوص شما) همدردی و یاری کردن است.
کمک به آن خانم هم بالاترین لذت شما بوده .. اما نمی بایست می گذاشتی این لذت به ذلت تبدیل شود.
ASHESچرا وارد این بازی شدی؟؟
.................................................. ......
حالا هم دیر نشده
از امروز توان هدایت و انتخاب را برعهده بگیر.... با عزمی راسخ بگو آنچه در دل داری.
ما مسئول رفتار دیگران نیستیم... اگر وابسته شده است خود نیز نقشی در این وابستگی داشته است.
می گویی از عشق خود و او اطمینان بسیار داری...قبول دارم و می پذیرم عشق پاکت را. می دانم از کجا سخن می گویی. دردودلت را می دانم...غمت را هم ...دلیل ماندنت در این رابطه هم برایم روشن است...خودت هم می دانی چرا تا کنون او را ترک نکرده ای.
ولی تو هو بپذیر ضعف داری....این ضعفت را برطرف کن.
.................................................. ..................
ASHES عزیز تردید از سخنانت به چشم می خورد حتی اگر بارها به من و دیگران بگویی او را دوست دارم بازهم من خواهم گفت تردید داری... می گویی من دو سال یک راهی را آمده ام و هر چه شد تقدیر است.
برادر بزرگوارم خودت هم خوب می دانی در زندگی و با اخلاق ستودنی و خوبی که شما داری گزینه های بسیار مناسب تر از این هم برایت موجود است.بخصوص با یافتن شغلی.
ولی ضعف داری و این ضعف تو را نابود می کند.
............................
و در آخر خودت خوب می دانی عاقبت این رابطه را......و خودت هم می فهمی در کدامین بعد ضعف بیشتری داری.... پس من دیگر هیچ نمی گوییم (تمام گفته ها را مشاوران و اعضای محترم اشاره کردند)
تنها اینکه خودت را فراموش نکن...خودت را فراموش نکن...خودت را فراموش نکن.
موفق باشی.
[align=justify]سلام:72:
ضمن تایید صحبت های نقاب عزیز، این نکته رو هم یادآوری کنم که خیلی وقتها اقدام به خودکشی. فقط در حد یک تهدید باقی می مونه. و به هرحال ایشون خودشون مسئول واکنش هاشون هستند و شما نباید بخاطر ترس از این موضوع اسیر تهدید های ایشون بشید. چرا که قاطعیت شما نه تنها به سود خود شماست، بلکه برای ایشون هم مفید واقع خواهد شد.
بنابراین بهتره شما قاطع باشید و خودتون کار درست رو انجام بدید و تحت تاثیر نگرانی از واکنش دوستتون قرار نگیرید. البته جدایی در عین وابستگی برای ایشون خیلی سخت خواهد بود، اما مطمئنا خودشون یه راهی برای کنار اومدن با این موضوع پیدا می کنند. چون معمولا وقتی چاره ای جز پذیرش یک امر نباشه، شخص برای برخورد منطقی قدرت بیشتری پیدا می کنه.
در ضمن من پیشنهاد قبلیم رو پس می گیرم، چون مخفی کاری حتی اگه در این مقطع زمانی مفید به نظر برسه، در آینده می تونه زمینه ساز مشکلات دیگری باشه.
:72:[/align]
دوست عزیز سلام،
نمی دونم الان که دارم برات می نویسم هنوز به این سفر رفته ای یا نه، با وجود اینکه از آخرین پست 2 روزی گذشته و پاسخ جدیدی نداده ای اما از صمیم دلم امیدوارم این کار را نکرده باشی...
نرفتن به این سفر نیاز به هیج توحیه و توضیح منطقی برای آن دختر خانم ندارد و همان طور که توی داستانت گفتی خودت هم قبلا یه بار قال گذاشته شدی می توانی نروی و بعدا علت واقعی نرفتنت را توضیح بدهی، ضمن اینکه به نظر می رسه اون خانم به طور کامل از وادی عقل و منطق دور شده باشه - حالا یا در رابطه با شما دچار این حالت شده یا به طور کل روحیات این چنینی داره که باز هم اشتباه شماست که ندیده گرفتید و با این فکر که ایشون رو در ظاهر کمک کنید اما در واقع به تغییر ایشون دل خوش کرده بودید وارد یک رابطه احساسی شدید- به هر حال برای برگرداندن ایشون به وادی منطق کار دشواری در پیش هست که فقط بخشی از آن به طور مستقیم عهده شماست ...
اولین گام این است که شما تن به احساسات ندهی و به این سفر نروی، دومین گام این است که شما ثابت قدم باشی و هوشمندانه ایشان را تشویق کنی که پیش مشاوری برود و به آزامی نقشی که تا یه حال برای حمایت از ایشان داشتی را به مشاورش بسپاری، حتی بهتر است که به مرور مشاور ایشان را به رابط خودتان تبدیل کنید و از تماس مستقیم با ایشان پرهیز کنی. گام سوم برای شما این است که آینده ایشان را به خدا بسپارید و مطمئن باشید خدا بهترین حافظ و نگهدار ایشان خواهد بود و مطمئن باشید قطعا تقدیر و سرنوشت بهتری از بودن با شما در انتظارش خواهد بود - این یکی از شزایط عقلی و علایم پذیرش خطای خودتان هست که بیش از این بازی را ادامه ندهید.
امیدوارم با کمک خدا و دوستان سایت همدردی بتونید مراحل این مسیر رو با موفقیت بگذرونید.:72::323:
سلام دوستان عزیز و گرامی.
در مدتی که پاسخی ارسال نمی کردم درگیری های فکری داشته ام.
در این مدت چندین و چند بار تمامی پست تاپیک را مرور می کردم، به دنبال چندین جمله ی بزرگ بودم.
راهنمائی شما دوستان واقعا ارزشمند است، و موفق شد مواردی را گوش زد کند.
از "فرشته مهربان" و "نقاب" عزیز هم برای درک صحیح و ارائه جملات روان و دلسوزانه سپاسگذارم.
بالاخره سعی کردم او را با واقعیت روبرو کنم، او باید واقعیت پذیر باشد، نه رویا پرداز.
به او گفتم شاید ما مشکلی با مسائل ازدواج نداشته باشیم، اما خانواده ات چطور؟ آنها هم ندارند؟
من حتی شرایط این را هم ندارم که برای خود مستقل شوم، چه برسد به آن که زندگی مشترکی را تشکیل دهم.
مسلما هیچ مادر و پدری دختر شان را به سختی و زحمت به این سن نمی رسانند که خوشبخت نشود.
مطمئنا آنها دخترشان را به کسی می سپارند که خوشبخت اش کند، و من آن کس نمی توانم باشم.
و یا اگر هم باشم، می توانی 10 سال دیگر صبر کنی؟
او گفت می توانم و صبر می کنم، من فقط تو را می خواهم.
به او گفتم به هر شکل و از هر جهتی که به این مسئله نگاه می کنم، می بینم این ازدواج صورت نخواهد گرفت.
ما به هم نمی رسیم چون شرایط ازدواج را ندارم و برای محیا کردن اش سالها فرصت احتیاج دارم.
و شاید 10 سال آینده واجد شرایط شوم، اما باز هم نمی توان امیدوار بود و مطمئن که تا آن موقع تو را به کس دیگری ندهند.
گفت مطمئن باش اگر من نخواهم نمی توانند، من اجازه نمی دهم.
در جواب اش گفتم با شناختی که از خانواده ات دارم، غیرممکن است تو حق انتخابی داشته باشی، مطمئن باش با این وضعیت جامعه و ازدواج، به اجبار اولین خواستگار واجد شرایط را انتخاب خواهی کرد.
او جوابی نداشت... فقط گریست و تصور می کرد من او را دوست ندارم و نمی خواهم.
و من هم تصور می کردم باید کمی تنها باشد و به حرف هایم فکر کند تا شاید منطق به کمک اش آید.
و او را تنها گذاشتم و خوابیدم.. همان شب بارها و بارها تماس گرفته بود و پیغام ارسال کرده بود.
و صبح آن روز کلی ناسزا و تصورات اشتباه همراه صبحانه ام میل کردم.
او واقعا در رویا هایش غرق شده.. انگار نمی خواهد واقعیت را بپذیرد.
سلامی دیگر.نقل قول:
نوشته اصلی توسط ASHES
ASHESعزیز ما وظیفه داریم واقعیت را بگوییم و اشکالات را گوشزد دهیم..پذیرش و عدم پذیرش آن وظیفه فردی است که واقعیت ها را دریافت می کند.
تو امروز به وظیفه خود عمل کن و با منطقی که داری تمام موانع را آشکارا به او توضیح بده و قبول کن کسی در مورد شما برداشت بدی نخواهد کرد... کسی نخواهد گفت عشقش هوس بوده زیرا آن دختر را رها کرده... حتی اگر این دخترخانم چنین تصوری هم داشته باشد و تو را متهم کند حرفایش را گوش کن و بگو ""حق باتوست""....و دیگر هیچ نگو.
تصمیم با توست...ما ادامه رابطه را حتی به شرطی که بعد از 10 سال شرایط ازدواج را یابی و ایشان نیز صبر کنن توصیه نمی کنیم... انسان در ده دقیقه نیز تغییرات زیادی می کند حال چطور به ده سال می توان تضمین عدم تغییر نظر داد؟؟ به او این مسائل را گوشزد کن.. و هرگز از برچسب خوردن نترس.
موفق باشی:72:
خیلی خوشحالم که منطق شما بیدار شده
برادر خوبم شما طی این مدت دختری را به خود وابسته کرده اید البته هر دو طرف مقصرید
شما که شرایط ازدواج را ندارید ( البته من فکر می کنم این دختر خانم را کاندید مناسبی برای ازدواج نمی دانید )
چرا وارد رابطه دوستی شده اید ؟
این را از این جهت گفتم که دوباره در اینده مرتکب این اشتباه نشوید
سلام نقاب گرامی، عصر بخیر.نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
صحیح می فرمائید، نقش مشاور در زندگی انسانها همین گونه می باشد.
ولی اگر کسی چشم و گوش اش را بر روی حقایق ببندد هم آیا راهی وجود دارد؟
انسان اگر کاری را نخواهد انجام دهد، خدا هم فرمان دهد، او همچنان مخالف است.
زمانی که سخنان ام بوی حقیقت بدهد، آیا او چنین حقی دارد که برداشت نادرستی داشته باشد و یا برچسب اتهام بچسباند؟
اگر در حضور مشاور چنین صحبت هائی را با او داشته باشم، مشاور حق را به چه کسی می دهد؟
این صحیح است که مقصر اصلی در این رابطه من بوده ام، آن دیدار و هدایا و تعهد و حلقه و..
اما اینها باید سبب شود تا عقل و منطق اش را فراموش کند؟
همراه با منطق و حقیقت قدمی برداشتم، اما شرح حال آن را خواندید، و نتیجه را دیدید.
حق من از آن قدم، ناسزا بود.
جناب نقاب عزیز، آیا هنوز هم فکر می کنید باید به او بگویم "حق با توست" ؟
می دانم که این ازدواج صورت نمی گیرد، نمی توانم بگویم غیر ممکن است، چون معتقد هستم هیچ غیر ممکنی در دنیا وجود ندارد، مگر نخواهیم...
باور بفرمائید با اولین خواستگار واجد شرایط او می رود، حتی اگر خود راضی نباشد.
او مدت ها پیش اظهار داشت که تعداد زیادی خواستگار را رد کرده است، وضعیت بهتری از من داشته اند،
اما با این حال خانواده اش تصمیم را به او سپردند، چون راضی نبودند و می دانستند که او هم راضی نخواهد بود، و این یک سیاست بود.
با این حال از من چه انتظاری می رود؟ من چه امیدی می توانم داشته باشم؟ او چه امیدی دارد که اینقدر پافشاری می کند؟
ولی لااقل می توانم به این امیدوار باشم که روزی حقیقت را بپذیرد، و من سعی ام را خواهم کرد.
سلام، وقت بخیر.نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
بله، کارهایم سبب ایجاد این وابستگی او شد، می پذیرم.
فکر می کنم مقصر اصلی من باشم، آغازگر این رابطه من بوده ام، او گناهی ندارد.
هدف ام از این رابطه ازدواج نبوده است، وقتی به هم وابسته شدیم و علاقه پیدا کردیم فقط یک دوستی سالم را می خواستم.
حالا که نگاه می کنم بله، من و او نمی توانیم در زندگی مشترک با هم به توافق برسیم.
و عشق تمام آن چیزی نیست که یک زندگی مشترک نیازمند اش می باشد.
صحیح؛ درس خوبی را آموختم، برای ام تجربه شد،
مطمئنا هیچ زمان دیگری تکرار نخواهم کرد و و همچنین فراموش نخواهد شد.
همیشه تجربه ها کارآمد هستند، اگر چندین بار تجربه نشوند.
دوست خوبم شما نوشته اید
هدف ام از این رابطه ازدواج نبوده است، وقتی به هم وابسته شدیم و علاقه پیدا کردیم فقط یک دوستی سالم را می خواستم
پس چرا برای این خانم حلقه خریده اید ؟؟؟؟؟
چرا طوری وانمود کرده اید که قصد ازدواج دارید ؟
چرا از همون اول به این خانم نگفتید فقط یه دوستی سالم می خواهم ؟؟؟
به نظر من ایشون حق داشتند و دارند که هدف شما را از این رابطه بدانند
صحیح.نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
آن حلقه نشانه ای از آن تعهد نامه است، در تعهد نامه ذکر شده که حلقه ای از عشق، و نشانی از تعهد بر انگشت دست راست می شود.
حتی به او هم متذکر شدم که آن حلقه فقط در انگشت دست راست قرار بگیرد.
آن حلقه نشان از مالکیت ندارد، نشان از عشق و تعهد دارد، آن حلقه هر لحظه در معرض دید اوست، تصمیم با خود او خواهد بود.
اما او برای ازدواج پافشاری می کند.