نگو غم نگو غصه ،نکن شکوه نکن گریه
بگوامروز مال عشقه ، بگو فردا رو کی دیده
نمایش نسخه قابل چاپ
نگو غم نگو غصه ،نکن شکوه نکن گریه
بگوامروز مال عشقه ، بگو فردا رو کی دیده
همدردم شده اید ای دوستان
یادتان ماند همیشه خاطرم
می دونستم یه روز میری ، می دونستم که خودخواهی
می دونستم دلت دوره ، رفیق نیمه ی راهی
يه غمي كنج دلم خودش و جا كرده
بشكنه دستي كه تو رو از من جدا كرده
من كه غريق درياي تو بودم
كي منو تو اين ساحل رها كرده
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
Mohajer جان تو مشاعره بيشتر دقت كن
همه ترسم از اينه ، تورو از دست بدم آخر
نبايد عقربه ها رو بزارم برن جلوتر
روياي من ، لحظه هاي بي ارادست
شگفت من از اين دل سادست
با هر نگاهي شكست و دل به نگاه دگر بست
روياي من خيلي وقته كه به گِل نشست
تو ساخته ي دست خدا ، از خاك آلوده جدا
من بي بهار و بي خزون ، مخلوق دست آدما
عشق تو بارون تو هست ، اينو نثار من نكن
من يه گل كاغذي ام ، فكر بهار من نكن
نزار كه عشق من و تو اينجا به آخر برسه
بري تو و مرگ من از رفتن تو سر برسه
هر سو که دویدیم همه سوی تو دیدیم - هرجا که رسیدیم سر کوی تو دیدیم
هر قبله که بگزید دل از بهر عبادت - آن قبله دل را خم ابروی تو دیدیم
ميميرم از حسادت دلي كه دلدار شماست
كاش مي دونستم اون كيه كه اين روزا يار شماست
خوشا به حال اون كسي كه توي رؤياي شماست
تو جام مي تموم شب عكس دو چشماي شماست
تو مي توني نبيني خستگيمو
تو ميتوني نفهمي بچگيمو
تو مي توني كه ناديده بگيري
تمام لحظه هاي زندگيمو
ولي خوب مي دوني نمي توني بگيري از دلم هواتو
ولي خوب مي دوني نمي توني بگيري از من خاطراتو
وقتي راه نداره چشمام به حريم قلب تو
چه جوري ميشه پي يه فرصت دوباره گشت ؟
از ترانه هاي خودم تقديم به پارميس:72:
تو اين روزا كه آدما دوز و كلك زياد دارن؛
تو عصر آهن و ماشين، فقط دروغ به ياد دارن؛
ديگه كسي به اون يكي دل نميده
دنيا ديگه عشقو به عاقل نميده
تو سينه ها مچاله هاي كاغذي
اول آشناييا جاي سلام، خدافظي
...
ابيات ابتدايي مچاله هاي كاغذي
باقيشو نميگم، بخاطر سرقت ادبي!:D
شعرتون قشنگه ولي كاشكي جنبه تبليغاتي بهش نميدادي ...بي خيال
-----------------------
يه روز يكي پيدا ميشه
با دلم اشنا ميشه
عشق و به من هديه ميده
طلسم من هم وا ميشه
-----------------------
( يه روز منم عاشق مي شم ، يه روز ... )
همه رفتند ، كسي با ما نمونده
كسي حرف دل مارو نخونده
همه رفتند ، كسي دور و برم نيست
چنين بي كس شدن ، در باورم نيست
ترانه ی ناب اگر خواهی
دلت را خانه او کن
نگذار ویران شودخانه قلبت
بی حضور آن عشق جاویدان
نفس مرده تو تن ، پرپره شده ديگه قلب من
تو كه كه فكر رفتني ، حرف موندن و نزن
نرود زدل، محبت دوستان
آنان که چون گلشنی پرگلند
دنيا همون بوده و هست
حقارت از ما و منه
وگرنه پيش كاهنات
زمين مثل يه ارزنه
همه ترک زمین خواهیم کرد
چه گل باشیم چه خاشاک
كاش به شهر خوب تو ، مرا هميشه راه بود
راه به تو رسيدنم ، همين پل نگاه بود
در كتاب قصه ي من ، معني هر دل سپردن
خود شكستن بود و مردن ، در غم خود سوگواري
یک تولد، آغاز آشنایی است
اما مرگ، پایان جدایی است
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
رهرو گر صد هنر دارد ، توکل بایدش
شک تولد فاصله هاست بین من و تو
خشم بستن پنجره هاست بین من و تو
و همه می گفتند این کلام حق است
و سکوتی که در این واژه تبلور کرده
مرگ تدریجی انسانهایی است
که به گرداب همین واژه گرفتار شدند
دل هيچكس مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا كه گريه دواي دردمه
چرا چشمام اشكشو كم مياره
هر گه که دل به عشق دهی,خوش دمی بود - در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار - کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
تویی آن موج سرگردان ، منم آن ساحل تنها
که می کوبی یه قلب من ، زخشمت هر زمان تیری
گریزم نیست از عشقت ، که هم دوری هم نزدیکی
دل من قاب تنهایی ، تو در این قاب تصویری
یاد باد آنشب که جا بر خاک کویی داشتیم - تا سحر از آتش دل آبرویی داشتیم
خرم آن روزی که در میخانه با میخوارگان - تا به شب از نشئه می های و هویی داشتیم
فرخی یزدی
من آن خورشید زر پوشم ، که با ظلمت نمی جوشم
به جز آغوش دریا را ، نمی گیرم در آغوشم
غرور ای ناجی حرمت ، تو با من پابه پایی کن
به هنگام سقوط من ، تو در من خودنمایی کن
نگار من مسلمانست و در عین مسلمانی - بمحراب دو ابرو چشم مست کافری دارد
مکن هرگز بدی با ناتوانان از توانایی - که گیتی بهر خوب و زشت مردم دفتری دارد
دلم براي كسي تنگ است
دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
و در جنوب ترين جنوب
هميشه در همه جا آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پیوسته نيز بي من بود
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي .... دگر كافي ست
حميد مصدق
میدونم طولانی شد اما خب حیف بود شعر به این قشنگی تیکه تیکه بشه. ببخشید
عزیز من ... چرا اصرار داری همه چی رو مطابق میل خودت پیش ببری ، خوب اگه حیفت میومد تیکه تیکه بشه میبردش توی قسمت اشعار برگزیده مینوشتی..ناسلامتی اینجا تاپیک مشاعره هستش..
البته ببخشید که اینو میگم..
--------------------
( من از آخر لاین چهارم شعر شما مشاعره رو ادامه میدم (د) : )
در شهر عشق با خون سرخ نوشته اند
اينجا همه کس با هم برابرند
با هم به شهر دلها سفر مي کنيم
آنجا که بيگانه ها با هم برادرند
دلم راضي به رفتن نيست ولي با تو نمي مونم
به من بد كردي اما من ، دليلش رو نمي دونم
من دارم از تالار میرم تا زمانی که فضای تالار از این جو منفی خارج بشه و ... اگر هم دیگه نیومدم منو حلالم کنید .. خوبی که ازم ندیدین اما اگه بدی ازم دیدین به خوبی خودتون ببخشید .
---------------
میرم و رو تن جاده ، جای پای من می مونه
جای پای عابری که ، مقصدش رو نمی دونه ...
----------------
خدانگهدار