دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد
با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
در تفکر عقل مسکین پایمال عشق شد
با پریشانی دل شوریده چشمم خواب داشت
سلام طاهره
شعر تکراری دادی، ولی چون شعر قشنگی ما ندید می گیریم ....
تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیـــــــــــــزی بده درویش را
اشک من رنگ شفق یافت زبیمهری یار
طالع بی شفقت بین که دراین کار چه کرد
در دو روز عمر کوته ، سخت جانی کرده ام
با همه نامهربانان مهربانی کرده ام
همدلی هم آشیانی هم زبانی کرده ام
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد؟
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد..
دل بردی از من به یغما
ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست
از دست دل بر سر من
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
این منم در ایینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک..ای خود فراترم!
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم :104: