نوشته اصلی توسط
فرهنگ
امیدوارم تا ب الان ب نتیجه رسیده باشی و اگر رسیدی این کامنت رو بیخیال شو.سلام. روزی شاعری میره پیش رئیس راهزن ها و شعری در وصفش میگه, درکمال ناباوری رئیس میگه لختش کنید. شاعرهم لخت و عصبانی توی سرما راه میوفته میره ولی سگی بهش حمله میکنه, شاعر میخواسته سنگی رو برداره ولی یخ زده بود و نتونست کاری کنه درعوض فحشی داد... رئیس دزدها ک این صحنه رو دید خنده ش گرفت و ب اطرافیانش گفت برید و بهش لباسها و پولی بدید . شاعر گفت مرا به خیر تو امیدی نیست, شرمرسان.(تلخیص ازگلستان) هرچند که زندگی پیچیده تر از این روایت هست ولی شوهرت دقیقا داره میگه مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان. متاسفانه ت هنوز ک هنوز ی زن خودخواه مغرور و متکبری, چرا?چون هیچ توجهی به خواسته شوهرت نداری و همش میخوای حرف خودت رو به کرسی بنشونی(نمونه ش همین ک رفتی پیش مشاور و التماسش کردی اون نخواسته ولی باز مصری که بمونه) نمونه دقیق ترش پاسخت به یاسی بود که گفتی((دوست دارم آرامش داشته باشه ولی در کنار من و دخترش)) این جمله داد میزنه ک هنوز دید قبل دوماه پیشت رو داری و فقط شعار تغییر میدی ک اگر تغییر کرده بودی به نظر شوهرت احترام میذاشتی...
نتیجه: شوهرت مثل ی سرباز شکست خورده است ک توی میدون جنگی ک تو و روزگار فعلی ایران براش درست کرده باخته و داره اعدام میشه و میمیره حداقل این احترام رو بهش بذار تا با شرافت یک سرباز بمیره(طلاق یاهر تصمیمی ک خودش داره) نه اینکه زجر کشش کنی (با خرید کادو و خواهش کردن و چیزایی ک اشاره کردی ک خوشش نمیاد). به احترام این 15 سال بذار با افتخار بمیره(طلاق یا هر تصمیمی ک میخواد بگیره)...