روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
.
.
.
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
نمایش نسخه قابل چاپ
روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
.
.
.
رضای دوست بدست آر و دیگران بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
در آب تیره بنگــــــــــــری نی ماه بینی نی فلک
خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا
اگر بدست من افتد، فراق را بکشم
که روز هجر ،سیه باد و خانمان فراق
قوم و خویش من همه از قبیله ی غمند
عشق خواهر من است و درد هم برادرم
من اگر سوی تو بر میگردم دست من خالی نیست
کاروانهای محبت باخویش ارمغان اوردم
می توانستی ای دل رهیدن
گر نخوردی فریب زمانه
آنچه دیدی ز خود دیدی و بس
هر دمی یک ره و یک بهانه...
*نیما یوشیج*
هردم از این باغ بری می رسد
تازه تر از تازه تری می رسد
دل عالمی بسوزی چو عذار بر فروزی
تو ازین چه سود داری که نمی کنی مدارا
این منم در ایینه یا تویی برابرم؟
ای ضمیر مشترک ...ای خود فراترم!
من از بيگانگان ديگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد