روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم شاداب باش
نمایش نسخه قابل چاپ
روزگارت باد شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم شاداب باش
شبی خوش بود و من غرق نیایش
بسی درحال انجام ستایش
شعر آشفته حال و وحشی ام
حاصل یک لحظه حیرانی است
تا کی ز سر جور فلک از دل بیمار
صبر دل ایوب پیمبر طلبیدن
نه زمین خاک قدیمی ، نه هوا همون هواست
تا چشام کار میکنه ، هرچی که مونده نابجاست
تلخم ای دوست! نخوان قصه شیرین از عشق
واژه عشق مقدس تر از این بازی هاست
تو اون ابر بلندی که دستات شبای شوره زاره
تو اون ساحل دوری که هر موج به تو سجده میاره
توانا بود هرکه دانا بود ز دانش دل شیر برنا بود
د بدید
( فدایی ) ..خواهشا این تاپیک و با کات های الکی خرابش نکن...: میشه بگی جواب مشاعرت چه ربطی به " ه " داشت ؟
از نفر بعدی خواهش میکنم روند طبیعی تاپیک رو ادامه بدند :
---------------------------------
تو اون ابر بلندی که دستات شبای شوره زاره
تو اون ساحل دوری که هر موج به تو سجده میاره
--------------------------------
و جواب تازه من :
هر دریچه ای که به شب گشودم
فکر تنهایی چشمای تو بودم
من فکر می کنم شما و فدایی، همزمان با هم پست رو ارسال کردین برای همین هر دو با (ت) شروع کردین.
منم صید پریشان تو پیش از کشتنم ای کاش
به تخدیر نگاه خویش بی هوشم کنی کم کم
نه shad جان ، پست من و " فدایی " سه دقیقه با هم اختلاف داره !.....بگذریم
-----
مرا بخوان که قصه ام ، قصه ی سرگشتگی ام
بر لب چشمه ، گیج و مات ، جان به سر از تشنگی ام
ای تو همیشه همه جا ، من به کجا رسیده ام
اسیر لعنتم هنوز ، یا به خدا رسیده ام
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یک جا بی قرارم
من چه بودم شعله ی درد ، قصه ی خاکستر سرد
زخمی دنیای نامرد ، قصه ی چشم انتظاری
با منه ویرانه از درد ، دست تو چه ها کرد
ای که با معنای دیگر ، عشق را آموزگاری
یه دختر تنها ، یه آسمون تردید
به هر کسی دل بست ازش خیانت دید
با د
دوش رازی در دلم غوغا نمود .......................... آتش دردی نهانم را ربود
از خدا گفتم : خدای ماه و مِه ......................... بهر حل مشکلم تو راه ده
گفت : دردمندان را کنم راهی عشق ........................آشنا کردم به یک تالار عشق
عاشقان جمعند در تالار ما .............................. بهر حل مشکلات یار ما
دوستان ای دردمندان عزیز ............................... ای صفای سینه هاتان مهر خیز
دردمندم آمدم سوی شما ............................. تا بگویم راز دل را با ندا
هست همدردی بگیرد دست من .................................تا شوم راحت ز رنج و از مِحن
درد من دوری ز یار باصفاست ............................. اسم او مهدی و او صاحب سراست
از این که نمیشه اسم این را شعر گذاشت ، معذرت میخوام ،
کاملا بالبداهه بود و همین جور سر همش کردم ، سعی میکنم فکر کنم و یه شعر زیبا در مورد تالار و بچه های با صفاش بگم تا یه قدر دانی از همه شما مخصوصا مدیر محترم باشه ،
موفق باشید
نفر بعد با ت ت ت ت
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
مهاجر بینشان عزیز دستت درد نکنه بابت شعر ولی معمولا توی مشاعره اشعار از دو بیت تجاوز نمیکنه و بهتر بود اون شعر کامل رو توی قسمت " ادبیات " ارسال میکردید.
-------------------
در بی زمینی زمان ، انسان به پایان می رسد
جای رسیدن به خدا ، به ذات حیوان می رسد
در بی زمینی زمان ، در بی زمانی زمین
به صفر رجعت کرده ایم ، از اوج انسان تا جنین
anigma جون چشم ، چون تازه اومدم نمیدونستم که قسمت ادبیات هم هست .
نیامد ماه تابانم ، نیامد ....................... عزیز بهتر از جانم نیامد
نشستم تا سحر چشم انتظارش ...................... چرا آن سرو بستانم نیامد
در جمع این همه دست ، دستی به من نپیوست
تا سرنوشت من شد ، با هر سلام مردن
چون شمع زخمی از شب ، در وحشت زوالم
هر لحظه زنده بودن ، یعنی مدام مردن
ناوک مژگانت نگاهم را ربود
چشمان سیهت عشقم را ستود
در باورم نمی گنجد لحظه جدایی از تو
تو که تمام کرده بودی حجتت بر من
نشستم باده خوردم ، خون گریستم ، کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
در حراج عشق کالای تو بی بازار ماند
گرچه در هر کوچه ای فریاد کردی خویش را
آهای عشق وقت سفر رسیده
شب ناامیدی دیگه به سر رسیده
نوره امیدی ، پر کشیده به دلامون
کسی نمیشنوه دیگه ، هق هقه تلخ گریه هامون
نوای کاروان امشب زند آتش به جانم
خدایا برملا شد برملا راز نهانم
می خوام امشب با خدا شکوه کنم ، شکوه های دلمو تو میدونی
اگه امشب برسه فردا میاد، مگه فردا چی می شه تو می دونی ؟
يكي بايد ، بگه آخر ، من و تو كجاي كاريم
وسطه يه راه روشن ، يا هنوزم توي غاريم
يكي بايد بگه آخر ، چرا رنگ ما پريده
چرا با اين همه عينك ، هيچكسي مارو نديده
همین بس که می دونم خوب خوبی ،
خواب خوابی ، من که بیدارم چقد خوبه
هر كه در عشق تو گم شد ،از تو پيدا مي شود
قطره ي ناقابل دل ، از تو دريا مي شود
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
سكوت شيشه ايم و صداي تو ميشكنه
تو آسمون شعرم ، شعر تو پر ميزنه ........................( نميدونم اسم تو يا شعر تو )
با تو دل سياهم به رنگه آسمونه
تو بغض ميشكنن ، شعراي عاشقونه
همین امشب فقط امشب فقط هم بغض من باش
همین امشب فقط مثل خود عاشق شدن باش
در آوار همه آیینه ها تکرار من باش
همین امشب کلید قفل این زندون تن باش
شگفتا از عزيزاني ، كه هم آواز من بودند
به سوي اوج ويراني ، پل پرواز من بودند
گره افتاده در كارم ، به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن ، چه راهي پيش رو دارم
منی که با شبنم نگات می گرفتم وضو
دوباره دیدن تو واسم شده یه آرزو
وقتي كه تو دل تنگت ، پر از رنگ و رياست
وقتي كه ساز صداقت ، هميشه بي صداست....
تو با دست مهربونیت به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی ، پرده ی شبو دریدی
يادت مياد ، گفتم بهت اگه نميشي مرحمم
تورو خدا زخمم نشو ، كه تيكه پارست بدنم
تو عين ناباوري ها ، تو هم شدي يه زخم نو
هيچ نميخوام مثل تو شم ، از جلوي چشام برو
وقت رفتن نباید گریه کنی
اینجوری دلم برات تنگ نمیشه
می دونم هر جای دنیا که باشم
تو دلم مهر تو کمرنگ نمیشه
همین که رفت دگر هیچ کس به یاد نداشت
دو دست کوچک و سردی که خاک بر می داشت
تابوت منو بذارید اونم بگیره
حس کنم عاشقمه وقتی که گریه ش می گیره
اشکای اونو کی به جای من کنه پاک
خداحافظ عشقم که منو بردن زیر خاک