من اشتباه کردم.:302: نه تنها آزادتر نشدم بلکه خسته تر شدم:54::54:نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
بازم اشتباه کردم... :302:نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
نمایش نسخه قابل چاپ
من اشتباه کردم.:302: نه تنها آزادتر نشدم بلکه خسته تر شدم:54::54:نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
بازم اشتباه کردم... :302:نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
مگه چی شده نازنین جان؟
به خاطر همین میگم سعی کنید زودتر ازدواج کنید . دوران عقد خالی از مشکل نیست.
در کل بی معرفته. خیلی...
عزیزم صبر داشته باش . دوران عقد از این مسائل و مشکلات زیاده . من هم تو دوران عقدم بعضی وقتها فکر میکردم اصلا نباید ازدواج میکردم و چه اشتباهی کردم . این تفکر هم وقتی که مشکلی پیش می اومد ویا مامانم غر میزد به کلم میزد . ولی خوب خدارو شکر با هر بدبختی بود گذشت و الان راضیم . این رو هم قبول کن که هیچوقت 2 تا خانواده مثل هم پیدا نمی شه . از نظر آداب و روسوم و تفکرات همه با هم فرق میکنن. یا تو خودت رو با اونا وفق بده یا کاری کن که امین خودش رو با شما وفق بده . تو که نمی تونی اونا رو عوض کنی و فقط خودت حرص میخوری پس سعی کن بشی مثل اونا . کاری که الان من دارم میکنم با خانواده شوهرم مثل خودشون رفتار میکنم ولی شوهرم رو مجبور میکنم که مثل خانواده من رفتار کنه .
نازنین عزیز فکرمیکنم کمی پات بلغزه و بخوری زمین بلند شدنش خیلی سخت تر از اینه که الان که این مسیر رو به سختی میری پاهات و جاهای محکم بزاری و محکم راه بری......من تجربه دوران عقد ندارم ولی این چند ماه هم تا سربازی همسرن تمام بشه صبر کن و ضعف ها رو بین خودتون پیدا کن تا اون وقت دست به کار بشی الان هر چه قدر بگی فقط خودت رو خسته تر میکنی این نیرو رو بزار برای اون وقت که به همسرت یاد بدی چه طور مرد بشه.......من مشکل خودم همینه این سختی و مراحل رو نمیخوام بهجون بخرم حاضرم خیلی چیزا تحمل کنم ولی اینو نه!!!حالا که تو قبول کردی محکم باش به خودت شک نکن که اگر خودت به خودت شک کنی ادم های اطرافت هم به خودشون اجازه میدن به قدرتت شک کنن و اون وقته که شاید کارایی بکنن که اصلا حقشو ندارن!!!!!!!!خدا وقتی اهی رو جلوی روت گذاشته نیروشم توی وجودت گذاشته......موفق میشی دوست عزیزم!!!!به این حرف اخرم ایمان دارم.....
مرسی سارای عزیز.
ولی همسرم و خانوادش کلا تنبل هستن. مادر شوهرم امروز زنگ زده ، فردا خونه مهسا مهمونی زودتر بیا کمک من!!!!!!!!!!!!!!!!!
واقعا پرروه. دختر خودش سر کار می یاد خسته است ولی من نه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!
انگار هر چی من محکم تر می شوم اونا دل نازکتر می شن!!!!!!!!!!!!! شاید تو دلشون می گن دختره پوست کلفته بذار بکنه!!!
منم گفتم فردا امتحان دارم تا بیام خونه می شه 6 . تا آماده شوم و بروم آرایشگاه( ابرومو ببینید از یک پیرزن بدتر شده به خدا!!! ) حمام و بیام می شه 8 .
هی می گه خب امروز برو. این کار رو بکن . اینجوری برو و ...
خیلی خودمو کنترل کردم بهش نگم : مرسی از برنامه ای که برام ریختین!!!!!!!!
خیلی پرروه. دار واسه من برنامه می ریزه!!!!!!
آخرش گفتم : چشم. سعی می کنم زود بیام ولی قول نمی دهم...
گفتم شاید حق با شما بود من نباید خونه رو می گرفتم. باید می ذاشتم امین خودش به وقتش 200 میلیون پول خونه بده. گفتم خوشی زیاد زده زیر دلش...
حالا هم اگه نمی تونه یا ناراحته بگه به بابام بگم کنسل کنه قرارداد رو. گفتم بی مسئولیته. ( داشتم به در می گفتم دیوار بشنوه )
سکوت کرده بود. هیچی نمی گفت.
دوستان اصلا از رو نمی رون. اصلا. حالا منم گذاشتم فردا 8 بروم. 11 شب هم بیام خونه. امکان نداره خانه مهسا بمونم. فرداشم امتحان دارم.
چقدر دلم می خواد بزنم زیر همه چی...
نازنين جان
به نظرم ناچاري خودتو تغيير بدي
تو كه نمي توني يه ايل و قبيله رو تغيير بدي ولي زورت كه به خودت مي رسه
سعي كن فكر كني اون هم مادر تو هست
مي دونم با اين حرفم حسابي از من حرصت مي گيره و عصباني مي شي
اما يكبار امتحان كن
خودتو بذار جاي مادر اون و بگو اگر روزي عروسي داشتي دوست داشتي چي كار كنه؟
مي دونم كه توقعاتشون بي جاست اما اگر حس كني كه عضوي از اون خونواده هستي هر چند هم كه بد باشند اما رفتارشون رو بيشتر مي توني تحمل كني. تقريبا منظورم اينه كه تو هم مثل اونا بشي.
مي بيني كه مهسا با مادرش راحت تر كنار اومده. تو هم بايد بشي دقيقا مهسا و مادر اونو مادر خودت بدوني
اينطوري تو هم عادت مي كني كه مثل اونها زندگي كني و از اين وضعيت خسته نمي شي.
كم كم امين هم با تو راحت تر مي شه و تو را مثل خواهر و مادرش مي بينه و بيشتر با تو اخت مي گيره. اينطوري تو راحت تر مي توني به رفتار او تسلط پيدا كني و امي ن هم بي خودي با تو كلنجار نمي ره و توي روي تو واينمي سته.
خدا نکنه من مثل اونا باشم. خدا نکنه. 100 سال...:160:نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
تو اخلاقي داري كه باعث مي شه خودخوري كني و دائم حرفهايي كه برايت ناخوشايند هستند را با خودت مرور مي كني و همين باعث مي شود بيشتر حرص بخوري و اذيت شوي و مي دانم كه گاهي كينه و نفرت جلوي چشمانت را مي گيرد.
اي كاش بتواني با اين نيروهاي دروني خودت كنار بيايي
...
...
...
اشتباه نكن! من از خانواده شوهرت طرفداري نمي كنم
منظور من اينست كه بيشتر به فكر خودت باشي
يك نفره نمي توان در جهان جهاد كرد و دنيا را گلستان.
تو به تنهايي نمي تواني با آنها مقابله كني.
بعد از چندي خاري مي شوي در چشم همه.
دنيا را زير و رو نكن. خودت را زير و رو كن.
بد بودند بد باش. خوب بودند خوب باش. نه در مقابل آنها بلكه جزو سپاهيان آنان دوشادوش آنها باش و دنيا را از ديد آنها ببين.
نازنین چرا خودت رو انقدر عذاب میدی . مادر شوهرت هرچی گفت بگو باشه ولی عمل نکن و کارخودت رو انجام بده . فکر کنم اینطوری کمتر اعصابت خورد بشه . فرداشب هم ساعت 9 شب برو اونجا و بگو هر کاری کردم که زود تر بیام نشد . فردا برنامه خودت رو پیاده کن . فردا با خیال راحت امتحانت رو بده آرایشگاهت رو برو حمومت رو برو و آخر سر هم برو خونه مهسا . بابا جون مهم خودتی . تازه میتونی در مورد خونت هم یه کاری کنی . اون خونه ماله تو و خودت میتونی در موردش تصمیم بگیری . به نظر من اصلا توی اون خونه نرو زندگی کن اجاره بده اون خونه رو و امین رو مجبور کن که برات خونه اجاره کنه . نذار که اون فکر کنه همیشه یکی هست که ساپورتش کنه . فردا پر توقع میشه . من پدرم یه خونه 2 طبقه داره و من میتونستم که بعد از ازدواج با شوهرم برم اونجا زندگی کنم و اجاره خونه هم ندم ولی اینکارو نکردم اونو مجبور کردم که بره خونه اجاره کنه چون میخواستم که از اول روی پای خودش باشه و امیدش به این نباشه که خوب حالا پدر زنم هست میرم خونه اون میشینم . الان هم تو گوش امین بخون که اون خونه رو اجاره میدی و امین باید به فکر یه سرپناه برای تو و خودش باشه . نذار سنگینی خودش رو بندازه روی شونه های تو .تو به اون تکیه کن و تو سنگینیت رو بنداز روی شونه های اون .عزیزم به فکر خودت باش . بزار اون هم ذره ای از سختیهای تو رو درک کنه و بفهمه که تو چی داری میکشی .