لعل سیراب بخون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست
نمایش نسخه قابل چاپ
لعل سیراب بخون تشنه لب یار منست
وز پی دیدن او دادن جان کار منست
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد با سرعت عشق
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ورنه هیچ از دل بیرحم تو تقصیر نبود
ر گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل
وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
از اين دل داده من بستان خدايا
ز دستش تا به كي گويم خدا دل
درون سينه آهي هم ندارد
ستمكش دل ، پريشان دل ، گدادل
از دوستان خواهشا نظم رارعايت كنيد و با حرف آخر هر بيت شعر خودتون را شروع كنيد نه با هر حرفي كه دوست داريد خواهشا ... ممنون
حالا ل بده
sayehhaye_mahگرامی,شعری که بنده آوردم با (د)شروع میشه منتها ,وقت نوشتن ؛جا موند؛
در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
لب لعل و خط مشکین چو انیش هست آنش نیست
بنازم دلبر خود را که حسنش این و آن دارد
كيوان عزيز انگار سوتفاهم شده من اصلا منظورم شما نبوديد بلكه دوست ديگرمون جناب كنجكاو بودند كه شعر را با حرف ت بايد شروع مي كرد با اينحال از شما سرور گرامي عذر مي خواهم اگر صحبتي كه كردم باعث ايجاد ناراحتي در شما شد ... با سپاس از بزرگواري شما
در عشق خانقاه و خرابات فرق نيست
هر جا كه هست پرتو روي حبيب هست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نيم افتادست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای ثو ابت