من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم :104:
نمایش نسخه قابل چاپ
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم :104:
محراب ابروان بنما تا سحر گهی
دست دعا بر آرم و در گردن آرمت
توهمچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
یا چون شراب جانفزا هر جزو را دادی طرب
یا همچون باران کرم با خاکدان آمیختی
یارب به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هنوز در سفرم.
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی هست
و من_مسافر قایق_ هزارها سال است
سرود زنده ی دریا نوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم...
**سهراب**
پیدا کنید قافیه شعر بالا را:
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
ای که دور از من و در یاد منی
با خبر باش که دنیای منی
سلام :72:
چو با منی گر یمنی پیش منی :43:
چو بی منی در یمنی:47:
ببخششششید !!!!اشتباه لپی بود :P
پس درستش می کنم:D
:305:یوسف گم گشته باز اید به کنعان کنعام غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور:228: