-
RE: اشعار برگزیده
غیر از این داغ که در سینه سوزان دارم
چه گل از گلشن عشق تو به دامان دارم؟
این همه خاطر آشفته و مجموعه ی رنج
یادگاری ست کز آن زلف پریشان دارم
به هواداریت ای پاک نسیم سحری
شور و آشفتگی گرد بیابان دارم
مگذر ای خاطرۀ او ز کنارم مگذر
موج بی ساحل اشکم سر طوفان دارم
خار خشکم مزن ای برق به جانم آتش
که هنوز آرزوی بوسۀ باران دارم
غنچه آسا نشوم خیره به خورشید سحر
من که با عطر غمت سر به گریبان دارم
شمع سوزانم و روشن بود از آغازم
که من سوخته سامان چه به پایان دارم
:72::72:
:72:
-
RE: اشعار برگزیده
تا کی باید انتظار کشید
تا کی باید به رویاها رنگ پیروزی بخشید
تا کی باید مردمک چشمان را در سیاهی شب گرد کرد
بیا مهدی جان
اشکها چون سیل روانه گردید
پیام یکتاپرستی دیگر بیگانه گردید
در زمانی که گوشها به دروغ عادت نمود
و قلبها همچون سنگ سخت شد
بیا مهدی جان
اینجا هوا برای نفس کشیدن نیست
تا کی بایدانتظار کشید
-
RE: اشعار برگزیده
"رفتنی ها"
خنده ام می گیرد ...
خرسندم ...
می دانی من لب فرو بسته ام بر خودم ،
و می پندارند این آبی آرام صبرش را به حراج دل های رهگذر سپرده است !...
همین سحر چشمانم را بر نگاه ات بستم
و تفالی برای سکوت این دل ناکجایی زدم !...
می ماند لرزش دستانم و سر به هوایی های ساده تو !...
نباید در نگاه آینه چیز زیادی تغییر کرده باشد...
من ام هنوز آن طغیان گرم حضور !...
همو که می رود تا بارانی که می گفتی هیچ گاه دیر نمی کند و من
ترسیم هفت رنگ رنگین کمان اش را بارها دیده ام !...
راستی اگر خیالت آفتابی شد بارش جنون اش با من !...
قول می دهم خیس لحظه های کودکی ام ،
تا همیشه
رها بمانم
چون قاصدکی که در سفر کفش هایم را جفت کرده بود !...
اول پنداشتم روز آمدن تو نزدیک است ...
حالا دیده ام که تو هیچ گاه نمی آیی و طول سفر من
تا رسیدن موعود سالهای بیش از این تردید،
طاقت تردد رویاها را ندارد !...
راهی می شوم ...
به راهی که بهترین خودم باشم .
تو هم شب های مستانه ات را برایم نامه های نا نوشته کن ...
شاید کتابی شدیم به کوتاهی زندگی و من عشق بی عاشق تو شدم !...
تو هم در همین حوالی پرسه های هرجایی
اگر دیدی شبنمی بر جا مانده یادم کن !...
من هم باران که می آید، همه پاییزی های برگ ریزان
به یادت خواهم بود !...
« به یاران رفته درودی فرست»
" ؟ "
-
RE: اشعار برگزیده
زهي عشق زهي عشق كه ماراست خدايا
چه نغز است و چه خوبست و چه زيباست خدايا
چه گرميم! چه گرميم! از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا
زهي ماه زهي ماه زهي باده ي همراه
كه جان را و جهان را بياراست خدايا
زهي شور! زهي شور! كه انگيخته عالم
زهي كار! زهي بار! كه آنجاست خدايا
فرو ريخت فرو ريخت شهنشاه سواران
زهي گَرد زهي گَرد كه برخاست خدايا
ز هر كوي، ز هر كوي يكي دود دگرگون
دگر بار، دگر بار چه سود است خدايا
نه دامي است نه زنجير، همه بسته چراييم
چه بند است! چه زنجير! كه برپاست خدايا
چه نقشي است! چه نقشي است! درين تابه ي دلها
غريب است غريب است ز بالاست خدايا
خموشيد خموشيد كه تا فاش نگرديد
كه اغيار گرفته است چپ و راست خدايا
-
RE: اشعار برگزیده
ای گار گشای هرچه هستند نام تو کلید هرچه بستند موفق وشاد باشید
-
RE: اشعار برگزیده
چرا معصوميت از چهره پيداست
چرا چشم نجيب از دور پيداست
اگر صدها سخن گويي و گويم
ولي سر نهفت آن هويداست
دو لب خاموش و دائم در سكو تند
ولي دانم كه در قلب تو غوغاست
گهي باران نم نم از دوچشمت
به من گو يد كه اين قدري زدرياست
چرا خواهي كه در هجرت بسوزم
نمي داني در اين سينه چه سوداست؟
نگاهي بر من آشفته دل كن
ببين از بهر آن مژگان چه شيداست
دلم خواهد كه باشي در كنارم
يقين دارم كه اين مانند روياست
-
RE: اشعار برگزیده
ببين اي دل چقدر اين قصر زيباست
گمانم خانه ساقي همينجاست
دلم تا دست بر دامان در زد
دو دستي سنگ شيون را به سر زد
اميدم مشت نوميدي به در کوفت
نگاهم قفل در ميخ غدر کوفت
چه در وضعي چه در فصل اقاقي
به روي عاشقان در بسته ساقي
بر اين در واي من قفلي لجوج است
بجوش اي اشک هنگام خروج است
در ميخانه را گيرم که بستند
کليدش را چرا يا رب شکستند؟
من آخر طاقت ماندن ندارم
خدايا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند يا رب خسته باشد؟
در لطف تو تا کي بسته باشد؟
بيا باز امشب اي دل در بکوبيم
بيا اين بار محکمتر بکوبيم
مکوب اي دل به تلخي دست بر دست
در اين قصر بلور آخر کسي هست
بکوب اي دل که اين جا قصر نور است
بکوب اي دل مرا شرم حضور است
بکوب اي دل که غفار است يارم
من از کوبيدن در شرم دارم شرم دارم شرم دارم
بکوب اي دل که جاي شکو ظن نيست
مرا هرچند روي در زدن نيست
کريمان گر چه ستار العيوبند
گداياني که محبوبند خوبند
بکوب اي دل مشو نوميد از اين در
بکوب اي دل هزاران بار ديگر
دلا پيشآي تا داغت بگويم
بگو شب غصه اي شيرين بگويم
برون آيي اگر از حفرهء ناز
برويت ميگشايم سفرهء راز
نميدانم که بگويم يا نگويم
دلا بگذار تا حالا نگويم
ببخش اي خوب امشب نا توانم
خطا در رفته از دست زبانم
لطيفا رحمتا بر من ضعيفم
قويتر از من است امشب حريفم
شبي ترک محبت گفته بودم
ميان دره شب خفته بودم
نيم از ناله شيرين تهي بود
سرم بر خاک طاقت سر نمي سوخت
زبانم حرف با حرفي نميزد
سکوتم ظرف بر ظرفي نميزد
نگاهم خار در جايي نمي کوفت
به چشمم اشک غم پايي نمي کوفت
دلم در سينه قفلي بود محکم
کليدش بود در درياچه غم
اميدم گرد اميدي نميگشت
شبم دنبال خورشيدي نميگشت
حبيبم قاصدي از پي فرستاد
پيامي با بلوري مي فرستاد
که ميدانم تو را شرم حضور است
مشو نوميد اينجا قصر نور است
الا اي عاشق اندوهگينم
نميخواهم تو را غمگين ببينم
اگر آه تو از جنس نياز است
در باغ شهادت باز باز است
نميدانم که در سر اين چه سوداست
همين اندازه ميدانم که زيباست
خداوندا چه درد است، اين چه در دست
که فولاد دلم را آب کردست
مرا اي دوست شرم بندگي کشت
چه لطف است اين مرا شرمندگي کشت
-
RE: اشعار برگزیده
شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه ي گلهاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره ايي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گلهايي كه در تنهاييم روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:
دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشمهايم را بروي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نميدانم چرا رفتي؟
نميدانم چرا شايد خطا كردم
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نميدانم كجا؟تا كي؟براي چه؟
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه ميباريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه برميداشت
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسي حس كرد من بي تو تمام هستيم از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد
كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من با آنكه ميدانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد
هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد!
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اينهمه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد
كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه ايي از جنس بغض كوچك يك ابر
نميدانم چرا؟ شايد به رسم پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم:203:
-
RE: اشعار برگزیده
يک شبي مجنون نمازش را شکست
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
پُر ز ليلا شد دل پر آه او
گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
بر صليب عشق دارم کرده اي
جام ليلا را به دستم داده اي
وندر اين بازي شکستم داده اي
نيشتر عشقش به جانم مي زني
دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
اين تو و ليلاي تو... من نيستم
گفت اي ديوانه ليلايت منم
در رگ پنهان و پيدايت منم
سالها با جور ليلا ساختي
من کنارت بودم و نشناختي
عشق ليلا در دلت انداختم
صد قمار عشق يکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل مي شوي اما نشد
سوختم در حسرت يک يا ربت
غير ليلا بر نيامد از لبت
روز و شب او را صدا کردي ولي
ديدم امشب با مني گفتم بلي
مطمئن بودم به من سر مي زني
در حريم خانه ام در مي زني
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بي قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو ليلا کشته در راهت کنم
-
RE: اشعار برگزیده
از زمزمه دلتنگيم، از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داريم
آوار پريشانيست، رو سوی چه بگريزيم
هنگامه ی حيرانيست، خود را به كه بسپاريم
دوران شكوه باغ، از خاطرمان رفته ست
امروز كه صف در صف، خشكيده و بی باريم
تشويش هزار آيا، وسواس هزار اما
گيجيم و نمی دانيم، ورنه همه بيماريم
ما خويش ندانستيم بيداری مان از خواب
گفتند كه بيداريد، گفتيم كه بيداريم
دردا كه هدر داديم، آن ذات گرامی را
تيغيم و نمی بريم، ابريم و نمی باريم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم