RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
دوست عزيزم "meral" سلام:72:
از اينکه لطف کردي و تاپيکم رو خوندي ممنونم ؛ و از اينکه ميخواي کمکم کني باز هم بايد تشکر کنم چون واقعا بعد از خوندن پستت خیلی دلگرم شدم
ياد خاطرات چند سال پيشت که خيلي مشابه بوده افتادی؟ ميتونم بپرسم آخرش چي شد؟
پستت رو کامل خوندم و کامل هم قبول دارم اما یه روز قبل از اینکه پست بدی یعنی روز یکشنبه من رفتم و با ایشون صحبت کردم و خوشبختانه خوب هم صحبت کردم و چیزهایی رو هم که تو پستت گفتی رعایت کردم / با دوستش بود اما من رفتم و اجازه ی صحبت خواستم که دوستش سریع ما رو تنها گذاشت و رفت ؛ اولش گفتم اگه برای پرسیدن نظرش تعلل کردم دلیلش تعطیلات ، نبود موقعیت و کم رویی خودم بوده و نه بی اهمیت و بی ادب بودن من ؛ ایشون گفت که خیلی فکر کرده اما منظور منو متوجه نشده و منظور منو دوستی و... متوجه شده و جو ِخاله زنکی دانشگاه در این مورد خیلی سنگینه و... / من هم منظورم رو واضح تر گفتم و در مورد جو ِ دانشگاه بهش حق دادم و خیلی صحبت های دیگه / بالاخره نتیجه اینکه یه جورایی متوجه شدم که ایشون هم نسبت به من احساسی دارند یا پیدا کردند و مشکل من نیستم ، بلکه مشکل سن کم و شناخت خیلی کم و جو خیلی بد دانشگاهه / من هم گفتم برای راحتی ایشون مدتی این مسأله رو رهاش کنیم که ایشون هم پذیرفتند.
من آدم عجولی نیستم من تو این صحبت به چیزی که میخواستم رسیدم ، میخواستم از علاقه ی من با خبر بشه و من هم نظر و احساس ایشون رو در این باره بدونم که فهمیدم ؛ من به خودش هم گفتم که عجول نیستم چون قطعا تا نزدیکی های فارغ التحصیلی نمیشه اقدامی کرد.
من از احساسم مطمئنم اما برای تصمیم گیری شناخت لازمه نه احساس نه فقط در مورد من برای هردومون
__________________________________________________ ______________________
دوستان نظرتون چیه؟
اگه لازمه بگین تا توضیحات بیشتری بدم ؛ چون چیزهایی که الآن یادم بود گفتم!
قدم بعدی چیه؟
از این به بعد کار خاصی باید انجام بدم؟
ممنون:72:
منتظرم:82:
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
البته من نمیدونم شما سنتون چقدره اما به نظر من قضیه رو خیلی کش ندید وسعی کنید حداقل خانواده ها رو وارد کنید...یعنی رسما وارد خواستگاری بشید واگر خواستید روند خواستگاری رو طولانی کنید ...... آخه الان که هر دو شما میدونید که طرفتون از علاقه ی شما باخبره وهمدیگر رو هم در دانشگاه زیاد می بینید ...مطممئنا فکر وذهنتون مشغول همدیگره .....ومی دونید که رفتارتون زیر ذره بین طرف مقابل هست ....در نتیجه هر کس خیلی مواظب رفتار وکردار خودشه ....پس علاقه ی شما احتمالا روز به روز بیشتر خواهد شد ....هرچند تصمیم گرفتید فعلا قضیه رو مسکوت بذارید ....اما فکر کنید اگه مثلا بعد یک یا دو سال خانواده ی شما یا ایشون (البته زبونم لال:163:)به هر دلیلی با انتخاب شما دونفر موافقت نکنن ، اون وقت دل کندن خیلی سخت تره.......در کل نظارت خانواده ها به شما در تصمیم گیری عاقلانه کمک خواهد کرد
من از ابتدای تاپیک شما پیگیر بودم اما چون هیچ تجربه ای نداشتم ترجیح دادم چیزی نگم ..اما الان فکر میکنم نباید خیلی هم مسکوت بذارید قضیه رو ....البته دوستان هم نظر میدن انشاءالله ...من کاملا نظرم شخصی بود.
دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام "چشم بارانی" عزیز
من توی پست اول این تاپیک گفتم دانشجوی 21 ساله ی ترم 4 پزشکی هستم ،اما خب سن طرف مقابل رو نمیدونم!
نقل قول:
به نظر من قضیه رو خیلی کش ندید وسعی کنید حداقل خانواده ها رو وارد کنید...یعنی رسما وارد خواستگاری بشید واگر خواستید روند خواستگاری رو طولانی کنید
بله این کار ، کار درستیه اما مشکل اینجاست که ایشون گفت که سنمون کمه و شاید معیارها بر اثر زمان تغییر کنن و... من هم گفتم شناخت هردومون کمه (چیزی که باهاش بتونیم تصمیم درستی بگیریم یا موضوع رو با خانواده ها در میون بذاریم) من گفتم این یه گره کوره که از طرفی فرصت شناخت نیست و از طرفی باید بدون شناخت تصمیم درست گرفت ؛ پس هر دو روی استندبای کردن موضوع توافق کردیم
نقل قول:
آخه الان که هر دو شما میدونید که طرفتون از علاقه ی شما باخبره وهمدیگر رو هم در دانشگاه زیاد می بینید ...مطممئنا فکر وذهنتون مشغول همدیگره .....ومی دونید که رفتارتون زیر ذره بین طرف مقابل هست ....در نتیجه هر کس خیلی مواظب رفتار وکردار خودشه ....پس علاقه ی شما احتمالا روز به روز بیشتر خواهد شد ....هرچند تصمیم گرفتید فعلا قضیه رو مسکوت بذارید ....اما فکر کنید اگه مثلا بعد یک یا دو سال خانواده ی شما یا ایشون (البته زبونم لال)به هر دلیلی با انتخاب شما دونفر موافقت نکنن ، اون وقت دل کندن خیلی سخت تره.......در کل نظارت خانواده ها به شما در تصمیم گیری عاقلانه کمک خواهد کرد
دقیقاً درسته ؛ البته فقط ایشون از علاقه ی من مطمئنه نه من! و من تلمیحاً از احساس ایشون برداشت هایی داشتم (ایشون خیلی محتاط صحبت میکرد و بی اعتمادی توی حرفاش مشخص بود ؛ شاید هم علاقه ای به من نداشته باشه!! نمیدونم!)(من آدم خشکی نیست اما آدم لفاظ و اصطلاحاً چرب زبانی هم نیستم خب معلومه که با دوبار صحبت کردن که سرجمع 10 دقیقه نمیشه نتونستم اعتمادی بوجود بیارم ؛ با توضیح اینکه تو کلاسمون ترم پیش دو تا از پسر و دخترهای کلاس بعد از مدتها دوستی ، به هم زدن و... با سلسله دعواهای اساسی سرکلاس و دانشکده و... آبرو واسه خودشون نذاشتن ؛ و این خاطره ی بد مسلماً توی ذهن همه ی بچه های هم دوره هست) / بله درسته ، الآن که فکر من خیلی مشغوله اما از قبل از گفتن خیلی خیلی بهتره / بدترین چیز تحت نظر کسی بودنه و من از این کار نفرت دارم / من قبلاً هم گفتم با طی شدن روند به صورت خانوادگی موافقم چون این جور نمونه ها توی رشته و اطرافم زیاد هست ؛ اما مشکل اینجاست که : 1.من از احساس خودم مطمئنم نه از تصمیمم چون شناختی ندارم 2. باید قبول کرد که فعلا 21 سال سن کمیه 3. به موافقت خانواده ام خوش بین نیستم(مهم ترین دلیل اونها هم شاید سن کم باشه) و...
نقل قول:
من از ابتدای تاپیک شما پیگیر بودم اما چون هیچ تجربه ای نداشتم ترجیح دادم چیزی نگم ..اما الان فکر میکنم نباید خیلی هم مسکوت بذارید قضیه رو ....البته دوستان هم نظر میدن انشاءالله ...من کاملا نظرم شخصی بود.
بابت راهنمایی تون خیلی متشکرم / مسکوت گذاشتن موضوع برای راحتی ایشون و طبق خواسته ی خودش بود و حتی برای راحتی اش و حساس نشدن اطرافیان(که مهمترین دلیل مسکوت موندن موضوع از نظر ایشون بود) توی دانشکده مثل قبل از صحبت کردنمون باهاش رفتار می کنم ؛ یعنی نه سلامی نه علیکی!!:311: / ان شــــــــاء الــلــه که دوستان هم نظر میدن ؛ از شما بابت نظر خوبتون ممنون:72:
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام دوست عزیز :72:
منظورتون از مسکوت گذاشتن چیه؟شما جرقه اش رو زدین حالا مسکوتش میکنین؟؟؟تازه شما که ذهنتون کلی درگیر علاقه تون هست(به عنوان یه دختر و تجربه شخصی میگم که ایشون هم مثل شما کلی سوال و دغدغه تو ذهنشون دارن) تازه داریم به امتحانات پایان ترم هم نزدیک می شیم.
جناب نقاب هم که لطف کردن و اصول رابطه صحیح رو گفتن و چشم بارانی عزیز و دیگر دوستان هم نظراتشون رو دادن پس.....!!!!!
درسته دانشگاه فضاش مناسب نیست و ایشون هم خوب حق دارن نمی تونن اعتماد کنن و.... اما با تجربه من و نظر شخصی ام اینه که سعی کنین قبل از اطلاع خانواده ها خارج از محیط دانشگاه طی چندتا دیدار درباره همدیگه و خانواده ها و فرهنگ و اهدافتون ....با هم آشنا بشین.البته ایشون جهت اطمینان بیشتر می تونن با دوستشون بیان.
شما هم بهتره اعتماد به نفس داشته باشین و خودتون رو بیشتر بشناسین .:305:
راستی چرا با هم پیش مشاور دانشگاه نمی رین اونا موردهایی مثل شما رو زیاد دیدن..
موفق باشی
:72:نباید اجباری در میان باشد که اگر امروز کسی را دوست می دارم،فردا نیز چنین باشد.این نیاز طبیعت نیست.
این ضرورت ذاتی نیست که عشق فردا نیز حظور داشته باشد،شاید باشد و شاید نباشد.و هر قدر بیشتر بر حضور عشق اصرار ورزی،بیشتر و بیشتر غیر ممکن می نماید.:72::72:
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خدمت دوست عزیزم "michka" سلام عرض میکنم و بابت این نظر دلسوزانه متشکرم:72:
نقل قول:
منظورتون از مسکوت گذاشتن چیه؟شما جرقه اش رو زدین حالا مسکوتش میکنین؟؟؟تازه شما که ذهنتون کلی درگیر علاقه تون هست(به عنوان یه دختر و تجربه شخصی میگم که ایشون هم مثل شما کلی سوال و دغدغه تو ذهنشون دارن) تازه داریم به امتحانات پایان ترم هم نزدیک می شیم.
:302: خب میگین چی کار کنم؟ مگه من از اول هم قصدم جرقه زدن و مسکوت گذاشتن بود؟ مگه من از اول هم نگفتم که میخوام شناخت پیدا کنم؟ مگه من از این مسکوت موندن و توقف روند شناخت خوشحالم؟(که حتی الآن من سن ایشون رو هم نمیدونم!) یا الآن که ذهنم درگیره و مشغول ، وضعیت خوب و دلخواهیه؟ خب مسلمه که نه!
مسکوت موندن خواسته ی ایشون بود نه من ؛ گفت که: آخه چه طور ممکنه ما با هم تو دانشگاه صحبت کنیم و دوستان محترم و اطرافیان برامون مشکل نسازن؟ من هم گفتم آبروی هردومون برای من هم خیلی خیلی مهمه اما آدم وقتی به کار و تصمیمش اعتقاد داره نباید از دیگران بترسه ، کار ما هم کار درستیه ؛ اما اگه شما راحتی چطوره فعلاً قضیه رو رها کنیم؟! / باور کنین رها کردن موضوع نه خواسته ی من بود و نه کار دلخواهم و نه گفتنش برام راحت!
نقل قول:
درسته دانشگاه فضاش مناسب نیست و ایشون هم خوب حق دارن نمی تونن اعتماد کنن و.... اما با تجربه من و نظر شخصی ام اینه که سعی کنین قبل از اطلاع خانواده ها خارج از محیط دانشگاه طی چندتا دیدار درباره همدیگه و خانواده ها و فرهنگ و اهدافتون ....با هم آشنا بشین.البته ایشون جهت اطمینان بیشتر می تونن با دوستشون بیان.
شما هم بهتره اعتماد به نفس داشته باشین و خودتون رو بیشتر بشناسین .
راستی چرا با هم پیش مشاور دانشگاه نمی رین اونا موردهایی مثل شما رو زیاد دیدن
بله دانشگاه فضای بدی داره و ایشون هم حتماً حق دارند که باید به من جواب بدن که جز اسمم چیزی نمیدونن(اینو به خودش هم گفتم)
فکر میکنم همه چی فعلاً تموم شده (البته ظاهراً چون الآن که تو دل من آشوبه ایشون رو نمیدونم!) و کار دیگه ای نمیشه کرد ، میشه؟ / نمیدونم مسکوت موندن تا کِی خواهد بود؟ کی قراره سکوت رو بشکنه؟ و...
من هیچ مشکلی با صحبت و دیدار داخل یا بیرون از دانشگاه ندارم حضور دوستشون(همون دوست سمج) هم مشکلی نداره ؛ اونچه که برام اهمیت داره راحتی ایشونه
منظورتون از اینکه اعتماد به نفس داشته باشم و خودم رو بیشتر بشناسم متوجه نشدم
ما بعد 4 ترم موفق شدیم 10 دقیقه صحبت کنیم چطور با هم بریم مشاوره دانشگاه؟!
ممنونم:72:
هر بار که فکر میکنم قراره بالاخره به آرامشی نسبی برسم همه چی به هم میریزه
باز هم منتظر کمک هاتونم
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیز سلام
خوشحالم که روز یکشنبه همه چیز خیلی خوب پیش رفته
خب ازحالا به بعد باید بدونی که زیر ذره بین قرار میگیری اما هیچ مهم نیست...فقط سعی کن خودت باشی
اگه از من بپرسی از حالا به بعد چیکار کنم من بهت میگم خیلی خیلی خیلی عادی برخورد کن...انگار نه انگار ...چیزی که خیلی مهم بود این بود که اون خانم از احساس واقعی ودرونیت باخبر باشه که دیگه الان هست...کاری که اون میکنه اینه که آشکار وپنهان(مثلا از طریق دوستاش) زیر نظرت خواهد داشت...خیلی طول نمیکشه که از نوع رفتار وکلامش متوجه میشی که چه احساسی نسبت بهت داره...اگه نظرش مثبت باشه که فرصت خیلی خوبی داری تا بیشتر باهاش آشنا بشی و زمینه رو برای چند ساله آینده مساعد کنی...درضمن خیالت راحت باشه اگه واقعا دوستت داشته باشه به بهترین خواستگار احتمالیش هم جواب رد میده واگه هم خدای نکرده نظرش مثبت نبود دیگه خیالت راحته که حداقل اعتماد و احترام وحمایت خونودات رو از دست ندادی...این بهترین وعاقلانه ترین کاری بود که میتونستی انجام بدی
فقط خواهشی که ازت دارم حالا که دیگه قسمت مشکل کار رو خوب انجام دادی خرابش نکن...اگه توضیح بیشتری خواستی بگو تا بهت بگم
آهان راستی یه چیز خیلی مهم!!!!! حتما بررسی کن ببین اون خانم دختر چند سالشه...امیدوارم ازت کوچکتر باشه ولو چند ماه...خانمها ترجیح میدن درآینده به کسی تکیه کنن که از خودشون بزرگتر وپخته تر باشه...چون خانمها ازنظر سنی زودتر به بلوغ فکری میرسن دوست دارن همسر آیندشون از خودشون بزرگتر باشه تا این اختلاف کمی پر بشه و بتونن نسبت به موضوعات مختلف به یه تفاهمی برسن
بله قضیه ماهم خیلی شبیه شما بود...من ترم اول بودم که متوجه شدم یکی از پسرهای کلاس احساسی نسبت بهم داره...با اینکه اون آقا خیلی مواطب بود تا من متوجه چیزی نشم وبتونه اول باهام یکم آشنا بشه وبعد مطرح کنه که قصدش ازدواجه ....اما من خیلی زود به قول معروف دوزاریم افتاد...البته اصلا رو خودم نیاوردم و ایشونم تا ترم 4 دراین مورد هیچ حرفی نزد ولی توی این مدت اون قدر اشتباه کاری کرد که ....
خلاصش کنم: خشت اول چون نهد معمارکج/ تاثریا می رود دیوار کج
دوست خوبم راستشو بخوای من زیاد وقت وب گردی و...ندارم اما چند روزپیش که فرصتی پیش اومد و چشمم به پستت خورد یه لحظه جاخوردم و همه خاطراتم تداعی شد...این شد که باخودم گفتم هرچی تجربه دراین زمینه دارم دراختیارش میذارم تا ازاول قدمهاش رو درست ومحکم بذاره...حقیقتش تو ماجرای ما اون پسر لطمه روحی شدیدی خورد ...درصورتیکه حقش نبود ...اون پسرپاک وسالمی بود ...جزء درسخونترین و باهوش ترین بچه های کلاس بود...همیشه سوالاتی میپرسید که هیچکس به ذهنش نمیرسید...از ادب و کمال پیش همه بچه ها زبانزد بود و خلاصه کلی خصوصیات خوب داشت که بخوام بگم طول میکشه...تنها اشتباهش بی تجربگی و ناشی گری هاش بود وگرنه درمقایسه باتو یه قدم هم جلوتر بود ...اون حتی با مادرش راجع به من صحبت کرده بود و نه تنها باهاش مخالفت نکرده بودن بلکه تشویقشم کرده بودن و..........
راستشو بگم خیلی دلم براش میسوزه...اشتباه کاریهاش باعث شد تا احساسش رو بذارم به پای بچه بازی واینکه حالا اومده دانشگاه چشمش به یه دختر خورده وازاین جور حرفا درصورتیکه بعداز4 سال فهمیدم عشقش حقیقی و پاک بوده اما روشش پر ازاشتباه....اولین وبزرگترین اشتباهش که خدارو شکر تو مرتکب نشدی این بود که بدون اینکه بامن حرفی بزن تا همون ترم یک جوابشو بگیره اونقدرتوی رویاهاش غرق شده بود که همه چیز رو تموم شده میدونست...ای کاش واسه یه لحظه هم که شده بود پیش خودش فکر میکرد این قضیه پنجاه پنجاست وفقط میتونه روی 50% خودش تصمیم بگیره وصدتا ای کاش دیگه
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم...ایناروگفتم شاید به دردت بخوره ...به هرحال هرچی باشه من هم این دوران رو گذروندم وهم با روحیه وطرز تفکر هم جنس خودم آشنایی دارم
حتی اگه جزئیات بیشتری هم از ماجرای من بخوای مسئله ای نیست برات میگم البته اگه راجع به اشتباهات اون آقاست ترجیح میدم به صورت خصوصی برات پست کنم
موفق باشی
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام
ببین دوست من اولا این رو بدون که برای این قضیه قاعدتا کسی که باید سکوت رو بشکنه تو هستی.
تو اینجور موارد اکثرا دخترا منتظرن پسرا پیش قدم بشن
ببین اینکه فکر کنی که ممکنه ایشون تو رو دوست داشته باشی و از این به بعد بخوای به جای درس خوندن همش تو فکر این باشی که این دختر چجوری نگات میکنه و احساسش چی هست یه اشتباه بزرگ هست.چون تمام فکر و ذهنت این میشه و در نهایت هیچ نتیجه ای هم نمیگیری.و همش توی توهم و رویا پردازی هستی.
و این که تو فکر این باشی که یه امداد غیبی از اسمون برسه و کمکت کنه هم درست نیست و یا اینکه این خانوم بیاد و برای حرف زدن پیش قدم بشه کمتر ممکنه پیش بیاد .
من اگه جات بودم میرفتم و محترمانه میگفتم بهش که میخوام یه قرار ملاقاتی بیرون دانشگاه بزارم(محیط تو که فقط دردانشکاه خلاصه نمیشه که همش میگی جوش بده خوب برو یه جا که جوش خوب باشه)بعد مثلا یه کافی شاپ یا ... و بعد روز مقرر چیزای مهم رو ازش میپرسیدم .سنش /مسائل مذهبی /تفاوتهای سیاسی/در مورد خانواده هاتون میگین و فرهنگ هایی که توش هستین و مطالبی که بگردی تو سایت میتونی پیدا کنی رو ازش بپرس .
بابا جان تو هنوز سن این دختر رو نمیدونی بعد میخوای این قضیه رو مسکوتم بذاری.ممکنه یه مسائلی وجود داشته باشه که اگه بفهمین همین الان خدایی نکرده قضیه کات بشه .لااقل یه بک گراندی یه شناخت کوچیکی به دست بیار.سعی کن به جای احساس با حرف زدن منطقی باهاش عقل رو هم وارد کنی.
اما اگه به نظرت میاد که سنت کم هست و میخوای کم کم فراموشش کنی خوب بهترین کار این هست که قضیه رو مسکوتش کنی و کم کم از یاد ببری.
پس اینکه احساستون بهم چی هست نیمی از ماجرا هست و نیمه مهم تر اون این هست که شما دو تا همدیگه رو بشناسین و با عقل جلو برین پس از تمام روشهایی که بلد هستی برای شناختش کمک بگیر و احساس و رابطه عاطفی رو بذار واسه بعد ها که همه چی رسمی شد.باور کن این به نفعته.
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
Meral عزیز سلام
از لطفی که به بنده دارین بینهایت ممنونم:72:
نقل قول:
خب ازحالا به بعد باید بدونی که زیر ذره بین قرار میگیری اما هیچ مهم نیست...فقط سعی کن خودت باشی
اگه از من بپرسی از حالا به بعد چیکار کنم من بهت میگم خیلی خیلی خیلی عادی برخورد کن...انگار نه انگار ...چیزی که خیلی مهم بود این بود که اون خانم از احساس واقعی ودرونیت باخبر باشه که دیگه الان هست...کاری که اون میکنه اینه که آشکار وپنهان(مثلا از طریق دوستاش) زیر نظرت خواهد داشت...خیلی طول نمیکشه که از نوع رفتار وکلامش متوجه میشی که چه احساسی نسبت بهت داره...اگه نظرش مثبت باشه که فرصت خیلی خوبی داری تا بیشتر باهاش آشنا بشی و زمینه رو برای چند ساله آینده مساعد کنی...درضمن خیالت راحت باشه اگه واقعا دوستت داشته باشه به بهترین خواستگار احتمالیش هم جواب رد میده واگه هم خدای نکرده نظرش مثبت نبود دیگه خیالت راحته که حداقل اعتماد و احترام وحمایت خونودات رو از دست ندادی...این بهترین وعاقلانه ترین کاری بود که میتونستی انجام بدی
فقط خواهشی که ازت دارم حالا که دیگه قسمت مشکل کار رو خوب انجام دادی خرابش نکن...اگه توضیح بیشتری خواستی بگو تا بهت بگم
بله همین کار رو انجام دادم و میدم و سعی میکنم که خرابش نکنم:316:
نقل قول:
آهان راستی یه چیز خیلی مهم!!!!! حتما بررسی کن ببین اون خانم دختر چند سالشه...امیدوارم ازت کوچکتر باشه ولو چند ماه...خانمها ترجیح میدن درآینده به کسی تکیه کنن که از خودشون بزرگتر وپخته تر باشه...چون خانمها ازنظر سنی زودتر به بلوغ فکری میرسن دوست دارن همسر آیندشون از خودشون بزرگتر باشه تا این اختلاف کمی پر بشه و بتونن نسبت به موضوعات مختلف به یه تفاهمی برسن
آره مهمه ،من برای قبولی یه سال پشت کنکور صبر کردم (:305:) ، اینه که اکثر بچه های کلاس یا همسن من هستن یا کوچیکتر ، در مورد ایشون هم شواهد و مدارک(مثلاً پشت کنکوری نبودن) نشون میده که به احتمال زیاد از من کوچیکتر هستن
در مورد داستان مشابه خودتون که گفتین خیلی متأسف شدم ؛ اما من نقطه ی مقابل ایشونم! ایشون همه چیز رو تموم شده میدونسته و من به این نتیجه رسیدم که این داستان هیچ وقت تمومی نداره!
نقل قول:
دوست خوبم راستشو بخوای من زیاد وقت وب گردی و...ندارم اما چند روزپیش که فرصتی پیش اومد و چشمم به پستت خورد یه لحظه جاخوردم و همه خاطراتم تداعی شد...
نقل قول:
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم...ایناروگفتم شاید به دردت بخوره ...به هرحال هرچی باشه من هم این دوران رو گذروندم وهم با روحیه وطرز تفکر هم جنس خودم آشنایی دارم
حتی اگه جزئیات بیشتری هم از ماجرای من بخوای مسئله ای نیست برات میگم البته اگه راجع به اشتباهات اون آقاست ترجیح میدم به صورت خصوصی برات پست کنم
موفق باشی
:72:خواهر خوبم ، از لطفی که به بنده دارین و کمکهای دلسوزانه تون متشکرم ؛ برای من همین که هر چند وقت یه بار به تاپیکم سر بزنین و بگین باید چیکار کنم کافیه / خواهش میکنم تنهام نذارین و بگین چی کار کنم (چون عاقبت اون پسری که گفتین منو ترسوند نمیخوام اشتباهی داشته باشم) / (متأسفانه مثل اینکه توی این تالار امکان پیام خصوصی وجود نداره و اگه ای میل بذارم حتما حذفش میکنن!:160:)
دوست خوبم ، محمد جان ، سلام
نقل قول:
ببین دوست من اولا این رو بدون که برای این قضیه قاعدتا کسی که باید سکوت رو بشکنه تو هستی.
تو اینجور موارد اکثرا دخترا منتظرن پسرا پیش قدم بشن
ببین اینکه فکر کنی که ممکنه ایشون تو رو دوست داشته باشی و از این به بعد بخوای به جای درس خوندن همش تو فکر این باشی که این دختر چجوری نگات میکنه و احساسش چی هست یه اشتباه بزرگ هست.چون تمام فکر و ذهنت این میشه و در نهایت هیچ نتیجه ای هم نمیگیری.و همش توی توهم و رویا پردازی هستی.
و این که تو فکر این باشی که یه امداد غیبی از اسمون برسه و کمکت کنه هم درست نیست و یا اینکه این خانوم بیاد و برای حرف زدن پیش قدم بشه کمتر ممکنه پیش بیاد .
آره خب خودم هم قبول دارم که نباید زیاد در مورد جزئیات فکر کرد و خیال پردازی و... ؛ و البته که این اشتباه رو تا به حال نکردم
اما قسمت دیگه رو قبول ندارم ؛ خب مگه من دو بار پیش قدم نشدم؟ میدونم پسرم و وظیفم بوده ضمن اینکه خودم هم راضی به پیش قدم شدن ایشون نیستم اما خب ایشون با پیشنهاد غیرفعال کردن موضوع ، فرصت و اجازه ی هر پیش قدم شدنی رو از من گرفت (حالا من چه جوری و کِی سکوت رو بشکنم؟)
نقل قول:
من اگه جات بودم میرفتم و محترمانه میگفتم بهش که میخوام یه قرار ملاقاتی بیرون دانشگاه بزارم(محیط تو که فقط دردانشکاه خلاصه نمیشه که همش میگی جوش بده خوب برو یه جا که جوش خوب باشه)بعد مثلا یه کافی شاپ یا ... و بعد روز مقرر چیزای مهم رو ازش میپرسیدم .سنش /مسائل مذهبی /تفاوتهای سیاسی/در مورد خانواده هاتون میگین و فرهنگ هایی که توش هستین و مطالبی که بگردی تو سایت میتونی پیدا کنی رو ازش بپرس
بابا جان تو هنوز سن این دختر رو نمیدونی بعد میخوای این قضیه رو مسکوتم بذاری.ممکنه یه مسائلی وجود داشته باشه که اگه بفهمین همین الان خدایی نکرده قضیه کات بشه .لااقل یه بک گراندی یه شناخت کوچیکی به دست بیار.سعی کن به جای احساس با حرف زدن منطقی باهاش عقل رو هم وارد کنی.
اما اگه به نظرت میاد که سنت کم هست و میخوای کم کم فراموشش کنی خوب بهترین کار این هست که قضیه رو مسکوتش کنی و کم کم از یاد ببری.
پس اینکه احساستون بهم چی هست نیمی از ماجرا هست و نیمه مهم تر اون این هست که شما دو تا همدیگه رو بشناسین و با عقل جلو برین پس از تمام روشهایی که بلد هستی برای شناختش کمک بگیر و احساس و رابطه عاطفی رو بذار واسه بعد ها که همه چی رسمی شد.باور کن این به نفعته.
در مورد پیشنهاد قرار ملاقات خارج از دانشگاه نمیدونم چی بگم ، من مشکلی ندارم ولی ایشون راحت نبود ؛ اصلا توی صحبت با من میگفت امکان نداره ما با هم صحبت کنیم و کسی مشکل نسازه (تاحدودی درست میگه) / خدا میدونه من توی صحبت با ایشون چند بار از شناخت و لزوم شناخت صحبت کردم طوری که خودم هم از واژه ی "شناخت" بدم میومد ؛ اما خب همه چی به بن بست خورد / میگفت: برای چی میخوای آشنا شیم و شناخت پیدا کنیم؟ مگه الآن برای ازدواج زود نیست؟ مگه نه اینکه معیارهای هرکسی توی 4سال آینده تغییر میکنه؟ پس شناخت الآن ما یه جورایی بی فایده س! ؛ خب برادر من ، چی باید میگفتم وقتی اینطور منو میپیچونه؟ چی کار باید بکنم؟
نه من قصد فراموشی ندارم
من سعی میکنم خیلی منطقی رفتار کنم ؛ یعنی واقعا نظرتون اینه که احساسی رفتار کردم؟
با دو خط آخر پست کاملا موافقم ؛ فقط گفتی از تمام روش هایی که بلد هستی ، باید بگم که فعلا تمام روش هام به بن بست خورده!
آقا محمد ، ممنون ، دست گُلت درد نکنه:72:
منتظرم
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
خیلی تنهای عزیزم سلام
میخوام از فرصتی که امروز پیدا کردم استفاده کنم و یه سری چیزا رو بهت بگم
دوست خوبم اینکه رفتی و خیلی خوب از احساست با اون خانم صحبت کردی کار خیلی درستی بود...نمیخوام نا امیدت کنم اما این روهم بدون اگرچه از حرفهای ایشون احساس کردی که اونم ازت بدش نمیاد اما این به معنای این نیست که موافقت برای ازدواج رو ازش گرفتی .....مثلا من خودم به شخصه برای اون آفا احترام زیادی قائل بودم چون صفاتی داشت که قابل تحسین بود اما ایشون با معیارهای من برای انتخاب همسر چندان سازگاری نداشت
مثلا من معتقد بودم همسرم باید حداقل 4 سالی ازم بزرگتر باشه در حالیکه اون چند ماهی هم ازم کوچکتر بود
یا مثلا هیچوقت به ازدواج با مردی زیر 25-26 سال فکر نمیکردم چون تجربه دیگران بهم نشون داده بود که مردان تو سنین پایین با تکیه به معیارهایی ازدواج میکنن که باگذشت زمان نسبت به اون معیارها عقیدشون تغییر میکنه ولی وقتی پشیمون میشن که دیگه خیلی دیره یا سرانجام شومی براشون داره...پس به ازدواج دانشجویی تو مقطع کارشناسی فکر نمیکردم درست برعکس اون آقا
اون آقا با رفتار وکارهای مختلف احساسش روبهم رسوند اما تا ترم 4 نیومد بشینه منطقی وعاقلانه راحع به احساسش صحبت کنه تا منم بتونم عقیده ونظر خودمو راجع به ازدواج و ایشون بیان کنم...تا اون پیش قدم نمیشد که نمیرفتم باهاش صحبت کنم پش مجبور بودم منم با رفتارم نشون بدم نسبت به ایشون چه احساسی دارم اما نمیدونم چرا متوجه نمیشد یا خیلی وقتا برعکسش رو متوجه میشد حتی!!!!!!!!!!!!!
اشتباه دیگش که واقعا عصبانیم میکرد این بود که وقتی درمونده شده بود که چه جوری دل منو به دست بیاره رفته بودو از همه پسرای کلاس کمک خواسته بود!!! اوناهم که بی تجربه ترو خام تر از خودش...با راهنمایی هاشون منو انگشت نمای همه کرده بودن...دیگه طوری شده بود که دوستای خودمم متلک بارونم میکردن...
فلانی!چرا دوست جونت توی درس اینقدر پس رفت کرده...ببین باجوون مردم چیکار کردی؟؟/فلانی!شنیدیم عشقت دیروز تو سرویس موقع برگشتن سازشو دراورده و خیلی هم عاشقونه زده...خب معلومه واسه کی میزده...آخی چه رمانتیک!!!!!خدا شانس بده ما باید بریم یه هفته جون بکنیم تا مسئله تحقیقی استاد رو انجام بدیم...اونوقت دلبر خانوم مسئله رو حل شده وچاپ شده ...با عشق بش تقدیم میکنه مبادا خانوم هفته سختی داشته باشه...بسوزه پدر عاشقی!!!!فلانی!وقتی دیدیم برات کادو آورده ترکیدیم از خنده...چه جوری روش شده تو این دانشگاه کادو به این بزرگی اونم با اون کاغذ کادوی دخترونه ورداره بیاره...حالا چرا ازش نگرفتی ما سراینکه چیه شرط بسته بودیم!!!
خیلی تنهای عزیز اگه بخوام بگم تا صبح طول میکشه...منظورم از گفتن اینا این بود که ببینی چه قدر نحوه بیان وخواسته آدم حالا درهر موردی مهمه...عاقبت کارما به جایی رسید که من توی دانشگاه سراسیم بودم یهو چشمم به چشم این آفا نیوفته و اوشونم دیگه اون چند ترم آخر اکثر کلاسهارونمیومد وغیبت میخورد..امتحاناشم به زور پاس میکرد
بنابراین یادت نره خیلی وقتا احترام وگذاشتن و قبول داشتن شخصی به این معنی نیست که برای زندگی مشترک هم افکار مشابهی داشته باشن
یادت نره نباید این مسئله اونقدر فکر تورو مشغول کنه که کوچکترین تاثیری رو درست بذاره...انشاء الله تو بعدازاین یه پزشک میشی وباید از حالا تمرین کنی که احساست روی کارت اثر نذاره
من جای شما بودم حتی اونقدر فکرمو روی درسم متمرکز میکردم که جزو سه دانشجوی برتر کلاس بشم...پسر ممتاز همیشه برای دخترها قابل تحسین بوده وهست...این میتونه واست خودش یه امتیاز بشه
یادت نره به بهونه های مختلف مثه جزوه و اشکال درسی و ...مرتب نخوای سر صحبت رو باهاش باز کنی...اینو هم به خاطر جو دانشگاتون میگم هم به خاطر اینکه اگه از این نوع رابطه ها قصدت شناخته بدون که اینطوری نمیتونی بشناسیش وشاید تازه این رفتارتو بذاره به حسابهای دیگه....اگه برات این امکان نیست که جای دیگه ای باهاش حرف بزنی یا هست اما اون خانم احساس راحتی نداره پس اصلا تحت فشارش نذار
حالا حتما این سوال برات پیش میاد که توی دانشگاه که نمیشه ...بیرون هم که نمیشه...خونواده هم که همرهی نمیکنن پس من چه کار کنم ؟؟؟ چه جوری شناخت پیدا کنم؟؟؟
اگه از من بپرسی بهت میگم صبر کن فقط صبر کن...ممکنه چند هقته چند ماه یا حتی بیشتر طول بکشه اما مهم نیست ...اگه یک سال دیگه واسه یک ساعت تویه فرصت که قطعا بالاخره پیش میاد به طور جدی وقاطع باهم حرفاتونو بزنین خیلی بهتره که درعرض یک سال چندتا مثلا10 دقیقه اونم با هول و اضطراب و نصفه نیمه راجع بهش باهم حرف بزنید...همیشه جو دانشگاه و جو بین خودتون این طور نمیمونه...شما هاتا حداقل 4 سال دیگه باهمید و همین فضای دانشگاه و دانشجوهارو سبک تر میکنه...حالا هم که نه قصد ازدواج نداری ونه شرایطشو...پس اصلا نگران نباش ...وتازه باتوجه به چیزی که راجع به اون خانم(درمورد سن)گفتی پس بدون اون هم معتقده باید کمی پخته تر بشی تا بعد بتونه یه تصمیم درست بگیره...پس عجولانه کاری نکن چون ممکنه بذاره به حساب بچه بازی نه یه عشق روحانی وپاک....با چیزایی که راجع به خودت گفتی خیالم راحت شد
یادت نره اینکه همش بشینی وراجع به اون خانم فکر کنی هیچ فایده ای نداره...چون تو داری اونو طوری تو ذهنت تجسم میکنی که دوست داری باشه...بدون اینکه بدونی واقعا و باطنا این طور هست یا نه...تا شناخت کافی پیدا نکردی درموردش قضاوت نکن..بعضی آدمها ظاهر خودشونو کاراشون با باطنشون فرق میکنه
یادت نره ممکنه با این همه عشقی که نسبت بهش داری وشاید هم مدتها فکرتو مشغول کرده جواب اون خانم مثبت نباشه....این به این معنا نیست که دیگه آخر دنیاست...دچار شکسته عشقی شدی....همه چی تموم شده...تا ابد دردش به دلت میمونه...نه اصلا! وقتی تو یه مرحله از زندگی کاری رو به درستی انجام بدی صرف نظر از نتیجش (به خصوص در این مورد که فقط 50% سهم داری) میتونی ازش به عنوان یه تجربه ارزشمند یاد کنی
شاید الان که دراوج عشقی از این حرف من خوشت نیاد اما داداشم هرز گاهی به نه گفتن اون خانم هم فکر کن
هرچند برات آرزو میکنم این اتفاق نیوفته
فعلا باید برم اما بهت قول میدم تنهات نذارم ...البته امیدوارم لیاقت اینو داشته باشم که طرف مشورت شما قرار بگیرم
RE: دوستان ؛ چشم انتظار کمکتون هستم
سلام "meral" عزیز:72:
خواهر خوبم از شما بابت پست کامل و بی نقص تون که سرشار از دلسوزی بود نهایت تشکر رو دارم ؛ راستش خب من که خواهر ندارم از این گذشته خیلی هم تنهام ، اما وقتی می بینم که یکی مثل شما راه رو بهم نشون میده و تنهام نمیذاره ، دیگه چنین احساسی رو ندارم:310: خدا رو شکر میکنم
همه ی حرفهاتون حتماً یادم میمونه ؛ متقاعد شدم که بهترین کار ، صبره
متشکرم:72: