رها کردم چنان شکرستانی
چو حیوان هر گیاهی می چریدم
پیاز و گندنا چون قوم موسی
چرا بر من و سلوی برگزیدم
به غیر عشق آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم
نمایش نسخه قابل چاپ
رها کردم چنان شکرستانی
چو حیوان هر گیاهی می چریدم
پیاز و گندنا چون قوم موسی
چرا بر من و سلوی برگزیدم
به غیر عشق آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم و درد مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من
که دمم بی دم تو چون اجل آمد بر من
دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد
سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش
واو یک ریز و پی درپی ،
دم گرم خوشش را برگلویم سخت بفشارد ،
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ،
بدین سان بشکند درمن
سکوت مرگ باورم را :72:
اندر این شب می نماید صورتی
مشعله در دست یا رب کیست آن
خواب جست و شورش افزودن گرفت
یاد آمد پیل را هندوستان
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
در دل چون سنگ مردم آتشی است
کو بسوزد پرده را از بیخ و بن
چون بسوزد پرده دریابد تمام
قصه های خضر و علم من لدن
نه كه قصاب به خنجر چو سرميش ببرد
نهلد كشته ي خود را ،كشد آن گاه كشاند ؟
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز كویت بر ندارم روز و شب
بشکن از باده در زندان غم
وارهان جان را ز زندان غمان
تن به سان ریسمان بگداخته
جان معلق می زند بر ریسمان
نه دو قطره آب بودي كه سفينه اي و نوحي
به ميان موج طوفان چپ و راست مي دواني ؟
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
دلدار اگر مرا بدراند پوست
افغان نكنم ، نگويم اين درد از اوست
ما را همه دشمن اند ، او تنها دوست
از دوست به دشمنان شكايت نه نكوست
تا چند غزل ها را در صورت و حرف آری
بی صورت و حرف از جان بشنو غزلی دیگر
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست
کرم نما وفرود آ که خانه خانه ی توست
تو عاشق باش تا عاشق شناسی
وفا کن تا ببینی باوفایی
نپذرفت آسمان بار امانت
که عاشق بود و ترسید از خطایی
ياد كن ، هيچ به يادت آيد
آن مقالات خوش روحاني ؟
پس فراموش شده ستت آنها
لاجرم خيره و سرگرداني
یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله
زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر
درده می پیغامبری تا خر نماند در خری
خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر
رمز الكاسب حبيب الله شنو
از توكل در سبب كاهل مشو
ور می خواهی که زنده گردیم
ما را به نسیم وصل بسپار
آخر تو کجا و ما کجاییم
ای بی تو حیات و عیش بی کار
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آن زمان که آرزوی دیدن جانم باشد
در نظر عکس رخ خوب تو تصویر کنم
مرد خدا شناس گر تقوا طلب کند
خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باشد
در مشرب من خلوت اگر خلوت گور است
بسیار به از صحبت ابنای زمان است
تو اگر میدانستی که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیز خوردن
از من نمی پرسیدی آه ای مرد چرا تنهایی......
یوسفم اما دلم در حسرت یوسف شدن
شاید افتم مثل یوسف در دل چاهی غریب
من به راه خویش عادت کرده ام اما هنوز
راه در اندیشه ام گه آشنا گاهی غریب
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
حافظ چوره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک استانه ی این در بسر بریم
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آید پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش
شكر آنرا كه تو در عشرتي اي مرغ چمن
عشوه اي زان لب شيرين شكر يار بيار
راه برو بی راهه مرو؛هر چند که راه مشکل بود؛
گندم باید همه در دل خاک رفت؛خوشا آنکه پاک امدو پاک رفت؛
خوشا آنانکه با عزت زدنیا بسات خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار ؛محبت را پسندیدندو رفتند
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اين پليدي بدهد و پاكي برد
از يطهركم تن او برخورد
ديو مي ترساندت كه هين و هين
زين پشيمان گردي و گردي حزين
نه ابر پشت دريچه هميشه باراني است
نه آسمان، هميشه كبود مي ماند
در حديث آمد كه يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
دل من دير زماني است که مي پندارد
دوستي نيز گلي است مثل نيلوفر و ناز ؛ساقه ترد و ظريفي دارد
بي گمان سنگ دل است آنکه روا ميدارد
جان اين ساقه نازک را دانسته
بي آزارد
دولب از برای لبیک به وظیفه بازکردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن