RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام نازنین عزیزم
خانومی قرار یک عمر کنار امین زندگی کنی اگه سعی کنی از همه ی اون اتفاقا بگذری زندگیت خیلی شیرین تر می شه
شاید اون خاطرات بد هیچ وقت از ذهنت پاک نشه ولی می تونی سعی کنی که کمرنگ بشه باور کن با از یاد نبردنشون فقط خودت اذیت می شی
امیدوارم همیشه شاد باشی گلم
مراقب خودت باش
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام. من گذشتم ولی رفتار اونکه عوض بشو نیست.
زبانش تلخه. خیلی خیلی. من نمی دونم بچه هاش چطوری تحملش می کنن؟؟؟ ( گرچه اونا هم به زور. همهش همه باهاش دعوا دارن )
متاسفم که این خانواده گیر من افتاد. ای کاش می شد امین رو مثل کاغذ رنگی می برید و از اونا جدا می کرد.
منکه سعی می کنم روز به روز فاصلمو بیشتر کنم...
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نازنين جان بايد با اين واقعيت كنار بياي كه امين هم يه خانواده داره و امكان بريدن او از اين خانواده محاله و البته درست نيست . دركت مي كنم و مي دونم زبان مادر شوهرا گاهي مثل نيش عقرب مي شه ولي ما بايد اينو به حساب تعلقشون به نسل قديمي شون بگذاريم و بلاهايي كه مادرشوهرهاي خودشون سرشون اورده بگذاريم تا بتونيم كنار بيايم . خاطره ها ي بد رو نميشه فراموش كرد و يا پاك شون كرد ولي مي شه ازشون درس گرفت و ازشون گذشت .
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اسماء
ولي ما بايد اينو به حساب تعلقشون به نسل قديمي شون بگذاريم و بلاهايي كه مادرشوهرهاي خودشون سرشون اورده بگذاريم تا بتونيم كنار بيايم .
عزیزم کاش مادرشوهرهاش ( پدر بزرگ همسر من 3 تا زن داشته ) بد بودن!!! به قول خودش هر سه تاشون تا می تونستن بهش خدمت کردن! بعدم قدیمی بودن؟؟؟ از من خودشو امروزی تر می دونه.
کلا این آدم خیلی بی ادب و سطحی نگره.
بچه ها کاری ندارم. به خدا اینو که می گم فکر نکنید من راضی ام یا خوشحال می شوم. اینو می گم که عدالت خدا رو گفته باشم.
ولی هر روز یک بلای جدید سرشون می یاد. مثلا هر روز یا خودش دکتره یا پدر شوهرم. خواهر شوهرم هم 2 تا عمل باید داشته باشه تا آخر سال.
خانه اشون رو هنوز تحویل ندادن. الان 2 ماهه خونه دخترشه . وضعیت مالیشون هم شدیدا بهم خورده.
به خدا من براشون خیلی دعا می کنم ولی ...
کاش می فهمید اینو که از هر دست بدی از همون دست پس می گیری:305:
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
از قدیم گفتن :
تا تنوانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد .
میدونی مادر شوهرت تو چوب زبونش رو میخوره . با زبونش دل میشکنه .
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نازنين عزيزم اين دلخوريها خيلي طول مي كشه كه از بين بره .مادر شوهر يه حرفي مي زنه و ميره دنبال كارو زندگيش ولي اوني كه اين وسط دلش خون مي شه و همش به خودش يادآوري مي كنه من و تو هستيم . پس ما هم نبايد فكرمون رو به حرفهاي اونا مشغول كنيم . من هميشه بهترين راه رو دوري و دوستي دونستم . و اگه حرفي هم به من زده شده اونم غير مستقيم هميشه سكوت كردم چون اگه كوچكترين جوابي بدم مي دونم بلوا به پا مي شه و همه حرمتها از بين ميره .ولي من همه برخوردا و حرفهاي دلگير كننده انعكاس مشكلات ، شكست ها و ناكامي هاي خودشون مي دونم .پس لازم نمي دونم كه خودم رو درگيرمشكلات يه زن كه با من از نظر فكري و رفتاري هيچ شباهتي نداره بكنم
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
اي كاش كمي چرب زبون و مبالغه گر بودي و مي تونستي اين زن رو توي دستاي خودت بگيري
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
دانه جان
هرچی واسه این آدمها بیشتر چاپلوسی کنی بدتر میشن. من اینو تجربه کردم<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/0002031F.gif" border=0 ></a>
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
سلام . این مطالبو قبلا توی تالار اختلاف و دعوا با خانواده همسر گذاشته بودم . اینجا می ذارم که یک جمع بندی بشه .
" سلام من نازنین هستم و تازه عضو شدم . مطالب سایت واقعا جالب بودند. من مشکلی دارم که امیدوارم مشاور خوب سایت بتونن منو راهنمایی کنن . حدود 3 هفته از عقد من می گذره ومتاسفانه من رابطه بسیار بدی با خانواده همسرم دارم .
من وهمسرم حدود 11 ماهه پیش با هم آشنا شدیم . من 23 ساله و همسرم 24 ساله است. از لحاظ فرهنگی هم در یک سطح هستیم . بعد از 7 ماه دوستی خانواده اش به زور به خواستگاری اومدند و عقد کردیم . بهانه نیومدنشون هم مشکلات مالی بود اینکه دارن خونشون رو عوض می کنن و الان شرایط مطلوبی ندارن. من به همسرم گفتم توقعی ندارم و مهم سر و سامان گرفتن خودمون هست . خلاصه با هزارو ضرب و زور و کش و قوس های فراوان ما عقد کردیم . همسرم در حال حاضر سرباز و به علت ساعات طولانی پادگان استقلال مالیش رو از دست داده . البته من شاغلم و خدا رو شکر از لحاظ مالی مشکل خاصی نداریم. حتی من تونستم با کلی قرض و وام و پس انداز یک خونه خوب هم پیش خرید کنم ولی متاسفانه خانواده همسرم به خصوص مادرش چشم دیدن این موفقیت ها رو ندارن و همش به دنبال سنگ انداختن و بهانه گیری هستند. طوری که از روی لجبازی برای عقد هیچ کاری برای من نکردند( من خودم ماشینم و دسته گلم و سفره عقدم رو درست کردم !!!) خانواده من هم مخالف بودن ولی بعد از اصرارهای فراوان من کوتاه اومدند. هرچقدر پدر مادرمن خوب و صمیمی هستند اونها بدترن. من یک خواهرشوهر بیشتر ندارم که اونم یکسال ازدواج کرده و به اندازه کافی خودش از دست مادر همسرش و حتی مادر خودش کشیده و همش منو به صبرو آرامش تشویق می کنه اینکه بی خیال باشم و اهمیت. ندهم خیلی سعی می کنه صلح و صفا برقرار کنه ولی خوب باز هم خواهرشوهره !!!من و همسرم بعد از عقد فردا به مشهد رفتیم چون من نذر داشتم ولی اگه بدونید چه با من کردند؟ وسط جاده اشک من رو دراوردن که باید برگردین به چه حقی عروسی نکرده رفتین؟! ( درصورتیکه از این مسافرت خبر داشتند ولی یکهو برای سنگ انداختن این کارو کردند چون روز عقد هر چه هی متلک گفتند من و پدر مادرم آروم و خونسرد بودیم!در واقع پدر من باید سخت گیری می کرد نه اونها!!!) خلاصه بعد از اون مسافرت کذایی همسرم فقط یک شب به خونشون رفت و همش پیش ما بود. اونا به من زنگ نزدند و من هم نزدم. مهمانی های فامیل هاشون می خواد شروع بشه ولی ما هنوز خونه پدرشوهرم نرفتیم و به این بهانه مادرشوهرم همه رو داره کنسل می کنه! تا بالاخره خواهر شوهرم دو روزه به شدت داره برای آشتی پیگیری می کنه و از من می خواد کوتاه بیام.می گه مادرش با اونم این کار ها رو کرده و عوض بشو نیست . اونا زیر بار اینکه زنگ بزنن و منو دعوت کنن نرفتند چون اعتقاد داشتند اعتراف به کار زشتشون باعث خورد شدنشون می شه ! باز هم من کوتاه اومدم و به خاطر کار نکرده و بی گناه دیروز زنگ زدم واحوال پرسی کردم ولی باز هم با زبان تلخ مادرشوهرم مواجه شدم ! شما جای من بودید چه کار می کردین ؟ بعد از اون همه بی احترامی به خودم و خانوادم باز هم ونجا می رفتین؟اینکه هیچ کمکی در حق ما نکردن و حتی نیمی از خرج عقد رو همسر من با دست خالی داد. اونا حتی حاضر نشدند واسه وام ازدواج ضامن بشن تا مثلا ما و البته بیشتر منو ادب کن!!! البته من یکی از دلایل زنگ زدنم همسرم بود . فشار عصبی زیادی روداره تحمل می کنه و اینکه استقلال مالی نمی تونه الان نداشته باشه و از رفتارهای پدر مادرش هم شرمنده است و یک مدتی هم خونه ماست. البته پدر مادر من واقعا مثل برادرم باهاش رفتار می کنن ولی من باز هم فکر می کنم معذبه. توی دوراهی بدی موندم . از یک طرف دیگه حال و حوصله خاله زنکبازی ها و زبان تلخ خانواده همسرم و بی احترامی هاشون رو ندارم و از طرف دیگه ای هم می ترسم اگه این رابطه تمام بشه روزی همسرم توی روی من بایسته و بگه تو به خاطر من کمی تحمل نکردی و حالا ما با همه قطه رابطه ایم.( درسته که الان پشت من و هیچی نمی گه ولی مرد ایرانی رو که می شناسین! ) شما جای من بودی چه می کردین؟؟؟ "
دومین پستم هم این بود :
"سلام . مرسی از راهنماییتون. پریروز که این پست رو گذاشتم همسرم به شدت حالش بد شد. 48 ساعت بود که سک سکه می کرد . پریشب تا 3 صبح تو بیمارستان بودیم. پزشکش می گفت بیشتر عصبی. یک آمپول ارامبخش قوی بهش زدن که تا 4 بعدالظهر دیروز خواب بود .
من این دو روز خیلی مطالب سایت رو مطالعه کردم و به این نیجه رسیدم خلاصه تمام حرف های مشاورین و کسانی که یک روز این موضوع رو تجربه کردن اینکه انسان باید خونسرد باشه . منم همین کا رو کردم . دیروز که همسرم بیدار شد با خواهر شوهرم هماهنگ کردم و رفتیم خانه پدرش . من خیلی اروم و خونسرد برخورد کردم . انگار نه نگار که اتفاقی افتاده . اونا هم تو حرفاشون چندتا متلک گفتند ولی من خودمو به نشنیدن زدم و هیچی نگفتم. هر چی فکر می کنم می بینم نه اونا رو می شه از زندگی حذف کرد نه می شه هر روز باهاشون جنگید . تصمیم گرفتم پیش اونا خونسرد و کر باشم خیلی هم حرف نزنم. مگه بیشتر از 5 ساعت می خواهم تحملشون کنم! این طوری همسرم هم ارومه وهم بیشتر از هم ممنون می شه که به خاطرش دارم سکوت می کنم، خودم هم زندگیم هی دچار تنش نمی شه .
از تمام شما دوستان خوب و مدیر محترم سایت تشکرمی کنم . 2 روزه پیش خیلی عصبانی بودم ولی الان با خوندن تمامی مشکلات دوستان خوبم می بینم من باز هم به نسبت شرایطم خیلی بهتره و نباید ناشکر باشم. خیلی آروم شدم الان. امیدوارم مشکلات دیگر دوستانم هم به زودی حل بشه و همگی به ارامش برسند .
باز هم تشکر می کنم از همتون. دوستتون دارم."
و این هم سومین پستم بود که خوندین . یعنی الان از اول ماجرادر جریانید. واقعا مرسی از راهنمایی هاتون . بله شماها همگی درست می گید . من خودم اشتباه کردم و بیش از حد محبت و توجه نشون دادم.
دوستان من الان 30 روزه عقد کردم ولی باور کنید اصلا احساس یک دختر یک ماه عقد کرده رو ندارم .
دیروز همسرم از خونه خواهرش زنگ زد من خیلی سرد حرف زدم اونم زود قطع کرد. شب هم که زنگ زد من نیمه خواب بودم و جوابشو ندادم . فقط اس ام اس زدم " تو جات از اول همون جا بود . من اشتباه کرم که یک تنه این راه رو رفتم . دلم به تو خوش بود ولی ... به کارات برس بای " دوباره زنگ زد که من باز هم جواب ندادم. می دونم ناراحته ولی من خیلی بیشتر ناراحتم از دست خودم . خانواده اونا خیلی به من و خانوادم بی احترامی کردن ولی من احمق باز هم به خاطر مهسا که جلوی خانواده شوهرش خجالت نکشه که هی ما رو دعوت کردن و ما نمی ریم رفتم خونه پدر شوهرم و آشتی کردم . ولی به محض اینکه 5 شنبه گذشت دیگه رفتن حاجی حاجی مکه . قرار بود تو این هفته زنگ بزنن خانواده منو دعوت کنن ولی هنوزنکردن ...
بعد مهسا پریشب با چه رویی اومد دم خونه پدر مادرمن ؟ اون یک زندگی مستقل داره . اونم هنوز منو دعوت نکرده رسماٌ . به من گفته بود تو بیا بلا بعد هم 5 شنبه . مطمئن باش مامانم تو اون هفته ( یعنی این هفته ) به خانوادت زنگ می زنه ولی نزدن .فقط هول مهمانی 5 شنبه رو می زد که ما حتما بیام که جلوی خانواده همسرش شرمنده نشه . چون همه خانوادشو می شناسن . عدم حضور ما باز هم مهر تاییدی بود بر رفتار زشت خانوادش . مردم که احمق نیستن ...
حق با شماهاست . خودم کردم. شاید یکی از دلایل این رفتار اشتباهم اینه که خواهر برادر من ایران نیستن و ما کلا فامیل هم نداریم . الانم که من انقدر زیر بار فشار اقساط خونه هستم که دیگه وقت زیادی نمی مونه واسه خودم. تنها دوستمم همون سهی است که 18 ساله دوستیم. با توجه به این شرایط من تمام کمبودها و محبت ها رو تو همسرم ریختم. دلم به همین چند ساعت شب ها که بیاد خونه ما خوش بود. اینکه دیگه پیش همیم بدون هیچ محدودیتی . پدر مادر منم امین رو دوستش دارن یک جور هایی جای برادرم رو می تونه پر کنه .( البته اونا خیلی در جریان این ماجراها نیستن ) امینم اونا رو دوست داره . همیشه به من می گه خیلی قدر پدر مادرتو بدون .
ولی دیگه نمی کنم. از دست خودم عصبانی ام که به حرف مهسا گوش دادم و باز هم مثل یک احمق در برابرشون کوتاه اومدم .الان هم نمی دونم با امین چه طور برخورد کنم ؟ می خوام یک مدت کاری به کارش نداشته باشم شاید به خودش بیاد. ولی دلم خیلی شکسته ...
سلام نازنین
مواظب باش از اون طرف بوم نیفتی ها...! مردها در عین حال که مغرورند خیلی هم شکننده اند. نشکنی بچه ات رو! مرد شیکسته به درد نمیخوره. معتدل باش.
باید زیر یک سقف زندگی کنین و مدتی با هم باشین. این چیزا در موقعیتی که شما هستین عادیه.
پیروز باشید
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
اي كاش كمي چرب زبون و مبالغه گر بودي و مي تونستي اين زن رو توي دستاي خودت بگيري
هر چی بیشتر طرفش بری و محبت کنی و زبان بریزی بدتره. واقعا بی پروا است. تعادل هم نداره.
وقتی دور می شوم بهتره. ولی اونم یک جور حرف توشه.
واقعا خستم کرده.