RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
با اينكه خيلي كار و درس دارم به خودم قول دادم حتما واسه ياد اوري هم كه شده بزرگي هاشو اينجا به ياد خودم بيارم.هفته پيش يه شب من دلم گرفته بود نوي بغل شوشو گريه كردم بهم گفت فقط بگو چي شادت مي كنه منم گفتم مي خوام چند روز برم خونه بابام اينا درس بخونم.اونم قبول كرد.من از شنبه اونجا بودم ولي اون بدجور از قولش پشيمون شده بود و دلش تنگ شده بود.ديگه داشت بهونه مي گرفت.شب يكشنبه اومد دنبالم و از كلاس اوردم خونه بابام/كلي خوش تيپ كرده بود و واسم گل نرگس خريده بود.:43: با تمام وجود فرياد مي زد بيا بريم خونه ولي به روي خودش نمي اورد بخدا من درس داشتم.بالاخره فرداش اومد ديدنم گفت دلم گرفته مي خوان برم خونه مامانم شهرستان.منم چيزي نگفتم.وقتي رفت وسايمو جمع كردم رفتم خونه خودمون.زنگ زد گفت كجايي؟گفتم ارايشگاه.اونم كه همش بهونه مي گرفت گفت تو كه درس نمي خوني همش ارايشگاهي.منم خنديدم گفتم خونه ام.اينقدر ذوق كرد همه دلخوريش مثل هميشه تو يه لحظه يادش رفت.الهي قربونش برم.:43: گفت همين الان بر مي گردم.گفتم تو تازه رسيدي بمون فردا بيا،حد اقل شب بيا مامان اينا ببيننت.گفت نه محاله همين الان راه مي افتم تو بخاطر من اومدي خونه.يه ساعت بعد اومد دنبالم بردم ارايشگاه.
شب وقتي خواستيم بخوابيم بغلم كرد و گفت:اخخخييششش،بعد چند روز يه شب راحت بخوابيم:311:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
بچه ها چقدر خاطرات هممون قشنگه به خدا من وقتي اينها رو ميخونم اشك تو چشمام جمع ميشه
خدا روشكر كه تو اين سختي روزگار مردهايي داريم كه عين كوه جلو سختي ها وا ميستن و آرامشو به ما هديه ميدهند
خداروشكر
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
همسري من يه مدل شيريني خونگي بلده كه حرف نداره اما واقعا درست كردنش پر زحمته.
ديشب كه پيش هم بوديم بهش گفتم كاش يه روز بياي خونمون به منم ياد بدي .
شوهري هر روز 6 صبح ميره سر كار تا 9 شب .از صبح كه ازش خبر نداشتم شب هم كه رسيد فقط يه اس ام اس داد و ديگه هيچي .
گفتم شايد داره درس ميخونه ( آخه فردا امتحان هم داره ) . بهش اس ام اس دادم كه دلم برات پر ميكشه .
گفت دارم برات شيريني ميپزم .:43::43:
عزيز دلم فردا امتحان داره . صبح ساعت 6 بايد بره و تازه روزهاي فرد 11 شب ميرسه خونشون .
گريم گرفت از محبتش .:72:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
امروز صبح همسرم بعد از خوندن نمازش برای بیدار کردن من، بعد از مدت ها با بوسیدن پیشونیم من رو از خواب بیدار کرد.
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
شوهرم سرما خورده
مثل این پسر بچه مظلوم ها کز کرده بود کنار بخاری
دلم اونقدر براش هلاک شد
شام می خواستم حاضری و از نوع سرخ کردنی درست کنم ، اون هم چیزی نگفت (گلوش درد گرفته)
ولی خیلی دلم براش غصه دارشد
رفتم بیرون براش جوجه کباب گرفتم
اونقدر ذوق کرد ،دقیقا مثل بچه ها
من هم از خوشحالی همسرم ذوق کردم ، درست مثل بچه ها :72:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
همسری هر روز ظهر غذاشو میاره خونه تا باهم ناهار بخوریم(چون هر دو شاغلیم ) چندباری بهش گفته بودم شما ناهارتو که میدن همونجا بخور گفت نه..میخام با خانمی بخورم..وقتی هم میخاستیم باهم بخوریم واسه من بیشتر ظرف میکرد. و خودش کمتر میخورد و خواهش میکرد من بیشتر بخورم چون خسته شدمو... اما من همیشه عذاب وجدان میگرفتم که چرا عزیزم کم میخوره (بخاطرمن) .خلاصه تصمیم جدی گرفتم که شبها واسه فردا ظهر غذا درست کنم(بطور جدی) دیشب تا دیروقت توی آشپزخونه بودمو آشپزی میکردم.چندبار همسری اومدو منو بوسیدو گفت عزیزم نمیخاد غذا واسه فردا درست کنی من میارم...بیا بریم بخوابیم..فردا باید سرکار بری خواب میمونی ها...اما من با شوق و ذوق غذامو آماده کردم...و رفتم کنار همسرم که خواب بود خوابیدم.یدفه دیدم بیدار شد و اینقدر تشکر کردو اینقدر عشقولانه شده بود که نگو....ذوق کرده بود که واسش غذای خوشمزه درست کردم....
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
ديشب كه داشتم درس مي خوندم شوشو اومد پيشم بهش گفتم من استرس كنكور دارم با حرفاش ارومم كرد وبهم قوت قلب داد.بعدش رفت كه من درس بخونم.چند دقيقه بعد با يه ظرف پر از ميوه هاي پوست گرفته اومد و گفت بايد همشو بخوري:43:بهش گفتم من نمي تونم بقيه شو تو بخور قبول نكرد.
شب قبل خواب اومد نشست كنارم گفت نمي خوابي؟گفت فعلا نه...اونم بالششو اورد كنار كتاباي من وهمونجا گرفت خوابيد:46:
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
دیروز در مراسم تشییع جنازه یکی از اقوام همسرم شرکت کردیم
خیلی هم شلوغ بود اونجا و خانوم ها یه طرف بودند و آقایون هم طرفی دیگه طوری که همسرم رو اصلا پیدا نمی کردم و تو جمعیت نمی دیدم
تلفنم زنگ خورد و منم یه جای خلوتو که از جمعیت فاصله داشت گیر اوردم و شروع به صحبت کردن بودم(از محل کارم بود و درباره کارم)
یه دفعه دیدم کسی پشتمه ترسیدمو برگشتم دیدم همسرمه و نگران داره نگاه می کنه و میگه کیه؟
منم گفتم از محل کارمه
با این همه دلخوری های اخیرمون این کارش برام خوب بود که فهمیدم هنوزم نگرانمه و حواسش بهم هست
RE: " خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم"
با سلام،
به علت تعداد زیاد خاطرات عاشقانه شما عزیزان این تاپیک بسیار طولانی شده است و بنابراین قفل می شود.
دوستان عزیز لطفاً از این به بعد خاطرات زیبا و عاشقانه خودتون رو در نسخه دوم تاپیک بنویسید.
با تشکر ویژه از آقای tesoke و همه عزیزانی که در این تاپیک که پر از انرژی مثبت است شرکت می کنند.
موفق باشید.