چقدر امشب برام آشناست
شبیه شبهای سال 91 منه
باز هم کلی حس بد و دنیای غم رو شونه هام سنگینی می کنه
امشب خیلی شب بدی بود ساعت از 12 گذشته نزدیکه 1 صبحه
خیلی دلم گرفته...
گاهی اوقات اینقدر دلم می گیره که دلم می خواد هیچ وقت نبودم، آمدن ما که دست خودمون نیست ای کاش حداقل رفتنمون دست خودمون بود هروقت خسته می شدیم می گفتیم بسه من دیگه دست برداشتم ازین دنیا، این دنیا هم باشه برا اهلش...
دیگه خسته شدم...